با
وجود گذشت حدود سه سال ازحبس «سهیل عربی» تا کنون امکان مرخصی برای این
زندانی فراهم نشده است. این در حالیست که اکنون از سوی دادستان جهت اعزام
این زندانی محبوس در بند ۳۵۰ زندان اوین به مرخصی، مبلغ ۷۰۰ میلیون تومان
تعیین شده و تهیه مبلغ ذکر شده از سوی خانواده دشوار است.
به
گزارش کمپین دفاع از زندانیان سیاسی و مدنی، «سهیل عربی» متولد ۳۰
مردادماه ۱۳۶۴، متاهل و دارای یک فرزند دختر است. گفته شده “یکی از
بزرگترین دلتنگیهای او دیدن دوباره «روژان» دخترش است که ۱۱ مرداد ماه
سال جاری وارد هشتمین سال از زندگی خود خواهد شد.”
«سهیل
عربی» به همراه همسرش «نسترن نعیمی» در آبانماه ۱۳۹۲، از سوی «قرارگاه
ثارالله سپاه پاسداران» بازداشت شد. همسر او پس از چند ساعت آزاد شد، اما
وی مدت ۲ ماه را در سلول انفرادی گذراند.
این
زندانی به اتهام “سبالنبی” (دشنام به پیامبر)، “اهانت به امامان شیعه” و
همچنین “توهین به علی خامنهای، احمد جنتی و غلامعلی حداد عادل” به اعدام
محکوم شد.
حکم صادره در۶ تیرماه ۱۳۹۴، از سوی شعبه ۳۴ دیوان عالی کشور لغو و جهت رسیدگی مجدد به شعبهای از دادگاه بدوی ارسال شد.
«سهیل
عربی» سپس به بند ۳۵۰ زندان اوین منتقل شد. او براساس مطالبی که در
فیسبوک شخصیاش منتشر کرده بود، متهم و در آذرماه ۱۳۹۳ به اعدام محکوم شد.
گفته
شده “تلاش وکلای او جهت اعاده دادرسی و ارجاع پرونده به دیوان عالی کشور
تاثیرگذار بوده و با پذیرش اعاده دادرسی، در نهایت حکم اعدام او در شعبه ۳۴
این دیوان لغو شد.”
«سهیل
عربی» با توجه به این که حرفهاش عکاسی بوده، از فعالان فضای مجازی و
شبکههای اجتماعی از جمله فیسبوک به شمار میرود که مطالبی را در نقد دولت
و در مواردی با رویکرد طنز منتشر میکرده است.
برخی
از فعالان حقوق بشر گفتهاند “او از جمله قربانیان پروژه سالهای اخیر
اطلاعات سپاه برای برخورد با شهروندان فعال در فیسبوک است که با دستگیری و
پروندهسازی مواجه شده است.”
همچنین
در سال ۱۳۹۳ سازمانهای جهانی خواستار نجات جان این زندانی شده بودند.
سازمان «دیدهبان حقوق بشر» اتهامات ایراد شده علیه «سهیل عربی» و همچنین
صدور حکم اعدام علیه او را حیرتآور اعلام کرده بود. این سازمان دولت ایران
را به بازنگری در قوانین جزایی این کشور و لغو آن دسته از موادی فراخوانده
بود که بیان آزادانه عقاید را جرم شناخته و آن را مجازات میکند.
پیش
تردر پی نقض حکم اعدام «سهیل عربی» از سوی شعبه ۳۴ دیوان عالی کشور با
تصدیگری جناب «قاضی اسلامی»، پرونده جهت رسیدگی به شعبه ۸۱ دادگاه کیفری
استان تهران ارجاع شد ودر روز یکشنبه ۱۵ شهریور ماه ۱۳۹۴ «سهیل عربی» به
همراه «وحید مشکانی» وکیل در این دادگاه حضور پیدا کرد و پس از قرائت
کیفرخواست، دفاعیات متهم و وکیل او به دادگاه ارائه گردید و رای نهایی از
سوی این شعبه به وکیل او ابلاغ شد.
رای
ابلاغ شده به وکیل«سهیل عربی» ، هفت سال و شش ماه حبس تعزیری ، صد ضربه
شلاق ، پانصد هزار تومان جریمه نقدی، دوسال تحقیق دینی و همچنین ممنوعیت
خروج از کشور به مدت دوسال تعیین شد.
اکنون
با گذشت سه سال از دوران حبس امکان مرخصی برای این زندانی فراهم نشده است و
اکنون از سوی دادستان جهت اعزام این زندانی محبوس در بند ۳۵۰ زندان اوین
به مرخصی، مبلغ ۷۰۰ میلیون تومان تعیین شده و تهیه مبلغ ذکر شده از سوی
خانواده بسیاردشوار است.
نامه
ای از سوی « نسترن نعیمی» همسر این زندانی منتشر شده است که نسخه ای از
آن در اختیار کمپین دفاع از زندانیان سیاسی و مدنی قرار گرفته که در پی می
آید.
تنها
چیزی که از پیش از به کما رفتن به یاد دارم این است که امروز پانزدهم آذر
نود و دو است و باید صبح به سهیل یادآوری کنم که فردا چک داریم ؛ کابوس های
وحشتناکی می بینم ، خواب دیدم که صبح شده و چند مامور با لباس شخصی ،چند
تا با پیراهن روی شلوار و ریش و چند تا با چادر و سبیل به خانه ریختند و
سهیل را با تمام دوربین ها و کامپیوتر ها و گوشی و کتابهایش و …بردند ؛پس
از آن هر چه از این کابوس به یاد دارم در دادگاه و دادسرا و سالن ملاقات می
گذرد و صدایی که مدام در گوشم می پیچد ” از قضات محترم برای متهم تقاضای
اشد مجازات که همانا اعدام است را دارم “
چند فرشته هم در خوابم هستند که می گویند نگران نباش حکم اعدام در تجدید نظر می شکند و نهایتش شلاق است … هر چه فکر می کنم نمی فهمم چرا سهیل باید اعدام شود ؟
دست
کم روزی شانزده هفده ساعت مشغول کار در لابراتوار و آتلیه خودمان بود (چه
خون دلها خوردیم که همان آتلیه کوچک را با قسط و وام درست کردیم و از دست
رفت )
تنها
تفریح سهیل این بود که گاه دوربین را بردارد و به حاشیه شهر و کشور برود و
عکس بگیرد و چند خطی در سایت و فیسبوکش از مشکلات مردم بنویسد بلکه شاید
راه حلی پیدا شود و شاید همین بود که او را به سمت پیدا کردن ریشه مشکلات
هدایت کرد…
می
گویند توهین کرده اما سهیل هرگز اهل توهین نبود و همیشه اهل استدلال است و
هیچ وقت ندیدم که در ادبیاتش از واژه های توهین آمیز استفاده کند و حتی
بعضی از دوستانش به خاطر لفظ قلم سخن گفتنش گاهی با او شوخی میکردند و او
را بچه مثبت گروه خطاب می کردند …. در همین فکر ها بودم که یکی گفت حکم سهیل تایید و تشدید شده ، گفتم تشدید چرا؟ – گفت قاضی جدید یک اعدام دیگر برای تشویق و تحریک مردم به مخالفت با نظام به احکام اضافه کرده است .
این بدترین جای این کابوس بود .
چطور این خبر وحشتناک را به سهیل بگم ؟
با روژان چه کنم ؟
من بودم و سالن ملاقات و سهیل ؛
اشک های من بود و دلداریهای سهیل و همبندی هایش…
من خون گریه می کردم و سهیل سعی میکرد با شوخی و دلداری فضا را عوض کند ؛
تکرار می کرد که زمستان می گذرد و رو سپیدی اش برای ما است ،طاقت بیار رفیق . …
طاقت آوردیم ،زمستان گذشت ،اما بهار هم نشد !
هنوز من هستم و دادگاه و دادسرا و چانه زنی برای تجمیع احکام و دلتنگی و سالن ملاقات و روژان و بحرانهای یک مادر تنها …
هر چه روژان بزرگتر می شود کار من سخت تر است ،حالا خواندن و نوشتن آموخته و می تواند نوشته روی آن تابلوی لعنتی را بخواند “بازداشتگاه اوین “
از دروغ گفتن به این طفلک هم خسته شدم؛
یک روز و دوروز که نیست هشت سال و نیم است ؛دوهزار و پانصد روز …
حق دارد که می پرسد :مگه بابا نرفته اندازه غول پول دربیاره ؟
پس چرا من دیگه کلاس زبان نمیرم،پس چرا همش پیاده تا پیش دبستانی میریم، چرا خانه خودمان برنمی گردیم ؟
بابای سلماز هم شهرستان کار می کنه اما چند هفته یکبار میاد مرخصی
چرا شرکت بابا بهش مرخصی نمیده ؟؟؟
…
خسته شدم از این کابوس ها ؛کاش کما نباشد و فقط یک خواب باشد
کاش زودتر صبح شود و سر سهیل جیغ بکشم پاششششششو چقدر می خوابی !!!
پاشو چک داریم،برای برنامه فردا یک فیلمبردار دیگر با دوربین نیاز داریم
پاشو مهد کودک روژان دیر میشه ها !
روژان رو گذاشتی مهد ،برگشتنی خیار و گوجه برای سالاد بخر
امشب شام لوبیا پلو داریم …
ﺩﯾﮕﻪ ﺣﺘﯽ ﺍﺯ ﺷﻨﯿﺪﻥ ﺟﻤﻠﻪ ﺍﻣﯿﺪﻭﺍﺭ ﺑﺎﺵ ﻫﻢ ﺧﺴﺘﻪ ﺍﻡ
ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﭼﻬﻞ ﮐﯿﻠﻮﻣﺘﺮ ﺭﺍﻩ ﻟﻌﻨﺘﯽ ﮐﻪ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺑﺎﯾﺪ ﺍﺯ ﭘﺮﺩﯾﺲ ﺗﺎ ﺗﻬﺮﺍﻥ ﺍﺯ ﺩﺍﺩﮔﺎﻩ ﺍﻧﻘﻼﺏ ﺑﻪ ﺩﺍﺩﺳﺘﺎﻧﯽ ﻭ ﺍﺯ ﺩﺍﺳﺘﺎﻧﯽ ﺑﻪ …. ﻃﯽ ﮐﻨﻢ
ﺑﯿﺰﺍﺭﻡ
ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﻧﻪ ﺷﻨﯿﺪﻥ ﺑﯿﺰﺍﺭﻡ
ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ
ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ..
چطور این خبر وحشتناک را به سهیل بگم ؟
با روژان چه کنم ؟
من بودم و سالن ملاقات و سهیل ؛
اشک های من بود و دلداریهای سهیل و همبندی هایش…
من خون گریه می کردم و سهیل سعی میکرد با شوخی و دلداری فضا را عوض کند ؛
تکرار می کرد که زمستان می گذرد و رو سپیدی اش برای ما است ،طاقت بیار رفیق . …
طاقت آوردیم ،زمستان گذشت ،اما بهار هم نشد !
هنوز من هستم و دادگاه و دادسرا و چانه زنی برای تجمیع احکام و دلتنگی و سالن ملاقات و روژان و بحرانهای یک مادر تنها …
هر چه روژان بزرگتر می شود کار من سخت تر است ،حالا خواندن و نوشتن آموخته و می تواند نوشته روی آن تابلوی لعنتی را بخواند “بازداشتگاه اوین “
از دروغ گفتن به این طفلک هم خسته شدم؛
یک روز و دوروز که نیست هشت سال و نیم است ؛دوهزار و پانصد روز …
حق دارد که می پرسد :مگه بابا نرفته اندازه غول پول دربیاره ؟
پس چرا من دیگه کلاس زبان نمیرم،پس چرا همش پیاده تا پیش دبستانی میریم، چرا خانه خودمان برنمی گردیم ؟
بابای سلماز هم شهرستان کار می کنه اما چند هفته یکبار میاد مرخصی
چرا شرکت بابا بهش مرخصی نمیده ؟؟؟
…
خسته شدم از این کابوس ها ؛کاش کما نباشد و فقط یک خواب باشد
کاش زودتر صبح شود و سر سهیل جیغ بکشم پاششششششو چقدر می خوابی !!!
پاشو چک داریم،برای برنامه فردا یک فیلمبردار دیگر با دوربین نیاز داریم
پاشو مهد کودک روژان دیر میشه ها !
روژان رو گذاشتی مهد ،برگشتنی خیار و گوجه برای سالاد بخر
امشب شام لوبیا پلو داریم …
ﺩﯾﮕﻪ ﺣﺘﯽ ﺍﺯ ﺷﻨﯿﺪﻥ ﺟﻤﻠﻪ ﺍﻣﯿﺪﻭﺍﺭ ﺑﺎﺵ ﻫﻢ ﺧﺴﺘﻪ ﺍﻡ
ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﭼﻬﻞ ﮐﯿﻠﻮﻣﺘﺮ ﺭﺍﻩ ﻟﻌﻨﺘﯽ ﮐﻪ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺑﺎﯾﺪ ﺍﺯ ﭘﺮﺩﯾﺲ ﺗﺎ ﺗﻬﺮﺍﻥ ﺍﺯ ﺩﺍﺩﮔﺎﻩ ﺍﻧﻘﻼﺏ ﺑﻪ ﺩﺍﺩﺳﺘﺎﻧﯽ ﻭ ﺍﺯ ﺩﺍﺳﺘﺎﻧﯽ ﺑﻪ …. ﻃﯽ ﮐﻨﻢ
ﺑﯿﺰﺍﺭﻡ
ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﻧﻪ ﺷﻨﯿﺪﻥ ﺑﯿﺰﺍﺭﻡ
ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ
ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ..
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر