این تازهترین دسته از قایقهایی است که مسلمانان روهینگیا را که از ایالت راخین فرار کردهاند به بنگلادش میآورد. بنگلادشیهای محلی که در ساحل جمع شدهاند در حالی که قایقها را به طرف آبهای کم عمق هدایت میکنند، دیوانه وار دست تکان می دهند و میگویند: “از این راه، از این راه”. هنگامی که اولین قایق در نزدیکی شاملاپور، به ساحل میرسد، چند مرد از قایق بیرون میپرند. به زنان و کودکان برای پیاده شدن از قایق کمک میشود، یک زوج در حالی که پاهایشان زیر تنهشان گیر کرده تقریبا از حال میروند. راه مستقیم از طریق رودخانه نف، دیگر قابل دسترسی نیست. از وقتی که چند تن از مسلمانان روهینگیا که قصد عبور از رودخانه را داشتند غرق شدند، مقامات بنگلادش مانع میشوند پناهجویان بتوانند از این راه مستقیم برای رسیدن به بنگلادش استفاده کنند. به همین جهت اکنون قایقها دور میزنند و قبل از برگشت راه دریا را در پیش میگیرند. طول سفری که در حالت عادی یک ساعت است اکنون ۶ تا ۸ ساعت است.
وقتی مسلمانان روهینگیا به ساحل میرسند روی زمین میافتند. پس از این سفر دریایی بسیاری از آنها گیج هستند. شماری به طور مشهود از کم شدن آب بدنشان رنج میبرند و برخی در حال استفراغ کردن هستند. عده ای از جمله چند مرد بدون این که بتوانند خودشان را کنترل کنند در حال گریه کردن هستند و به زور میتوانند سر پا بمانند. به نظر میرسد باور نمیکنند که زنده هستند. مردم محلی به برخی از آنان تلفن موبایل میدهند تا بتوانند به عزیزانشان خبر دهند که سلامت به مقصد رسیدهاند.
روحیما خاتون، در انتظار برادرش است. ده روز قبل به روستای آنها که در ناحیه مونگداو، در میانمار است، حمله شد. در عجله برای فرار، خواهر و برادر از هم جدا شدند. روحیما خاتون موفق شد خود را به بنگلادش برساند و حالا به این امید که برادرش نبی حسن، درمیان صدها نفری باشد که از راه دریا می رسند، هر روز به ساحل میآید. در حالی که چهارمین قایق به ساحل میرسد او فریاد میزند و شروع به دویدن میکند.
یک مرد جوان که می لنگد از جمله کسانی است که با این قایق وارد شدهاند. خواهر و برادر همدیگر را در آغوش میکشند و گریه میکنند.
روحیما مرتبا میگوید” خدا عزیز است، خدا عزیز است”
نبی حسن، در حالی که اشکهای خواهرش را پاک میکند می گوید “فکر نمیکردم تو را ببینم.” و اضافه میکند که ارتش و جامعه بوداییهای قومی که در راخین زندگی میکنند به روستای آنها حمله کردهاند. روحیما و برادرش میگویند از خانواده ۱۰ نفری آنها تنها آن دو نفر جان سالم به در بردهاند. سایر اعضای این گروه هم داستانهای مشابهی نقل میکنند.
دیل بهار، که یک زن ۶۰ ساله است نمیتواند گریهاش را کنترل کند. شوهرش ذاکر مأمون ، که مردی نحیف با ریشی کم پُشت است پشت سر او ایستاده. یک پسر نوجوان نیز همراه آنهاست که بازویش در آتلی قرار دارد که معلوم است ناشیانه درست شده و با سیم بسته شده. از صورت او معلوم است که درد می کشد. دیل بهار می گوید: “او نوه من است. تیر به بازویش خورده. شوهر دیل بهار، به ما نگاه میکند و اضافه میکند”این یک قتل عام است” دهکده آنها در باتیدانگ واقع است که کمی بیش از ۵۰ کیلومتر با مرز بنگلاش فاصله دارد.
حمله ظاهرا بدون هشدار قبلی صورت گرفته.
ذاکر به من میگوید: “هدف آنها ما بودیم. ارتش با بلندگو به مردم دستور داد در خانه بمانند بعد نظامیان و اوباش به خانههای ما بمب پرتاب کردند و خانههایمان را به آتش کشیدند.” به گفته آنان وقتی روستاییان میخواستند از محل خارج شوند، مهاجمان شروع به تیراندازی کردند. ذاکر می گوید: “ما به طرف کوهستان فرار کردیم و مخفی شدیم.” ولی پسرش یعنی پدر نوهاش محبوب، کشته شد. “تمام مدت شب ما صدای تیراندازی و اصابت موشکها را می شنیدیم” روز بعد آنها مشاهده کردند که دهکدهشان تبدیل به ویرانه شده و دود از بعضی خانهها متصاعد بود.
ذاکر میگوید همه چیز از بین رفته بود. این خانواده بعضی از وسایل آشپزخانه را که سالم باقی مانده بود و مقداری برنج خام برداشته و روستایشان را ترک کرده بودند. آنها مدت ۱۲ روز با پای پیاده دو کوه و یک منطقه جنگلی را پشت سر گذاشتند. ذاکر میگوید: “برنج ما روز هشتم تمام شد، ما چیزی برای خوردن نداشتیم و با خوردن گیاهان و آب باران دوام آوردیم.” هیچ راهی برای تایید این روایات توسط یک منبع مستقل وجود ندارد. دسترسی به ایالت راخین به شدت محدود است. نظامیان میانمار انجام هر عمل اشتباه را تکذیب میکنند و میگویند تنها شبه نظامیان روهینگیا را که به قرارگاه های پلیس حمله کرده بودند، هدف قرار میدهند. گروه فراری مورد بحث اکنون به یک اردوگاه بزرگ پناهندگان در بالوخالی، منتقل شدهاند. محبوب به درمانگاهی که سازمان بینالمللی مهاجرت اداره میکند برده شده و آتل او را عوض کرده و جراحتش را مداوا کردهاند.
این اردوگاه برای یک مدت غیرقابل پیش بینی، خانه موقتی آنها خواهد بود. چادر آنها یک ورقه ساده پلاستیکی است که بر روی چوب خیزران علم شده. آب اردوگاه از طریق گودالی در زمین که آب باران را جمع میکند تامین میشود. ولی آسودگی خاطر از زنده بودن و داشتن امنیت نسبی بر هر حس دیگری غلبه میکند.
ذاکر میگوید: “خوشحالم که در بنگلادش هستم. این یک کشور مسلمان است و اینجا جای ما امن است.”
به نقل از بی بی سی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر