جمعه، اردیبهشت ۰۴، ۱۳۹۴

سوم اردیبهشت روز بزرگداشت شیخ‌بهایی


بهاء الدین محمدبن حسن عاملی (شیخ بهایی) در سال ۹۳۵ ه. ق در بعلبک دیده بر جهان گشود از کودکی عطش فراوان در دانش اندوزی داشت به طوری که این میل سرشار او را به سرزمین دانش و فرهنگ یعنی ایران زمین کشاند. شیخ بهایی در ایران به معروف‌ترین چهره از حلقه دانشمندان دوران صفویه تبدیل شد تربیت شاگردانی بزرگ همانند صدر متاالهین شیرازی (ملا صدرا) که خود در قله فلسفه و حکمت الهی شرق ایستاده و چند تنی دیگر ولی آنچه شیخ بهایی را شهرت عالمگیر داده اختراع بزرگ و منحصر به فرد او در اصفهان است اختراع حمامی که که حرارت و گرمای خزانه بزرگش تنها با یک شمع تامین می‌شود و تا به امروز موجب حیرت و شگفتی همگان بوده. بهایی افزون بر هشتاد اثر و مقاله علمی در دانش‌های گوناگون دارد و این خود دلیلی بارز بر مقام علمی اوست.

نفوذ روحیه و ذوق هنری و گرایش عرفانی در کار‌ها و نوشته‌ها و سروده‌هایش موجب تلطیف. و تعدیل شخصیت و منش او گردید و این همه محبوبیت و مقبولیت کم نظیر را در بین طبقات مختلف مردم برایش بهمراه آورد که هنوز هم در میان عالمان دین زبان زد است.
از طرفی شیخ بهایی فلسفه یونانی و اسلامی و تمامی علوم رسمی را بی‌فایده می‌داند و اما در مقابل، عشق و ایمان و عرفان را تمجید کرده و معتقد بود عشق است که انسان را از علایق جسمانی و قیود دنیوی آزاد می‌کند وقلوب و صدور را مانند کوه طور منور ساخته و قلب رو به لوح محفوظ تبدیل می‌کند.
شیخ بهایی معتقد است که حاصل و نتیجه علوم و فنون گوناگون در صورت عدم تلاش برای نیل به معرفت خالق و خدمت خلق عشق به دنیا و غفلت از حق و حقیقت بوده و موجب کبر و غرور و تفاخر و تکاثر و ریا خواهد شد در ‌‌‌نهایت شیخ بهایی به سال ۱۰۳۱ در اصفهان دار فانی را وداع گفت.
یکی از آثار معروف او با نام کشکول می‌باشد که حکایت از توانایی فوق العاده و احاطه وی بر ادبیات ایران و مسایل اجتماعی و اخلاقی زمان خویش است بعلاوه مطالب و و پندهای کشکول برای همه آموزنده است.
قسمتی کوتاه از این اثر را مرور می‌کنیم:
«برای آسان ساختن مصیبت‌ها و کم کردن سختی‌ها، راههای گوناگون است اگر مصیبت با دور اندیشی همراه شود و با عزم اراده با آن بر خورد کنند، رویدادش سبک می‌شود و از تاثیر و زیان آن می‌کاهد.
دیگر آنکه به هنگام روی دادن مصیبت فنای جهان را به یاد داری و به این نکته توجه کنی که دنیا پایدار نیست و هیچ آفریننده ایی نمی‌ماند و بدانی هر روزی که می‌گذرد از عمر تو کاسته می‌شود و می‌گذردتا پیمانه عمر تو خالی می‌شود و تو از آن بی‌خبری. شاعری می‌گوید روزگار خود راستی ده که هیچ چیز پایدار نمی‌ماند و غم‌های تو نیز. شاید که خدا پس از این از سر رحمت نگاهی به تو بیاندازد.»
رادیو فرهنگ 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر