سه‌شنبه، تیر ۱۳، ۱۳۹۶

#ایران# سرنوشت گورخواب‌ها شش ماه بعد؛ «تن‌فروشی به‌جای خواب»


 4.7.2017
 

دی ۹۵ بود که خبر گورخواب‌ها همه‌جا پیچید. جایی حوالی شهریار، در منطقه‌ای به نام نصیرآبادِ باغستان، گروهی از زنان و مردان بی‌خانمان درگیر اعتیاد، در میان سوز و سرمای زمستان، شب‌ها را در تنها گورستان این منطقه و در میان قبرها می‌گذراندند. باورش سخت بود و تحمل‌ناپذیر. فاجعه در نصیرآباد حالا شکل دیگری به خود گرفته و گورخواب‌ها به حاشیه‌ها رانده شده‌اند تا گورستان نفس راحتی بکشد.

به گزارش تارنگار حقوق بشر در ایران، بعد از افشای ماجرای گورخواب‌ها، اغلب آنها را به کمپ اخوان در شهریار انتقال دادند. بعد از خروج از کمپ، گورخواب‌های نصیرآباد مجددا به اعتیاد روی آوردند و برخی از آنها در بیابان‌های اطراف نصیرآباد اقامت دارند.

روزنامه  وقایع اتفاقیه از وضعیت گورخواب‌های نصیرآباد گزارشی منتشر کرده است، که در پی می‌آید:

گوری که پر شود دیگر خالی‌شدنی نیست، مگر آنکه نبش قبر کنند و مرده را بیرون بکشند. این قانون قبرستان است و گورکن، کارش را خوب بلد است. «جای زنده‌ها میان این قبرها نیست.
 آدم مرده، کم یا زیاد با هر قدوقواره‌ای توی این فضای دو متر و ۱۰ سانتی، جا می‌شود مگر زنده‌ها که بدنشان گرم است و به این فضا عادت ندارند.» تا همین چند ماه پیش اما گورستان پر بود از کارتن‌خوابی‌هایی که جایی برای ماندن نداشتند. فرخنده، آرمان، علی، لیلا و پسر ۱۲ ساله‌اش مهدی، سرمای سخت زمستان را میان همین قبرها سر کردند. گورکن می‌گوید، سوز سرما مثل کارد است که به استخوان می‌رسد. وقتی جایی برای ماندن نداشته باشی سرمای خاک هم گرمت می‌کند اما حالا مدتی است که قبرهای خالی گورستان نصیرآباد با سنگ‌های بتونی پوشیده شده‌اند. تا چشم کار می‌کند، سنگ است و ماسه و حصار. خالی مانده‌اند گورهایی که زمانی جایی برای زیستن بود و نجات. صاحبان آنها، ۶ ماه پیش یک‌به‌یک از میان گورها برخاستند و سوژه عکاسان شدند و مقابل لنز دوربین‌ها چنان رقصیدند که گورکن هم جوابشان کرد. «قبرستون قُرق شد. به ما هم گفتن گورخواب… همین و تمام!»
سرنوشت گورخواب‌ها؛ ۶ ماه بعد
دی ۹۵ بود که خبر گورخواب‌ها همه‌جا پیچید. جایی حوالی شهریار، در منطقه‌ای به نام نصیرآبادِ باغستان، گروهی از زنان و مردان بی‌خانمان درگیر اعتیاد، در میان سوز و سرمای زمستان، شب‌ها را در تنها گورستان این منطقه و در میان قبرها می‌گذراندند. باورش سخت بود و تحمل‌ناپذیر. تصاویر این ماجرا که پخش شد، خیلی‌ها نگاهشان به نصیرآباد دوخته شده تا ببینند چه کسی می‌خواهد کاری برای بی‌خانمان‌های این منطقه انجام دهد. احداث گرمخانه برای اقامت کارتن‌خواب‌های نصیرآباد و انجام اقدامات لازم برای درمان اعتیاد آنان ازجمله برنامه‌هایی بود که پس از رفت‌وآمدهای وزرا و مسئولان در دستور کار قرار گرفت. حالا بعد از ۶ ماه وقتی به نصیرآباد سر بزنید، جز ظاهر گورستان که محل اقامت کارتن‌خواب‌ها بود و امروز به قول آنها «قرق شده»، هیچ‌چیز عوض نشده است. حاصل این همه رفت‌وآمد و نامه‌نگاری به اجاره یک خوابگاه مختص مردان محدود شد و زنان کارتن‌خواب هنوز جایی برای اقامت ندارند. آنها شبانه‌روزشان را در میان دره‌ها و علفزارهای اطراف نصیرآباد می‌گذرانند و گاهی برای داشتن یک سقف که چندساعتی زیر آن استراحت کنند مجبور به تن‌فروشی می‌شوند. فاجعه در نصیرآباد حالا شکل دیگری به خود گرفته و گورخواب‌ها به حاشیه‌ها رانده شده‌اند تا گورستان نفس راحتی بکشد.
بعد از افشای ماجرای گورخواب‌ها، اغلب آنها را به کمپ اخوان در شهریار انتقال دادند. بعد از خروج از کمپ، اغلب گورخواب‌های نصیرآباد مجددا به اعتیاد روی آوردند و برخی از آنها در بیابان‌های اطراف نصیرآباد اقامت دارند. «گرمخونه که نه، یه مرکز کاهش آسیب زدن که بهتر از بقیه‌س، یه خوابگاه هم برامون گرفتن که شبا همون‌جا بمونیم اما به درد نمیخوره، مسئولش با بچه‌ها خوب تا نمیکنه.» نامش مهدی است. به قول خودش «به ما میگن گورخواب!»
در گرمای تابستانی بالای ۳۵ درجه شهریار، دراز کشیده روی سکوی سیمانی درب ورودی یک ساختمان چندطبقه نیمه‌کاره و مشغول وررفتن با زخم پایش است. به فاصله چندمتری می‌شود بوی عفونت زخمی را که با آن ور می‌رود، استنشاق کرد. «این زخمِ مال خیلی وقت پیشه. از همون آخرای زمستون که پام سوخت و درمانش نکردم، هی بدتر شد.»
شلوارش را اندکی بالاتر می‌کشد تا زخمِ پا بیشتر دیده شود. سوختگی به قدری عمیق بوده که تا چند سانت بالا و پایین آن سیاه شده است. ورم شدید پاها که تا نوک انگشتان ادامه داشت، آن‌قدر هولناک است که نمی‌توان برای چندثانیه به آن خیره شد. می‌گوید در‌این‌مدت چند باری زخمش بانداژ شده اما چون درمانی قطعی روی آن صورت نگرفته، دچار عفونت شدید شده است. «این آخرا دیگه پام کرم گذاشته بود که یکی از این بچه‌های گروه یاشار تبریزی اومدن اینجا پامو دیدن، برام پماد آوردن و باند بستن بهش، الان خیلی بهتر از اون موقع شده، اگه اون‌موقع پامو میدیدی، وحشت میکردی.»
مهدی بعد از خروج از کمپ، جایی برای اقامت نداشته و مجددا بی‌خانمان و کارتن‌خواب شده. او و چند نفر دیگر برای مدتی روزها و شب‌ها را در کنار یک انبار یونولیت می‌گذراندند و سوختگی پا هم در سانحه آتش‌سوزی انبار یونولیت ایجاد شده است. «کنار انبار، یه کارگاهی همین اطراف خوابیده بودیم با بچه‌ها، یهو مثل اینکه یونولیتای تو انبار آتیش گرفت… دیر متوجه آتیش شدیم، اومدم به خودم بجُنبم، دیدم آتیش گرفته به پام. بعدشم چون تو خرابه‌ها میخوابم، عفونت پام بیشتر شد.»
او چندباری به تنها مرکز DIC (کاهش آسیب) منطقه مراجعه کرده و از آنها کمک خواسته اما آنها هم نتوانسته‌اند برایش کاری کنند. «رفتم DIC میگن بهت یه نامه میدیم بری بیمارستان سجاد (شهریار). آخه منو با این وضعیت کی نگاه میکنه؟؟ با این پای سیاه عفونت‌کرده چجوری تنها برم تا بیمارستان.»
خوابگاه نیست، پادگانه! 
وقتی از روزگار بعد از گورخوابی می‌گوید، دست و دلش می‌لرزد که نکند دوباره از جایی که هست، رانده شود. «ما که البته دیگه جایی نداریم. تو بیابونا هستیم ولی دیگه از این بدتر نشه ما راضی‌ایم.»
می‌گوید اوضاع او و رفقایش بعد از ماجرای گورخوابی فقط برای مدتی کوتاه بهتر شد اما همچنان تعداد زیادی از آنان از داشتن سرپناهی برای اقامت محرومند و مجبورند شب‌ها را در بیابان‌ها و کانال‌های آب اطراف نصیرآباد و در میان باغ‌های این منطقه بگذرانند. «این خوابگاهی که واسه ما زدن، مثل پادگانه. اولا که همه رو راه نمیدن. هر کی رو دوست دارن راه میدن. بعدشم اون‌قدر با بچه‌ها بد رفتار می‌کنن که از اون همه آدم که اولش رفتن، الان کمتر از ۱۰ نفر هر شب میرن اونجا میخوابن؛ من بمیرم هم نمیرم اونجا.»
به گفته او، شرایط خوابگاه به‌گونه‌ای است که می‌تواند جوابگوی سرپناه تعداد زیادی از کارتن‌خواب‌ها باشد اما عملا به‌ دلیل نبود شرایط مناسب مدیریتی، خیلی‌ها از اقامت در خوابگاه خودداری می‌کنند. «ما همینجوریش تحت فشاریم. اینا با این کارا بدترش میکنن. اگه واقعا به فکر سرپناهن، یه کسی رو بیارن که این‌‌قدر به بچه‌ها سرکوفت نزنه.»
مهدی ۳۸ ساله است و اصالتا اهل اسلامشهر. سال‌ها راننده بیابان بوده و گاهی به قول خودش تفننی موادمخدر مصرف می‌کرده اما از وقتی در اثر بی‌احتیاطی در جاده تصادف کرد، مسیر زندگیش عوض شد. «مواد کشیده بودم، نشستم پشت فرمون، تو جاده تصادف کردم دو نفر تو اون تصادف کشته شدن، رفتم زندان، دیه دادم. بعدش دیگه اون آدم سابق نشدم. کلا کشیده شدم سمت مواد، یه جوری که دیگه خونوادم تحملمو نداشتن. زدم بیرون. الان پنج ساله کارتن‌خوابم.» وقتی از روزهای خوابیدن در میان قبرها و مقایسه‌اش با روزهای اخیر می‌پرسیم، زخم پایش را برانداز می‌کند و می‌گوید: «تو قبرستون که بودیم، امن نبود ولی حداقل یه سرپناهی داشتیم اما الان هر شب یه جایی میخوابیم. جاهای دیگه امن نیست.»
بی‌سرپناهی زنان گورخواب 
۶ ماه پیش و بعد از پیگیری وضعیت گورخواب‌های منطقه، اعلام شد که در نصیرآباد قرار است گرمخانه احداث شود تا سوءمصرف‌کنندگان موادمخدر در این منطقه از بی‌خانمانی و گورخوابی نجات پیدا کنند، بااین‌حال، تمام منطقه را که بچرخید، خبری از گرمخانه‌ای که گفته می‌شد بودجه آن هم تأمین شده، نیست. تمام حرف‌وحدیث‌ها درباره احداث گرمخانه به یک خانه اجاره‌ای تنها برای «مردان»، خلاصه شده که با کمترین امکانات قرار است خوابگاه کارتن‌خواب‌ها و گورخواب‌های نصیرآباد باشد.
«همون اول گفتن میخوان گرمخونه بزنن ولی یه جایی واسه مردا جور کردن که چند تا تخت دوطبقه داره و دو نفر مسئولیتشو دارن که هیچی از حال‌و‌روز ما نمیدونن. همش تحقیر، همش توهین…» اینها حرف‌های علی است که ۶ ماه بعد از گورخوابی، در تنها مرکز DIC (کاهش آسیب) این منطقه در حال گرفتن متادون برای ترک است. او و چند نفر دیگر که امروز به «گورخواب‌های نصیرآباد» معروف شده‌اند در یک اتاق حدودا ۱۰، ۱۲ متری روی یک تکه فرش رنگ‌ورورفته نشسته‌اند و به تنها روزنه نوری که از دریچه بالای دیوار زیرزمین به داخل می‌تابد، خیره شده‌اند.
گورخواب‌های نصیرآباد به‌همراه تعداد دیگری از کارتن‌خواب‌های این منطقه، روزها تا حوالی ساعت دوی بعدازظهر به تنها مرکز کاهش آسیب این منطقه برای درمان مراجعه می‌کنند.
آنها در قالب دسته‌های چندنفره یا به‌صورت تکی به این مرکز رفت‌وآمد می‌کنند و برای ساعاتی در حین درمان در زیرزمین این مرکز استراحت می‌کنند. این مرکز که بعد از انتشار خبر گورخواب‌ها تأسیس شده، در یکی از خیابان‌های اصلی نصیرآباد واقع شده؛ یک ساختمان نسبتا قدیمی که زیرزمین آن در اختیار این مرکز قرار گرفته است.
در میان آنها یک زن هم دیده می‌شود که گوشه اتاق خوابش برده. کمی آن‌سو‌تر علی نشسته که به‌شدت از اوضاع خوابگاهی که برایشان تدارک دیده شده، شاکی است. او هم زمانی در گورستان نصیرآباد و در میان قبرها می‌خوابید و حالا روزها برای گرفتن متادون به مرکز DIC مراجع می‌کند. «یه هفته پیش مسئول خوابگاه برگشته به یکی از بچه‌ها که میره آشغال جمع میکنه، میگه شماها بو میدین. آخه این حرفِ که تو به ما میزنی؟! ما اگه زندگی داشتم که نمیومدیم خوابگاه. بنده خدا اون رفیقمون از خجالتش چند شبه خوابگاه نمیاد. برو ببین کجا میخوابه.» به زنی که کنار اتاق خوابیده اشاره می‌کند و می‌گوید: «یه خوابگاه واسه ما زدن که اینجوریه، این بدبختا اونم ندارن.» علی می‌گوید زن‌های کارتن‌خواب نصیرآباد اغلب شب‌ها را در میان علفزارها و نیزارهای دره‌های اطراف نصیرآباد می‌گذرانند. «بعضی شبا میرم اونجا مواظبشون باشم. اینا که اونجا میمونن هزار بلا سرشون میاد.»
علی از شرایط DIC تا حدی راضی‌تر از بقیه است. «همین که صبح‌ها تا ظهر بازه و یه جا ‌داری بری سرتو بزاری دو ساعت بخوابی، خودش خوبه. کلا از اون موقع همین یه جا رو درست کردن برامون که به درد بخوره ولی این خوابگاه بدجور رو مخمه. این زنا که میرن تو دره‌ها می‌خوابن، بدجور رو مخمن.» با عصبانیت از روزهایی می‌گوید که بعد از گورخوابی گذرانده.
«اینجا خیلیا مصرف‌کننده‌ هستن. وقتی مصرفت بره بالا دیگه نه خونواده تحملت میکنن، نه دوست و رفیقای پاکِت. اینجوری میشه که میفتی به کارتن‌خوابی و ممکنه سر از قبرستون دربیاری. ما فکر کردیم اونجا اَمنه. اصلا به اینکه کجا میخوابیم، فکر نمیکردیم. مهم این بود که شبا یه سقفی تو قبرستون داشتیم که بخوابیم. مسئول این خوابگاه پدرمونو درآورده. هرکی اومده، فرار کرده از خوابگاه. نه غذای به‌دردبخوری، نه اخلاق خوبی. بمونیم اونجا چیکار کنیم.»
در میان او و دوستانش بعضی حرف‌ها بیش از هر حرف دیگری تکرار می‌شود. مثل اینکه «برای زن‌ها یه فکری بکنید»، «اونا تعدادشون زیاده، خوابگاه ندارن.» انگار موضوع زن‌ها و وضعیتشان برای آنها اولویت اول هر نوع تصمیم‌گیری است.
۳۲ زن کارتن‌خواب شب‌ها سرپناه ندارند
فرخنده، یکی از زنانی است که همراه با چند نفر دیگر برای مدتی در گورستان نصیرآباد اقامت داشت. درست روبه‌روی مرکز کاهش آسیب نصیرآباد مشغول راه‌رفتن گوشه خیابان است.
منتظر است تا برود متادونش را بگیرد و بعد هم فکری برای محل اقامت امشبش کند. لنگان‌لنگان جلو می‌آید و خطاب به یکی از دوستانش که تازه از DIC درآمده، می‌گوید: شنیدی مهدی گم شده! میگن کشتنش…!
وقتی داستان مهدی را روایت می‌کند، متوجه می‌شویم، مهدی پسری ۱۲ ساله بود که همراه مادرش لیلا که سال‌ها مصرف‌کننده مواد و کارتن‌خواب بود، برای مدتی در گورستان نصیرآباد اقامت می‌کرد. فرخنده تعریف می‌کند که بعد از پخش‌شدن خبر گورخواب‌ها، لیلا هم مثل سایرین به کمپ رفت اما بعد از بیرون‌آمدن از کمپ، جایی برای اقامت پیدا نمی‌کند بنابراین مجددا به بیابان‌های اطراف نصیرآباد می‌رود.
بعد از مدتی به جرم سرقت دستگیر می‌شود و حالا زندانی است. «از همون موقع دیگه هیشکی مهدی رو ندید. میگن خاله لیلا بچه رو برده پیش خودش. خاله‌شم مصرف‌کننده بود. هرکی میره در خونه‌ش سراغ مهدی رو میگیره، یه جوری میپیچونه. یه دفه می‌گه نمیدونم کجاست، یه دفه می‌گه کشتنش. وای از پریروز تا حالا که اینو شنیدم خواب به چشمم نیومده. بیچاره لیلا بیچاره مهدی…»
حالا روزهاست که از مهدی خبری نیست و هیچ سندی مبنی‌براینکه کشته شده باشد وجود ندارد اما ناپدیدشدنش نگران‌کننده است. فرخنده، کوله‌پشتی‌اش را می‌گیرد توی دستش و تکیه می‌دهد به دیوار. از روزهای بعد از گورخوابی می‌گوید و در جواب پرسش از اینکه وضعیت خودتان بعد از گورخوابی چگونه است، بریده‌بریده می‌گوید: «اوایل بهتر از قبل شده بود ولی دیگه الان مدت‌هاست هیشکی با ما کار نداره. میبینی که این وضعمونه. دیروز ماشین زده به پام، زخمیه. رفتم بهداری یه باند به هم داده میگه ببند خوب میشی. من دارم از دیروز پامو میکشم اونوقت اینا با یه باند میگن خوب میشی.»
فرخنده می‌گوید جمع ۳۲ نفری از زنان این منطقه که کارتن‌خواب هستند، شب‌ها را در بیابان‌های اطراف نصیرآباد می‌گذرانند. «به جای اینکه واسه ما خوابگاه بزنن واسه مردها زدن. اونوقت اون همه زن، سرما و گرما باید تو دره و بیابونا بخوابن. شب‌ها از ترس سگ‌ها خوابمون نمیبره ولی چاره‌ای نیست. یه عده به‌خاطر جا میرن با این و اون ولی من این‌کاره نیستم.»
فرخنده به عکس‌هایی که به چند نفر دیگر از دوستانش که بعد از ماجرای گورخواب‌ها شناخته شدند، اشاره می‌کند و می‌گوید: «فرشته، زن آرمان، الان تو همین خیابونا میچرخه همراه شوهرش شیشه ماشینا رو پاک میکنه. هیشکی جا و مکان درست و حسابی نداره. بچه‌ها اگه تو کمپ نباشن، پخش میشن تو شهر…»
 سوءاستفاده از بچه‌ها به‌عنوان فروشنده!
فرخنده آدرس نیزارها را می‌دهد و می‌خواهد که فکری به حال زنان کارتن‌خواب این منطقه کنند. کوچه‌پس‌کوچه‌های نصیرآباد، در نهایت به نیزارها و بیابان‌های اطراف می‌رسد. کوچه‌های گردوخاک‌گرفته و محرومیت مردم منطقه با چرخ‌زدنی در خیابان‌های اصلی شهر قابل‌مشاهده است.
شهری جاده‌ای و حاشیه‌نشین که محل زندگی مهاجران و اقشار کم‌درآمد است. این را از تعداد زیاد کودکان زباله‌گرد در این منطقه هم می‌شود فهمید. بزرگ‌ترین تفریح بچه‌های اینجا، نشستن در حاشیه باغ‌ها و گپ‌زدن با یکدیگر است. بااین‌حال، اطلاعات غیررسمی نشان می‌دهد، هستند بچه‌هایی که به‌واسطه اعتیاد اعضای خانواده‌شان، از سوی عاملان فروش مورد سوءاستفاده قرار گرفته‌اند و به مصرف‌کننده یا فروشنده موادمخدر در این منطقه تبدیل شده‌اند.
مهران همراه دو نفر دیگر از دوستانش حوالی باغی در اطراف نصیرآباد نشسته و مشغول گپ‌زدن است. ۱۷ سال دارد و در دبیرستانی در این منطقه درس می‌خواند. او می‌گوید بچه‌هایی را می‌شناسد که در مدرسه اقدام به فروش مواد می‌کنند. «اونا پدر و مادراشونم اعتیاد دارن. جنس میارن تو مدرسه میفروشن. اینجا هست از این چیزا. جریان گورخوابا رو نشنیدی؟!»
برای مهران و دوستانش رصدکردن تعداد سوءمصرف‌کنندگانی که در باغ‌ها تردد می‌کنند، یکی از تفریحات هر روزه است: «اگه ما اذیتشون نکنیم، اینا کاری با کسی ندارن. روزا و شبا تو کانال آب و نیزارها پُر از کارتن‌خوابه. از اون موقع که قبرستون رو بستن (قرق کردن) دیگه خیلی‌هاشون از اینجا رفتن پخش شدن تو بیابونا.»
کمی آن‌طرف‌تر درست وسط باغ‌های نصیرآباد چند نفر مشغول کشیدن مواد هستند. یکی از آنها مدتی در گورستان و میان قبرها خوابیده است. حالا مدتی است که از کمپ خارج شده و مجددا به چرخه استعمال مواد برگشته است. در کنارش پسرش فرهاد نشسته که کلا اهل حرف‌زدن نیست. فرهاد هم مصرف‌کننده است. با چاقوی توی دستش شروع می‌کند با زخم‌هایی که روی دستش ایجاد کرده و نتیجه خودزنی است، بازی‌کردن.
پدرش می‌گوید: «این فرهادِ ما به‌خاطر مواد، چند سال زندان قزل‌حصار بوده. زیاد اعصاب درست‌و‌درمون نداره… الانم میاد اینجا پیش من…» فرهاد کم‌کم از حال‌وهوای دست و چاقو بیرون می‌آید و می‌گوید: «از زندون دراومدم، دیدم مادرمم داره مصرف میکنه. تو یه خونه‌ای که همه مصرف میکنن، میخوای نرم سراغ مواد؟! معلومه که میرم… بابام که یه مدت شبا تو قبرستون میخوابید، الان دیگه آواره همین باغا و بیابوناست. مأمورا هم که پیداشون میکنن میزننشون. هیشکی نمیپرسه دردت چیه آخه.»
برای پدر فرهاد که مدتی در کمپ اخوان نصیرآباد اقامت داشته، تجربه کمپ، تجربه خوشایندی نبوده. او شیشه و هروئین مصرف می‌کند: «بعد از اینکه از گورستون بیرونمون کردن، فرستادنمون کمپ اخوان. گشنگی و تشنگی بود فقط. وقتی هم که دراومدیم، هیچی! دوباره برگشتیم سر خونه اول.»

 گورستان قرق شده اما کارتن‌خواب هنوز هم هست

عبور از کانال بزرگ آب نصیرآباد، یعنی نزدیک‌شدن به محدوده گورستان. اهالی محل می‌گویند تا پیش از پیچیدن خبر حضور گورخواب‌ها در اینجا، یک جاده خاکی و سنگلاخ، راه رسیدن به گورستان بود اما حالا به خیابانی با یک بلوار گلکاری‌شده تبدیل شده که نشانی از حال‌وروز سابقش ندارد.

حتی جایی در وسط بلوار، وسیله‌های بازی برای بچه‌ها به چشم می‌خورد که از روی تازگی آنها می‌شود فهمید عمر زیادی ندارند.

 گورستان اما در چند قدمی است. حصارهای بتنی دیوار گورستان به‌تازگی بالاتر رفته‌اند تا احتمالا کمتر جلب توجه کند.

نگهبان جلوی درب گورستان اجازه هیچ‌گونه عکس‌برداری را نمی‌دهد و می‌گوید: «آبروی نصیرآباد تو دنیا رفت. دیگه تمومش کنید.» روی قبرهایی که زمانی خوابگاه علی، آرمان، فرشته لیلا و فرزندش مهدی و… بود حالا با سنگ‌های بتونی پوشیده شده تا دیده نشود.

نگهبان به گل‌های بالای سرقبرهای خالی آب می‌دهد و زیر لب می‌گوید: «حالا مثلا که چی عکساشون رو پخش کردن آبروی نصیرآباد رو بردن!» برای او حفاظت از اینجا و دیوارهای بالابلند بتنی‌اش یعنی حل مسئله‌ای که صورت‌مسئله‌اش در بیابان‌های اطراف نصیرآباد به حاشیه رانده شده. بااین‌حال، واقعیت نصیرآباد شهریار امروز در بیابان‌های آن نفس می‌کشد.

اینجا میان نیزارهای اطراف نصیرآباد حوالی ظهر گرم تابستان تعداد زن‌ها زیاد نیست. می‌گویند شب‌ها خیلی‌ها برای ماندن به اینجا می‌آیند. از ابتدای یک دره که مملو از علفزار و نیزار است، کم‌کم جمع‌های کوچک و چندنفره کارتن‌خواب‌های نصیرآباد دیده می‌شود. لابه‌لای نیزارها خودشان را مخفی می‌کنند تا دیده نشوند.
یک سرباز به آنها نزدیک می‌شود اما چون به اصطلاح «شِناس» است او را تحویل می‌گیرند. «از لابه‌لای این نیزارا که رد بشی، میبینیشون. این وقت روز زیاد نیستن اما برو آلونک‌هاشون رو ببین.»

خودش را عباس معرفی می‌کند. از ساکنان نصیرآباد. آمار و ارقام غیررسمی تمام سوءمصرف‌کنندگان منطقه را دارد اما می‌گوید «اینکه چند نفرن مهم نیست. برو بگو بعد از اینکه از کمپ میان بیرون واسشون چیکار میکنن. هیچی دوباره برمیگردن به جاهای اینجوری.»

آمارهایی که مسئولان ارائه می‌کنند از وجود ۱۷ تا ۲۰ هزار کارتن‌خواب در تهران و حومه حکایت دارد. بر‌اساس همین نقل‌قول‌ها حدود یک‌سوم این کارتن‌خواب‌ها را زنانی تشکیل می‌دهند که به ‌دلیل اعتیاد به موادمخدر با بحران‌های متفاوتی روبه‌رو هستند. حضور در محیط آلوده و استفاده از سرنگ مشترک در میان زنان درگیر اعتیاد نیز رواج دارد. در کنار این موارد، آنها اغلب به‌ دلیل رانده‌شدن از خانه یا ترک خانواده، محلی برای اقامت پیدا نمی‌کنند و درنتیجه به کارتن‌خوابی روی می‌آورند.

ماندن در خیابان و حاشیه شهرها، خطرات محیطی را برای زنان چند برابر بیشتر می‌کند. مورد آزار و سوءاستفاده جنسی‌قرارگرفتن یکی از مواردی است که بارها آنها را در معرض تهدید قرار می‌دهد و درپی خود بیماری‌های متعدد مقاربتی همچون اچ‌آی‌وی و هپاتیت را به‌همراه دارد. فعالان مدنی در حوزه آسیب‌های اجتماعی در سا‌ل‌های اخیر، بارها درباره لزوم حفاظت از جان این زنان در برابر انواع آزارهای جسمی و روانی هشدار داده‌اند بااین‌حال و با گذشت چند ماه از ماجرای نصیرآباد، نه مردان کارتن‌خواب در شرایط ایمنی قرار گرفته‌اند و نه زنان از حداقل‌ترین حقوق انسانی خود که داشتن سرپناه است، برخوردارند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر