25.10.2015
نامە سعید شیرزاد به مناسبت چهلمین روز درگذشت شاهرخ زمانی
«سعید شیرزاد» دوست و همبندی «شاهرخ زمانی»، در نامهای به مناسبت چهلمین روز درگذشت این فعال کارگری دربند از زندان نوشته: “بدون نام و نشانی میگذرم که تاریخ ثابت خواهد کرد شاهرخ را، که چه بود و چگونه کرد که حتی برای بعضیها از رفتنش خوشحالی بر جای ماند.”
این زندانی سیاسی محبوس در زندان «رجایی شهر» در قسمت دیگری از نامه خود رو به «مسیح علینژاد» مینویسد: “شاهرخ زمانی نه به شما احتیاجی داشت و نه به کراواتیان تسبیح به دست بیبیسی، آرزوی شاهرخ جهانی از انسان بود و راه شما سلفی گرفتن با مردگان (شاید از سر تفریح و یا برای خالی نبودن عریضهها).”
«سعید شیرزاد» در ۱۲ خردادماه ۱۳۹۳، در محل کار خود در پالایشگاه «تبریز» بازداشت و ابتدا به زندان «اوین» منتقل شد و پس از مدتی به دلیل اعتراض و پیگیری مشکلات صنفی زندانیان، با وجود عدم برگزاری دادگاه و بازداشت موقت به زندان «رجایی شهر کرج» تبعید شد.
این فعال مدنی که ۲۱ شهریورماه ۱۳۹۴، در شعبه ۱۵ دادگاه انقلاب تهران محاکمه شده بود، در دادگاه بدوی به ۵ سال زندان محکوم شده است.
این فعال حقوق کودکان در زمینه آموزش کودکان کار و خیابان که بخشی از اتهاماتش نیز “کمک به مشکلات آموزشی کودکان زندانیان سیاسی” است، نخستین بار در ٣١ مردادماه ۱۳۹۱، زمانى که براى امداد و کمکرسانى به مردم زلزلهزده «آذربایجان شرقى» به «اهر» رفته بود، بازداشت و پس از گذراندن ١٩ روز با قید کفالت از زندان آزاد شده بود.
«سعید شیرزاد» هماکنون در زندان «رجایی شهر کرج» به سر میبرد.
شاهرخ زمانی، عضو هیات مدیره کمیته پیگیری برای ایجاد تشکلهای مستقل کارگری و هیات بازگشایی سندیکای کارگران ساختمان و نقاشان پس از بازداشت در تبریز در ۱۸ خردادماه ۱۳۹۰، به ۱۱ سال زندان محکوم شده بود.
این فعال کارگری با اتهاماتی همچون مشارکت در تشکیل گروه مخالف نظام، فعالیت تبلیغی علیه نظام و اجتماع و تبانی علیه امنیت کشور مواجه بود.
او بارها در اعتراض به شرایط بازداشت خود و وضعیت بد زندانها به اعتصاب غذاهای طولانی دست زده بود.
این کارگر زندانی روز ۲۲ شهریورماه ۱۳۹۴، در شرایطی که در زندان «رجایی شهر کرج» پنجمین سال حبس بدون مرخصی خود را طی میکرد درگذشت. مرگ این فعال کارگری زمانی روی داد که او در هواخوری ظهر حضور پیدا نکرد و همبندیهایش با حضور بر سر تخت این فعال کارگری متوجه شدند که او درگذشته است. بهداری زندان سکته مغزی را عامل مرگ «شاهرخ زمانی» اعلام کردهاست.
متن کامل نامه «سعید شیرزاد» در اختیار «کمپین دفاع از زندانیان سیاسی و مدنی» قرار گرفته است، که در پی میخوانید.
مثل یه پلنگ وحشی پر وحشتِ نگاهم
میمیرم اما هنوزم دنبال یه جور پناهم
یک ماه از جاودانه شدنت گذشت و هنوز انتظار سیلی را میکشم که از خواب بیدارم کند و بگویند مرگ تو خوابی بیش نبوده است…
ولی باید باور کنم لحظهای را که برای بیدار کردنت بر بالای سرت آمدم و با بدن سرد تو روبرو شدم و صورت و بدن سیاهشدهات و خونی که از گوشهی دهانت چکیده بود را باید باور کنم.
باور کنم که یگانه رفیق سرخ تودهها را گوهردشت با خود برد و به ارس پیوست و من باور کردم تلخترین واقعیت زندانم را، تلخیای به وسعت موجهای ناآرام ارس که وسعتش، وسعت تنهایی من است.
در تنهایی این مردهسرای بی کس خاموش کردم توی لیوانت خدایم را و شبها بغض کردم نبودنت را.
از بغض و تنهایی این روزها که سراسر وجودم را فراگرفته بگذار بگذریم رفیق…
بگذار به زبان هزاربارهی تکرار سخنی دیگر با همان مدعیان حقوق بشر بگویم که زبان سرخت همیشه پتکی بود بر سر آنان، بگذار سخنی با آنان که به بیماری چپروی دچارند و سخنی با پز دادنهای روشنفکرانه که قاتلان تو هستند.
بگذار اعتراف کنم و فریاد کشم که مسببان مرگ تو همان مدعیانی هستند که پس از مرگت برایت نوشتند و مصاحبه کردند و از نقاش ساختمانی گفتند که دیگر نبود.
سخنم با مدعیان به اصطلاح حقوق بشر است؛ بازنشستگان روشنفکرنما در کافه به آنان که خاص بودنشان را با کتابهای خواندهشان یدک میکشند، به دکانداران سیاسی که خود را فعالین خودخواندهی عرصهی انسان و انسانیت میخوانند…
سخنم به رفقای مارکسیستی است که بهانهشان برای نوشتن، مرگ یک انسان بود و با مرگ یک کارگر نقاش او را به یاد آوردند و دلم از آنان خون است که کجا بودند که وقتیکه رفیقشان تنها و بی همدم گوهردشت را به ستوه آورده بود.
روز یکشنبه روز هزار ساله بود، روز ناگفتههای یک کارگر نقاش که ناگفته ماند؛ ظهر یکشنبهی من جدول نیمه تموم، همه خونههاش سیاه، روی خونه جغد شوم، صفحهی کهنهی یادداشت های من…
ناگفتهها را باید فریاد کشید، ناگفتهای دوباره تکرار با تمام وجود غمگین مثل اوقات تلخ تمام سالهای درد کشیدن، مثل بغض تمام سالهای درد کشیدن، تلخی دردکشیدنی که این بار با مرگ شاهرخ زمانی پیوندی ابدی خورده است.
آهای مردم دنیا گله دارم، گله دارم، من از عالم و آدم گله دارم، گله دارم
شاهرخ زمانی را شما کشتید و در تمام این پنج سال هر روز مرگی دوباره با سکوتتان بر او تحمیل کردید.
به خود بیایید و بر خود نهیب زنید شاید مرگی دیگر فرا نرسد. بارها برایتان نوشته بودم و این هم آخرین نوشته نیست، بارها با خون دل برایتان ضجه کشیدم، ضجهای از بدو تولدی دوباره که خود را پیدا کردم تا ضجه زدن برای چشمان زینب…
کجا بودید در این سالها که شاهرخ در زندان بود و مادرش از درد دوریاش مرد و در کنج زندان تنها گریست، کجا بودید وقتی که نینایش لباس عروسی بر تن داشت و از کنج زندان برایش نامه نوشت.
آیا شد یک بار با خانودهاش دیداری داشته باشید یا که تماسی؟!،
آیا شد در تمام این سالها عکس و نامی از او در نوشتههایتان باشد؟!،
درتمام این سالها شد یک بار بیاندیشید هستند زندانیانی که سبز نبودند و سر ستیز با دکانداران سیاسی داشتند و به همین دلیل آنان را نه از یاد بردید، بلکه به یاد نیاوردید که از یاد ببرید.
مینویسم که بار دیگر بدانید و نتوانید منکر شوید که هستند کسانی که مرگ انسانها برایشان در چهارچوب رنگ لباسهایشان است، آنهایی که برای مرگ یک انسان و به عبارت دقیقتر مرگ یک کارگر نقاش حاضر نمیشوند، چیزی بنویسند و امضا کنند برای آنکه دیگر امضاکنندگانش، رنگشان با آنان یکی نیست و حتی شوری برای شرکت جستن در مراسم یادبودش هم نیست.
بدون نام و نشانی میگذرم که تاریخ ثابت خواهد کرد شاهرخ را، که چه بود و چگونه کرد که حتی برای بعضیها از رفتنش خوشحالی بر جای ماند.
میگذرم از دردهایی که از جماعتی سیاسینما همراهم شده است و سخن را به مخاطب خاص میکشانم.
خانم مسیح علینژاد؛ تنها به رسم ادب سلامی میگویم که گر هم نباشد پاسخی جای هیچ تعجبی برایم نیست و امیدوارم که به رسم همین ادب پاسخی نیز از شما باشد،
گفتم تنها به رسم ادب برای آنکه در پای شما کفشهای سبزرنگی است که با آن تنها در کنار همرنگانتان راه میروید و پای من در برهنگی است که کفش همگان را با خود به راه میبرد و تاولهای این برهنگی با نوشتهها و گلایههای این سالها نه تنها رنگ کهنگی به خود نگرفته، بلکه هر روز سرختر و سرختر میشود.
شنیدم که با جگرگوشهی شاهرخ مصاحبهای داشتید، کجا بودید در این پنج سال که پس از مرگ شاهرخ از او نامی آوردید؟
راستی نام شاهرخ را اصلا شنیده بودید و میدانستید جرم این کارگر نقاش ساختمانی چیست؟
میتوانستید بدانید ولی نخواستید برای آنکه میدانستید دستهای پینهبستهی یک کارگر هیچوقت رنگ عوض نمیکند، برای آنکه در حقوق بشر خودخواندهی شما که دکانی بیش نیست، جایی برای شاهرخ زمانیها نیست.
برای آنکه در مسلک شما و رسانهی سازش و مماشات بیبیسیتان جایی برای سرخ جامگان نیست، در همین رسانه که کمترین اخبار مربوط به همرنگانتان را تیتر اول میکند و روزها و برنامهها را به گاز گرفتن دستان موسوی اختصاص میدهید و حتی همان روز خبر اعتصاب غذای همرنگتان سرتیتر خبرها میشود ولی اعتصاب غذای خشک زندانی دیگری که همزمان با همرنگتان اعتصاب کرده بود و پس از یک هفته اعتصاب غذای خشک که خواستهاش همان خواستهی همرنگتان و رسیدگی به درمانش بود، هیچ نامی نیاوردید و از انسانی که سالها در زندان بوده بدون حتی یک ساعت مرخصی تنها پس از مرگش نامی از او میآورید؛ برای آنکه بار دیگر ثابت کنید نه شما و نه بیبیسی هیچ ابایی از عکس سلفی گرفتن با تابوت مردگان ندارید و این سلفیتان نه از روی وجدان، بلکه از آن جهت است که بگویید هستید!!!،
خانم علینژاد؛ شاهرخ زمانی نه به شما احتیاجی داشت و نه به کراواتیان تسبیح به دست بیبیسی، آرزوی شاهرخ جهانی از انسان بود و راه شما سلفی گرفتن با مردگان (شاید از سر تفریح و یا برای خالی نبودن عریضهها)،
کلام آخر
اگر اندکی از وجدان و شرافت در وجودتان نهفته باشد و اگر این نوشته را به هر دلیلی رد میکنید، من سعید شیرزاد زندانی سیاسی محبوس در زندان گوهردشت شما را به مصاحبهای زنده فرامیخوانم برای آنکه همگان بدانند شاهرخ زمانیهایی که سالهاست در زندانند هیچ جایی در حقوق به اصطلاح بشر شما ندارند و قاتلان شاهرخ زمانی شما مدعیان حقوق بشر و آزادی بیان هستید که از این واژگان برای خود دکانی ساختهاید و اگرچه میتوانید تلاش کنید خود را تبرئه کنید.
ضمنا اگر بهانهیتان برای عدم انجام این کار و عدم پاسخگوییتان، زندانی بودن و نگرانی از پروندهسازی جدید برای من است نگران نباشید که
ما گر ز سر بریده میترسیدیم
در محفل ناکسان نمیرقصیدیم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر