خبرگزاری قاصدان آزادی: یادداشتی از صفحه فيسبوك میترا پور شجری دختر محمدرضا پورشجری (سیامک مهر)نویسنده وبلاگ، زندانی در زندان کرج
امروز وقتي بابام بهم زنگ زد، بهش گفتم از اوضاع جسميت بهم بگو خيلي از دوستانت نگرانت هستن و گفتند چند وقتيه از بابا خبري نيست؟!
با يه بغضي بهم گفت " بهشون بگو حالم مثل هميشه هست، بدتر ميشه و بهتر نه، بهشون بگو فقط يه آرزو دارم اونم اينه كه يكبار ديگه دخترم رو از فاصله يك متري ببينم و فقط به اين اميد شرايط سخت رو تحمل كردم و ميكنم در اين سالها...."
حدود سه سال شد كه از ديدن هم از پشت همان شيشه هاي كثيف و كدر زندان هم محروم شديم.
يه وقتهايي مثل الان دلم ميخواد مثل بچه ها چشمهامو ببندم و داد بزنم بگم: من بابامو ميخوام، اخه به چه گناهي ازم گرفتينش؟ اون فقط بابام نبود كه، مامانم هم بود، دوستم و همه چيزم... چرا آخه، به چه جرمي!!!
بالاخره جونش رو تو زندان ميگيريد .....
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر