چهارشنبه، اسفند ۱۴، ۱۳۹۲

گردهمايي جوامع ايرانيان مقيم آمريكا در كاليفرنيا -2

تاریخ ایجاد در 13 اسفند 1392
جامعه كاليفرنيا براي دموكراسي در ايران
 زنان براي توسعه حق پناهندگي شمال كاليفرنيا
جامعه ايرانيان شمال كاليفرنيا
انجمن جوانان جنوب كاليفرنيا
انجمن متخصصين شمال كاليفرنيا
انجمن جوانان شمال كاليفرنيا
انجمن زنان جنوب كاليفرنيا
و
خانوادههاي مجاهدان اشرفي در كاليفرنيا
ـ نيوت گينگريج
كانديداي رياست جمهوري
رئيس پيشين كنگرة آمريكا
ـ تام ريج
وزير امنيت آمريكا 2003 ـ 2005
ـ فرماندار اد رندل    
رئيس پيشين حزب دموكرات
ـ پاتريك كندي
ـ سرهنگ لئو مك گلاسكي از فرماندهان حفاظت اشرف
ـ كشيش ليندا پندرگست
و فراخوان كشيشان مسيحي كليساي يونايتد متديست
كشيش ليندا پندرگست: بنيانگذار كليساي «يونايتد متوديست»، كه من كشيش آن هستم، «جان وزلي»، در قرن 17 گفت: «قداست و پاكي فردي خيلي خوب و عالي است، دعا كردن، خواندن كتاب مقدس، و اين گونه كارها خوب است، اما تمام اينها بدون قداست و پاكي اجتماعي چيزي نيست. اگر شما به جامعه وارد نشويد و كاري نكنيد و ريسك و انتقاد و سختي، و حتي خطر را به جان نخريد، نمي توانيد خود را يك مسيحي بناميد».
پس امروز من متن فراخوان كشيشان مسيحي را به شما تقديم مي كنم. و خيلي خوشحال هستم كه برادران كشيش خود را در اينجا همراه دارم.

فراخوان كشيشان مسيحي
ما امضا كنندگان زير، كشيشان مسيحي، با حضور خود در گردهمايي امروز، با برادران و خواهران ايراني خود اعلام همبستگي مي كنيم، و از منشور 10 ماده يي مريم رجوي و از  شوراي ملي مقاومت ايران حمايت مي كنيم و آنها را ترغيب مي كنيم كه به پايداري خود ادامه دهند.
ترانزيشن
من در همبستگي با شما تلاش مي كنم و به اين مسير ادامه مي دهم. اين هدف و آرمان من نيز هست. من دركنار ساكنان زنداني در كمپ ليبرتي به اين مسير ادامه مي دهم و تلاش مي كنم، با تمامي كساني كه در هرجاي دنيا براي آزادي و دموكراسي و تغيير در ايران فعاليت مي كنند، اعلام همبستگي مي كنم و برايشان تلاش مي كنم.
و در كمال شرمندگي و فروتني اعلام ميكنم،  به عنوان يك كشيش، يك روحاني مسيحي، عضو سازمان مجاهدين خلق ايران هستم، من يك اشرفي هستم.
نيوت گينگريچ - رئيس پيشين كنگره آمريكا
حرفهاي من احتمالا خيلي آهسته و خسته کننده خواهد بود. مخصوصاً در مقايسه با وکيلي که در مورد يک کيس حقوقي حرف ميزند و خيلي هيجان زده ميشود. اما من دوست دارم که کمي جدي صحبت کنم زيرا ميخواهم همه شما لحظه يي تأمل کنيد که ما در کجا ايستاده ايم، هدفمان چيست و قدرتمان تا چه حد است.
من موافقم بايد راهي يافت و شايد اين بايد هدف سازمان باشد که به کمپ ليبرتي برود و با هر يک از کساني که انگليسي حرف مي زنند در مورد گذشته شان مصاحبه کند.
اين افراد شاهدان زنده شوق به آزادي هستند. و آنها زندگي خود را 24 ساعته و هفت روز هفته در معرض خطر قرار ميدهند. و اگر داستان آنها پخش شود، مردم به فکر خواهند افتاد و به جستجوي واقعيت ها خواهند رفت.
تا آنها عمق موضوع را درک کنند و نتوانند از اين واقعيت دور بمانند که دولت آمريکا اکنون به طرز شرم آوري رفتار مي کند و خلف وعده کرده است.
مايلم به شما بگويم که پاتريک کندي يک بار تفاوت سني ما را به من يادآوري کرد. وقتي پدر او قطعنامه يي را براي پايان دادن به آپارتايد آفريقاي جنوبي در سنا مي نوشت، من يکي از جمهوريخواهان در مجلس نمايندگان بودم که در مجلس از صف حاميان رئيس جمهور ريگان جدا شدم. من در آن زمان در کنگره بودم و تفاوت سني من و پاتريک تا اين حد است. او در رابطه با تحولاتي که به عنوان يک نوجوان دنبال مي کرد صحبت کرد، تحولاتي که من در آنها نقش داشتم. اما اين درسي است که ميخواهم با همه شما در ميان بگذارم. اين کار ساده يي براي يک جمهوريخواه نبود که در مقابل رونالد ريگان در اوج محبوبيت او بايستد. و ما اساساً با رهبري ارشد، وزارت دفاع، وزارت خارجه و کاخ سفيد مخالف بوديم. زيرا باور داشتيم که شيوة آنها در مديريت موضوع آفريقاي جنوبي اشتباه است. ما ساده و آسان به هدف نرسيديم. زيرا تمام ايالتهاي جمهوريخواه در کنار رئيس جمهور بودند.
در نهايت ما دريافتيم که نبوغ نظام آمريکايي در اين است که ما قسم به وفادار ماندن به قانون اساسي مي خوريم و نه به رئيس جمهور. ما قسم به وفادار ماندن به ايالات متحده ميخوريم و ما در کنگره انتخاب مي شويم تا قضاوت مستقل داشته باشيم. اين را مي گويم چون فکر ميکنم نبرد بزرگي در پيش است. و شما يکي از مهمترين نيروهاي اين نبرد را نمايندگي مي کنيد. ببينيد، مشکل در اينجا بوده که تمرکز بيش از حدي بر روي برنامه هسته يي (رژيم ايران) وجود داشته است. اما مشکل برنامه هسته يي نيست، مشکل ديکتاتوري است. حال، نقش شما بسيار حائز اهميت است چون شما اين فرصت را ايجاد مي کنيد که بزرگترين نقطه دفاعي و استدلال کاخ سفيد و وزارت خارجه را شکست داد. استدلال دفاعي آنها اين است که کشور ما خسته است، خيلي وقت است در عراق بوده ايم، خيلي وقت است در افغانستان بوده ايم، و خيلي وقت است که مردان و زنان ما کشته و مجروح مي شوند. و اگر از مردم آمريکا بپرسيد که آيا آنقدر به آزادي در ايران متعهديد که جنگ زميني کنيد و سرباز آمريکايي به آنجا بفرستيد؟ پاسخ آنها «نه» خواهد بود.

اما حالا به مردم آمريکا بگوييد که يک جنبش ايراني قدرتمند در مقياس جهاني وجود دارد که بينهايت به آرمان آزادي پايبند است و تنها با کمي کمک و تشويق و پشتيباني اخلاقي کار را تمام خواهد کرد. حالا شما يک معادلة کاملا متفاوتي را به آنها ارائه داده ايد زيرا بزرگترين استدلال کاخ سفيد و وزارت خارجه را از ميان برده ايد، استدلالي که مبناي بزدلانه دارد. استدلالي که ميگويد از ما نخواهيد که در مقابل ملايان بايستيم چون نتيجه اش خوب نخواهد بود. اما ما درست برعکس اين را مي گوييم. اگر ما در مقابل ملايان بايستيم نتيجه خوبي در بر خواهد داشت، چون آنها از صحنه محو خواهند شد.
حال شما بايد از تحولات اين هفته اوکراين بسيار خوشنود باشيد. زيرا به ما بار ديگر يادآوري ميکند که مردم مي توانند قدرت حاکم را به چالش بطلند و قدرتها مي توانند سقوط کنند. من فکر مي کنم تابستان امسال، اگر ما آماده باشيم، مي تواند يکي از بزرگترين لحظات تاريخ ساز در روابط بين ايران و آمريکا باشد. بعد از اينکه دولت رقص خودش را به پايان برساند و بعد از اينکه وزارت خارجه رفت و آمدها در آخرين لحظات به ژنو را خاتمه دهد، و بعد از تلاش هاي زياد براي گفتگو و ژست گرفتن و غيره، توافقنامه يي حاصل خواهد شد که مزخرف خواهد بود. يا هيچ توافقنامه يي امضا نخواهد شد و يا اينکه توافقنامه حاصله طوري خواهد بود که حتي روزنامه نيويورک تايمز هم نخواهد توانست از آن دفاع کند. همين دوشنبه گذشته، خامنه اي گفت که هيچ توافقي ايجاد نخواهد شد. و خود را سخاوتمند مي دانست و ميگفت مشکلي نيست که گفتگو ها ادامه پيدا کند اما نتيجه يي حاصل نخواهد شد. اما يک مشاور در وزارت خارجه به من مي گفت که مذاکرات واقعاً خوب پيش مي رود و خامنه اي آن حرفها را فقط براي مصرف داخلي ميزند.
خب اجازه بدهيد ببينم من درست فهميدم يا نه. خامنه اي يک ديکتاتور است و در انتخابات هم شرکت نمي کند. او اصلاً وقعي به رأي و رأي گيري نمي گذارد. آن وقت شما مي گوييد حرفهايي براي مصرف داخلي مي زند؟! کارکنان وزارت خارجه واقعاً متوهم هستند. آنها در يک دنياي تخيلي زندگي ميکنند.
حال اهميت موضوع در اينجاست. شما بايد يک قطعنامه که نمايندگان آن را امضا کرده باشند آماده داشته باشيد که در مجلس نمايندگان و سنا باشد، تا در لحظه يي که اين پروسه شکست بخورد بتوان قويترين، دشوارترين و سخت ترين تحريمهاي ممکن را با هدف مشخص سرنگوني رژيم تصويب کرد.
اجازه بدهيد صحبتهايم را اين گونه به پايان برسانم. چون من بيرحمانه خوشبين هستم و فکر ميکنم خوشبين بودن نکته کليدي است که تجربه آمريکا به ما مي آموزد.
به اطراف اين سالن نگاه کنيد. حال آمارگيري کنيم. اجازه بدهيد يک سؤال خيلي ساده بپرسم. چند نفر از شما به ايميل دسترسي داريد؟ دست هايتان را بلند کنيد. چند نفر به فيس بوک و توييتر و اينستاگرم دسترسي داريد؟ خب، بگذاريد فقط بگويم که اگر شما تعداد افرادي که حضار اين جلسه به آنها دسترسي دارند را بشماريد، به رقم شگفت آور دهها هزار تن خواهيد رسيد. مثلا به پسرعموي خود در ايندياناپوليس فکر خواهيد کرد که آشناياني دارد که با آنها به دانشگاه رفته بود، و افراد ديگري که مي توانيد با آنها گفتگو کنيد. و بدين ترتيب يک شبکه اجتماعي وسيع ايجاد خواهيد کرد. من خوشبين هستم که اگر تصميم بگيريد که به کنگره فشار بياوريد (و اين درسي است که تد کندي و نويت گينگريچ و سايرين آموخته اند، کساني که در شکستن کمر نظام تبعيض نژادي در آفريقاي جنوبي پافشاري کردند)، خواهيد آموخت که نظام آمريکا طوري تنظيم شده است که به تبادل نظر و بحثهاي علني سالم ميدان مي دهد. ما مي خواهيم يک تبادل نظر سالم علني داشته باشيم. خيلي ساده است. نکته اول، ملايان هرگز نخواهند پذيرفت که برنامه اتمي خود را رها کنند. دوم، حتي اگر اين کار را کنند، هرگز نخواهند پذيرفت که از حمايت از تروريسم بين المللي دست بردارند. سوم، آنها هرگز نخواهند پذيرفت که به رشد يک جامعه سالم در ايران فرصت دهند. بنابراين، چهارم، ما بايد يک استراتژي غيرنظامي و مسالمت آميز داشته باشيم تا به شدت فشارهاي اقتصادي بر آنها را افزايش دهيم و آنقدر فعالانه از نيروهاي آزاديخواه حمايت کنيم که ملايان از صحنه محو شوند. اين موضوعات را مي توان در يک قطعنامه گنجاند. شما روابط کافي با اعضاي مجلس و سناتورها و شبکه هاي اجتماعي داريد. و بدين ترتيب مي توان تا ماه آوريل فشارهاي زيادي وارد کرد تا ملاها درک کنند که اين آخر خط است. و فکر مي کنم شما اين فرصت را داريد.
سخن آخر من بسيار ساده است. تمام افرادي که شما امروز در ويدئو ديديد، تک تک آنها که از کمپ ليبرتي امروز با شما صحبت کردند، هر روز جان خود را به خاطر آزادي در معرض خطر قرار داده است. ما فقط از شما ميخواهيم که مقداري وقت صرف کنيد و در اين محيط امن تلاش کنيد که حامي و پشتيبان آنها باشيد. شما مي توانيد فداکاريهاي آنان را به نتيجه مطلوب برسانيد و دولت آمريکا را وادار به انجام کار صحيحي کنيد که اصلا همين حالا بايد انجام دهد. از شما بسيار بسيار متشکرم.

سرهنگ لئو مک کلاسکي، از فرماندهان حفاظت اشرف
بعد از ظهر همه بخير، براي کساني که من را نمي شناسند، من آخرين فرمانده حفاظت اشرف بودم. من کسي بودم که مسئوليت را به دولت عراق تحويل دادم، امروز مشکل مي توانم فکر کنم که چکار کرديم و چطور با آن پيش رفتيم. بنابراين، از حالا به بعد، تنها مأموريت من در زندگي و تنها بحث من در اين بعد از ظهر در مورد اشرف و اشرفيهاست. ما بايد به عنوان دوستان اشرف چکار بکنيم، به عنوان اعضاي خانواده، چه بايد انجام دهيم من عراق را در سال 2009 پس از گذراندن دو ماه اضافي ترک کردم که مطمئن شوم گذار به ارتش عراق به آرامي صورت مي گيرد. و در حالي که به آنها آموزش مي داديم مأموريت را برعهده بگيرند با ما خوب بودند و به ما اطمينان دادند چقدر خوب خواهند بود. اما به محض اين که من رفتم، فرماندهي تغيير کرد و آنها فرماندهان جديدي آوردند. امروز، مي خواهم شما را  در مورد تجربة کاريم در اشرف بريف کنم. فداکاري و ايثار افراد اشرف، و چيزهايي که آنها تحت سختيهاي وحشتناک انجام دادند، هنوز که هنوز است، ادامه دارد. قلب من از غم و اندوه آنچه كه بر اين افراد بي سلاح و بي دفاع آمده، سنگين است. جهان نسبت به خواست آنها خاموش است. اما آنها اميد براي يک ايران جديد داشتند و آنها به عنوان مشعلي براي اين اميد تازه ايستاده بودند. خانمها و آقايان اين افراد قهرماناني هستند که هرگز در مسئوليت و وظيفه خود كوتاهي نکردند، هرگز. قبل از اين که ما مسئوليت را به دولت عراق تحويل دهيم، وزارت امور خارجه ايالات متحده، کميسارياي عالي پناهندگان سازمان ملل و البته من، ساکنان را متقاعد کرديم که اين چيز خوبي است. اين مسير به آينده يي جديد در خارج از عراق است. و ما واقعاً اعتقاد داشتيم تمام تعهداتي که به ما داده شد اتفاق مي افتد، و آنها کماکان همان سطح از حفاظت را دريافت خواهند کرد. من در اشرف به مدت 2 ماه ماندم تا مطمئن شوم انتقال خوب پيش مي رود. و در دو ماه اول من هيچ چيزي نديدم. اما مدت کوتاهي پس از اينکه رفتم، کشتار شروع شد. دولت مالکي آمد و شروع به کشتن افراد با موشک کرد و آنها به صورت شيطاني با پليس و ارتش خود به کمپ حمله کردند. افراد به ضرب گلوله کشته شدند، زير کاميون له شدند، و مورد ضرب و شتم با چماق قرار گرفتند. آيا کسي آن فيلمها را ديده است؟ اگر شما آنها را نداريد من آنها را دارم. من افرادي را ديدم مورد حمله دولت عراق قرار گرفتند که روزانه با آنها کار مي کردم، در حالي كه به من اطمينان داده بودند از آنها حفاظت مي كنند. اين حملات تا به امروز ادامه داشته است.
ماه سپتامبر گذشته بزرگترين قتل عام از همه آنها بود، هنگامي که عوامل رژيم ايران و عراق صبح زود به كمپ حمله بردند، و سيستماتيك ساکنان غيرمسلح را اعدام کردندکساني که بلافاصله کشته نشده بودند به ضرب گلوله به سر با تير خلاص کشته شدند. چه نوع انساني مي تواند با يک فرد زخمي در يک مرکز درماني اين کار را بکند؟ کشته هاي حمله به تازگي در گورهاي جمعي به خاک سپرده شدند بدون کالبد شکافي و اينكه هيچ نماينده يي از سازمان ملل متحد حضور داشته باشد.
من بايد باور داشته باشم که ما مي توانيم چيزي را انجام دهيم، و شايد طرح دعوي در دادگاه به ما کمک کند، اما خانمها و آقايان من به شما نياز دارم. من نياز به شما براي ثبت نام کردن در ارتشم دارم، حالا همه ساکنان از اشرف خارج شده اند، كمپ اشرف ديگر در حالت فيزيکي آن وجود ندارد، اما كمپ اشرف در ذهن ما وجود دارد. اين تصويري است که نمي تواند پاک شود. افرادي هستند که زندگي خود را براي حفاظت و برافروختن چراغ آزادي کردند. من هميشه خودم را يک سرباز شريف در نظر گرفته ام، که وظايف خود را با حسن نيت انجام داده ام. خانمها و آقايان، من نمي دانم چگونه مي توانم زندگي کنم تا اين وضعيت درست شود و افتخارم به من بازگردد. همانطور که گفتم، من امروز اينجا هستم تا خواستار کمک شما براي تصحيح اين اشتباه بزرگ باشم. من مي دانم رژيم ايران اطلاعاتي پخش مي کند که اين افراد منافقين هستند، اما من براي يک لحظه هم معتقد نيستم که هيچکدام از آن افراد در اشرف منافق هستند.
دولت عراق كمپ (ليبرتي ) را به يک اردوگاه کار اجباري تبديل کرده است و ساكنان توسط افرادي که در قدرت هستند مورد رفتار وحشيانه قرار مي گيرند.
از شبکه هاي اجتماعي‌تان براي گسترش اين موضوع كه ما نياز به كمك داريم، استفاده کنيد. ما نياز به حل و فصل اين وضعيت داريم. براي نجات،منتظر گروههاي انساندوستانه که خود را انساندوست مي خوانند نباشيد. آنها افراد سوار بر اسب سفيد نيستند، آنها دشمن هستند، زيرا آنها کنار مي ايستند و اجازه مي دهند اين چيزها اتفاق بيفتد. وقتي در عراق بودم، من هرگز نديدم سازمان ملل به اشرف بيايد زيرا آنها مي ترسيدند. من هرگز صليب سرخ را نديدم تا زماني که ما حفاظت مطلق براي آنها داشتيم، اما تنها هدف آنها زماني که به اشرف آمدند، کمک براي فرستادن افراد به ايران بود. عواملي از ايران که از اين سازمان جدا شده بودند و گفتند مي خواهند به ايران برگردند. افرادي مانند بتول سلطاني، که من مطمئن هستم شما در تلويزيون ايران ديده ايد. بتول در يک اردوگاه پناهندگان براي چهار سال زندگي تجملاتي مي کرد بعد از اينکه جدا شد. او آنجا زندگي خوبي داشت، چادر او يک شومينه داشت، او يک آشپزخانه داشت. او تمام تجملاتي که تعداد بسيار کمي از اعضاي سازمانهاي ديگر داشتند داشت و در قدرت بود. و بعد به ايران مي رود، ظرف يک ماه با گذرنامه ايراني به عراق برمي گردد و ادعا مي کند همسرش توسط سازمان مجاهدين خلق به گروگان گرفته شده است. مي توانم به شما بگويم که اين يک دروغ بود چون من با همسر او بارها صحبت کردم. همانطور که با ساکنان و خانواده هايي که زندگي خود را براي آمدن به اشرف به خطر مي انداختند تا داستانهايشان را به من بگويند صحبت مي کردم. آنها به من در مورد جرثقيلها و اعدامها گفتند. آنها به من گفتند و تصاويري از سنگسار زنان نشان دادند. اين افراد زندگي خود را براي گفتن اين داستانها به من به خطر انداختند. و مي توانم به شما بگويم که آنها نيز قهرمان هستند. آنها براي كمك به ساكنان اشرف وقت مي گذاشتند و تلاش مي كردند. آنها بسيار به اعضاي خانواده خود که در مرز ايران، ايستاده بودند، افتخار مي کردند، اين پيام را به رژيم ايران مي فرستادند که  شما نمي توانيد با مردم خود اين کار را بکنيد چون ما اينجا هستيم. هيچ گروه حقوق بشري در حال حاضر در ليبرتي نيست. در حاليكه کلاه آبيهاي سازمان ملل متحد بايد باشند
قبل از اينکه جهان براي کمک به جابجايي قدم بردارد، ايالات متحده بايد قدم بردارد. ما به آنها موقعيت افراد حفاظت شده داديم، ما کنار ايستاديم در حالي که آنها کشته مي شدند، ما نمي توانيم موقعيت افراد حفاظت شده را که به آنها داديم، انکار کنيم، و اگر نمي توانيم مشکلات عراق را حل و فصل کنيم، بايد آنها را به آمريکا بياوريم و به آنها پناهندگي و پناهندگي سياسي بدهيم. اين کار ماست، هر يک از ما در اينجا، نه تنها سياستمداران و افراد ديگر، همة ما كه در اينجا هستيم بايد بر روي اين کار کنيم و اين را حل کنيم. اين واقعيت که موشکها کماکان مي توانند بيايند، به من مي گويد که آنها يک منطقه امن درست نکرده اند و من در بسياري از حملات نظامي بوده ام، و تنها راه براي متوقف کردن آنها ايجاد منطقه امن است که ما قبلاً انجام داده ايم، و بايد حالا اين کار را بکنيم. همانطور که قبلاً گفته ام خودم را يکي از اشرفيها مي دانم، من آنها را دوستان و خانواده خودم مي دانم، من همچنان براي روزي انتظار مي کشم، همانطور که چند بار قبلا ًگفته ام، که بتوانيم در يک محيط امن نان بخوريم. به خصوص، مي خواهم با دوست کشاورزم، نور مراد، دوست قديمي ام بنشينم من همچنين کساني که در شهريور ماه جان سپردند از جمله حسين مدني را، و به خوبي مي شناختم،  فراموش نمي کنم. فرمانده زهره که او را مي شناختم، معاون دبير کل سازمان مجاهدين خلق، و گيتي، معاون او، من مي گويم و احترام زيادي براي آنها قائل هستم. ما حالا نياز به احترام داريم، به اندازه يي که قادر به انجام کاري باشيم و اين وضعيت را درست کنيم. من از توجه همه شما که امروز اينجا آمديد تشکر مي کنم و از دوستانم در کنار من به خاطر تعهدشان نسبت به اين هدف متشكرم. اين هدفي ارزشمند است. بسيار متشکرم.

سیما یزدانی -  زنان براي توسعه حق پناهندگي شمال كاليفرنيا
سخنرانان محترم عزیز، مهمانان امروز، خانمها و آقایان،
نام من سیما یزدانی است و در حال حاضر یک رئيس ارشد فناوری در سیستمهای سیسکو در سان فرانسیسکو هستم. من اینجا هستم تا انجمن «کمک رسانی به زنان پناهنده» را نمایندگی کنم. برای من افتخار بزرگی است که اینجا باشم، و با به اشتراک گذاشتن داستان زندگیم، اهمیت ادامه آموزش، گفتگو، همکاری، ارتباطات، ساختن جامعه، و بالا بردن سطح آگاهی در سراسر ایالات متحده در مورد خطرات و تهدیدات از ادامه تحمل و انجام مذاکرات هسته يي از موضع ضعف با یک رژیم دیکتاتوری و تروریستی در ایران آن را برجسته کنم.
تجربه های زندگی شخصی من یکی از آینه های تغییرات عمده انسانی و نقاط عطف است که در ایران در طول 35 سال گذشته در دولتهای گوناگون رخ داده است. در شروع با امید زیاد برای یک جامعه باز و در حال توسعه، که در آن زنان به پیش بینی ایفای یک نقش فعال در خانواده، جامعه و کشور خود، از طریق فرصت های موجود برای آنها در آموزش، بهداشت، علم و حکومت تا فوریه 1979 تشویق شدند. در طول زندگیم از رهبران و مدل هایی مانند دکتر مصدق، مادر ترزا، بنجامین فرانکلین و آبراهام لینکلن الهام گرفته ام.
من در ایران در سالهای 1970 بزرگ شدم، برای تحصیلات در خارج از کشور در سال 1978 از ایران خارج شدم، خانواده و یک کار حرفه يي در فناوری اطلاعات را آغاز کردم و برای ایفای سهمی که تأثیر پایدار در جامعه داشته باشد، مشتاق بودم.
در طول 35 سال گذشته من شاهد بالا رفتن و افول بسیاری از چرخه های امید با هر تغییر در دولت ایران، تاکتیکها و استراتژی های آن بوده ام و آن را تجربه کرده ام. در هر دور هدف رژیم ایران حذف صورت مسأله واقعی مردم است که حق تعیین سرنوشت و زندگی در شأن و منزلت مي باشد، که در قانون اساسی وعده داده شده بوده است. از طریق دروغهای محض، فریبکاری، تبعیض سیستماتیک، جنگ و تروریسم علیه ملت ایران و کشورهای همسایه اش، به ویژه زنان و جوانان که برای فرصت هایی که می تواند شرایط زندگی آنها را بهبود بخشند تلاش می کنند.  
من با اطمینان می توانم ادعا کنم که اکثریت مطلق مردم ایران که در ایران زندگی می کنند یا کسانی که مجبور به پیدا کردن پناهی در خارج از کشور بوده اند، بربریت رژیم، سیاستهای غیرانسانی و جنایتکارانه آنها را تجربه كرده اند كه مردم را از حس کنترل بر زندگی خود، امید، طرحها، امنیت اقتصادی و شخصی، ثبات و فرصتهای توسعه که حداقل ملزومات برای داشتن یک چشم انداز مثبت و سازنده نسبت به آینده است، محروم می کند.
چگونه رژیمی که  اقتصادی را خراب کرده که زمانی یکی از 20 اقتصاد بالا در میان کشورها را داشت، با بدترین موارد نقض حقوق بشر به گفته سازمان ملل متحد، با سابقه فاجعه بار جنایات جنگی در ایران، عراق، و سوریه می تواند در هر گونه مذاکره ای مورد اعتماد قرار گیرد!؟ چه رسد به مذاکره هسته يي، که تنها می تواند به افزایش طول عمر رژیم منجر شود به طوری که آنها بتوانند همچنان امنیت جهان و منطقه را تهدید کنند، و مردم را مانند کره شمالی به بردگی کشانده و بی قدرت کنند؟ این یک تصویر تیره و تار است.
طرف دیگر این تصویر تیره و تار، یک جنبش اپوزیسیون رو به رشد پر جنب و جوش، به طور مداوم در حال تحول و دموکراتیک پایدار است که براساس اصول جهانشمول حقوق بشر، مسئولیت فردی و اجتماعی، اشتیاق به آزادی و کرامت زندگی، پیش بینی بازار آزاد پر جنب و جوش و کارآفرین مبتنی بر بازسازی و توسعه یک جامعه و اقتصاد مترقی است. این چشم انداز توسط یک رهبر درخشان و روشن خانم مریم رجوی، ایجاد شده که با برنامه 10ماده يي واضح و روشن او ، به مثابه منشور پیشرفته ترین حقوق برای تغییر دموکراتیک در ایران، ایجاد شده است.
آنچه برای من بیشتر از همه الهام بخش است به رسمیت شناختن واقعی او و فراخوان برای ارزش نهادن به اراده و حق یک نفر ـ و نه فقط یک زن، یا یک مسلمان ـ برای انتخاب مسیر ، اهداف و مسئولیتها در زندگی بر اساس مهارتها یا منابعش است.
خانم مریم رجوی با شجاعت شخصیت اپوزیسیون دموکراتیک ایران شد، مسیر رهبران بزرگ ایران مانند دکتر محمد مصدق را دنبال کرد، به ما شجاعت ایستادن در زندگی شخصی مان را داد، و صدای بی صدایان، عامل تغییر و تحول، خدمت به مظلومان و پناهندگان شد، و یک موضع ملی و بین المللی در برابر روند مخرب 35 سال گذشته، كه همه ناشی از رژیم ایران و متحدان بین الملل اش بود را گرفت. تغییر رژیم به یک سیستم دموکراتیک دولتی در ایران پیش نیاز امنیت، ثبات و صلح در ایران، خاور میانه و جهان است.
مسیر زندگی من تحت تأثیر و الهام گرفته از سه تأثیر مهم و قدرتمند، عصر کامپیوتر، حقوق زنان و حقوق دموکراتیک در جهان به خصوص در خاورمیانه قرار گرفته است. در آغاز، من تصمیم به پیوستن به همکاران، سازمانها و رهبران همفکر، که آنها نیز اشتیاق به آزادی، و جامعه غیر خشونت آمیز و مترقی داشتند، گرفتم.
در مورد حقوق زنان، آنچه به ویژه الهام بخش بود وجود نزدیک به 1000 زن در اشرف حالا در کمپ لیبرتی بود. هر وقت من در مورد آنچه که این زنان شجاع در دست آخوندها تحمل کرده و به جایش، قوی تر و مصمم تر شدند، فکر مي کردم، احساس مي کردم که حتی با فکر کردن در مورد آنها، احساس می کنم قویتر هستم، احساس می کنم متعهد هستم، و احساس می کنم به وجد آمده ام. این احساس میلیونها نفر از زنان ایرانی است که از این زنان شجاع در لیبرتی دریافت کرده اند.
من تصمیم گرفتم به همکارانم بپیوندم تا یک عامل تغییر مثبت، برای دادن زندگی بهتر به زنان، کودکان، جوانان و پناهندگان، برای کاهش ظلم و ستم، تبعیض و ایجاد فرصت برای آزادی، دموکراسی و توسعه اقتصادی اجتماعی برای موفقیت باشم.
من خوشحالم که بخش کوچکی از درد فوق العاده، چالشها و فرصتهایی که زنان ایرانی در ایران یا در خارج از کشور با آن مواجه شده اند را تجربه کرده ام، که عزم و اراده ام برای دنبال کردن و پیوستن به همکاران با فکر باز و آزادیخواه، معلمان، مربیان و دوستان برای یک زندگی با مسئولیت، با انصاف، خدمات، محبت، عشق، خوش بینی و خلاقیت با تواضع و انسانیت را چند برابر کرده است.
بگذارید در انتظار آزادی، تغییر دموکراتیک باشیم، اجازه دهید آگاه باشیم، با چشم و قلب و ذهنمان ببینیم، بیایید با هم تلاش برای احترام و رسیدن به عزت زندگی بکنیم، و با اعمال دلقک گونه مذاکره رژیم ایران فریب نخوریم و به یاد داشته باشید که مردم ایران، به ویژه زنان به چیزی کمتر از سرنگونی رژیم رضایت نمی دهند.   
بسیار متشکرم.    

دلارام احمدي - انجمن جوانان جنوب كاليفرنيا
سلام
اسم من دلارام احمدي است و از سوي انجمن جوانان جنوب كاليفرنيا، به شما خيرمقدم مي گويم و از حضورتان در اينجا تشكر مي كنم. من و خانواده ام، بعد از آغاز حكومت وحشت و ترور در ميهنمان، مجبور شديم ايران را ترك كنيم و به آمريكا بياييم. من درحال حاضر، دانشجوي سال سوم حقوق سياسي و روابط بين المللي هستم.
پسر عموي 24 ساله من اعدام شد و پدرم، مصطفي 8 سال را در زندان و زير شكنجه به خاطر حمايت از اپوزيسيون اصلي ايران، سازمان مجاهدين خلق ايران، به سر برد.
لذا شما مي توانيد تصور كنيد كه وقتي من در سنين كودكي به آمريكا آمدم، چگونه بزرگ شدم. خانوادة ما ايران را ترك كرد ولي واقعيتهاي ايران را رها نكرد.
من همواره در مورد همه چيز در حول و حوش خودم كنجكاو بودم و همواره سؤال داشتم كه چرا پدرم به زندان رفت، گناه او چه بود؟ و همين سؤال را در بارة پسر عمويم دارم. چرا او اعدام شد؟
وقتي در آمريكا به مدرسه مي رفتم، هر روز با يك روياي بزرگ مواجه بودم. در خانه مان، والدين من همواره اخبار ايران را دنبال مي كردند و من در بارة جنايات و آنچه كه آخوندها مي كردند، مي شنيدم. ولي در مدرسه، هيچ يك از دانش آموزان در باره اين موضوعات صحبت نمي كردند. اولويتهاي آنها متفاوت بود. و اين چيزي است كه مرا بيشتر كنجكاو مي كرد.
من خيلي زود، اين شور را در خودم يافتم كه مي خواستم كاري بكنم، مي خواستم چيزهايي را تغيير دهم. هرچه بيشتر در باره پدرم ياد گرفتم، بيشتر به او افتخار كردم و بيشتر دلم مي خواست مثل او باشم. من از حس مبارزه جويي او خيلي خوشم آمد و همواره  از  اين كه آخوندها خيلي تلاش كردند او را زير شكنجه به تسليم وادارند كه وابستگي خود را با مجاهدين نفي كند و در مصاحبه تلويزيوني عليه مجاهدين اتهاماتي را مطرح كند اما او مقاومت كرد، انگيزه گرفتم. و من رفته رفته  ارزشهاي او را پذيرفتم، افتخار، حيثيت، كرامت و اعتقاد خيلي زود بخشي از فرهنگ من شد و من احساس كردم كارهاي زيادي مي توانم بكنم.
من خيلي زود دريافتم كه آخوندها قادر بودند پدر مرا زنداني كنند و قادر بودند پسر عموي مرا اعدام كنند، ولي آنها هر گز موفق نشدند، راه و رسم مبارزاتي آنها را از ميان بردارند، زيرا آنها ارزشي را نمايندگي مي كنند كه جاودانه است.
خانمها و آقايان، نه تنها آخوندها نتوانستند مجاهدين را از ميان بردارند، بلكه من مفتخرم كه بگويم من نسل سوم مجاهدين هستم. و ما نابود شدني نيستيم. دوست عزيز من، آسيه، چند سال از من بزرگتر بود و از كاليفرنيا به اشرف رفته بود، و مزدوران آخوندها او را به قتل رساندند. اما، در حقيقت او زنده است. او در ميان ما كه اينجا هستيم، زنده است. و من مي توانم او را ببينم و احساس كنم. او همواره سرشار از عشق به زندگي  و سرور و لبخند بود. و او اين عشق به زندگي را به  محيط پيرامون خودش اشاعه مي داد و تا همين امروز هم اشاعه مي دهد.
در پايان، پيام من به آخوندها خيلي ساده ولي روشن است: دليران، از خودگذشتگان و شجاعان به آن سوي مرز به كمپ اشرف رفته و زندگي خود را وقف آزادي ايران و آرمان آزادي كردند. آنها اشرفيهايي هستند كه اكنون در زندان  ليبرتي هستند. من مي خواهم آخوندها بدانند كه جوانان ليبرتي امروز براي من و بسياري ديگر كه در وضعيت من هستند، به الگو تبديل شده اند. آنها به ما نشان داده اند كه هيچ مانعي غير قابل عبور نيست. و اين نسل، آخوندها را از صحنة سياسي ايران به جايي كه به آن تعلق دارند، پرتاب خواهند كرد: زباله دان تاريخ.
در پايان مي خواهم به خانم رجوي بگويم كه ما خودمان را در خيابانهاي ايران در ميان تظاهركنندگان مي يابيم. ما خودمان را در كمپ ليبرتي احساس مي كنيم و سختي را با آنها سهيم هستيم و مهمتر از همه، ما صداي جوانان ايران و ساكنان ليبرتي هستيم و از شما مي خواهم روي ما حساب كنيد. من يك پيام ديگر هم دارم و اين براي آموزگار نسل پدر من است: مسعود رجوي. و من مي خواهم با آنچه پدرم در خيابانهاي ايران قبل از دستگيري اش شعار مي داد، تمام كنم: «خلق جهان بداند، مسعود معلم ماست». 
جاويد شناسي - انجمن متخصصين شمال كاليفرنيا
سلام بر همة شما که در اين گردهمايي حضور داريد. بسيار مايه افتخار من است که در ميان جمعي باشم که از نقاط دور و نزديک به خاطر عشق شان به انسانيت به اينجا آمده اند.
اسم من جاويد شناسي است. من فارغ التحصيل از دانشگاه ايالتي کاليفرنيا در لانگ بيچ، در رشته مهندسي صنعت هستم. در طول زندگي حرفه يي خود به عنوان مدير اداري، مهندس مسائل ايمني، مهندس حمل و نقل، و طي ده سال گذشته به عنوان متخصص سيستمهاي سراسري از بين بردن آلودگي فعال بوده ام. سه شغل آخر من در 20 سال گذشته به من اين فرصت و تخصص را داده اند تا مشکلات را تحليل و براي آنها راه حل مطرح کنم.
به عنوان کسي که اساساً در راستاي تجزيه تحليل و حل مشکلات کار کرده ام، من در ايران از زماني شاهد پيدايش مشکل بودم که خميني خودش را امام خطاب کرد. امام به زبان خيلي ساده يعني رهبر يا الگو. مردم ايران قطعاً شايستة الگوهاي بهتري در مقايسه با آخوندهاي مستبد بوده و هستند.
و وقتي زمان آن رسيد که راه حلها را جستجو کنم، هيچ چيزي بهتر از سازمان مجاهدين خلق ايران نيافتم. سازمان مجاهدين خلق جمعي از افراد با تحصيلات در سطوح عالي هستند که ميتوانند بالاترين هزينه را براي دستيابي به آزادي و عدالت براي مردم بپردازند. من 35 سال است که آنها را مي شناسم و هرچه در آنها ديده ام مملو از ايستادگي و مقاومت بوده است. آنها هيچگاه تسليم نميشوند، که اين خود ارزش بزرگي براي يک سازمان است.
مي خواهم شمه اي از تضاد عميق بين دو دنيا را براي شما نقل کنم. وقتي خميني به قدرت رسيد، تمام متخصصين، دانشگاهيان و افراد حرفه يي را از صحنه حذف كرد و به جاي آنها آخوندها يا عناصر سرسپرده خود را نشاند. درست بر خلاف او، آقاي مسعود رجوي، رهبر مقاومت ايران، طي مصاحبه يي که در اوايل دهه 1980 ميلادي انجام شد، گفت که او جايگاه متخصصين و متفکرين ايراني را ارج مي نهد تا جايي که از طلا هم براي مملکت بيشتر ارزش دارند.
من ماه گذشته مشتاقانه نقطه نظرات خودم را در نامه يي سرگشاده به رهبران کنگره آمريکا درج کردم. رژيم ايران هرگز با حسن نيت در مذاکرات شرکت نکرده و در آينده هم شرکت نخواهد کرد. آنها تنها براي فريب طرف مقابل وارد مذاکره ميشوند. آنها با مشکلات عميقي روبرو هستند. و ميخواهند زمان بخرند. اقتصاد آخوندها ورشکسته شده است و تنها قاطعيت بيشتر است که آنها را مجبور خواهد کرد به مفاد توافقنامه گردن بگذارند. وگرنه، آنها با خوشحالي و شادماني به خواست خود خواهند رسيد.
از خود اين سؤالات ساده را بپرسيد: به چه دليل آمار فرار مغزها تا اين حد در ايران بالا است، روندي که تا همين امروز هم ادامه دارد؟ آيا چيزي در رفتار آخوندهاي حاکم تغيير کرده يا همان کساني که بيش از سه دهه بر ايران حاکم بوده اند همچنان بر جاي خود باقي هستند؟ آيا شکنجه و اعدام مردم ايران را متوقف كرده اند يا برعکس شمار اعدامها در ملأ عام را افزايش داده اند؟ اگر پاسخ به اين سؤالات روشن است، پس چگونه ممکن است کسي باشد که خيال کند آخوندها با حسن نيت وارد مذاکرات شده اند؟
ما مديون مردم ايران هستيم که هزينه زيادي پرداخته و به دنيا نشان داده اند که ملايان حاکم نمايندگان واقعي سرزمين بزرگ آنها نيستند. ملايان حاکم با فرهنگ و تاريخ ايران بيگانه اند.
ما ميخواهيم همه بدانند که ايران را نبايد معادل کساني دانست که به آن صدمه ميزنند، ايران را نبايد مترادف کساني دانست که به دنيا هم آزار ميرسانند. ايران را بايد از طريق مردم سرفراز آن شناخت که فداکاريهاي آنها مقاومت سازمانيافته يي را ايجاد کرده که توسط يک زن رهبري ميشود و آنتي تز ملايان است.
آري، خانم مريم رجوي به دنيا ثابت کرده که ايران و مردم ايران عاشقان زندگي، آزادي و عدالت براي تمام آحاد جامعه هستند. ما به اين افتخار مي کنيم که هرچه در توان داشته ايم انجام داده ايم تا شعله هاي اين مقاومت را هرچه فروزانتر نگه داريم. ما بهاي زيادي پرداخته ايم و هر هزينه يي که نياز باشد تقبل خواهيم کرد تا به حکومت ويرانگر ملايان پايان دهيم. اين تنها يک ايران آزاد و دموکراتيک خواهد بود که به روند فرار مغزها پايان خواهد داد و به مغزهاي ايران اين انتخاب را خواهد داد تا به ميهن خود بازگردند و به ايران و جهان خدمت کنند. آن روز نزديک است.
از همه شما متشکرم و خدا شما را حفظ کند.
حميد يزدان پناه - انجمن جوانان شمال كاليفرنيا
با تشكر از اين كه به من اجازه داديد امروز از سوي جوانان ايراني شمال كاليفرنيا كه از دموكراسي حمايت مي كنند، صحبت كنم.
من حميد يزدان، وكيل از شهر سانفرانسيسكو هستم، ولي مهمتر، من يك پناهندة ايراني هستم كه فراموش نكرده است چه كسي است و از كجا مي آيد و به كجا مي رود.
امروز بيش از هر زمان ديگري، ما جوانان ايراني وظايفي را كه در قبال كشورمان و نسبت به همديگر در جنگ با اين رژيم داريم، به خاطر مي آوريم. آنهايي از ما كه در خارج كشور زندگي مي كند، نبايد آزادي خودمان را ابدي فرض بگيريم و بايد از هر فرصتي استفاده كنيم كه سرنوشت جوانان ايراني را به اطلاع همگان برسانيم، بخصوص مبارزان جوان و دانشجوياني كه در سياه چالهاي رژيم ايران به زنجير كشيده شده اند.
من مي دانم كه انگيزه ام را از جوانان و دانشجوياني گرفته ام كه در مقابل اين رژيم مقاومت كرده اند، از جمله فرزاد كمانگر، مجيد توكلي و ضيا نبوي. اين مسأله براي تك تك اعضاي جامعه ما صدق مي كند و ما هر يك، يك  الگو را در برابر خودمان داريم.
ما همچنين از جوانان در كمپ ليبرتي انگيزه گرفته ايم كه زندگي خودشان را وقف آزادي ايران كرده اند. من مي خواهم از اين لحظه استفاده كنم و به خاطر بياورم كساني را ظرف چند سال گذشته، به دليل حملات نيروهاي عراقي به دستور رژيم ايران جان باخته اند. آنها از جمله: صبا، حنيف و خواهر خودمان آسيه است، كه در شمال كاليفرنيا بزرگ شد و از آنجا به اشرف رفت. همه اين جوانان يك تصميم آگاهانه گرفتند كه زندگي خودشان را وقف مبارزه براي يك ايران بهتر بكنند و همة ما مي توانيم درسهايي را از فداكاري ارزشمند آنها بگيريم.
امروز ايران كشوري از جوانان است و اين نسل جديد است كه ملايان از آنها وحشت دارند و مي دانند نسلي است كه نقش كليدي را براي سرنگوني  نهايي اين رژيم ايفا خواهد كرد.
جوانان ايران بهاي سنگيني را طي اين ساليان پرداخته اند، اكثر هزاران نفري كه توسط رژيم در دهه 80 به قتل رسيدند، يا دانش آموزان دبيرستان بودند يا دانشجوي دانشگاه. به رغم همة بي عدالتيها كه ما مجبور به تحمل آن شده ايم، پيام ما به مردم ايران پيام پايداري و اميد است و ما همه تلاش خودمان را به كار خواهيم بست كه مطمئن شويم صداي آنها به طور رسا و روشن در سراسر جهان شنيده مي شود. پيام ما به ملايان حاكم بر ايران ساده است: دوران شما به سر آمده است.
متشكرم


مينا احمدي، انجمن زنان جنوب كاليفرنيا
دوستان عزیز، هموطنان و مهمانان،
نام من مینا است ... من می خواهم سخنان کوتاهم را با نقل قول از اشرف رجوی، الگویی برای زنان ایران در جنبش که 32 سال پیش در این ماه به قتل رسید شروع کنم. او گفت: جهان نفهمید كه بر مردم ايران چه گذشت.
به عنوان یک زن، یک مادر و یک همسر، باید بگويم که شاهد 35 سال دیکتاتوری مذهبی، تبعیض قومی و مذهبی و از همه مهمتر تبعیض جنسی بوده ام.
به عنوان نمایندة کمیتة زنان جنوب کالیفرنیا برای ایران، باید بگویم هر جا که مخالفت با رژیم بنیادگرای حاکم بر ایران وجود دارد، ما هستیم. و هر کس برای سرنگونی این رژیم جنایتکار مبارزه می کند، ما با آنها خواهیم ایستاد.
همة ما به یاد داریم که چگونه آخوندهای ارتجاعی حجاب اجباری را در مدارس ابتدايي هم وارد کردند و شعارشان «یا روسری یا توسری» بود.
ما نمی توانیم بسیاری از زنان را که زندانی و اعدام شده اند، فراموش کنیم و نخواهیم کرد. من هرگز ثریا، دانش آموز محبوبم را که در مدرسه دستگیر و یک هفته بعد اعدام شد، فراموش نخواهم کرد.
زنان ایرانی برای بیش از سه دهه تحقیر شدند، به شهروندان درجه دوم تنزل پیدا کردند، از حقوق اساسی خود محروم شدند، از حق خود برای رهبری کشور و قضاوت محروم شده اند. در عوض آنها همچنان سنگسار می شوند، در زندان مورد تجاوز قرار می گیرند، به دار آویخته می شوند، و به طور مداوم وعلني مورد آزار  قرار مي گيرند . آنها در انتخاب راه خود برای زندگی و لباس خود آزاد نیستند. این درد و رنج باید پایان یابد.
از جنبه مثبت ، زنان ایران احساس خوشبختی می کنند که یک جنبش مقاومت و مجاهدین خلق را دارند، که در آن زنان نقش رهبری دارند. این نه تنها در خاورمیانه، بلکه هر جای دیگر در جهان بی نظیر است که چنين جمع بزرگي از زنان در موقعیت رهبری باشند.
علت اصلی دشمني ملاها با مجاهدین به دلیل نقشی است که زنان در سازمان مجاهدین خلق بازی می کنند.
به نوبة خود، مقاومت نشان داده است که اعتقاد قوی، صداقت، اراده برای از خود گذشتگی، عشق به همنوع  و قاطعیت دارد. ما به این طرز فکر جدید افتخار می کنیم.
البته، يك چنین قهرمانی و انگیزه يي باید نتیجه يك رهبری توانا باشد که مقاومت را تحت سخت ترین شرایط هدایت کرده است. و این رهبر خانم مریم رجوی است.
ما شعار او، «می توان و باید» را شعار خود قرار داده ایم و با هم کار می کنیم و رد پای 1000 زن قهرمان در کمپ لیبرتی را برای پیشبرد آزادی در ایران دنبال می کنیم. 

امير عمادي، نمايندة خانواده‌هاي اشرفي ها در كاليفرنيا
من امير عمادي هستم و بسيار مفتخرم كه فرزند يك اشرفي هستيم. من همچنين پسرعمو يا خواهرزاده 20 اشرفي هستم كه در حال حاضر در كمپ ليبرتي به سر مي‌برند.
خانمها و آقايان مجدداَ از شما براي اين كه به من افتخار داديد نظراتم را با شما درميان بگذارم متشكرم. امروز من مي خواهم در بارة كمپ اشرف و كمپ ليبرتي با شما صحبت كنم و مي خواهم به واقعيتي كه سران رژيم ايران در رويارويي با مجاهدين با آن مواجه مي شوند، بپردازم.
آخرين باري كه شما را ديدم، من به خاطر شهادت پدرم گريان بودم. نيروهاي امنيتي عراق به كمپ اشرف به دستور رژيم ايران، در اول سپتامبر حمله كردند. آنها پدرم را 175 روز پيش از من گرفتند. من هرگز اين فرصت را پيدا نكردم كه از او حتي در باره امورات معمول زندگي سؤال كنم. ما 20سال همديگر را نديده بوديم و اكنون حتي اين فرصت را پيدا نخواهم كرد كه مزار او را زيارت كنم. به نظر مي رسد كه خامنه اي آنقدر از پيكر بي جان پدر من وحشت دارد كه دستور داد او و 51 تن از همرزمانش مخفيانه به خاك سپرده شوند.
چند هفته بعد از حمله، يك خبرنگار از من پرسيد كه آيا به خاطر فعاليتهايم و قرار گرفتن در مقابل دوربين تلويزيونها نمي ترسم و اين فعاليت وضعيت خانوادگي من در ايران و در كمپ ليبرتي را بدتر نخواهد كرد؟ مي خواهيد بدانيد به او چه گفتم؟ من گفتم: «هزاران اشرفي مبارزه را انتخاب كردند. پدر من سفري را آغاز كرد و با يورش نيروهاي مالكي به دستور خامنه اي، پرچم از دست او افتاد. او مبارزه را انتخاب كرد، ولي خدا مرا لعنت كند اگر پرچم او را از زمين بلند نكنم و خاك را از آن نزدايم و براي او حمل نكنم. آيا شما موافقيد كه تراژدي بزرگتر اين خواهد بود كه ما كار نكنيم و آنها را در مبارزه شان تنها بگذاريم؟
حال كه اشرفيان باقيمانده در كمپ ليبرتي زنداني شده اند، من بايد مجدداَ به پرزيدنت اوباما بگويم كه ايالات متحده از نظر حقوقي و اخلاقي مسئول سلامت و امنيت ساكنان كمپ ليبرتي است. اين مسئوليت ايجاب مي كند كه شما دسترسي به نيازهاي پزشكي و ساير نيازهاي انساني پايه را تضمين كنيد. چيزهايي كه ساكنان از  آنها محروم شده اند.
برادر مسعود رجوي، خميني و خامنه اي 100 هزار تن از نسلي را كه شما پرورانديد، به شهادت رساندند. ولي ما جاي آنها را مي گيريم و همانطور كه شما معلم و آموزگار آنها بوديد، معلم و آموزگار ما هم هستيد.
و ما مبارزه را ادامه خواهيم داد زيرا ما به آرماني كه دهها هزار تن از اعضا و هواداران مجاهدين، از جمله پدر من، بالاترين فداكاري را براي تحقق آن كردند، خود را مي شناسيم. نظرگاه مجاهدين در مورد يك جمهوري مبتني بر دموكراسي، جدايي دين از دولت و غيراتمي، نظرگاه نسل من در داخل و خارج كشور است. من اين را مي دانم چون با آنها صحبت مي كنم (از رسانه هاي جمعي بايد به خاطر اين تشكر كرد).
برنامه مجاهدين به مردم ايران همه آنچه را كه رژيم ايران آنها را از آن محروم كرده است، عرضه مي كند، آزاديهاي فردي، برابري زن و مرد، دسترسي بدون مانع به اطلاعات و اينترنت، آزادي انتخاب تحصيلات، شغل و خيلي خيلي بيشتر. اين يك برنامه اي است كه فراتر از هرچيز، دموكراسي و روش دموكراتيك را همانطور كه در داخل خود مجاهدين به اجرا گذاشته شده است، ارائه مي كند.
رژيم ايران در  رابطه با مجاهدين با يك مشكل جدي مواجه است.
آقاي رئيس جمهور، به جاي قرارگرفتن در كنار آخوندها، آنطور كه ظرف شش سال گذشته كرده اي، تو بايد در كنار مردم ايران كه براي آزادي به پا خاسته اند، قرار بگيري. ما ايرانيها توانمندي تغيير اين استبداد مذهبي را داريم. ما تنها مي خواهيم آمريكا در اين نبرد و رويارويي بيطرف بماند.
اكثر چيزهايي را كه ما در اين دنيا ارزشمند مي دانيم از ميان مخاصمات ناعادلانه ظهور مي كنند، زيرا قيام عليه شرايط فوق العاده سخت، مولد شكوه و زيبايي است. ما به طور مستمر اين مخاصمات را اشتباه ارزيابي كرده ايم. ما آنها را اشتباه درك مي كنيم. غولها آنچه كه ما فكر مي كنيم، نيستند. برخي مبارزة ما عليه رژيم را به مبارزه داوود عليه جالوت تشبيه كرده اند. اين ممكن است درست باشد و من به خامنه اي از سوي نسل خودم مي گويم: اگر ما داوود هستيم، پس سنگ خودمان را به سوي آنچه زماني فكر مي شد يك غول است پرتاب كرده ايم. اگر ما داوود هستيم، جالوت را تضعيف كرده ايم. خامنه اي تو قدرت ما را دست كم گرفته اي. تو توانايي ما را دست كم گرفته اي. ما پيروز خواهيم شد و هزار اشرف مي سازيم.  و در تمامي اين مسير، شعار خواهيم داد: «يك، دو، سه، صد، هزار اشرف مي سازيم».
كشيش ليندا پندرگست
Linda Pendergast
آقاي كندي متشكرم،
و از همه شما متشكرم، چون بارها مثل همة، سخنراني شما را شنيده ام.
«آقاي رندل» شما هر كاري كه مي توانيد انجام مي دهيد، شما مرا حيرت زده كرده ايد، من هر دفعه چيز جديدي ياد ميگيرم.
اين افتخار نصيب من شد كه با شما برادران و خواهرانم صحبت كنم. با يكايك شما، ما خواهر و برادر هستيم. به ما بشارت داده شده است كه در دنيا تغييرات ايجاد كنيم. و وقتي مردم مي پرسند «معني زندگي چيست؟» چيزي است كه بايد در آن تغيير ايجاد كرد، بايد آن را از آنچه به آن پا نهاديد، بهتر كرد.
يك ضرب المثل قديمي مي گويد: هر يكشنبه به كليسا رفتن تو را مسيحي نمي كند، چنانچه پارك كردن يك ماشين در پاركينگ منزل شما را يك مكانيك نمي كند.  بنيانگذار كليساي «يونايتد متوديست»، كه من كشيش آن هستم، «جان وزلي»، در قرن 17 گفت: «قداست و پاكي فردي خيلي خوب و عالي است، دعا كردن، خواندن كتاب مقدس، و اين گونه كارها خوب است، اما تمام اينها بدون قداست و پاكي اجتماعي چيزي نيست. اگر شما به جامعه وارد نشويد و كاري نكنيد و ريسك و انتقاد و سختي، و حتي خطر را به جان نخريد، نمي توانيد خود را يك مسيحي بناميد».
پس امروز من متن فراخوان كشيشان مسيحي را به شما تقديم مي كنم. و خيلي خوشحال هستم كه برادران كشيش خود را در اينجا همراه دارم.
من از شما براي آمدنتان به اينجا تشكر مي كنم.

اجازه بدهيد متن را برايتان بخوانم:
فراخوان كشيشان مسيحي
خانم مريم رجوي، رئيس جمهور برگزيده مقاومت ايران، در 10 فوريه سال 2014 در سخنراني خود، كه در گردهمايي 300 انجمن و گروه ايراني از سراسر جهان در فرانسه ايراد شد، گفت: «برخلاف بيرحمانه ترين شكل سركوب توسط رژيم ايران، كه در دنياي امروز بي سابقه است، مردم ايران هرگز در مقابل آنان كوتاه نيامده اند. سه دهه مقاومت و استواري توسط سازمان مجاهدين خلق ايران و مقاومت ايران بر عليه ديكتاتوري، نمودي از تسليم ناپذيري مردم ايران در مقابل آخوندهاي حاكم بر ايران است».
ما امضا كنندگان زير، كشيشان مسيحي، با حضور خود در گردهمايي امروز، با برادران و خواهران ايراني خود اعلام همبستگي مي كنيم، و از منشور 10 ماده يي مريم رجوي و از  شوراي ملي مقاومت ايران حمايت مي كنيم  و آنها را ترغيب مي كنيم كه به پايداري خود ادامه دهند.
عدالت اجتماعي، حقوق بشر، و صلح در ايران از موارد نگراني ماست. ما با صحبت كردن با افراد مختلف جامعه،  آموزش، نامه نويسي،ايميل، تلفن زدن، و هركار ممكن ديگري در جهت آگاهي رساني در مورد حقوق بشر و دموكراسي در ايران و حمايت از سازمان مجاهدين خلق ايران، و 2900 تن از اعضاي آن كه در حال حاضر در كمپي به سر مي برند كه مانند زندان است و از قضا كمپ ليبرتي هم خوانده مي شود، اقدام مي كنيم.
ما به موارد ذيل فراخوان ميدهيم:
1-    رسيدگي به نقض حقوق بشر در ايران بايد قسمتي از به اصطلاح مذاكرات اتمي با رژيم ايران باشد.
2-    حفاظت از ساكنان كمپ ليبرتي، كه تقريبا 1000 تن از آنان زن هستند.
3-    محكوميت حمله اول سپتامبر سال 2013 به اشرف، و قتل 52 تن از ساكنان آن، شامل 6 زن و دفن مخفيانه اجساد آنان، و محكوميت گروگانگيري 7 تن از آنان، شامل 6 زن كه در محل نامعيني نگهداري مي شوند.
4-    محكوميت شديد دفن مخفيانه اجساد 52 تن شهيد اشرفي كه دولت عراق با قساوت تمام با ناديده گرفتن اندوه خانواده ها و اقوام شهدا بر خلاف موازين هر مذهب و مرام و اخلاقي دست به اين كار زده است.
5-    حمايت از لايحه 3707 كنگره، كه از ايالات متحده آمريكا مي خواهد تا از جابجايي ساكنان اشرف حمايت كند و به جابجايي ساكنان به كشوري كه تمايل دارند از جمله كشور آمريكا همانطور كه از ابتدا به آنها قول داده بود. كمك كند.
6-    محكوميت بسته شدن كليساها در ايران و زنداني كردن كشيشهاي مسيحي، و تبعيض مذهبي در ايران. ما از دولت آمريكا مي خواهيم كه براي آزادي كشيش سعيد عابديني و ديگر افراد همفكر او و زندانيان مخالف، توسط رژيم ايران مصرانه اقدام كند.
7-    از مقامات كنوني و مقامات پيشين دولت آمريكا براي حمايت از تغيير دموكراتيك در ايران و حمايتشان از ساكنان كمپ ليبرتي تشكر مي كنيم.
ما همگي برادر و خواهر هستيم. اين پايان فراخوان براي اقدام بود. ولي من مي خواهم شخصاً نكته يي را اضافه كنم:
ما همگي برادر و خواهر هستيم، و نسبت به يكديگر و جان يكديگر مسئول هستيم.
من در همبستگي با شما تلاش مي كنم و به اين مسير ادامه مي دهم. اين هدف و آرمان من نيز هست. من در كنار ساكنان زنداني در كمپ ليبرتي به اين مسير ادامه مي دهم و تلاش مي كنم، با تمامي كساني كه در هرجاي دنيا براي آزادي و دموكراسي و تغيير در ايران فعاليت مي كنند، اعلام همبستگي مي كنم و برايشان تلاش مي كنم.
و در كمال شرمندگي و فروتني اعلام ميكنم، به عنوان يك كشيش، يك روحاني مسيحي، عضو سازمان مجاهدين خلق ايران هستم، من يك اشرفي هستم.
متشكرم
خدا نگهدار همگي شما باشد.
خيلي متشكرم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر