پنجشنبه، اسفند ۰۷، ۱۳۹۳

دل نوشته آتنافرقدانی از زندان


اینجا زندان قرچک ورامین است، یعنی مرگ تدریجی یک زن

به گزارش کمپین دفاع از زندانیان سیاسی و مدنی متن زیر که دراختیار خبرگزاری جرس قرار گرفته است دلنوشته‌ای از آتنا فرقدانی زندانی سیاسی تبعید شده به زندان قرچک ورامین است که در پایان هفته اول اعتصاب غذایش نوشته و به بیرون ارسال کرده است .آتنا در این گزارش ، نگاهی آسیب شناسانه به وضعیت زنان زندانی در این زندان و وضعیت نگهداری غیر انسانی آنان دارد و دردمندانه اینجا را ایستگاه آخر و مقصد کودکان رها شده در خیابان می بیند ، کودکانی که خود عاشقانه به آنها در پارک‌های تهران نقاشی می آموخت.
بیست دی ماه ۱۳۹۳ ، که در شعبه ۱۵ دادگاه انقلاب حاضر شدم ، توسط یکی از ماموارن قاضی صلواتی و در مقابل قاضی شناسنامه‌ام بر دهانم کوبیده شد، مرا سوار بر خودرویی کردند و با دستبندی آهنی که بر دستگیره بالائی اتومبیل بسته شد و دست راستم را سخت در هم پیجیده بود، به دنیایی پرتابم کردند که هرگز درخواب هم نمی دیدم.
تمام طول راه را با چشم بند سیاه گذراندم و مدتها نیز زیر سقف با همان چشم بند گردانده شدم و چشم که باز کردم ، خود را روبه روی زنی یافتم با پاهای پینه بسته و صورتی که مواد مخدر سایه تیره‌ای بر زیبایی آن کشیده بود.
پرسیدم که اینجا کجاست؟ با نگاه تمسخر آمیز بر سر تا پایم ، پاسخ گفت: قرچک ورامین..!
تمام طول روز ، خشمگین و ناراحت بودم که چرا اینجا ؟ در قرنطینه چشمها را بستم و گوش سپردم به زنانی که با اشتیاق از جرم‌هایشان سخن می گفتند در درازای زمانی از کودکی تا به امروز . آنها بر تلی از
جرایم بر روی هم انبار شده خود را بالا می کشیدند تا در این هماوردی ، بزرگتر و بلندتر جلوه کنند.
و امروز من آتی بادبادک ، می فهمم ، سهم کودکانی که از خانواده ، خیابان است و وحشت و ناامنی ، در انجام خود ، سقفی خواهد بود چون زندان قرچک و با زنانی که کمتر جرقه معصومیتی در چشمانشان قابل دیدن است.
اکنون اما ، خرسندم از پنجره‌ای که به رویم گشوده شد. زندان ، ادامه ی محتوم خیابان است در جامعه‌ای که سهم مردم آن رنج فقر است . اینجا درد زنان وطنم را با گوشت و پوست خود لمس می کنم، دردهایی که قبل از این هرگز نچشده بودم. اینجا دخترانی هستند که نه به زن می مانند و نه به مرد و افتخار و هویتشان ، سرقتی است که وامداردار شبهای بی‌سرانجامی است.
اینجا ، تنها ۴ دوش حمام برای ۸۲ نفر تعبیه شده است که فقط از ۸ صبح تا ۹ صبح گرما بخش تن‌های یخ زده است ، تازه اگر آبش گرمایی داشته باشد . شدت شوری آب در این حمام‌ها به گونه‌ای است که صابون را می ماساند بر صورت و پوست سرت و موهایت را به شوره زاری برای تلخکامی مبدل می سازد.
اینجا کشیدن موی یکدیگر برای شانه‌ای که بر سر بنشیند ، امری است عادی. اینجا بر سرتکه‌ای نان، بر سر یک حبه قند، بر سر یک دمپائی، بر سر یک قاشق، بر سر یک سیگار ، اجداد یکدیگر را در گور زنده می‌کنند و می میرانند و کلمه با کش همراه می شود.
اینجا ایدز است و هپاتیت، درب کنسرو ماهی شیاری می‌شود برای بستن آبراه زندگی در رگها، مرگ تدریجی یک زن...
خنده می آیدم از تلاش برخی برای شکستن اعتصاب و خوردن غذا ! اینجا اگر زنی در سوپ خود تکه مرغی به اندازه یک بند انگشت بیابد ، آن را به مثابه کشفی بزرگ با شگفتی به همگان نمایش می دهد .
حس آدمی از غذا در این پایان مسیر ، نه اشتیاق که تهوع است ، غذای اینجا تهی است از قانون و آیین نامه هایی که از گوشت و سبزیجات مملو است ، ماکارانی با سویا و سیب زمینی و تخم مرغ، اینجا رویای آدم‌ها نه آزادی که خوردن یک شکم سیر باقالا پلو با گوشت است !
اینجا هم زنان حبس می کنند آرزوهای خود را ، در لابه لای تار و پود بافته‌هایشان و میله‌های بافتنی خنجری می شود بر دل زمان، که ثانیه شمارش انگار روزهاست تنها بر یک عدد تیک می‌زند و تاکی ندارد و باکش نیست که این کش آمدن ، همچون سوهانی بر تن مجروح می سوزاند و می سوزاند و بر سر زن‌های این سرزمین ، آوار می‌شود. اینجا زندان قرچک ورامین است.

پنجشنبه ۷ اسفند ۱۳۹۳_ 26 - 02 -
2015

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر