در تقدير از اشرف نشانان
سقفی از برف و سايبان از باد زدم آنجا مقابل بيداد
بر سر چارراه سرد جهان می کشم همچو مشعلی فرياد
پيش شلاق باد وسوزش برف چون سپيدار ماندم و شمشاد
کوه را می کَنم به سوزن صبر پی به پی همچو تيشة فرهاد
روزها يک به يک رسند و شوند شصت و هفتاد يا دوصد هشتاد
همچنان صخره ای که بر ساحل کوبش موج ديد و پس نفتاد
می روم من که بر بشورانم يک جهان را عليه استبداد
خيس باران هماره استاده سر بلندانه همچو سروْآزاد
عابران غرق حيرت خويشند کاين قبيله ست از کدام نژاد؟
اينچنين کوهسار پا برجای دل تاريخ هم ندارد ياد
سقفی از عشق و سايبان از عزم کرده دستان عزم من بنياد
بی شک اين عزم با چنين ايمان هرچه ويران، ز نو کند آباد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر