پروازکن،
ترانهای از یک خوانندهی کانادایی، بهنام سلین دیون.
در این ترانه سخن از آرزو برای پرواز به فراسوها و بینهایتها و گذشتن از ستارگان است. آرزویی که بیشتر یک تمنای عرفانی است، مشابه آنچه فروغ فرخزاد در شعری بهنام «آفتاب میشود» از همین آرزو سخن میگوید و میسراید: مرا ببر به شهر شعرها و شورها، به راه پرستاره میکشانیام، فراتر از ستاره میکشانیام. این یک آرزو برای پرواز جسمانی بر فراز آسمانها نیست. بلکه نوعی تمنای درونی روح انسان است برای فراتر رفتن از دایرهی تنگ خواستههای مادی و گرفتار ماندن در حصار جبرهای مادی زندگی. این خواسته از آنجا که یک آرزوی انسانی است مرز نمیشناسد و در همهی سرزمینها بهگونهیی در شعرها و سرودها و ترانهها بیان شده است.
در این ترانه سخن از آرزو برای پرواز به فراسوها و بینهایتها و گذشتن از ستارگان است. آرزویی که بیشتر یک تمنای عرفانی است، مشابه آنچه فروغ فرخزاد در شعری بهنام «آفتاب میشود» از همین آرزو سخن میگوید و میسراید: مرا ببر به شهر شعرها و شورها، به راه پرستاره میکشانیام، فراتر از ستاره میکشانیام. این یک آرزو برای پرواز جسمانی بر فراز آسمانها نیست. بلکه نوعی تمنای درونی روح انسان است برای فراتر رفتن از دایرهی تنگ خواستههای مادی و گرفتار ماندن در حصار جبرهای مادی زندگی. این خواسته از آنجا که یک آرزوی انسانی است مرز نمیشناسد و در همهی سرزمینها بهگونهیی در شعرها و سرودها و ترانهها بیان شده است.
پرواز کن، پرندهی کوچک، پرواز کن
تا فراسوی خیال، بال بگشای
تا نرمترین ابرها
و سپیدترین پرندگان
فراتر از نسیم عشقی بهشتی
و از سیارهها و ستارگان، درگذر
جهان تنهای ما را ترک گوی
از اندوه و درد بگریز
و آنگاه باز پرواز کن!
پرواز کن ای گرامیترین
که اینک! آغاز سفر بیانتهایت فرا رسیده است
شادی شایستهات را
که بسا زیباتر از جهان ماست برگیر!
و به ساحلی دیگر پربکش!
آنجا که صلح و دوستی افزونتر است
و این خاطره را نیز، چه تلخ و چه شیرین،
تا دیدار دیگرمان
بیاد داشته باش.
پرواز کن، بیهراس پر بکش
بی درنگ نفسی
یا فروریختن اشکی.
زیرا که قلبت فراتر از تو پرکشیده
و روحت به آزادی رسیده
راهی شو! بیدرنگی برای من
که تو برفراز جهان، صعود خواهی کرد
فراتر از دستهای زمان!
ماه برخواهد آمد و مهر غروب خواهد کرد
لیک من از یادت نخواهم برد.
پرواز کن، پرندهی کوچک من پربگشای
تا بدانجا که تنها
آوای ترانهی فرشتگان طنینانداز میشود.
آنجا که زمان، حقیقی ست
و آنگاه !
آوازی در ده و روشنایی را دریاب.
تا فراسوی خیال، بال بگشای
تا نرمترین ابرها
و سپیدترین پرندگان
فراتر از نسیم عشقی بهشتی
و از سیارهها و ستارگان، درگذر
جهان تنهای ما را ترک گوی
از اندوه و درد بگریز
و آنگاه باز پرواز کن!
پرواز کن ای گرامیترین
که اینک! آغاز سفر بیانتهایت فرا رسیده است
شادی شایستهات را
که بسا زیباتر از جهان ماست برگیر!
و به ساحلی دیگر پربکش!
آنجا که صلح و دوستی افزونتر است
و این خاطره را نیز، چه تلخ و چه شیرین،
تا دیدار دیگرمان
بیاد داشته باش.
پرواز کن، بیهراس پر بکش
بی درنگ نفسی
یا فروریختن اشکی.
زیرا که قلبت فراتر از تو پرکشیده
و روحت به آزادی رسیده
راهی شو! بیدرنگی برای من
که تو برفراز جهان، صعود خواهی کرد
فراتر از دستهای زمان!
ماه برخواهد آمد و مهر غروب خواهد کرد
لیک من از یادت نخواهم برد.
پرواز کن، پرندهی کوچک من پربگشای
تا بدانجا که تنها
آوای ترانهی فرشتگان طنینانداز میشود.
آنجا که زمان، حقیقی ست
و آنگاه !
آوازی در ده و روشنایی را دریاب.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر