- 19 مهٔ 2016 - 30 اردیبهشت 1395
صد و پانزده سال از
تولد و هفتاد سال از مرگ حبیب سماعی میگذرد؛ سنتورنوازی که در تاریخ
موسیقی سنتی ایران به اسطورهای تبدیل شده است.
پیشینه سنتور در
ایران پست و بالای بسیار داشته است. آن گونه که از روایتها بر می آید به
دوره ساسانی می رسد. شاعران درباری از آن فراوان یاد کرده اند.در دوره خلافت اسلامی سنتور جایگاه و موقعیت خود را به "قانون" وانهاد و رفته رفته از اعتبار افتاد. در دوره قاجار زمان فرمانروائی تار، سنتور از نو به میدان آمد.
در دوره قاجار سه چهره برجسته می شود: محمد صادق خان معروف به سرورالملک، سنتور نواز دربار ناصرالدین شاه؛ همان کسی که راه و رسم کوک کردن نخستین پیانوی ایرانی را پیدا کرد، سماع حضور که مهارت ویژه ای در نواختن سنتور داشته و پیش از نواختن وضو میگرفته تا با طهارت کامل نواخته باشد و سومی حبیب سماعی پسر سماع حضور که کار را با تنبک زدن همراه با سنتور پدر آغاز کرده و در جوانی به کمال دست یافته و نیروی خلاقهاش سبب اعجاب و شگفتی همگان می شد.
حبیب در سال ۱۲۹۰ خورشیدی در تهران به دنیا آمد و پدرش سماع حضور از همان خردسالی آموزش او را بر عهده گرفت تا جایی که ساز او در سیزده سالگی باعث شگفتی شنوندگان میشد.
حبیب مدت کوتاهی را نیز در مدرسه موسیقی وزیری گذرانید. چیزهائی فراگرفت ولی چندی بعد آن ها را رها کرد و حتی نت نویسی و نت خوانی را به کناری نهاد.
چندی بعد سماع حضور با خانواده به مشهد کوچ کرد و طبعا حبیب را نیز با خود برد. چیزی نگذشت که ساز جادوییاش در میان مردم مشهد ولوله انداخت. حبیب ولی در درون ناآرام بود و روی یک خط حرکت نمی کرد. به زودی شیفته نظام شد و به خدمت ارتش درآمد با آن که خیری از نظام ندید و همگان همچنان او را به سازش میشناختند، تا پایان عمر کوتاه خود در لباس نظام باقی ماند.
روحالله خالقی که در جوانی یک بار پای هنر نمائی سماعی ها نشسته در توصیف شیوه کار آن ها می گوید: "سماع حضور مثل کسی که حالت جذبه یافته باشد حوله ای روی سنتور کشید و شروع به نواختن کرد. هنوز چند مضرابی بیشتر نزده بود که به پسر خردسالش اشاره کرد ضرب را بردارد و با او همراهی کند. حبیب کوچک تنبک را به بغل گرفت و نرم نرمک با انگشتان ظریف خود بنواخت. دیگر صدائی جز ضربات مضراب استاد و پشتیبانی ضرب شنیده نمی شد...نفس ها حبس و چشم ها به دست های استاد خیره شده بود. مضراب ها به سرعت بر سیم ها می خورد و به قدری زیر دست استاد مرتب و شمرده و متوالی بود که جز خطی که بر سیم های سنتور عمود بود چیزی در هوا دیده نمی شد!"
خالقی می افزاید:"حبیب سماعی که بعدها جانشین خلف پدر گردید تنها نوازنده ای بود که به گفته خالقی سنتورش اثری از ساز استاد را داشت. حبیب سماعی به زودی به شبه اسطوره ای در جامعه موسیقی سنتی ایران تبدیل شد و نام و یاد او در هاله ای از غرابت و اعجاب قرار گرفت.
عشق پروانه
درون ناآرام و ذات نابردبار حبیب سخت به زیانش تمام می شد. اگر دو سه تن از دوستانش نبودند و هدایتش نمی کردند، با همه احساس و مهارتی که در نواختن داشت، آن گونه که باید گل نمی کرد.
ابوالحسن صبا آموزگار بزرگ موسیقی سنتی و دوست نزدیک حبیب پس از آن که او به تهران بازگشت کلاسی برایش ترتیب داد تا شاگردانی را بپروراند ولی او دل و دماغ این کار را نداشت، اهل نواختن بود، نه آموختن. دو سه تن از شاگردان او مرتضی عبدالرسولی، قباد ظفر، نورعلی برومند که سماجت و بردباری بیشتری داشتند، توانستند از محضرش فیضی ببرند و به جائی برسند.
خالقی در تفاوت میان صبا و سماعی می گوید که اولی هر چه داشت و می دانست، نوشت و چاپ کرد و به همه آموخت، ولی دومی اصلا با نوشتن آهنگ هایش مخالف بود."بعدها هم کاری کرد که اثری از پنجه و مضرابش باقی نماند."
دوست دیگرش خواننده خوش صدا ولی رنجور آن سال ها پروانه بود که آن چه از سماعی باقی مانده با صدای او ضبط شده است.
می گویند عشق آتشینی به پروانه داشته و همین عشق سوز و حالی دیگر به نواخته های او داده است. خالقی از پنج صفحه به جا مانده از پروانه و حبیب یاد می کند که هنوز پس از دهه ها که از عمرشان می گذرد سخت تاثیر گذار است. مرگ نابهنگام و جانگداز پروانه بازار این صفحات را گرم تر کرد. صفحاتی که هنوز هم در زمان ما طالبان خود را دارد.
در سال ۱۳۱۹ که نخستین فرستنده رادیوئی در تهران آغاز به کار کرد، سماعی نیز جزء نخستین هنرمندانی بود که صدای سازش در سراسر ایران طنین انداخت و شهرتش فراگیرتر شد.
یک سال بعد که خالقی به معاونت اداره موسیقی برگزیده شد، به سماعی پیشنهاد کرد که از نظام به وزارت فرهنگ منتقل شود و کلاسی برای سنتور دائر کند. سماعی در آغاز پذیرفت و کلاس را به راه انداخت ولی زمان کوتاهی نگذشته پشیمان شد و دوباره به وزارت جنگ برگشت تا لباس نظام بپوشد.
مرگ طبیب ترانه
یک دو سال بعد، مرگ نابهنگام کودک خردسالی که از دومین ازدواج خود داشت داغ ماتم را نیز بر نابردباری ها و ناآرامی های سماعی افزود. مرگ فرزند پس از مرگ پروانه او را از راه سلامت بازگردانید. شب زنده داری و باده پیمائی های مستمر خیلی زود او را از پای درآورد. می گویند شب ها آئینه ای جلوی خود می گذاشته و با خود درد دل می کرده است!
خالقی نیز می گوید:"مزاج او روز به روز ضعیف تر می شد، چنان که بیش از چند کیلو پوست و استخوان نداشت." او در سال ۱۳۲۵ به ذات الریه گرفتار شد و به بستر بیماری افتاد. یکی از پزشکان گفته بود:"سماعی یک عضو سالم در بدن ندارد و تا آن جا که ممکن بوده در حق خود دشمنی کرده است!"
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر