یکشنبه، تیر ۰۴، ۱۳۹۶

#ایران# خاطرات زندان اوین بند ۳۵۰ ، برای عبدالفتاح سلطانی عزیز

خاطرات زندان اوین بند ۳۵۰ ، برای عبدالفتاح سلطانی عزیز

 


اگر زندانی باشی و بخواهی یک دوست متعادل و خوش مشرب ومهربان داشته باشی بی شک عبدالفتاح را انتخاب میکنی.سه سال زندگی کردن در بند 350 با سلطانی مایه مباهات بود.نه بخاطر تیتر و فعالیت هایش.بلکه بخاطر انسان بودنش.کسی را نمی توانی پیدا کنی بین هم بندیانش که از او دلخوری داشته
باشد.با اینکه وقتی بندرت عصبانی میشد صریح الهجه بود ولی منطقی و به کسی توهین نمیکرد.او در کارهای مشارکتی پیشقدم بود.با اینکه بیمار بود ولی شهرداری میداد و به بقیه هم کمک میکرد.من چون بیمار بودم نمی توانستم شهرداری بدهم واز بیکار بودن در اتاق هم خوشم نمی امد.به اصرار لباسشویی اتاق را به من دادند.دو روز در هفته صبح ها لباس میشستم و سلطانی چون سحرخیز بود به من کمک میکرد.روزی را یاد ندارم که برای اویزان کردن لباس ها نبوده باشد.حواسش به من بود.سلطانی زندانیان را بابت پرونده هایشان راهنمایی میکرد و به انها مشاوره میداد.میدانست چه میکند.پای صحبتش که می نشستی از پرونده هایی که وکالتشان را برعهده داشت صحبت میکرد که هرکدام برای خودش داستانی بود.کلا صحبت که میکرد از کسلی درمی امدی.او زندگی صنفی را به معنای کامل و در عمل با رفتارش به من اموخت.در جریان پنجشنبه خونین بند 350 اوین اسم او را هم بردند تا به انفرادی برود.بهانه شان این بود که با دسته تی شیشه هواخوری راشکسته است.معلوم بود جز اذیت و ازار چیزی پشت این حرف نیست.سلطانی گفت دوربین ها را چک کنید اگر واقعیت داشت خودم میایم.نه دوربینی چک شد و نه عذری پذیرفته.سلطانی به انفرادی رفت.موهایش را همراه دیگران با ماشین 4 زدند.وقتی برگشت سیگاری کشیدیم بعد از چندین روز سیگار نکشیدن برایش لذت بخش بود.زیر بار حرف زور نمیرفت و با حضورش جو همه را عوض میکرد.سلطانی نقش بسزایی در تصحیح قوانین شورای بند داشت.پیش نویسش را من اماده کردم.و یک هفته وقت گذاشت تا باهم ان راتصحیح کردیم.اما متاسفانه وکیل بند را حذف کردند و تمام زحماتمان به باد رفت.اما مدارم تدوین شده ان به عنوان سند 350 موجود است.برای غذا خوردن مثل دیگران بهانه نمیگرفت.حقی اگر ناحق میشد دادش در میامد.سلطانی برادرانه پشتیبان ما بود.امیدوارم هرچه زودتر با بقیه دوستانی که در بند 350 هستند ازاد شود.برای زمان ازادی ام با من شرط کرد و شرط را برد.حالا من یکدست کت و شلوار و پیراهن و کراوات به او باخته ام.هر چه باشد بالاخره او عبدالفتاح سلطانی است.
محمد حسن یوسف پورسیفی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر