سه‌شنبه، بهمن ۱۵، ۱۳۹۲

لبخندهای هستی کوچولو در آغوش پدر

  هستی کوچولو با حکم دادستان کودک و نوجوان تهران در آغوش پدر آرام گرفت. مسئولان بهزیستی در شرایط بسیار خوبی این دخترک را از لحاظ روانی آماده کردند تا پس از ماه‌ها دوری به کانون خانواده‌اش بازگردد. اوایل مردادماه بود که هستی کوچولو همراه مادرش به‌اندونزی رفت و قرار بود به‌صورت قاچاق سوار بر کشتی به استرالیا مهاجرت کند اما این کشتی در سواحل اندونزی غرق شد و سرنوشتی عجیب برای دختر کوچولوی ایرانی کلید خورد. فاطمه 32 ساله مادر هستی با وجود نجات از آب‌های خروشان به خاطر بیماری دیابتش به کما فرو رفت و پس از سه روز تسلیم مرگ شد. هستی کوچولو پس از مرگ مادرش در اندونزی تنها ماند و یکی از خانواده‌های آبادانی که همسفر آنان بودند از وی نگهداری کردند.

امید شیرالی اسماعیلی‌زاده پدر هستی‌کوچولو با جدایی از همسرش که به‌صورت توافقی بود دخترش را در اختیار وی قرار داد و هر هفته هستی را به خانه خودش می‌برد و رابطه عاطفی پدر و دختر پابر جا بود.
امید وقتی شنید فاطمه به‌صورت پنهانی به‌اندونزی رفته است شوکه شد چراکه هیچ‌گاه چنین اجازه‌ای برای سفر خارجی نداده بود. پدر نگران با اطلاع از ماجرای تنهایی دخترک دست به کار شد تا دختر کوچولویش به ایران بازگردد.
امید به وزارت امور خارجه رفته و توانست ویزایش را برای سفر به‌اندونزی آماده کند و این در حالی بود که مسئولان ایرانی برای بازگشت دختر اقدام‌های گسترده‌ای انجام دادند تا هستی را که تحت نظر «UN» است بازگردانند.
پدر هستی از پرسنل شرکت نفت‌آبادان بوده و بارها برای اقدامات قضایی به تهران آمده بود. پدر هستی که نمی‌دانست مسئولان بهزیستی چه تصوری از وی دارند با پیگیری‌هایش از سوی دادستان دادسرای امور بین‌‌الملل در تهران پی برد که هستی کوچولو در روز تولدش به ایران بازخواهد گشت.
ساعت سه بامداد پنجشنبه 10 بهمن ماه دخترک به ایران بازگشت و در سالن VIP فرودگاه امام خمینی(ره) در اختیار مسئولان بهزیستی تهران قرار گرفت. هیچ‌کس نمی‌دانست پدر نگران هستی نیز در سالن عمومی فرودگاه امام خمینی(ره) ثانیه‌شماری می‌کند تا دخترک را در آغوش بکشد و این در حالی بود که در آخرین تماس با هستی کوچولو پدر قول داده بود به ملاقاتش می‌آید و روز تولدش برایش جشن می‌گیرد.
از سوی دیگر مسئولان بهزیستی با در نظر گرفتن شرایط سختی که بر هستی کوچولو در اندونزی گذشته بود شرایطی فراهم کرده بودند تا با اقدام‌های روانکاوانه وی را آماده بازگردانده شدن به آغوش خانواده‌اش کنند. هستی کوچولو از یک قدمی پدرش به یکی از بهترین مؤسسه‌های نگهداری کودکان انتقال داده شد و در سوی دیگر، پدر به جست‌وجوی دخترک پرداخت و وقتی شنید باید دستور قضایی‌ مبنی بر تحویل هستی کوچولو بگیرد به دادسرای کل سرپرستی کودک و نوجوان رفت و خانم دکتر خسروشاهی دادستان ناحیه 25 زمانی‌که داستان عجیب پدر هستی کوچولو را شنید و پس از مشاهده مدارکی که نشان از سلامت کامل وی داشت، دستور قضایی داد تا دخترک پس از هفت ماه به آغوش پدرش بازگردانده شود.

گرمای آغوش پدر در سرمای تهران

عقربه‌ها ساعت 8 و 30 دقیقه صبح دوشنبه 14 بهمن ماه سال جاری را نشان می‌داد، پدر نگران همراه دوست‌خانوادگی‌اش به اداره بهزیستی شمیرانات رفتند و دستور قضایی را  به معاون امور اجتماعی بهزیستی دادند.
همین نامه کافی بود تا هماهنگی‌ها برای انتقال دختر کوچولو از مؤسسه به‌ بهزیستی شمیرانات صورت گیرد.
لحظات به‌سختی می‌گذشت و پدر نگران بغض سنگینی در سینه‌اش داشت و هر لحظه چشم به در سالن می‌انداخت تا دخترش را ببیند.
ساعت 10 و 30 دقیقه صبح هستی کوچولو وارد حیاط بهزیستی شمیرانات شد. این در حالی بود که هنوز خبر نداشت پدر چشم‌انتظارش است.
نخستین جمله‌ای که هستی‌کوچولو به خبرنگار روزنامه ایران  گفت، این بود که نمی‌داند پدر را کی خواهد دید.
هوا سرد و زمین را برف سفید کرده بود، ناگهان دوست خانوادگی که هستی آن را دایی صدا می‌زد از دور متوجه دختر تنها شد و با سرعت با فریادهای دایی، دایی خود را به هستی کوچولو رساند و دخترک که باور نداشت خود را به آغوش وی انداخت.
امید در اتاق منتظر بود و آرام و قرار نداشت و در اتاق راه می‌رفت و به ساعت نگاه می‌کرد، ناگهان دایی محمود که دختر کوچولو را در آغوش داشت با صدای بلند امید را صدا زد و با اشک خبر از آمدن هستی داد.
لحظه دیدار پدر و دخترک شیرین‌زبان پر از اشک و لبخند بود، هستی کوچولو با لهجه آبادانی گفت: بابا چه لاغر شدی؟!
همه اشک می‌ریختند و پدر دخترک را در آغوش می‌فشرد و هستی کوچولو می‌خندید و پدر را می‌بوسید.
«هستی» هنوز شوکه بود و می‌گفت: کسی به من نگفته بود قرار است پدرم را ببینم.

کارکنان اداره بهزیستی بعد از آرام شدن پدر و دختر برای اطمینان از این‌که هستی کوچولو دوست دارد نزد پدرش باشد از وی پرسیدند دوست داری پیش چه کسی زندگی کنی؟ و هستی با نگاه به صورت پدر گفت: می‌خواهم همیشه پیش پدرم باشم.
هستی کوچولو بعد از نامه‌نگاری‌های اداری در اختیار پدرش قرار گرفت و دقایقی بعد این دخترک نمکین مهمان گروه شوک روزنامه ایران شد.


گفت‌وگو با هستی کوچولو

«هستی» با شیطنت و لهجه زیبای جنوبی بارها گفت فقط به ایران آمده تا درکنار پدرش باشد.
چه مدت در اندونزی بودی؟
هفت ماه بود که در اندونزی زندگی می‌کردم.
اندونزی خوش گذشت؟
اندونزی خیلی سرسبز و زیباست اما هوایش کثیف است و آدم‌هایش هم خیلی از مسائل نظافتی را رعایت نمی‌کنند.
خانواده ایرانی رفتارشان خوب بود؟
بله، دایی جواد – پدر خانواده ایرانی- مرا مثل بچه خودشان دوست داشت و از من مراقبت می‌کرد.
فکر می‌کردی به ایران بر‌گردی؟
اصلاً، این آرزویم بود به ایران و نزد پدرم برگردم.
کی فهمیدی که قرار است به ایران بیایی؟
دایی محمود و بابا از طریق اینترنت به دایی  جواد گفته بودند و دو روز مانده بود که به‌تهران بیایم مرا با خبر کردند.
چند وقت بود که بابا ‌امید را ندیده بودی؟
دو ماه قبل از سفر با مامان «فاطمه» به اصفهان رفته بودیم و بعد از آن هم در اندونزی بودم که فکر کنم 9 ماه بود بابام را ندیده بودم.
وقتی فهمیدی می‌خواهی با مادرت به سفر بروی چه حسی داشتی؟
خوشحال بودم که می‌خواهم به‌خارج بروم.
روز غرق‌شدن را به‌یاد داری؟
بله، ناخدای کشتی خودش کشتی را سوراخ کرد و به آب پرید و بعد از آن یک قایق به سراغش آمد و آنها فرار کردند وهمه داخل آب افتادیم و قایق‌های ماهیگیری به کمک‌مان آمدند.
نمی‌ترسیدی؟
 نه، شنا بلدم و می‌توانم ساعت‌ها روی آب باشم.
غذای اندونزی هم خوردی؟
نه، غذاهای عجیبی مثل مارماهی می‌خوردند که دوست نداشتم.
در اندونزی به ایران زنگ می‌زدی؟
بله، به بابا امید و دایی محمود و مادر بزرگ‌هایم هم بعضی اوقات تلفنی با من حرف می‌زدند.
آخرین خواسته‌ات از پدرت چه بود؟
می‌خواستم به فرودگاه بیاید و برایم تولد بگیرد، آنجا وقتی ندیدمش خیلی ناراحت شدم.
می‌دانی پدرت پیگیر کارهایت بود؟
دختر کوچولو با چهره‌ای عصبانی گفت: بابا‌ امید از همان روزهای اول که من در اندونزی بودم پیگیر کارهایم بود نه بعد از آمدنم به ایران.
وقتی رسیدی به فرودگاه ایران چه حسی داشتی؟
خیلی خوشحال بودم چون قرار بود پدرم را ببینم و فقط همین باعث خوشحالی‌ام می‌شد که پدرم را ندیدم.
دوست داری اولین نفری که در آبادان می‌بینی چه‌کسی باشد؟
خواهرم آلا و مادرم نسرین.
منظورت خواهرناتنی و نامادری‌ات است؟
 نامادری نه، مادر و خواهرم هستند چون همیشه منتظرم بودند.
چه کسی را بیشتر دوست داری؟
مامانم و بابا‌امید رو خیلی دوست دارم که حالا فقط بابا‌امید برام مونده!
بنابر این گزارش، هستی کوچولو همراه پدرش ساعت 4 و 30 دقیقه روز گذشته سوار بر هواپیما به آبادان پرواز کردند تا برای همیشه در کنار هم باشند. پدر هستی قول داد وقتی به آبادان رسیدند برایش تولد بگیرد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر