اینجا ترکیه است، میزبان
چندین هزار پناهنده ایرانی. پناهندگانی که بخاطر مشکلات عدیده سیاسی و
مذهبی بناچار آواره شدهاند. اینان کنون چشم انتظار کمک از طرف سازمان ملل
متحد هستند تا شاید روزی با ترک خاک این کشور دنیای گمشده خود را بیابند،
در رویای رسیدن به سرزمینی با اندک چاشنی آزادی.
حال و روز این روزهای پناهندگان هیچ تعریفی
ندارد و تنها دلخوشی دلهای سرد آنان پرواز است، پرواز از ترکیه به مقصد
کشور سوم. در این اندیشهام که رسیدن به مقصد نهایی دیگر پایان همه چیز
باشد! پایان گرسنگی! پایان بیگاری! پایان بیخوابی! و پایان هر چیز که
روحمان را میآزارد. ولی خوب میدانم که آنجا نیز سراب است.
مشکلات این قشر بیپناه زیاد است و زبانم از
وصف یکایکشان عاجز. از چه بنویسم از بیماریهای روحیروانی تا گرفتاریهای
مالی که ما را به هر سمتی که بخواهند میبرند. خیابانهای این خاک غریب
مملوئند از هموطن با این تفسیر که آن حس ایرانی و ایرانی بودن اینجا رنگ
باخته، اینجا حوصلهها به سر آمده در میان سختیهای بیوقفه. لبخند زدن را
فراموش کردهایم انگار دنیا نیز از ما دلخور است. شایداین دنیا نیز دنیای
مظلومکشان بوده و ما نمیدانستیم بسیاران ظالمانه است که ما در اینجا از
ایرانی بودنمان فراری شدهایم و حتی از ادای نام سرزمینمان میترسیم، چون
اینطرفیها ایران را به شکوه و عظمت گذشتهاش نمیشناسند، اینطرفیها ایران
ما رو با بمب میشناسند، با موشکهای شهاب، با طنابهای دار بر گردن
جوانهای آزاده در کنار قهقههای تماشاگران مرگ.
مردمان این دیار نورسیده تاریخ زیبای ما رو
به باد فراموشی سپردهاند. اینجا کسی از منشور کوروش و عدالتخواهی بزرگ
مردان پیشین ما هیچ نمیدانند گویی بیدادگری با آن ظاهر همراه با خشونتش
تمامی داشتههای ما را قبضه کرده است. اصلا تو که میخوانی میدانی آن گربه
نقش بسته بر نقشه که روزی نام و آوازهای داشته کنون در منجلاب سیاهی به
اسارت درآمده؟
میدانم که میدانی…
لحظات را میگذرانیم نه به امید رسیدن به زرق و برق غرب بلکه به امید آزادی وطن غریبمان از چنگال ظلم و فقر.
ظلم را که تو میبینی و فقر را نیز من.
امان از این واژههای دلخراش
نویسنده، عبدالرضا دهقان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر