اوکراین: بوی خاکستر، بوی گل
گزارش اختصاصی و مصور از کییف-اوکراین
شاید
هیچوقت کییف، اینقدر گل را به خود ندیده باشد. حتی در روز عشاق. بر جای
تیر خوردن و کشته شدن هر نفر، عکس او قرارداده شده است. مردمی که
میایستند، اشک میریزند و به بازماندگان آنها تسلی میدهند.
دوشنبه بیست و چهارم فوریه ۲۰۱۴، روز فراموش نشدنیای برای من بود.
مرکز شهر، میدان و خیابان اصلی شهر که بمدت سه ماه در دست معترضان بود، واقعا حال و هوای دیگری داشت. رئیس جمهوری، پایتخت را ترک کرده، یولیا تیموشنکو پس از ۳ سال از زندان آزاد شده و کشور به دست مخالفان دولت افتاده است، و همچنین از هیچ پلیس و نیروی ضد شورشی خبری نیست، پس امروز را برای عکاسی از شادی و پایکوبی و جشن پیروزی مردم به میدان رفتم. اما از هیچکدام آنها خبری نبود! بلکه دیدم غم بزرگی در شهر سایه افکنده است.
در گوشهای، یک چادر را بصورت نمایشگاه درآوردهاند و تجهیزات کشته شدگان مردمی را و در چادری دیگر پوکهها، باتومها و سپرها، درجههای روی دوش و اسلحههای سوخته پلیس را بنمایش گذاشته بودند.
مردم، در کنار عکس کشته شدگان کوهی از گل و شمع گذاشتهاند.
ساختمان اداری-تجاریای که چند شب پیش طعمه حریق شده بود، در روز سیاهی خود را بهرخ گلهای رنگارنگ میاندازد. گرچه سوخته و سایه شده است، اما فرونریخته و پابرچاست. این همان ساختمانی است که چند شب پیش یکی از ستونهایش را سنگر خود کرده بودم و از خط مقدم آتش بین مردم و پلیس عکس میگرفتم.
با وجود اینکه امروز دوشنبه است و اولین روز کاری هفته، این منطقه از شهر مملو از جمعیت است. هزاران نفر با شاخهها و یا دستههای گل بهسمت میدان اصلی شهر در حال حرکتند.
شاید هیچوقت شهر کییف، اینقدر گل را به خود ندیده باشد. حتی در روز عشاق.
بر جای تیر خوردن و کشته شدن هر نفر، عکس او قرارداده شده است. مردمی که میاستند، اشک میریزند و به بازماندگان آنها تسلی میدهند. آنچه برایم جالب بود، دیدن غرور در چشمان و چهره بازماندگان بود. نه کسی شیون میکند و نه نفرین و شکایت. آنچه هست سکوت و احترام و اشک است.
تا چند ماه پیش، این خیابان، شادترین خیابان شهر بود. دختران و پسران جوان گلهای عشق به یکدیگر هدیه میدادند و خندان قدم میزدند. امروز، انگار همه گلهای کشور را به این خیابان آورده بودند. نمیدانم آیا گل فروشان شهر این گلهارا به ازای دریافت پولی فروختهاند یا نه.
به اینجا که میرسم، بی اختیار بغض میکنم ... با چشمان خود تیر خوردن چند نفر را در این منطقه دیده بودم. امروز فهمیدم همه آنها مردهاند.
موسیقی غم انگیزی از بلندگوها در فضا پخش میشد و هر مرد و زن و کوچک و پیری را به گریه وا میداشت. ایستادن در یک نقطه خطرناک است! چون فقط با راه رفتن است که میتوانی مخفیانه اشکهای خود را پاک کنی!
مرکز شهر بوی عجیبی به خود گرفته است. بوی لاسیتکهای سوخته، بوی شمعهای معطر، بوی خاکستر، بوی گل. هرچه است، بوی غم انگیر ولی پرغروری است.
مرکز شهر، میدان و خیابان اصلی شهر که بمدت سه ماه در دست معترضان بود، واقعا حال و هوای دیگری داشت. رئیس جمهوری، پایتخت را ترک کرده، یولیا تیموشنکو پس از ۳ سال از زندان آزاد شده و کشور به دست مخالفان دولت افتاده است، و همچنین از هیچ پلیس و نیروی ضد شورشی خبری نیست، پس امروز را برای عکاسی از شادی و پایکوبی و جشن پیروزی مردم به میدان رفتم. اما از هیچکدام آنها خبری نبود! بلکه دیدم غم بزرگی در شهر سایه افکنده است.
در گوشهای، یک چادر را بصورت نمایشگاه درآوردهاند و تجهیزات کشته شدگان مردمی را و در چادری دیگر پوکهها، باتومها و سپرها، درجههای روی دوش و اسلحههای سوخته پلیس را بنمایش گذاشته بودند.
مردم، در کنار عکس کشته شدگان کوهی از گل و شمع گذاشتهاند.
ساختمان اداری-تجاریای که چند شب پیش طعمه حریق شده بود، در روز سیاهی خود را بهرخ گلهای رنگارنگ میاندازد. گرچه سوخته و سایه شده است، اما فرونریخته و پابرچاست. این همان ساختمانی است که چند شب پیش یکی از ستونهایش را سنگر خود کرده بودم و از خط مقدم آتش بین مردم و پلیس عکس میگرفتم.
با وجود اینکه امروز دوشنبه است و اولین روز کاری هفته، این منطقه از شهر مملو از جمعیت است. هزاران نفر با شاخهها و یا دستههای گل بهسمت میدان اصلی شهر در حال حرکتند.
شاید هیچوقت شهر کییف، اینقدر گل را به خود ندیده باشد. حتی در روز عشاق.
بر جای تیر خوردن و کشته شدن هر نفر، عکس او قرارداده شده است. مردمی که میاستند، اشک میریزند و به بازماندگان آنها تسلی میدهند. آنچه برایم جالب بود، دیدن غرور در چشمان و چهره بازماندگان بود. نه کسی شیون میکند و نه نفرین و شکایت. آنچه هست سکوت و احترام و اشک است.
تا چند ماه پیش، این خیابان، شادترین خیابان شهر بود. دختران و پسران جوان گلهای عشق به یکدیگر هدیه میدادند و خندان قدم میزدند. امروز، انگار همه گلهای کشور را به این خیابان آورده بودند. نمیدانم آیا گل فروشان شهر این گلهارا به ازای دریافت پولی فروختهاند یا نه.
به اینجا که میرسم، بی اختیار بغض میکنم ... با چشمان خود تیر خوردن چند نفر را در این منطقه دیده بودم. امروز فهمیدم همه آنها مردهاند.
موسیقی غم انگیزی از بلندگوها در فضا پخش میشد و هر مرد و زن و کوچک و پیری را به گریه وا میداشت. ایستادن در یک نقطه خطرناک است! چون فقط با راه رفتن است که میتوانی مخفیانه اشکهای خود را پاک کنی!
مرکز شهر بوی عجیبی به خود گرفته است. بوی لاسیتکهای سوخته، بوی شمعهای معطر، بوی خاکستر، بوی گل. هرچه است، بوی غم انگیر ولی پرغروری است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر