اگر کسی گره ای دارد و نیز راهش را میدانی سکووووت نکن
اگر دستت به جایی میرسد کاری کن
راهگشای زندگی دیگران باش
در انتهای این داستان..... انسان دیگری راهگشای زندگی تو خواهد بود.
اگر دستت به جایی میرسد کاری کن
راهگشای زندگی دیگران باش
در انتهای این داستان..... انسان دیگری راهگشای زندگی تو خواهد بود.
اختلاف همه ما در ندانسته های ماست.
حکام مشکلی با ندانستها و آگاهی ندااارند.
مردم را سراسر دستبند بزنید حتی یک جفت بال هم برای پرواز ندهید. اما.... اگر با وجود اینکه امکان پرواز باشد به تمامی خاطره های بدی که برای جوانان ما از سوی شما صورت گرفته خود را به کام مرگ می کشند. بس است اعتصاب غذا بس است اعدام
هر آنکس مخلص است
از جان خود نمی ترسد
یقینا از بندو زندان نمی ترسد
دل عاشق بود گرگ گرسنه
که..... گرگ از فریاد چوپان نمی ترسد.
درود بر تو ای همبندیه دیروزی منم آن رفته از یادِ امروزی؟
که روزی چشمهایم رابه آزادی نمی دیدی.
درود ای رفته از دستی که میدانم یک روز می آیی..
میدانم برای من امیدی هست در این تاریکی.
به یادم... داری آیا؟ به خاطر دارمت آیا؟
درود ای یاور پاکی که از قلبم نیفتادی.
اسیر در بند هستی... زمانی....حالی....... لحظه ای.... ببینم به کدام سمت از گرسنگی افتادی؟
روزی رهایت خواهند کرد و گفتم باز خواهم گفت........
پرستویم تو آزادی.
گفتی بی آبو نان نمی میری!!!!
خرابت میشوم عمری کنون فردای دیروز است که میمانی.
ببین حااااالا چه آبادی!!!
سکوتم را نکن باور خودت هم خوب میدانی.
در اشعار من چیزی شبیه دادو فریادی.
حقیقت زهر تلخ بود که آگاهانه نوشیدی.
(( با امید آزادی تمامی همبندیان عزیز زندانیان سیاسی))
حکام مشکلی با ندانستها و آگاهی ندااارند.
مردم را سراسر دستبند بزنید حتی یک جفت بال هم برای پرواز ندهید. اما.... اگر با وجود اینکه امکان پرواز باشد به تمامی خاطره های بدی که برای جوانان ما از سوی شما صورت گرفته خود را به کام مرگ می کشند. بس است اعتصاب غذا بس است اعدام
هر آنکس مخلص است
از جان خود نمی ترسد
یقینا از بندو زندان نمی ترسد
دل عاشق بود گرگ گرسنه
که..... گرگ از فریاد چوپان نمی ترسد.
درود بر تو ای همبندیه دیروزی منم آن رفته از یادِ امروزی؟
که روزی چشمهایم رابه آزادی نمی دیدی.
درود ای رفته از دستی که میدانم یک روز می آیی..
میدانم برای من امیدی هست در این تاریکی.
به یادم... داری آیا؟ به خاطر دارمت آیا؟
درود ای یاور پاکی که از قلبم نیفتادی.
اسیر در بند هستی... زمانی....حالی....... لحظه ای.... ببینم به کدام سمت از گرسنگی افتادی؟
روزی رهایت خواهند کرد و گفتم باز خواهم گفت........
پرستویم تو آزادی.
گفتی بی آبو نان نمی میری!!!!
خرابت میشوم عمری کنون فردای دیروز است که میمانی.
ببین حااااالا چه آبادی!!!
سکوتم را نکن باور خودت هم خوب میدانی.
در اشعار من چیزی شبیه دادو فریادی.
حقیقت زهر تلخ بود که آگاهانه نوشیدی.
(( با امید آزادی تمامی همبندیان عزیز زندانیان سیاسی))
رادیوفرهنگ
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر