قتل عام زندانيان سياسی، چرا؟
هنوز پس از ۲۵سال جای اين سؤال و انديشيدن به آن و يافتن پاسخ برای آن، به قوت خود باقی است که چرا خمينی دستور قتل عام تمام زندانيان مجاهد را صادر کرد؟ چه ضرورتی باعث شد که او با به جان خريدن ننگ ابدی اين جنايت هولناک ضدبشری، آن هم با آن شتاب و فوريت، چنين فتوايی صادر کند؟ مگر او از پيامدهای سياسی و اجتماعی چنين جنايتی آگاه نبود؟ آيا اين يک تصميم عجولانه، سرآسيمه وار، انتقامجويانه و ناشی از شرايط ويژه آن روزها بود، يا يک طرح و برنامه حساب شده و از پيش آماده؟
راه بردن به علت قتل عام کليه زندانيان سياسی، بدون درک اهميت و وزن سياسی تصميم پذيرش آتش بس که خمينی خودش به درستی آن را خوردن جام زهر ناميد، ممکن نيست. خمينی تمام استراتژی اش برای بسط ولايت سفيانی و تحقق سودای احيای امپراتوری عثمانی خود را بر جنگ با عراق استوار کرده و ساختار نظام خود را هم بر اساس آن شکل داده بود؛ پذيرش آتش بس يا پذيرش شکست در اين جنگ، مترادف بود با اعتراف به شکست اين استراتژی، مترادف بود با بر باد رفتن همهٴ آن خواب و خيالهای دور و دراز و ويران شدن کاخ آرزوهای خمينی. اما مقدم بر اين، جنگ، مسائل مبرمی را به طور يوميه برای رژيم حل می کرد. در زير پوش اين جنگ، خمينی جنگ اصلی خود با مردم و مقاومت ايران را پيش می برد. اعدامهای هر روزهٴ بهترين فرزندان مردم ايران را تنها با فجايع جنگ و تشييع جنازهٴ پرهياهوی کشته های آن می شد تحت الشعاع قرار داد. همان کاری که امروز هم خامنه ای سعی می کند با به راه انداختن گاه و بيگاه کارناوال تابوتهای خالی و استخوانهای قربانيان همان جنگ انجام دهد. خمينی تنها با دستاويز جنگ، می توانست مطالبات اقشار مختلف مردم از کارگر و زحمتکش تا معلم و دانشجو و کارمند و غيره را سرکوب کند. اما با پايان جنگ، يک باره تمام اين مطالبات انباشته سياسی و اجتماعی سر باز می کرد و گريبان خمينی و رژيمش را می گرفت.
اجازه بدهيد در اين جا قدری تأمل کنيم و ببينيم اين مطالبات انباشته سياسی و اجتماعی چگونه و از کجا سر باز می کرد؟ در تمام تحولات و سرفصلهای مهم سياسی در نظامهای ديکتاتوری اولين شعار و فوری ترين خواسته يی که مطرح می شود، چيست؟ ”آزادی زندانی سياسی!“
در ايران هم وقتی امواج انقلاب ضدسلطنتی برخاست، اولين شعار و خواسته مادی و بالفعل مردم، ”زندانی سياسی آزاد بايد گردد!“ بود. با اين که تعداد زندانيان سياسی در زمان شاه و شدت و حدت اين مسأله به لحاظ اجتماعی، قابل مقايسه با زمان خمينی نبود. زندانيان سياسی در حاکميت خمينی، به لحاظ تعداد دهها برابر زندانيان زمان شاه بود و تقريباً در تمام شهرهای ايران، زندانها انباشته از زندانی سياسی بود. کمتر خانواده يا فاميلی را می شد يافت که يا زندانی سياسی و يا اعدام شده سياسی نداشته باشند؛ بنابراين اولين خواسته اجتماعی که بعد از زهر آتش بس و کنار رفتن سرپوش جنگ مطرح می شد، آزادی زندانی سياسی بود و اين پيش درآمد مطرح شدن ساير خواسته های سياسی و اجتماعی مردم بود.
به اين ترتيب خمينی با هوشياری سياسی ضدانقلابی خود به خوبی می دانست که مطرح شدن خواسته و شعار آزادی زندانی سياسی همان و شکستن طلسم اختناق و شکافته شدن تماميت رژيم همان! اقدام به آزادی زندانی سياسی، ولو محدود، برای خمينی به مثابه خودکشی سياسی بود. اين زندانيان که زر وجودشان در کورهٴ سالها زندان و شکنجه، ناب و صافی گشته بود و به واقع هر يک قهرمان پايداری و گنجينه يی از تجربه و دانش مبارزاتی بودند (و اين کيفيت را، در جريان قتل عام، با نه گفتن به دژخيم زير چوبهٴ دار اثبات کردند) تک تک شان هم چون اخگری بودند که اگر به ميان توده های مردم می افتادند، جامعه را به سرعت شعله ور و در جهت قيام و انقلاب و سرنگونی رژيم سمت می دادند. پس راه چاره برای خمينی، هيولای قدرت پرستی که جز به حفظ قدرت و حکومت اهريمنی خود به هيچ چيز ديگر نمی انديشيد و هيچ چيز ديگر برايش اهميت نداشت، چه بود؟ اين که اصلاً صورت مسأله زندانيان سياسی را از صفحه پاک کند. چگونه؟ با قتل عام همهٴ آنها! به خصوص که اين قتل عام، با شوکی که به جامعه وارد می آورد، جای خالی جنگ را هم به مثابه تضمين و نگه دارندهٴ سرکوب و اختناق پر می کرد. پس از قتل عام هزار هزار زندانيان سياسی محکوم شده، ديگر چه کسی يارای آن را داشت که از قانون، و از آزاديهای سياسی حرف بزند؟ ديگر چه کسی می توانست از بيهودگی جنگ ضدميهنی و از چرايی ادامه بی دليل آن به مدت 8سال سؤال کند؟ چه کسی جرأت می کرد سنديکا و اتحاديه و حقوق پايمال شده کارگر و زحمتکش را مطرح کند؟ و ديگر چه جای آن بود که کسی از کشتار و اعدام سالهای گذشته بپرسد؟ اين چنين بود که خمينی، بدون هر گونه درنگی، فرمان قتل عام و اعدام فوری تمام زندانيان سياسی را که هم چنان بر سر موضع خود هستند صادر کرد.
زندانيان آزاد شده هزاران نمونه از اظهارات صريح زندانبانان و دژخيمان دارند که نشان می دهد قتل عام زندانيان سياسی نه يک تصميم خلق الساعه و ناشی از وحشتزدگی و سرآسيمگی، بلکه طرحی بود که از سالها پيش در رژيم مطرح بوده و زندانبانان هم به کرات آن را به زندانيان گوشزد کرده بودند. از جمله لاجوری دژخيم هميشه می گفت: ما همين قدر که به شما حکم زندان می ديم، داريم سر خودمون کلاه شرعی می ذاريم وگرنه شرعاً حکم همه تون اعدامه!
حاج داوود رحمانی، رئيس دژخيم زندان قزل حصار هم بارها خطاب به زندانيان می گفت: آقايون، خانوما! فکر کرديد اومديد، يک حکمی گرفتيد و شديد زندانی سياسی، بعد حکمتون تموم می شه و می ريد روی دوش خلق قهرمان و می شيد قهرمان؟! کور خونديد!… اگر روزی احساس خطر کنيم، يک بی کی سی می ذاريم دم بند، شکاف درجه نوک مگسک… تتق تق… ! همه تونو درو می کنيم.
يک زندانی آزاد شده هم از مجاهد شهيد مسعود مقبلی که او را در سال ۶۶ به زندان کميته برده بودند، نقل کرده است: «دژخيم اطلاعات معروف به زمانی که اسم اصليش موسی واعظی بود، در کميته به او گفته بود: ما (وزارت اطلاعات) پرونده يی تشکيل داديم که هزار صفحه داره… اون رو خدمت حضرت امام برديم. کلی روی اين پرونده بحث شد و نتيجه ش اين شد که ديگه نمی خواهيم زندان داشته باشيم. زندان با همهٴ مسائلش به مصلحت نظام نيست. همه به اين نتيجه رسيديم که بعضی از زندانيها رو آزاد می کنيم و اونايی رو هم که سرموضع هستند اعدام می کنيم. خلاصه به زودی می بينيد که ما پرونده زندان رو می بنديم. حالا برو اين رو به ساير بچه های زندانی هم بگو!».
آری، کشتار کليه زندانيان سياسی، از همان آغاز و از سال60، خط کار خمينی و توصيهٴ اکيد او به دژخيمانش بود. اعدام زندانيان نوجوانی که جرم بعضی از آنها، تنها خواندن يک اعلاميه يا شرکت در يک تظاهرات مجاهدين بود، اعدام مادران سالخورده و زنان باردار، تيرباران روزانه صدها نفر و گاه تا هزار نفر و بيشتر… که بعضاً اسامی آنها از صدا و سيمای رژيم هم اعلام می شد، گواه همين واقعيت است. اما اين خط کار در عمل به مانع برخورد، به مانع افکار عمومی بين المللی که دست دولتها را در معامله با رژيم می بست و حتی به مانع در داخل خود رژيم که خمينی را وادار کرد به قول لاجوردی، برای زنده نگه داشتن و حکم دادن به زندانيان سياسی، کلاه شرعی درست کند و مقولهٴ ”زندانی سياسی“ را موقتاً بپذيرد، اما طرح و نقشهٴ قتل عام زندانيان سياسی، به خصوص زندانيان مجاهد، در مخيلهٴ پليد ديو جماران پيوسته حاضر و آماده بود و آن را به دژخيمان و جلادانش هم منتقل کرده بود. آن چه که اجرای اين نقشه را يک ضرورت اجتناب ناپذير کرد، همان سرکشيدن زهر آتش بس بود.
اما آيا خمينی با اين قتل عام توانست صورت مسألهٴ زندانی سياسی را پاک کند و رژيمش را از سقوط و نابودی برهاند؟ هرگز! خمينی با اين جنايت عليه بشريت، تنها چند صباحی (که در تاريخ حيات ملتها جز لحظه يی زودگذر نيست) سرنگونی حکومت خود را به تأخير انداخت، اما از سوی ديگر در کوتاه مدت رژيمش را دچار شقه ای مرگبار و بن بست و بحرانی علاج ناپذير کرد که تا همين اکنون هم ادامه دارد و در بلندمدت و به طور تاريخی، حکم ابطال و نابودی قطعی ارتجاع پليد خود را صادر نمود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر