یکشنبه، آبان ۰۳، ۱۳۹۴

ایران#iran# عبدالباسط ریگی در آن روز، انتقام جویانه اعدام شد


   

  جمعه, 01 آبان 1394  
 
30 مهرماه 1391 مصادف با اعدام انتقام جویانه عبدالباسط ریگی از زندانیان عقیدتی سیاسی اهل سنت بلوچ است. مطلب ذیل توسط برادر عبدالباسط نگاشته شده است:

"برادر" واژه ای است که با شنیدنش بغض گلوی بسیاری پاره میشود، "برادر" کلمه ای است که اگر از زبان جگر سوخته ای بدر آید حلقه های بسیاری را برچشمان ناظران مینشاند، "بردار" کوهی است که وجودش زندگیت را بر جزیره آرزو ها میخکوب میکند. میخواهم امروز شما را بر سفره دل بنشانم و درد جگر سوخته ام را برای تان بازگو کنم.

 بگذار تا بگریم چون ابر در بهاران /   کز سنگ ناله خیزد روز وداع  یاران
باشد که بدانند سبک بالان ساحل نشین حال چون مایان را.

تقویم برای انسانها یاد آوریست که شاید خنده را بر لبها بنشاند یا که اشکها را از دریای پشت چشمش به سمت آبشار قدش سرازیر کند. من جزء ان دسته ام که مرور تقویم و تاریخ به تکرار، دریای پشت چشمم را مواج میکند و ساحل پلکهایم را خیس از آب شور جدایی.

 مهر و آبان از ان ماه هایی هستند که با نزدیک شدنشان  قلبم به تپش در می آید، ۴ آبان و۳۰ مهر روزهایی هستند که کاخ آرزوهایم به تلی از خاک تبدیل گشت.
عبدالباسط ریگی متولد ۴\۱۲\۶۳برادر ارشد من است جوانی که تعلق خاطرش به دین و علماء شهره خاص و عام بود و بدین جهت جایگاه ویژه ای بین هم سنُ سالان و دوستان خودش داشت و به نحوی پلی ارتباطی بود جهت نزدیک کردن دوستانش با علما، عبدالباسط از آن دسته از جوانان بود که چون موج به زبان حال میگویند --سکون ما عدم ماست-- او در کنار کسب و کار فعالیتهای اینترنتی منظم و هدف داری را پی گیری می کرد و گزارشهای مظالم و جنایت های حکومت را جمع آوری و برای سایتها و اشخاصی که به نحوی با خبرگزاری ها و یا اشخاص حقوق بشری در ارتباط بودند میفرستاد؛ تا اینکه سه مهر ماه ۱۳۸۹بعد  از حادثه ی مسجد جامع زاهدان به همراه برادر کوچکتر خود عبدالوهاب ریگی بازداشت و به بی دادگاه وزارت اطلاعات منتقل میشود.

در آنجا به مواردی متهم میشود که هیچ سنخیتی با اخلاق و رفتار او نداشت، اتهامهایی که حکم (ماموران) اعدام را برایش قطعی جلوه میدهند، و به نحوی او را در تنگنا قرار میدهند تا از این طریق بتوانند به ان چیزی که در ذهن دارند دست بیابند. آن ها قصد داشتندعبدالباسط را بازیگر آنچه کارگردانی کرده  بودند قرار دهند اما نمیدانستند شاگردان مکتب حسین  بن علی آزاد مردن  را در قبال زیستن چون بردگان نخاهند فروخت. درسلول های تنگ و تاریک اتهام های تراشیدند و با چشمان بسته امضا و انگشت گرفتند
سپس به زعم اینکه توانسته اند زمینه را برای ترساندن او فراهم کرده اند به او پیشنهاد میکنند "که هر آنچه ما میگوییم تایید کن تا تو را ازاد کنیم!" که از آن جمله شروطِ بازجویان، اعتراف بر علیه مولوی عبدالحمید و مسجد مکی و حوزه علمیه آن بود که این پیشنهاد با انکار صریح و شجاعانه عبدالباسط رد میشود. به همین جهت زیر شدیدترین شکنجه ها قرار میگیرد و به علت این مقاومت به مدت یک سال در سلولهای وزارت اطلاعات نگه داری می شود و در این مدت پیوسته این درخواست را برایش مطرح میکنند

 اما هر بار با مقاومت عبدالباسط روبرو می شوند تا اینکه بعد از یک سال نگاه داری در سلولهای وزارت اطلاعات زاهدان به همراه برادرش عبدالوهاب به زندان مرکزی زاهدان انتقال داده میشود اما با سپری شدن یک ماه بازداشت در زندان دوباره عبدالباسط به سلولهای وزارت منتقل میشود که بازگشت دوباره اش به وزارت حدود شش ماه به درازا میکشد و در این مدت بارها پیشنهاد مذکور از سوی مامورین تکرار میشود اما هر بار با سرسختی عبدالباسط روبرو میشوند. فشار و شکنجه بر عبدالباسط در مرحله دوم انتقالش به وزارت سخت تر میشود و شرایط برای عبدالباسط تا حدی دشوار می شود که دست به اعتصاب غذای مرگ میزند اما مامورین اصرار به شکستن اعتصاب عبدالباسط می ورزند و قرصهایی را با زور به خوردش می دهند اما عبدالباسط همچنان مقاومت میکند تا اینکه بر اثر ضعف و شکنجه، عبدالباسط توان راه رفتن خود را از دست میدهد و عملا برای مدتی فلج میشود، وضعیت اسفناک عبدالباسط توسط زندانی که از وزارت به زندان منتقل میشود به برادر و سایر زندانیان سیاسی بند پنج زندان مرکزی زاهدان اطلاع داده میشود. 

 در این میان زندانیان بند پنج با عبدالوهاب عهد میبندند که مسولین را مجبور کنند برادرش عبدالباسط را به زندان منتقل کنند از این رو در اردیبهشت ماه نود و یک، زندانیان بند پنج ترتیب یک اعتصاب بزرگ را میدهند که در همین حادثه بخش پنج زندان به اتش کشیده میشود و کم کم این اعتصاب  به تمام بخشها کشیده میشود و اکثر زندانیان به صورت جمعی دست به اعتصاب  میزنند. وضعیت زندان تا به حدی ‌پیچیده میشود که دادستان زاهدان (مرزیه) ساعت یازده شب مجبور به حضور در زندان میشود، زندانیان جهت پایان دادن به اعتصاب خود خواسته هایی را در مقابل مرزیه مطرح میکنند که یکی از ان خواسته انتقال عبدالباسط به زندان مرکزی است. که این درخواست بلافاصله توسط مرزیه مورد پذیرش قرار میگیرد و بدین صورت عبدالباسط با گذراندن جمعا یک سال و شش ماه در وزارت اطلاعات، به بخش سه زندان مرکزی انتقال داده میشود.

 اما بعد از سه روز برادر عبدالباسط، عبدالوهاب و کسانی ک اعتصاب را تدارک دیده  بودند که از ان جمله....ایوب بهرام زیی.... به همراه هشتاد زندانی دیگر به شکل وحشیانه ای به قرنطینه ی زندان منتقل می شوند و بعد از یک ماه بی خبری خانواده هایشان از وضعیت آنها، هر کدام از این زندانیان از شهرهای دور از زاهدان با خانواده های خود تماس میگیرند و اطلاع میدهند که به شهرهای دیگری تبعید شده اند که از ان جمله عبدالوهاب برادر عبدالباسط به شهرقزوین تبعید میشود.

عبدالباسط حدود پنج ماه دیگر را در بند سه زندان مرکزی زاهدان سپری میکند او در طول مدت چند ماهی که در بند سه زندانی می شود بی تفاوت نمی نشیند و در کنار به عهده گرفتن امامت نماز، بخش و تعلیم و تعلم قرآن به هم بندیان خود اخبارهای حقوق بشری را از زندان مخابره میکند و گوشه ای از مظلومیت خود و دیگر زندانیان سیاسی عقیدتی را فریاد میزند تا اینکه در تاریخ ۳۰ مهر 91، مصادف با انتقام گیری بیدادگاه های حکومت از حادثه انفجار مسجد امام حسین چابهار توسط گروه انصار،عبدالباسط ریگی به اتهام عدم ادای شهادت دروغ بر علیه شخصیتها و ارزشهای دینی مذهبی خود به چوبه دار آویخته می شود. و پس از یک سال و چهار روز از شهادتش عبدالوهاب به همراه ۷ تن دیگر از دوستانش که دو نفر در تبعید بودند شبانه به دار آویخته شدند.

نکته اساسی در اعدام هر دو برادر مصادف شدنش با یکی از عملیات های گروه های مسلح بلوچ چون جیش العدل و ... بود و دقیقا مصادف و مقارن با این تاریخ ها چندین نفر از جوانان انتقام جویانه اعدام شدند که از میان آنها بار اول "عبدالباسط ریگی" و بار دوم که 16 نفر را یکجا انتقام جویانه اعدام کردند "عبدالوهاب ریگی" اعدام شدند. متاسفانه واقعه اول که عبدالباسط در آن اعدام شد هیچ گاه به اندازه کافی مساله اش رسانه ای نشد و دنیا از ظلمی که به صورت پنهان انجام شده و رسانه ها و فعالان حقوق بشر هم اطلاع زیادی از آن نیافتند بی اطلاع ماند.

این چند صدر بخاطر 30 مهرماه و هنگامه اعدام مظلومانه فعالان مذهبی و خصوصا "عبدالباسط ریگی" نوشته شد تا بلکه بار دیگر یاد آنها در اذهانمان تداعی شده و برای جلوگیری از ظلمی که در مناطق اهل سنت و مرزی خصوصا در بلوچستان انجام می شود اقدام های حقوقی و درستی انجام دهیم. 
شهاب ریگی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر