چهارشنبه، اسفند ۱۴، ۱۳۹۲

دانشجوی یاسوجی به دلیل خواندن شعر انتقادی بازداشت شد + شعر




سید حسین موسوی دانشجوی فعال دانشگاه یاسوج  به دلیل خواندن  شعری انتقادی در حضور علیرضا قزوه، دیروز بازداشت شد.
به گزارش ملی-مذهبی این دانشجوی شاعر دیروز بازداشت شده است.
خاطرنشان می شود سایت های راست با درج توضیحات قزوه مدعی شدند موسوی در شعر خود به انقلاب توهین کرده است.
موسوی از سوی اطلاعات سپاه احضار شده بود.
سایت دانا با اشاره به این موضوع آورده است:”این شاعر انقلابی در پاسخ به مطالب توهین آمیز در شب شعر  دانشگاه یاسوج گفت: در چنین برنامه هایی شاعران و هنرمندان باید اثر خود را ارایه دهند نه این که شب شعر را تبدیل به محفلی سیاسی کنند.وی ضمن ابراز ناراحتی از اتفاق پیش آمده بیان داشت: قرار نیست به بهانه خوانش شعر خود، متن و بیانیه سیاسی قرائت کنیم.
وی در ادامه با اشاره به «هو کردن» عوامل ضد انقلاب در دانشگاه لندن در یکی از سفرهای برون مرزی خود افزود: من آن جا آن عوامل ضد انقلاب را سرجای خود نشاندم این جا که دیگر کشور خودمان است و اجازه نمی دهم با بیان حرف های ضد انقلاب و ساختارشکنانه به نظام توهین شود.
  قزوه در پاسخ به مطلب عنوان شده توسط دانشجوی یاد شده که پوینده، سیرجانی و مختاری را شهید خوانده بود گفت: شهدای واقعی ما افرادی مانند احمدی روشن و یا هزاران شهید دیگری است که جان خود را در راه اعتلای این نظام فدا کردند.
  دانا در توضیح خود آورده است:”  شب شعر انقلاب به همت معاونت فرهنگی  از سوی دانشگاه یاسوج برگزار شد که به جای یک شب شعر انقلابی به شب شعری سیاسی تبدیل شد که در آن به انقلاب اسلامی توهین شد.
متن شعر موسوی به شرح زیر است:
کاش باورت بشود
چگونه دوستت بدارد این من و این قافیه های عاشق!
که غرق شود در گریه هات آخرین تلاش های یک قایق!
چگونه دوستت بدارد که تو باورت بشود!،
مثل ملی شدن نفت با فریادهای مصدق!
اخم هات حس آخرین گلوله در آخرین نقطه ی مرزی!
کاش تمام شود سال های سیاه،کاش . . . خسته از دلخوشی های فرضی!
کاش الهام شود به قلبت که باورت شود دوستت دارم!
کاش در بی کرانه حل شوم با “ریاضیاتِ هم ارزی”!
وقتی “والتر بنیامین” برای دوستم از “محمد” مقدس تر است!
وقتی درگیر فرانسه و مصرف تفکرِ کالا شده و ابتر است!
وقتی باورت نشود که باورت نشود که باورت نشود!
وقتی تمامِ کوچه ها برای من حس نوستالژیکِ کوچه ی اختر است!
وقتی غمگینی و همه مرده اند طبقِ آخرین آمار!
وقتی قرار است ما هم عادت کنیم مثلِ همین عادی شدن هایِ بیمار!
که من دوستت داشته باشم و تو باز هم باورت نشود!
وقتی “کتاب” هم وزن میشود با کیسه هایِ بازار میوه و تره بار!
وقتی سمنان مرکز جهان است و تو هنوز هم دوستم داری!
وقتی النگوهایِ مادر به فروش میرسد از روی ناچاری!
وقتی اشک میشوم بر کاغذ تا بالاخره باورت بشود!
وقتی عشق را خلاصه می کنند در تختِ خواب های اجباری!
“سکسکه” میگیرند واژه ها و کبود میشود تنِ داستان!
ترک خورده است قلبم در حوالیِ سکوتِ تو در ایرانِ باستان!
وقتی قطره های اشک برای بغض هایِ فروخفته مراسمِ ختم می گیرند!
۳۵ سالِ تباه شده در گوشم است صدایِ “سمفونیِ مردگان”!
وقتی به جرمِ “نقد به خودی ها” تکفیر میشوی!
وقتی نیستی و در همین نیستی ها تکثیر میشوی!
وقتی تو هم که هنوز باورت نشده است!!!!!
وقتی شکل “هفت گاو لاغری” که تعبیر میشوی!
“وقتی تفاوت خانه با ستادِ خبری،شبیهِ شباهت است!”
وقتی “شریعتی” هم در “انتشاراتِ قلم” مشغولِ تجارت است!
وقتی تمامِ دلخوشیم همین “چشمهای بادمیِ” توست!
وقتی فکرِ این قوم،حول و حوشِ “پرده هایِ بکارت” است!
وقتی مذهب ستیزیِ تو،مُهرِ آوانگاردیسم خورده!
وقتی فرمانده ی سپاه،نان را از سفره های مردم برده!
“وقتی معترضِ حکومت،خودش فاشیستِ چماق دار است!
وقتی همه چیز تمام شده از وقتی که “شریعتی” مرده!
وقتی یک کلبه ی بی روح و متروک است،ملکِ پدری!
وقتی جسدت را تحویلِ مادر میدهند بعد یک عمر بی خبری!
وقتی . . . کاش دوباره بیایی و باورت بشود!
که دوستت دارم قبل از مرگِ آخرین سلولِ خاکستری!
سید حسین موسوی


[تاريخ مطلب: چهاردهم اسفند ۱۳۹۲ برابر با پنجم مارس ۲۰۱۴]

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر