ضربۀ قنداق بلوطی اش
هر لحظه با فشار انگشتش بر ماشه
بر فرورفتگی شانه اش
پرومته بودن
ماندن
را یادآور می شود
هر لحظه با فشار انگشتش بر ماشه
بر فرورفتگی شانه اش
پرومته بودن
ماندن
را یادآور می شود
سه خشابش با قفسه سینه اش
همدم است
غُرش صدای رگبارش
گوشش را دلپذیرتر از صدای معشوقش
نوازش می داد
فانوسقه اش هنوز می درخشد!
همدم است
غُرش صدای رگبارش
گوشش را دلپذیرتر از صدای معشوقش
نوازش می داد
فانوسقه اش هنوز می درخشد!
سلاحش را به او بدهید
سلاحش را طوفان حادثه
از او رُبوده است
شماره اش را بخاطر دارد
یک، سه، چهار، هشت
خشم و عشق او،
بر طبلک بُردش،
تصویر یک گل سُرخ کشیده است
یادگار خون رفیقانش!
سلاحش را به او بدهید!
تا آنچه شب نامه هایش بشارت می دادند
در شکل باروتی فشرده
بر پیشانی دشمنش نقش بندد
یخِ اختناق بشکند
جرات چون پروانه ای
از پیلۀ هراس بیرون زند
تا مردمی به پا خیزند
سلاحش را به او بدهید!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر