پنجشنبه، اسفند ۱۰، ۱۳۹۶

چگونه فولاد آبدیده شد؟




1.3.2018
رضا شکیبا

* «کارگران فولاد اهواز» که ماههاست شب و روزشان، با نوشتن «مشق هایِ جریمهِ نداری» و شنیدنِ «هِق هِقِ سفره های خالی» می گذرد (امروز که قصه شان به «غُصه کارد و استخوان» رسیده ) ناگهان از «کُنج فراموشی» و از « پرده خاموشی» درآمدند.

* آخر کجایِ دنیا رسم است که وقتی هر شب خوابِ «یک لقمه نان و پنیر و سبزی» و «یک پیاله آب خنک» را می بینی و عاشقانه ترین شعرت پُر است از «اندوه نان»- به تو بگویند : «خدا بزرگ است؛ حالا برو تا ماه بعد...!؟»

* کجای دنیا رسم است که کارگران یک مملکت سوار «قایقِ شکستهِ معاش» بشوند و با «دیدگانِ بارانیِ کودکانشان» و «چشمانِ خیسِ همسرانشان» - به «دریای آش وُ لواش» برسند!؟

* جز این خراب شده، کجای دنیا رسم است که به تو بگویند: گوشه همین «قالی پوسیده» و گوشه همین «تخت شکسته» و کُنج این «روزهای خاکستری» بنشین و حیاط خانه را با همین «دلِ شکسته»- آب و جارو کن و برو تا خرداد سالِ بعد!؟

* تا کِی منتظر باشیم که «سهم تنفس مان» از «هوای آزاد و پاک» را با ترازوی کسانی وزن کنیم که حق نفس کشیدن را حتی به روی «ماهی گُلیِ سفره عید» بسته اند!؟

* تا کی در این «کبوتر کُشان» وُ « قناری سوزان» وُ «جامه دران» دست روی دست بگذاریم و روزی صد بار در دل بگوییم: خدا کریم است؛ شاید فردا پس فردا تمام خانه از بوی «کوبیده و ریحان» پُر شود و «نعش بچه هامان» بر «مزار سفره» نیافتد!؟

* تا کِی می خواهیم «پنهان و سربزیر» در «صف سکوت و نان» این پا و آن پا کنیم و فریاد نزنیم: ما به پایانِ قصه «کارد و استخوان» رسیده ایم؛ ما به شروع قصه «چگونه فولاد آبدیده شد» رسیده ایم!؟

https://t.me/farhangian97

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر