سه‌شنبه، دی ۰۲، ۱۳۹۳


  1. بتول سلطاني  در  دسامبر 2006، پس از سرقت برخي وسايل و امكانات کمپ اشرف به تيف (خروجي تحت كنترل نيروهاي آمريكايي) رفت.
    درتيف اعلام كرد كه مسيحي شده است و بوسيله يك كشيش غسل تعميد داده شد .
    لينك يوتوب غسل تعميد بتول سلطاني :
    https://www.youtube.com/watch?v=RlmtExSKMLY
    يك سايت وزارت اطلاعات بنام پارس ايران در 11 ژانويه 2008 از ازدواج او  با فردي بنام افشين كلانتري در تيف خبر داد. خبري كه بلافاصله پس از خروج آنها از تيف از روي اين سايت برداشته شد.
    پس ازمدتي درتيف كه به جولانگاه وزارت اطلاعات تبديل شده بود ، به وزارت اطلاعات وصل شد.
    در 14 ژانويه 2008 تحت نظارت صليب سرخ بين المللي به ايران منتقل شد و به نزد آخوندها رفت .
    پس از كسب آموزشهاي لازم اطلاعاتي و جاسوسي ، وزارت اطلاعات تصميم گرفت كه او را به عراق بازگرداند . تا از او كه اكنون ديگر تفاله اي بيش نبود برعليه مجاهدين استفاده كند .
    ابتدا براي او مدارك شناسايي و ازجمله پاسپورت ايراني صادر
    كرد :
    مشخصات پاسپورت او به قرار زير است :
    نام ونام خانوادگي : بتول سلطاني
    شماره شناسنامه : 978
    نام پدر : مرتضي
    شماره پاسپورت : T12816605
    صادره از : اصفهان
    تاريخ صدور پاسپورت: 15/11/1386
    صادركننده : سرهنگ محمود صادقي رئيس پليس اداره گذرنامه
    آنگاه برخلاف معمول طي مدت كوتاهي با ويزايي كه به دستور وزير خارجه عراق براي او صادر شده بود ، در روز  10 فوريه2008  وارد فرودگاه بغداد شد ؟!! تا برعليه مجاهدين و درمورد طلاقهاي اجباري!! و جداكردن كودكان از خانواده ها !! كه سالها وزارت اطلاعات آنها را تكرار كرده است . يك بار ديگر از زبان اين مزدور تكرارنمايد .
    وي در 21 فوريه2008 در شهر خالص توسط نيروهاي آمريكايي و عراقي دستگير و روشن شد كه براي انجام ماموريتي عليه ساكنان اشرف ازجانب وزارت اطلاعات به عراق فرستاده شده است.
    روز 11 مارس2008, بتول سلطاني, به همراه چند مامور ديگر وزارت اطلاعات به اشرف مراجعه كرد.
     روز 26 مي 2009 كميته بين المللي حقوقدانان در دفاع از اشرف ICJDA كه در برگيرنده 8500 وكيل و حقوقدان در اروپا و آمريكاست, توطئه او و مزدوران ديگر وزارت اطلاعات را افشا كرد .
    وزارت اطلاعات يك مامور بد نام وفاسد خودش به نام مسعود خدابنده را به عراق فرستاد تا بعنوان مسول بتول سلطاني دستورالعملهاي لازم را به او ديكته نمايد . آنها  مدتي به شهرهاي مختلف عراق از جمله سليمانه و  اربيل و دهوك مسافرت كردند، تا اگر بتوانند برخي از نفراتي تيفي را براي وزارت اطلاعات استخدام كنند . وزارت اطلاعات در عراق سايتي به“ نام بنياد خانواده سحر مركز عراق “ راه اندازي كرد و بتول سلطاني ،  را بعنوان نماينده و سخنگوي اين بنياد معرفي كرد . اين بنياد يك شعبه هم در انگلستان داشت كه مسعود خدابنده وسايت ايران اينترلينك مسول آن بود . ” سازمان غير دولتي مدافع حقوق بشر” همان ”بنياد خانواده سحر” است كه در نيمه فوريه  2008تاسيس آن توسط سايتهاي وزارت اطلاعات رژيم آخوندي اعلام شده است (ايران اينترلينك 15فوريه). اين بنياد با كمك عوامل رژيم ايران در دولت عراق تاسيس شده بود .
    آنها سپس به ايران و آنگاه به تركيه رفتند تا همين ماموريت را با نفراتي كه خودشان را به تركيه رسانده بودند، دنبال كنند و آنها را به خدمت وزارت اطلاعات دربياورند.


    وقتي كه اقدامات مذبوحانه او درعراق و تركيه به جايي نرسيد، وزارت اطلاعات اورا به اروپا فرستاد . قرار بود كه او اول درفرانسه مستقر بشود ولي درنهايت به آلمان رفت و هم اكنون ساكن اين كشور ميباشد .
    وظيفه اصلي او لجن پراكني عليه مناسبات مجاهدين به كثيف ترين و وقيحانه ترين كلمات  ميباشد كه نشاندهنده ماهيت منحط و لجن او است نيز مي باشد.


    لجن پراكنيهاي او نشان ميدهد كه او ديگر حتي به هيچ پرنسيب اخلاقي و فردي كه هر انساني ميتواند داشته باشد را هم ندارد  و در پرده دري و قاحت تماما دردستگاه نظام ولايي و پاسداران و لمپن هاي نظام ولايت فقيه تنظيم ميكند . مزخرفات او خوراك تبليغاتي براي سايت هاي وزارت اطلاعات و شبكه هاي خبر رژيم و مزخرفات تواب تشنه به خون ميباشد كه درضمن نشاندهنده ماهيت منحط و لجن خود آنها نيز ميباشد .

    بتول سلطاني درتمامي تجمعات و كنفرانسهايي كه وزارت اطلاعات ترتيب ميدهد ، حضور دارد و به رنگهاي مختلف خودش را درمي آورد .



    0

    افزودن نظر



  2. سياوش جعفري
    پاسداران سياسي رژيم درخارج كشور در دوران سرنگوني و ويژگيهاي آنها

    يكي از انقلابيون گفته است: جريان عمل و پراتيك اجتماعي و قوانين سرسخت، تكامل اجتماعي، ماهيت افراد را با هر مشخصه و رنگ و لعابي چه بخواهند و چه نخواهند، چه دوست داشته باشند و چه نداشته باشند، چه بفهمند و چه نفهمند را روزي، لخت و عريان در معرض ديد همگان و در برابر چشمان تيزبين تاريخ قرار مي‌دهد و آنها را در پيشگاه مردم و انقلابيون، خوار و حفيف و ذليل مي‌نمايد. اين است رمز و راز  تصفيه صفوف انقلابيون از انگلها و خائنين .
    در مقاله (ايرج مصداقي صداي زندانبانان اوين يا صداي حقيقت) نوشته بودم كه در آينده، بدون شك روزي فرا ميرسد كه مصداقي ، علنا در داخل، بر نعلين آخوندها بوسه مي‌زند. بدون شك او پس از نوشتن لجن‌نامه‌اش، تا امروز، چند گام كيفي دراين مسير به جلو رفته است.
    ديديم كه لجن نامه او هدفي، جز زمينه‌سازي سياسي و رواني، حمله ناجوانمردانه به مجاهدين اشرف و شهادت 52 تن از فرماندهان و كادرهاي با ارزش مجاهدين نداشت. دست ايرج مصداقي و همپالگيهايش به خون اين 52شهيد و 7گروگان آلوده است.
    ديديم كه چطور با دريدگي و وقاحت پاسداري، سالها بود كه براي حذف فيزيكي مسعود رجوي ، به‌دنبال جمع‌آوري اطلاعات بود‌. او با اين كارش مي‌خواست ذهنها را فعال كرده و به ديگران آدرس بدهد كه من خريدار اطلاعات در اين زمينه هستم‌. زيرا رژيم بشدت به اين اطلاعا‌ت نياز دارد، از آنجا كه رژيم علنا نمي‌تواند چنين درخواستي را داشته باشد و چنين خواستي، نتيجه عكس برايش دارد، اين‌كار را بعهده ايرج مصداقي گذاشته بود‌. ولي الحمد‌لله و صد‌هزار مرتبه شكر كه تير رژيم و مصداقي و شركاء به سنگ خورد و رژيم و همپالگيهايشان را رسواي خاص و عام نمود و آنها مجبور شد‌ندكه نقاب از چهره پليدشان بردارند و بيشتر ماهيت آخوندي خودشان را بر ملا كند
    .
    همگان ديدند‌، صداي سومي كه او مدعي بود‌، چيزي جز صداي قاتلان و شكنجه‌گران و پاسداران سياسي نبود.

    ديديم كه وزارت اطلاعات چگونه سايت او را جايگزين سايتهايش كرد و آن را به مزبله‌اي براي لجن‌نامه پاسداران وزارت اطلاعات عليه مجاهدين تبديل كرد.

    سايت او اكنون پژواك‌، صداي پاسداران جديد وزارت اطلاعات‌، از قبيل، عاطفه اقبال، مهناز قزلو، حنيف حيدرنژاد، كريم قصيم و محمدرضا روحاني و.... و اخيرا هم يك پاسدار، نوظهور ديگر، به نام هادي افشار و يا سعيد جمالي شده است
    پاسدار تازه سردوشي گرفته، هادي افشار، طي چند شماره، مطالب بي‌سروته، بي‌محتوي و بي‌ارزشي كه سراسر توبه و ندامت و شكر خوردنهاي ، مهوع و مكرر به دربار ولي‌فقيه است را سياه قلم مي‌كند كه در سايت مصداقي چاپ مي‌شود.
    وقتي مطالب اين پاسدار تازه سردوشي گرفته از آخوندها را خواندم، ناخودآگاه به ياد دروان زندان خميني افتادم، درزندان افرادي كه درمقابل شرايط و فشارهاي مختلف نمي‌توانستند تاب بياورند، برخي مي‌بريدند، توبه و ندامت كرده و دنبال كار و زندگي خودشان مي‌رفتند و سياست را به كناري مي‌گذاشتند، برخي بيشتر از بريدگي، خيانت مي‌كردند و در اشكال و مدارهاي، مختلف به رژيم خدمت مي‌كردند. ولي دراين ميان برخي هم اگر چه تعدادشان خيلي كم بود، وجود داشتند كه‌ كلمه بريده و خائن‌، عملكرد آنها را بيان نمي‌كرد، يعني اين كلمات‌، براي عمق خيانت آنها كافي نبود‌، بچه‌ها به آنها‌، مي‌گفتند فلاني‌ ”جر خورده‌“ است.
    جرخورده“ كسي بود كه در خدمت به شكنجه‌گران و بازجويان از هيچ رذالتي فرو‌گذار نمي‌كرد‌، او قسي‌القلب‌تر از شكنجه‌گران رژيم‌، مجاهدين و انقلابيون زنداني، را مورد اذيت و آزار و شكنجه قرارمي‌داد‌، انگار كه از اول يك حزب اللهي و پاسدار دوآتشه بوده كه اشتباهي در ميان مبارزين بُر‌خورده است. تمام گذشته خودش را لجن‌مال مي‌كرد‌، گويي كه شغلش شيرجه‌زدن با سر در فاضلاب بوده است‌.
    براستي كه آنها از هزار پاسدار و شكنجه‌گر هم كثيف‌تر و بد‌تر بودند و هستند‌.
    اكنون بايد گفت كه براي هادي افشار درعالم قياس، شايد كلمه ”جر خوردن“ هم كافي نباشد بايد به دنبال يك كلمه جديدي بود، اميدوارم كه كسي به من كمك كند تا اين كلمه را يا معادل آن را پيدا كنم.
    اين نوع ”جر خوردن “، البته كه از محصولات، دوران سرنگوني است و رژيم آنها را به اين نقطه مي‌كشاند، زيرا كه به چنين افرادي بشدت نيازمند است.
    مشخصه پاسداران و ماموران وزارت اطلاعات در دوران سرنگوني

    1-هركدام بايد تلاش كنند كه بالا دست پاسدار قبلي، به مجاهدين و بطور مشخص شخص مسعود رجوي لجن‌پراكني كند‌، تا مقرب‌تر واقع بشوند‌. دليل اين مساله هم بسيار روشن است‌.
    مسعود رجوي دشمن شماره يك، خامنه‌اي و رفسنجاني و خاتمي و بقيه سردمداران رژيم مي‌باشد‌. او بوده است كه خميني را از ماه به ته چاه كشانده است‌. او بوده است كه دستگاه اصلاح‌طلبي قلابي رژيم و بساط خاتمي را جمع و رسوا كرد‌، او بوده است كه بيش از 30‌سال‌، اين مقاومت را از ميان توطئه‌هاي مختلف و آزمايشات گوناگون سرفراز و با سربلندي بيرون آورده است‌. او بوده است كه پرچم مبارزه و افتخار با رژيم آخوندي را درهرشرايطي به اهتزاز در آورده است‌.
    به‌همين دليل بايد گفت كه‌: مسعود رجوي بالاترين معيار و شاخص، ضديت با نظام ولايت‌فقيه‌، ولي‌فقيه و اسلام ارتجاعي آنها، مي‌باشد. بدون ذره‌اي اغراق، او درمقابل چاه باطل خميني و خامنه‌اي‌، سيتغ كوه سر به‌فلك كشيده حق بوده است. اين را تجربه 35‌ساله مصاف، او با رژيم خميني به خوبي نشان داده است. اگر هيچ دليلي براي سرنگوني اين رژيم وجود نميداشت (كه امروز البته دلايل بسياري هم وجود دارد) وجود مسعود رجوي و مجاهدين بالاترين دليل و بينه، درحتميت سرنگوني اين رژيم قرون وسطايي، مي‌باشد. زيرا كه تاريخ و ديالكتيك آن، دست اندركار ، ساختن رهبري و آنتي‌تز هرجريان ارتجاعي مي‌باشد. اين سنت تاريخ و تكامل است. به قول سردار خياباني به اين نكته يقين داشته باشيد ايمان داشته باشيد كه‌: آينده مال انقلابيون است‌، نيروهاي ميرا از صحنه حذ‌ف خواهند شد‌.
    2-همه بايد علنا و بدون پرده‌پوشي‌، در باره‌گاه ولي‌فقيه و سايتهاي تابعه، بطور علني ، بي‌دليل و با‌دليل و مستمر شكر‌خوري كنند. ولي بايد، اين شكر‌خوردن و ”جرخوردگي “ را در زرورق ”صداقت“ و ”نقد و انتقاد از گذشته“، پاگذاشتن به ”دنياي مدرن و دموكراسي“ و .... بپيچانند تا هرقدر كه بتوانند دجالگرانه به فريب افراد ناآگاه بپردازند.
    اين روزها در نوشته‌هاي ايرج مصداقي و كريم قصيم و روحاني به‌وفور اين شكر خوردنها را مي‌بينيم‌.
    ولي الحق والانصاف كه اين پاسدار جديد يعني هادي افشار به نظرمي‌رسد كه از صبح تا شب كاري بجز شكر‌خوري درخارجه ندارد و درسطر‌سطر نوشته‌هايش عمد دارد كه اين شكر‌خوري را تكرار كند تا بيشتر ”ماوراي جر خوردن “خودش را نشان بدهد.
    اين بالاترين معيار تنظيم رابطه وزارت اطلاعات با پاسداران سياسي، در دوران سرنگوني مي‌باشد.
    پاسدار هادي افشار جابه‌جا اين شكر‌خوردنهاي خودش را( تحت عنوان ما) تكرار كرده و ازجمله مي‌نويسد:
    برخوردهاي ”مضحك و احمقانه “، ”درعرض يكسال تمام بساط اين مبارزه مسلحانه جمع شد و نتيجه آن تعدادي كشته اوليه و بعد اوج‌گيري اعدامها و نهايتا قتل‌عام 67‌“‌، ” اين چه كاري بود كه كرديم و چطور مي‌شود آب رفته را بجوي بازگرداند؟ ”به زبان لري خودمان غلطي كرده‌ايم‌، كثيري را هم به كشتن داده‌ايم‌“ و ..... او خودش را ”راه گم كرده اي“ مي‌داند كه ”اسير ذهنيت‌هاي كودكانه“ بوده و مي‌گويد: ”ازماست كه برماست“.
    اكنون با خزيدن به دامن رژيم و باند اصلاح‌طلب قلابي آن‌، راه پيدا كرده و معقول شده است يعني كه تقصير با قرباني است و نه جلادي كه خون 120000‌نفر ر ا طي اين سالها ريخته است‌. آيا بهتر از اين مي‌شود‌، ته كفش رژيم را ليسيد؟ شكر خورد و دست رژيم را از جنايتهايش پاك كرد‌؟
    3- بلند كردن عَلم”دنياي مدرن و دموكراسي“ براي رد گم كردن همكاري‌شان با يك ديكتاتوري مذهبي و بغايت ارتجاعي
    جالب اينجاست كه اين علم را اول بار خاتمي تحت عنوان ”گفتگوي تمدنها“ بلند كرد و اكنون، روحاني و ظريف هم به شكل ديگري آ نرا مي‌خواهند هوا كنند، آنها هم با ادا و اطوارهاي ميمون‌وار و نشان دادن استفاده ازكامپيوتر و فيس‌بوك و تويتر‌، اين روزها، مي‌خواهند به غرب درسطح و ظاهر هم كه شده‌، پيام بدهند‌، پس ازسالها تروريسم و بنيادگرايي، ما هم وارد دنياي مدرن شده‌ايم ، اكنون شكر خورده ايم ويا مي‌خواهيم بخوريم‌، تحريمها را برداريد‌، حاضريم ته كفشتان و يا هر جاي ديگرتان را هم بليسيم.
    اين خط آخوندي اكنون به همه پاسداران سياسي اين دوران هم تزريق شده است و همه قولنج
    ”دنياي مدرن“ گرفته اند.

    هادي افشار يا سعيد جمالي كيست؟
    او را از دوران دبيرستان دورا‌دور مي‌شناسم. با روحيات و روانشناسي و اخلاقيات ”بخت النصري“ او آشنا هستم. او هميشه دوست داشت كه حسن كچلي باشد كه مفت و مجاني كبوتر شاهي برسرش بنشيند و ديگران فرمان‌بردار او باشند، ولي مساله من الان خصوصايت گند ”بخت النصري“ او نيست. زيرا كه من مشكل فردي با او ندارم.
    مساله اين است كه او پس از سقوط دولت سابق عراق، به‌دليل سختي شرايط مبارزه‌، بريد و به تيف رفت‌. به اين اميد كه بقول او ”امپرياليستها و نئوكانها“ او را به آمريكا و نزد اقوامش بفرستند. ولي با همه خوش‌خدمتي‌هايش به آنها‌، هيچ‌كاري براي او نكردند‌.
    لدي الورود به تيف‌، مبارزه مسلحانه انقلابي را نفي كرد و همه اطلاعاتش را درمورد مجاهدين به همان ”امپرياليستهايي“ كه مدعي ضديت با آنها است، داد و چيزي دراين زمينه، فروگزار نكرد و از آن زمان، يك اصلاح طلب شد. ولي همواره راهنماي چپ مي‌زد كه به راست بپيچد‌. راستش‌، در سياه مشق‌هاي بي‌سر و ته او دنبال اين بودم كه حرف اين پاسدار تازه سردوشي گرفته چيست؟ او چه ماموريتي دارد؟
    تا اين كه ديدم در مورد آخوند شياد خاتمي و روحاني و اصلاح‌طلبان قلابي، در مطلبي تحت عنوان “در‌باره جريان حاکم بر سازمان مجاهدين خلق ايران، قسمت پنجم «استراتژي آخر‌الزماني و ترس اصلاح طلبي“ نوشته است:
     ما اصلا و ابدا قادر نبوديم که اين تحوّل را (‌منظورش‌، آمدن آخوند خاتمي شياد‌) از ديد و بر مبناي تلاش، خواست و فشار مردم ببينيم و اينکه مجموعه فشارهاي اجتماعي باعث شده تا حاکميت تن به چنين رفرمي بدهد، اين عقب‌نشيني مشخص رژيم در برابر مردم و خواسته‌هاي آزاديخواهانه آنان بود و از اين منظر بايد به آن نگريسته شود. و ....“ و در ادامه با تكرار انبوهي‌، دروغ و دغل مي‌نويسد‌: ”حال دوباره رئيس‌جمهوري ”اصلاح طلب” بسر کار آمده“ است. (منظورش روحاني) است.
    فهيميدم كه دارد ته كفش خاتمي و روحاني را با ولع مي‌ليسد‌. آنهم خاتمي كه امروز حتي درميان مماشات‌گران درجه يك هم بي‌آبرو شده است‌ و همه مي‌دانند كه از اول هم براي نجات ولايت‌فقيه آمده بود و لاغير و هيچ مدره اي در درون رژيم وجود ندارد همه سروته يك كرباس هستند.
    فاعتبرو يا اولي الابصار

    باوركنيد‌، اگر گفته مي‌شود: ماموران خارج كشوري رژيم ازقبيل، ايرج مصداقي و عاطفه اقبال، كريم قصيم و روحاني و مهنازقزلو و هادي افشار و .... همه و همه دم و دنبالچه‌هاي رژيم آخوندي در دوران سرنگوني و آخوند روحاني هستند بي‌دليل نيست‌. با صدها فاكت از اظهارات خودشان، ميتوان اين مساله را اثبات كرد‌.
    پاسدار سعيد جمالي، از اين هم جلوتر رفته و با شيرجه زدن به ته فاضلاب، خاتمي‌گرايي و ”دنياي مدرن“ مي‌نويسد‌: ”ما بر مبناي تمايلات و خود‌خواهيها، توهم، ذهنيت افراطي و خانه خراب كن، نسبت به خود و شرايط خط سرنگوني را برگزيديم“.
    حرف او اين است كه چرا با خميني جنگيديد، بايد در مقابلش تسليم مي‌شديد، ولي مجاهدين هميشه گفته‌اند، حتي يك نفر از مجاهدين هم اگر مانده باشد، اين رژيم را سرنگون خواهد كرد و به اين ايمان دارند. هيچ جنگي شرافتمندانه‌تر از اين نبرد نيست، هرميزان هم كه قيمت داشته باشد با افتخار بايد قيمتش را داد.
    دنياي مدرن البته كه چيز خوبي است ولي بهانه كردن اين مساله براي، خدمت به رژيم ولايت‌فقيه كسي را نمي‌فريبد.
    او با زير علامت سوال بردن مبارزه انقلابي مسلحانه و تكرار استفراغات مزدوران سابق وزارت اطلاعات و لجن‌پراكني در مورد مجاهدين و مناسبات دروني آنها .... يك هدف بيشتر ندارد‌، هرميزان كه بتواند رژيم از حال رفته را باد بزند كه ديرتر به غضب الهي دچار شود‌. ولي او و ساير مزدوران‌، آب در هاون مي‌كوبند‌.
    برخي سوال مي‌كنند كه چرا افرادي با 30سال سابقه به اين لجن‌زار مي‌افتند.
    جواب بسيار ساده است‌. مسير مجاهدين مسير صدق و فداي حد‌اكثر است‌. هركس كه با مجاهدين است‌، چه عضو مجاهدين و چه هوادار بايد روزانه قيمت اين مبارزه شرافتمند را بپردازد.
    اگر فردي يك لحظه قيمت ندهد، از اين گردونه خارج و به قطب مخالف بسرعت پرتاب مي‌شود. اين قانون دافعه وجاذبه است. هركس انتخاب خودش است.
    افرادي مانند هادي افشار، وقتي كه ديگر شرايط سخت را نمي‌توانند تحمل كنند دريك لحظه بين دنيا و آخرت، دنيا را و بين شرافت و خيانت‌، خيانت را، انتخاب مي‌كنند و خودشان را ارزان مي‌فروشند.
    پسر نوح هم كه باشي وقتي، شرافت و ارزشهاي انقلابي را كنار بگذاري، ازاعلا عليين به اسفل السافلين سقوط مي‌كني. قوانين تكامل اجتماعي بسيار سرسخت مي‌باشد و به كسي رحم نمي‌كند.
    پسر نوح با بدان بنشست خاندان نبوتش گم شد.
    سعيد جمالي در تيف:

    او درسال2004 پس از ورودش به تيف، تلاش مي‌كرد كه، دور و بر خودش چند نوچه و بچه مرشد داشته باشد، تا به خيال خودش، در ميان سرها سري باشد!!؟ .
    يكي از افرادي كه مدتي با او در تيف بوده گفته است: او در تيف به قول خودش به ”امپريالسيتهاي جنايتكار“ نامه مي‌نوشت و مدعي بود كه چرا شما با مجاهدين كه تروريست هستند‌، رابطه داريد‌ و براي اثبات تروريست بودن مجاهدين‌، امضا جمع‌آوري مي‌كرد‌.
    مجاهدين تقريبا هرساله شب عيد نوروز، براي نفرات مستقر در تيف، سبزي‌پلو‌ماهي مي‌آورند، تا رسم مروت و جوانمردي را بجا بياورند. ولي سعيد جمالي درتيف تبليغ مي‌كرد كه سبزي‌پلو مجاهدين را نخورديد. البته كسي بجز ماموران وزارت اطلاعات به حرفهاي او وقعي نمي‌گذاشت. زيرا او غذاي ”نئوكانها “ را به غذاي مجاهدين ترجيح مي‌داد.
    واعظان كاين جلوه درمحراب ومنبر مي‌كنند چون به خلوت مي‌روند آن كارديگر مي‌كنند.
    بنابراين خيال نكنيد كه او در خارج كشور با ”دنياي مدرن “آشنا شده است، آشنايي او با ”دنياي مدرن“ از زمان كه پا درتيف گذاشت، آغازگرديد وگرنه تا جايي كه شنيده‌ام، او بين سالهاي 72تا75 هم درخارج كشور بود. سوال از پاسدار ”بخت‌النصر“ اين است كه راستي چه شد كه آنزمان ”دنياي مدرن“ را كشف نكردي و اكنون آن را كشف كرده‌اي؟
    او مي‌نويسد: ”بايد راه درازي طي مي‌شد كه ابتدايي‌ترين مفاهيم دموكراسي فهم شود‌“ - انقلاب57 و بروز ماهيتها-

    راستي، چه رابطه‌اي بين اين راه دراز و جنگ كويت و عراق و فشارهاي آن و بمبارانها و ... وجود دارد؟ چه شد كه دنياي مدرن را آن سالها كشف نكرده است؟
    او درجاي ديگري مي‌نويسد ”ملاك سلاح بدست گرفتن هم نيست، ملاك راه حلهاي منطقي و پراتيك رو به جلو است“.

    يكي به اين پاسدار بگويد!! ميخواهي بروي داخل، خوب اين همه صغرا و كبري چيدن ندارد، بگو حضرت امام!! ... خوردم! من اهل منطق شما شده‌ام، بگو من مي‌خواهم مثبت باشم  و همه را خلاص كن. او درلجن نامه‌اش مي‌نويسد: ”اگر اگر قرار بود كه مبارزه‌اي ادامه پيداكند‌، بجز مبناي صاف و صادقانه، خدمت و توجه به منافع مردم و سرزمين، شرط ضروري و مادي آن اين بود كه مي‌بايست به هر قيمتي در ايران و در ارتباط با جامعه باقي مي‌مانديم“. ولي به‌نظر مي‌رسد كه آخوندها براي اين مزدور شرط و شروط گذاشته‌اند و گفته‌اند كه فعلا وجود تو براي ما در خارجه نان و آب بيشتري دارد.

    او نوشته است كه از همان آغاز هم به خميني خوش‌بين بوده است‌: ”ما در دوران انقلاب در يك سردرگمي نسبت به خميني بسر مي‌برديم و تا حدودي به او خوش‌بين بوديم (مثل همه‌) فكر مي‌كرديم كه در بعد انقلاب ”براي ما هم جايي هست“.

    در حالي‌كه در همان زمان مجاهدين، هيچ خوش‌بيني به خميني نداشتند و با تحليل كتاب ولايت‌فقيه‌، خميني او را ارتجاعي تحليل كرده بودند‌. مسعود رجوي در نشست‌هاي دروني به مجاهدين توصيه مي‌كرد‌، اين رژيم بيش از 6‌ماه، ما را تحمل نمي‌كند‌. بنابراين بايد هوشيار باشيم‌، خانه‌هاي مخفيان را علني نكنيد‌، هر 6‌ماه يكبار موقعيت را تحليل و تفسير مي‌كرد كه رابطه ما با خميني در چه نقطه‌اي است‌.

    پاسدار هادي افشار‌، ازسال2004 درتيف تا بخواهيد برعليه مجاهدين تبليغ مي‌كرد‌، هركس كه در تيف برعليه مجاهدين تبلغ و لجن‌پراكني مي‌كرد‌، محضا‌ لله نبوده است. زيرا آنطرف خط، ماموران وزارت اطلاعات بودند كه وضعيت، تك تك افراد را رصد مي‌كردند‌، تيف جولانگاه وزارت اطلاعات شده بود‌، تا كسي اشعه ضديت با مجاهدين مي‌داد ازچند كانال ماموران رژيم به سراغش مي‌آمدند. او با مواضع ضد‌مجاهدين به رژيم پيام مي‌داد كه من با شما هستم‌، به سراغ من بياييد‌.
    درسال 2008 ازتيف خارج مي‌شود و با امداد‌هاي غيبي خودش را به فرانسه مي‌رساند، سرضرب به سراغ يك مامور ديگر وزارت اطلاعات به نام اسماعيل يغمايي مي‌رود.
    طي دوراني كه در خارج كشور بوده است، به‌ هر خود فروشي سياسي دست مي‌زند تا در كشور سوئيس پناهندگي بگيرد. درخارج كشور درمحافل دروني‌اش‌، بدون كوچكترين شرم و حيايي‌، مجاهدين را با همان ترمي كه رژيم استفاده مي‌كند‌ ”منافقين“ نام مي‌برد تا واكنش طرف وحساسيت‌اش را نسبت به اين مساله بسنجد. تا زمينه عضو‌گيري او را فراهم كند. علنا تبليغ مي‌كند كه رابطه با ماموران وزارت اطلاعات هيچ مانعي ندارد آنها هم ايراني هستند‌!!؟
    فرهنگ او فرهنگ آخوندي است‌، او براي كار شرافتمندانه مجاهدين براي جمع‌آوري كمك درخيابان‌“ مانند خامنه‌اي و آخوند مصباح يزدي فتوي صادر مي‌كند كه ”سراپا حرام و ناپاك است
    درسال 2009 يك‌ ‌بار مضمون، همين مزخرفات را بر روي سايتهاي وزارت اطلاعات در يك نوار ويدئويي، تكرار كرد، ولي بنا به دلايلي كه بر من معلوم نيست ظاهرا هنوز مصلحت نبود كه ادامه بدهد.
    به كليشه اي كه در يكي ازسايتهاي وزارت اطلاعات درفوريه2009 درج شده است، توجه نماييد.
    ويدئوي سخنان هادي افشار عضو سابق مرکزيت سازمان مجاهدين
    غم ما غم نيست. بار غم هاست!

    اين هم توضيحات وزارت اطلاعات درمورد لجن‌پراكني‌هاي هادي افشار‌:

    غم ما غم نيست. بار غم هاست!

    کمتر کسي از اعضاء قديمي و جديد مجاهدين و جدا‌شدگان است که با نام هادي افشار (سعيد جمالي) عضو سابق مرکزيت سازمان مجاهدين آشنا نباشد. او که بيش از 4سال عمر خود را در کمپ تیپف گذرانده در سال 2004 از مجاهدين جدا شده بود.
    موضع او نسبت به عملکردها و اهداف سازمان با انتقادات جدي همراه بود. او معتقد بود که شخص مسعود رجوي به‌خاطر حفظ منافع فردي از آرمان‌هاي بنيانگذاران فاصله بسياري گرفته است.
    مسئوليت انحرافات و شکست‌هاي سياسي- نظامي و تشکيلاتي - ايدئولوژيک را متوجه مسعود رجوي کرده و همواره او را خائن به آرمانهاي بنيانگذاران مي‌داند.
    هادي افشار از افراد معترضي بود که پس از انقلاب ايدئولوژيک و خصوصا از سال 1368هجري شمسي زير ضرب تشکيلات و شخص مسعود رجوي قرار داشت.
    هادي افشار که زنداني زمان شاه بوده، با کوله‌بار بيش از 30سال سابقه تشکيلاتي در مجاهدين سرانجام در اواخر سال 2008 با انحلال کمپ تیپف از عراق خارج شده و پس از تحمل درد و رنج فراوان خود را به يکي از کشورهاي اروپايي رساند.
    از هادي افشار در طي دوران اقامت اجباري‌اش در کمپ تیپف و خاطرات او از اين کمپ فيلمي به دست‌مان رسيده که بخش زيادي از درد و رنج جداشدگان در کمپ تیپف را بازگو مي‌کند.
    آيا مسعود رجوي و مسئول ارشد اوور سور اوواز در تدوين تاريخي چنين رنجنامه اي سهيم نيستند!؟
    آيا مسعود رجوي و ساير راهبران مجاهدين، سرنوشتي بسا وخيم‌‌تر و سياه‌تر را براي 3365عضو دربند سازمان در پادگان اشرف طراحي و پايه ريزي نمي‌کنند!؟
    خوب است كه بدانيم، اكنون بعد از اين همه سابقه‌تراشي و گنده‌گويي درمورد سابقه خودش و دريافت القابي هم چون ”فرمانده هادي افشار“ از ديگر ماموران وزارت اطلاعات مانند كريم قصيم به زندگي خفت‌بار با يك زن خارجي و گرفتن پول پناهندگي و نشستن صبح تا شب پاي اينترنت، دون‌كيشوت‌وار ديگران را به مبارزه با مجاهدين تشويق مي‌كند‌. چون كه اين مسيري است بي‌هزينه‌.
    اين است عاقبت تسليم‌طلبي و خزيدن به زير‌قباي آخوند خاتمي و روحاني

    حضرت علي درخطبه27 يعني خطبه جهاد مي‌گويد‌:


    جهاد و مبارزه انقلابي دري از دربهاي بهشت است كه فقط به روي بندگان خاص و مخلص باز مي‌شود‌، اين مبارزه لباس تقوي رهائيبخش (آلوده نشدن به لجن خاتمي و خميني در اين دوره) و زره محكم خداوندي است. هركس آن را كنار بگذارد خداوند لباس ذلت و خواري را به تن او مي‌پوشاند و ......
    0

    افزودن نظر



  3. عارف شيرازي 
    ضربه گسترده اول شهریور ۱۳۵۰ به سازمان مجاهدین سرآغاز معرفی وسیع این سازمان به جامعه و راه باز کردن آن در قلوب مردم بود. بویژه پس از فعال شدن مادران و خانواده های مجاهدین دستگیر شده و تلاش برای جلوگیری نمودن از اعدام فرزندان مجاهدشان این سازمان هر چه بیشتر در میان جوانان و اقشار آگاه جامعه جا باز کرده و مورد استقبال وسیع آنها قرار گرفت. من و دوستانم که از مدتها قبل با کار سیاسی و فرهنگی و با شرکت در تظاهرات و پخش اعلامیه علیه رژیم شاه فعال بودیم در چنین فضائی به راه و آرمان مجاهدین گرایش پیدا کرده و بصورت خود جوش به تبلیغ و معرفی سازمان مبادرت نمودیم، پس از چند نوبت تهیه و پخش اعلامیه در حمایت از سازمان در شهرهای مختلف -از جمله تهران، اصفهان، نجف آباد، کرج- و با دستگیر شدن چند نفر از افراد مرتبط با ما سرانجام من نیز در ۱۶ اسفند ۵۰ دستگیر شده و شبانه مرا به تهران منتقل نموده و به قزل قلعه بردند. در اولین روز بازجوئی -۱۸ اسفند ۵۰- مرا به ساختمان کوچکی بردند که اساساً یک اطاق بزرگ بازجوئی و چند اطاق کوچک بیشتر نداشت که یکی از آنها در آنموقع در اختیار داریوش فروهر بود و او مستمراً بین اطاق خودش و آبدارخانه و دستشوئی در حال رفت و آمد بود و معلوم بود که از وی بصورت ویژه در آنجا نگهداری میشود. پس از ساعتی انتظار -در بیرون اطاق- سرانجام با بردن یک زندانی مرا بداخل راهنمائی کردند و در گوشه ای از اطاق برگه بازجوئی را بدستم داده و سئوال همیشگی ''هویت شما محرز است کلیه فعالیتهای خود را شرح دهید'' را در جلوی من قرار دادند. در همان دقایق اولیه بناگاه ۶-۵ نفر از غولهای ساواک با جوانی بیست و چند ساله با پاهای ''آش و لاش'' و بسیار باند پیچی شده که به سختی قادر به راه رفتن بود وارد شدند معلوم بود وی باید برای ساواک شخص مهمی بوده که اینهمه لاشخور (بازجوی شکنجه گر) او را احاطه کرده و در ضمن از قبل هم قسمت اعظم اطاق برای وی رزرو شده است. از طرفی مشخص بود که ''الطاف ملوکانه'' !! فراوانی شامل حال او گردیده و یک ''پذیرائی شاهانه'' -با کمال سفاکیّت و سبعیّت- از او بعمل آمده است. دژخیمان ساواک جوان لاغر اندام شدیداً شکنجه شده را -که بعداً فهمیدم مسعود رجوی بوده- دوره کرده و از او سئوال می کردند. من که بایستی بازجوئی خود را نوشته با شنیدن حرفهای آن جوان -که از مبارزه مسلحانه، رفتن فلسطین، ماجرای گروگانگیری هواپیما و اینکه گروه ایدئولوژی سازمان طی سالهای گذشته ۶۰۰۰ ساعت روی متون مختلف برای تدوین ایدئولوژی سازمان کار کرده- تمام وجودم به چشم و گوش تبدیل شده و به دهان او خیره شده بودم ولی ناگهان با یک ''نوازش شاهانه'' یعنی چند کشیده آبدار و چند فحش چارواداری از طرف بازجویم -که از اطاق بیرون رفته و تازه برگشته بود- به خود آمدم، وی فریاد میزد فلان فلان شده (فحش) ترا آورده ام بازجوئی پس بدهی حالا مشغول گوش کردن به حرفهای این… هستی بناچار چشمم را بروی کاغذ بازجوئی دوخته اما همچنان سعی داشتم حتی الامکان به حرفهای آن جوان که در آن لحظه او را نمی شناختم گوش فرا دهم. بعد از دیدن بچه های مجاهد و با بیان نشانی و مشخصات وی گفتند او مسعود رجوی بوده است. دیدار مسعود در تاریخ ۱۸ اسفند ۵۰ یعنی بیش از ۶ ماه پس از ضربه اول شهریور بود بعبارت دیگر مسعود درآنروز از مطالب لو رفته و سوخته با آنها سخن می گفت. بعدها متوجه شدم که او در دادگاه اول به اعدام محکوم شده و بعد از آن وی را به شدیدترین صورت مورد شکنجه قرار داده تا شاید بتوانند برای یک درجه تخفیف که شاه مجبور شده بود بخاطر فعالیتهای بین المللی دکتر کاظم رجوی از اعدام مسعود صرفنظر کند محملی پیدا کنند. 
    حال وزارت بدنام که هزاران بار در سفاکیت و شقاوت از ساواک شاه پیشی گرفته با استناد به گفته های مقام امنیتی شاه (پرویز ثابتی) و دیگر شکنجه گران و بازجویان، قره نوکر خود تواب تشنه به خون را به میدان فرستاده تا وانمود کند گویا مسعود رجوی با ضعف نشان
    دادن از اعدام رهیده است. 
    صرفنظر از اینکه مزدوران شاه و شیخ در تمامی این ۳۵ سال در یک جبهه علیه مقاومت خونبار مردم ایران و مجاهدین خلق از هیچ رذالتی فرو گذار نکردند و صرفنظر از اینکه راه اندازی دستگاه اصلی سرکوب و شکنجه رژیم (وزارت اطلاعات) در ابتدا عمدتاً به کمک همان ساواکیهای سابق امکان پذیر گردید، اما فلاکت و افلاس توأم با شناعت و قساوت آخوندی را بنگرید که چگونه با کد آوردن از سران ساواک برای لجن پراکنی علیه مجاهدین و رهبر پاکبازشان میخواهند به هر خس و خاشاکی چنگ زده تا از سقوط محتوم خویش جلوگیری کنند (اَلغَریق یَتَشَبَثُ بِکُلّ حَشیش). 
    تواب تشنه به خون در تمامی لجن پراکنی هایش یا به اسناد ساواک استناد می کند یا از کتابهای منتشر شده توسط وزارت اطلاعات نقل و قول می کند یا از سربازان گمنام ولایت شاهد می آورد، یا خزیدگان به زیر قَبای مُلّا را گواه می گیرد، یا توده اکثریتی های خائن و در خدمت وزارت بدنام را به حمایت می طلبد و یا با دروغ و جعل و تحریف وقیحانه تلاش می کند دلیلی برای اثبات مزخرفات خود بتراشد از این رو لاطائلات او اساساً در خور پاسخگوئی نیست اما از آنجا که وی با وقاحتی آخوندی-پاسداری سعی دارد دروغهای خویش را از قول زندانیان سیاسی سابق به خواننده قالب کند، لازم دیدم مشاهدات خود را در این زمینه به اطلاع همگان رسانده و به این گواهی تاریخی اقدام کنم. 
    وانگهی نسل متولد شده سالهای ۳۰ به بعد بخوبی میدانند که بعد از سال ۵۰ بسیاری از عناصر آگاه و مبارز ابتدا با خواندن دفاعیات پر شور و قهرمانانه مسعود و دیگر اعضای مرکزیت سازمان در بیدادگاههای شاه براه مبارزه گام نهادند. اگر کسی کمترین ضعفی در بازجوئی از خود نشان داده باشد چگونه میتواند چنین دفاع جانانه ای کرده و بعد هم سالیان سال بیشترین فشارها را در زندان تحمل کند و در محور حرکتهای سیاسی در زندان علیه رژیم شاه طی سالهای متمادی قرار گیرد. از طرفی مجاهدین عناصر ساده لوحی نیستند که اگر فردی از آنها در بازجوئی ضعف نشان دهد از چشمان تیز بین آنها مخفی بماند و سپس به هژمونی او در زندان و بیرون تن بدهند. از اینرو مشاهدات خودم در قزل قلعه از پاهای آش و لاش شده مسعود، دفاعیات جانانه او در بیدادگاههای رژیم شاه، عملکردهای سیاسی او در سالهای متمادی و محوریت او در حرکتهای سیاسی داخل زندان، پذیرش هژمونی او توسط مجاهدین بویژه شخص موسی بهترین گواه بر بطلان یاوه های تواب تشنه به خون و افلاس و درماندگی رژیم ضد بشری است که به چنین خزعبلاتی متوسل میشود. 
    <<ادامه مشاهدات>> 
    در زمستان ۵۲ مجدداً (برای بار دوم) دستگیر شده و پس از محکومیت در اواسط سال ۵۳ به بند ۴ و ۵ زندان قصر منتقل شدم در موقع صبحانه و نهار و شام درب بند ۶ برای آمدن زندانیان دارای محکومیت سنگین برای غذا باز میشد در این موقع مجدداً امکان دیدار مسعود اما این بار از نزدیک برایم فراهم شد، برای همگان از جمله من بخوبی روشن بود که مسعود بعنوان نفر ۱ تشکیلات مجاهدین از فرصت یکساعت وقت نهار و شام برای حل و فصل مسائل سیاسی و تشکیلاتی مجاهدین با بالاترین مسئول مجاهدین در بند ۴ و ۵ استفاده میکرد. نحوه برخورد بچه های داخل مناسبات مجاهدین و صحبتهای آنها این مسئله را گواهی می کرد. اما افسوس که این دیدارها چند ماهی بیشتر طول نکشید و بعلت لو رفتن ارتباطات داخل و خارج زندان مجدداً وی را برای بازجوئی و شکنجه به کمیته مشترک بردند و بعد از مدتی طولانی به اوین منتقل شد. چند سالی او را ندیدم تا سرانجام در سال ۵۶ که خودم به اوین منتقل شدم بعد از یک پروسه چند ماهه برای شناخت جریان اپورتونیستی که سازمان مجاهدین را متلاشی و باعث بروز زودرس جریان راست ارتجاعی به سردمداری آخوندهای همسنگر ساواک گردید -همانها که در جلو تلویزیون با ''سپاس شاهنشاها'' گفتن تقاضای بخشش و آزادی از زندان نمودند تا بر علیه مجاهدین به زَعم آنها ''التقاطی'' به نیابت از ساواک به مبارزه بپردازند، همانها که بعد از ربودن انقلاب ضد سلطنتی توسط خمینی تمامی اهرمهای قدرت را بدست گرفته و به سرکوب و قتل عام مجاهدین و مبارزین روی آوردند- آری بعد از چند ماه این شانس را پیدا کردم که در اطاق ۲ بند ۲ اوین طبقه بالا با مسعود و بیش از ۲۰ نفر از مجاهدین هم اطاق باشم. در اینجا پر کاری و تلاش مستمر و فوق العاده وی چشمگیر بود بویژه اینکه وی شبها بعد از ساعت خاموشی کار اصلی خود را شروع میکرد تا از چشم اغیار (جاسوسها و راستهای مزدور ساواک) بدور مانده و تا بیدار باش ادامه داشت سپس تا ظهر استراحت میکرد. این مسئله در مواقعی بود که سردردهای شدید میگرنی وی کاهش می یافت اما بسیاری از اوقات بعلت همین سردردها روزهای متوالی جز برای خواندن نماز بلند نمیشد همیشه نیز یک بالشت زیر سر و یک بالشت با چند کتاب بسیار قطور روی سر خود میگذاشت تا بر اثر سنگینی آنها قدری از سردرد وی کاسته شود. 

    حال تواب خائن… و شکار کننده مجاهدین در خیابانهای تهران که در دروغ گوئی و جعل و نیز وقاحت و دنائت دست خمینی و آخوندهای رذل و جانی را از پشت بسته مدعی است که گویا مسعود رجوی هیچ بیماری نداشته و سردردهای میگرنی او واقعی نبوده و بهانه ای برای فرار از خطر بوده است و زندانیان آن زمان به آن واقفند وی نوشته است: ''در زندان هم به شهادت تمامی کسانیکه با او هم بند و هم سلول بودند دچار هیچ عارضه و مشکلی نبوده و یک زندگی عادی و نرمال داشته است''. 
    باید تأکید نمود که سردردهای میگرنی و شدید مسعود که من شاهد آن بودم بعد از گذشت سالها از شکنجه های سال ۵۳ و ۵۴ در رابطه با لو رفتن ارتباطات داخل و خارج زندان همچنان ادامه داشت و بعضاً روزهای متمادی او را زمینگیر می کرد و قادر به هیچ حرکت و فعالیتی نبود. 
    این رذالت و شناعت تواب خائن برای مخدوش کردن چهره مسعود تلاش مذبوحانه ای است تا خود را همچنان در نوک پیکان خیانت و نفر ۱ وزارت بدنام در خارج کشور حفظ کند. هر چند لاطائلات تواب خائن (مصداقی) در خور پاسخگوئی نیست اما من بعنوان یک زندانی سیاسی زمان شاه در سالهای مختلف و در موارد زیاد شاهد آثار شکنجه و نیز سردردهای وحشتناک مسعود بودم از اینرو برای ثبت در تاریخ به این گواهی اقدام کرده تا فضاحت و فلاکت رژیم آخوندی و مزخرفات تواب تشنه به خون را بیشتر افشاء کرده و اعلام کنم 
    ای مگس عرصه سیمرغ نه جولانگه توست 
    عرض خود میبری و زحمت ما میداری 

    عارف شیرازی 
    ۱۸ دسامبر ۲۰۱۴
    0

    افزودن نظر



  4. سياوش جعفري

    در 35 سال گذشته, هرگاه رژيم دربحرانھاي داخلي و بين المللي غرق ميشود, براي جلوگيري ازريزش بيشتر نيروھايش, به شيوه ھاي مختلف سعي ميكند, به دشمن اصلي خودش يعني شوراي

    ملي مقاومت و مجاھدين خلق ايران, به هرميزان كه بتواند ضربه بزند . اگر توانش را داشته باشد,ضربه نظامي و تروريستي دراشرف وليبرتي بزند واگر توانش را نداشته باشد , ضربه سياسي و يا تبليغاتي و رواني به تشكيلات مجاھدين بزند . زيرا متلاشي كردن تشكيلات مجاھدين, خوابھاي پنبهدانه اي است كه رژيم سالھاست, گه ، لپ لپ ميخورد وگاه دانه دانه.
    اصلي ترين اقدام سياسي و رواني او سياست شيطان سازي است. سياستي كه ازسال 70 به بعد با خط, برگردندان برگ حقوق بشر عليه مقاومت ايران آغاز شد . رژيم اين سياست را تا امروز ادامهداده و درآينده نيز به اشكال مختلف, تاجايي كه بتواند, ادامه خواھد داد .
    اين سياست ازآنجا ناشي ميشود كه , رژيم به دليل فقدان پايگاه اجتماعي, سياست تشديد سركوب
    مردم از يك طرف و انقباض هرچه بيشتر در درون حاكميت وصحنه بين المللي از طرف ديگررا,
    درپيش گرفته است. براي خامنه اي و سردمداران رژيم, بيش از هركس ديگر, روشن است كه,
    بطورديالكتيكي, نتيجه سياسي واجتماعي اين سياست, بالمال به جيب اپوزيسيون رژيم و بويژه,
    آلترناتيو دموكراتيك مردم ايران يعني شوراي ملي مقاومت و مجاھدين خلق ايران سرازير ميشود.
    به ھمين دليل رژيم ,با سياست شيطان سازي, سعي ميكند, هرميزان كه قادرباشد,مانع ريخته شدن
    نتايج سياسي واجتماعي آن ,به جيب مجاھدين بشود . كر ھماھنگ وزارت اطلاعات و تلاشھاي
    گسترده اش ,براي جلوگيري ازشركت ھموطنان و شخصيت ھاي خارجي به گردھمايي سالانه
    مقاومت ايران در پاريس نيز درھمين راستا ميباشد . البته امسال اين مساله از اھميت ويژه اي براي رژيم برخوردار است . زيرا ,برخلاف سال 88 اكنون , مجاھدين ازليست تروريستي خارج شده اند و دوران سرنگوني است, تشكيل موسسان چھارم و يگانھاي ارتش آزايبخش درداخل شكل گرفته است وكوس رسوايي جنبش سبز بي ھزينه ھم عالمگير شده است .
    ياد آوري اين نكته ھم ضروري است كه :اين سياست, بعد ازخارج شدن نام سازمان مجاھدين از ليست تروريستي اتحاديه اروپا و آمريكا, آن كارآيي سابق را ندارد, ولي رژيم ,از روي ناچاري آن را ادامه ميدھد. لجن نامه ايرج مصداقي در راستاي ھمين سياست شيطان سازي, ميباشد.
    آنچه كه من ميخواھم دراين جا بحث كنم ,خط وزارت اطلاعات است, مساله ايرج مصداقي ويا
    اسماعيل يغمايي ويا عاطفه اقبال وھمنشين بھار نيست . مساله يك كر ھماھنگ است كه ازطريق اين افراد وافراد ديگري كه آنھا را درفضاي مجازي ھمراھي ميكنند و پشت اين قضيه ھستند انجام ميشود. دراين جريان نقش يگان سايبري وزارت اطلاعات نيز بخوبي مشخص است . بنابراين من به مزدوران ياد شده فوق كاري ندارم, زيرا كه ارزش وقت گذاشتن ندارند.
    واقعيت اين است كه, وزارت اطلاعات كه تاكنون از, ايرج مصداقي, درراستاي, خط 80 و 20
    سود ميبرد. اكنون ,تعارفات را كنار گذاشته و, مامور نفوذي خود را علني كرده است. او را پا
    بپاي, بد نام ترين و شناخته شده ترين مزدوران وزارت اطلاعات به ميدان فرستاده است, كه
    حرفھاي صد بار تكرارشده وزارت اطلاعات را در ورژن جديد تكرار كند.
    ھمين كار را رژيم ,درسرفصل خروج نام سازمان مجاھدين ازليست تروريستي آمريكا انجام داد. بطورناگھاني نام 37 نفر ازمزدوران مخفي وزارت اطلاعات را علني كرد. آنھا طي بيانه اي از آمريكا خواستند: نام سازمان مجاھدين را درليست تروريستي وزارت خارجه ابقا نمايد. تا آن موقع, بسياري از 37 نفر يادشده, مزدوري و وابستگيشان به وزارت اطلاعات مشخص نبود. خيلي ازآنھا تا آنموقع, موضع گيري علني عليه مجاھدين, نكرده بودند. ولي به دليل اھميت خروج نام مجاھدين از ليست تروريستي آمريكا وآثار و تبعات آن, رژيم ناچار شد كه آنھا را علني كرده و بسوزاند. اين يقينا محصول پيشرفت , خطوط مجاھدين بوده است.
    راستش من از لجن نامه اخير ايرج مصداقي, خوشحال ھستم. زيرا كه او تضاد من و بسياري
    ديگر ازھواداران مجاھدين, حتي برخي از زندانيان سياسي را حل كرد. تا قبل از نوشتن اين لجن نامه, ايرج مصداقي براي من و برخي ديگر ازدوستانم آنطور كه بايد وشايد شناخته شده نبود. نه قاطعانه, ميتوانستم بگويم كه او خط رژيم را ميرود و نه قاطعانه ميتوانستم بگويم كه او يك مخالف رژيم است .
    ماده واحده“ يك رژيم سنج واقعي
    بنازم به اين مقاومت و مخصوصا آقاي مسعود رجوي كه با مواضعش, ھمه افراد و جريانھاي
    وابسته به رژيم و اپوزيسيون نما ھا را وادار ميكند كه خودشان را تعيين تكليف كنند. منظورم
    دراينجا بطورمشخص “ماده واحده“ مي باشد. موضعگيري درقبال, ماده واحده يك رژيم سنج واقعي است, شدت موضعگيري درقبال اين ماده, ميزان نزديكي به رژيم را افراد وجريانھا را ,برملا ميكند. اين ماده ,مارھاي پنھان شده را از لانه ھايشان, بيرون ميكشد. موضعگيري هرجريان ويا فرد,درمورد اشرف و ليبرتي, مھمترين شاخص تنظيم رابطه, با رژيم ميباشد .انحلال و نابودي وازبين بردن اشرف وليبرتي, نقطه اي است كه سياست ھاي رژيم و مزدوران خارج كشوريش و مماشات گراني مانند كوبلر به ھم نزديك ميشود. درست به ھمين دليل اشرف وليبرتي , جھبه مقدم و لبه جلويي نبرد ونوك مبارزه با رژيم ولايت فقيه مي باشد.
    راستش , بعد ازلجن نامه ايرج مصداقي , من شناخت جديدي نسبت به درستي مواضع ,آقاي مسعود رجوي پيداكردم .به نظر من اگر,اگر, مسعود رجوي طي اين سالھاي پرمخاطره , مبارزه با ديكتاتوري ولايت فقيه , ھيچ كاري براي مبارزه مردم ايران, نكرده بود, ولي ھمين كه با مواضع راديكال خودش, و تيزكردن مرزبنديھا با رژيم ولايت فقيه و جناحھاي دروني آن, رژيم را مجبور ميكند كه مهره ھايش را يكي يكي, بسوزاند و بدينوسيله صفوف انقلاب, از لوث عناصر وابسته و گرگھاي درلباس ميش, پاك بشود, بزرگترين خدمت را به تاريخ مبارزات مردم ايران درگذشته و درآينده كرده است .
    به اين خاطر, من دستش را ميبوسم و برگونه ھايش هرجا كه ھست از راه دور بوسه ميزنم و
    ازخداوند ميخواھم كه هركجا, ھست به سلامت داردش. مسعود رجوي طي اين سالھا يكي از
    ھنرھايش, اين بوده است كه, ماسكھاي پاسداران سياسي رژيم را با هر باندرولي,برميدارد وچهره
    واقعي آنھا را به نمايش ميگذارد. علت ھمه كينه ھا نسبت به مسعود رجوي ھم درھمين جانھفته
    است.
    حرف آنھا با مسعود رجوي اين است كه چرا اين قدر سرسخت و مقاوم درمقابل اين رژيم جنايتكارايستاده اي , چرا راه مماشات را گرفته اي و به راه حل دموكراتيك وانقلابي را درپيشگرفته اي ؟ چرا ميگويي افعي كبوتر نمي زايد ؟ نه خير افعي كبوتر كه ھيچ بلبل وقناري ھم ميزايد. چرا شعارميدھيد كه ما زن ومرد جنگيم بجنگ تا بجنگيم ؟ولي چون كه زدن اين حرفھا آبروي آنھا وماھيت رژيمي بودن آنھا را مشخص ميكند, ناچار به سياست شيطان سازي پناه ميبرند.
    درمقابل اين سرسختي و راديكاليسم درجنگ با رژيم جنايتكار ولايت فقيه ,پاسداران سياسي ,دود و دم راه مي اندازند و فضا را غبار آلود وپرابھام ميكنند, تا براي رژيم فرصت بقا بخرند. البته بنا به منطق تكامل, پس ازمدتي كوتاه, خوار و خفيف شده و ميسوزند و از دور خارج ميشوند.
    ايرج مصداقي,با “ماده واحده“ مجبورشد كه, ماسك صورتش را بردارد و چهره اي را طي كه
    سالھا, با صد من سرخاب و سفيداب, “دفاع از حقوق زندانيان سياسي“, رنگ آميزي كرده بود , را عريان كند. ازاين بابت بايد خوشحال بود .
    يك مبارزه مقدس
    اين كه مردم ايران ترفندھاي جديد, رژيم وعوامل گوناگون را ميشناسند و ھوشيار ميشوندبسيارمبارك و نشاندھنده پيشرفت مبارزه و تيزترشدن مرزبنديھا است. افشاي عوامل ناشناخته رژيم پابپاي  مبارزه با رژيم جنايتكار آخوندي , يك مبارزه مقدس است . مبارزه اي كه , تا سرنگونياين رژيم هرچه بيشتر بايد ادامه پيداكند.اين يك كار اضافي نيست, اين يك مبارزه انحرافي نيست ,اين كار تعطيل بردار نيست. اين كار دربردن رژيم آخوندي نيست. بلكه اين مبارزه مقدس, عينمبارزه با رژيم ولايت فقيه است و درواقع آن روي سكه مبارزه با ارتجاع ھار و وحشي آخونديمي باشد.
    عمل ايرج مصداقيھا , پيش بردن سياست شيطان سازي و ترور شخصت, بزرگترين نيروي سازمانيافته رژيم, آن روي سكه اعدامھا و شكنجه ھاي مردم درداخل ايران است كه ھدفي جز سرپا نگه داشتن اين رژيم ندارد .
    درسال 2005 وقتي 4 جلد كتاب ايرج مصداقي به نام « نه زيستن نه مرگ » خواندم ، مقاله اي به نام«درخانه اگركس است يك حرف بس است » نوشتم . اين مقاله را در انتھاي ھمين نوشته ملاحظه خواھيد كرد .
    نبايد مرعوب دود ودمھاي وزارت اطلاعات شد
    وقتي 4 جلد كتاب او را ميخواندم , بارھا به نظرم ميرسيد كه , , خط 80 و 20 وزارت اطلاعات را بشكلي ظريف دركتابش, دنبال ميكند . درحين خواندن كتاب, گاه او را دوست ميديدم و گاه دشمن .باور كنيد صد ھا بار اين احساس را داشتم, ولي اين شھامت را نداشتم بگويم كه او بايد يك مامور وزارت اطلاعات باشد. ازشما چه پنھان, الان كه به گذشته نگاه ميكنم , مي بينم,جنگ رواني و دود ودمھاي وزارت اطلاعات كه ميگفت هركس به مجاھدين انتقاد كند, به او مارك وزارت اطلاعات ميزنند, دراين عدم بيان, نقش داشته است. ولي امروز به خوبي لمس ميكنم كه اين يك حربه وزارت اطلاعات است براي اين كه مامورانش را حفظ كند و درميان اپوزيسيون جا بزند. درحالي كه درافشاي ماموران رنگارنگ , وزارت اطلاعات ازھيچ ماركي نبايد هراسيد ومرعوب جو وفضا يي كه آنھا درست ميكنند, شد .
    سالھا قبل, مقاله اي از علي پاك كه مدتي به خدمت وزارت اطلاعات درآمده بود و بعد به افشاگري عليه وزارت اطلاعات پرداخته بود, خواندم كه, وزارت اطلاعات به عواملش آموزش ميداده است كه, ھمه جا خودتان را بعنوان “منتقد مجاھدين“ معرفي كنيد. من اين را ميدانستم ولي ازآنجا كه ايرج مصداقي , نقش خودش را خوب بازي كرده بود , درمورد او ترديد ميكردم .
    بعد از خواندن لجن نامه مصداقي , احساس كردم كه تمامي ابھامات و سوالاتم, برطرف شد.
    اگر آن مقاله را كه در انتھاي اين نوشته آمده است را بخوانيد, مي بينيدكه سرتا پا, ازھمين تناقضرنج مي برد. آنچه كه باعث ابھام ميشود, ھمان سياست 80 و 20 است كه ايرج مصداقي اكنونبراي دربردن خودش, تلاش ميكند,آن را نفي كند. درحالي كه او خودش يكي ازنمونھاي بارز ھمين سياست ميباشد. البته در دوران سرنگوني رژيم , آخوندھا چوب حراج را به اموالشان زده اند و اكنون به قول آقاي جاويد تهراني اين نسبت را به 98 به 2 تقليل داده اند. مصداقي با سياست فرار به جلو و با منطق آي دزد آي دزد ,وسياست دادن ديگران دم تيغ , ميخواھد ,خودش را در ببرد مينويسد:
    من نديده ام کسانی را که مزدور رژيم باشند و 80 درصد به رژيم بزنند و 20 درصد به مجاھدين، اگر يک نفر را با چنين مختصاتی نام برديد من قبول می کنم. آنقدر دستتان خالی است که احتمالاً مجبوريد، به عاطفه اقبال يا اسماعيل وفا يغمايی وھمنشين بھار و انسان ھای شريفی که تنھامنتقد شما ھستند اشاره کنيد.“
    راستي چرا مصداقي خودش را به كوچه علي چپ ميزند؟ وميخواھد چنين وانمود كند كه اين سياست, اصلا ربطي به او ندارد .لازم نيست راه دوري برود, اگر آينه را جلوخودش بگذارد, يكي از دانه درشتھاي آنھا را مشاھده خواھد كرد .
    موضعگيري افراد را ابتدا بايد سياسي وطبقاتي د يد .
    متاسفانه, درمقاله قبلي من, به جاي اين كه مطالب ايرج مصداقي را سياسي و اجتماعي كنم و اين كه درپشت اين ديدگاه ھا, چه خط و نظريه اي و خاستگاه طبقاتي خوابيده است ؟ خط ونظريه اي كه مانند دانه ھاي يك تسبيح پشت ھم قرارميگيرد .اين خط درلابلاي مطالب به نحوي القاء ميشودكه خواننده درمرحله اول متوجه نميشود, 80 درصدعليه رژيم ذھن خواننده راميگيرد. ولي ھدف نويسنده 20 درصد است - او را تحليل فردي و خصلتي ميكردم. اين درست است كه هرفرد يكسري خصوصيات دارد ولي وقتي كه به يك دستگاه نظري ميرسيم ديگر, خصوصيات فردي تعيين كننده نيست. البته اين چيزي بود كه ايرج مصداقي و برخي ازھمپالكي ھا و سربازان گمنام امام زمان درتبليغ آن نقش داشتند.آنھا تبليغ ميكردند كه : او يك فرد تند خو و عصباني و حتي نامتعادل است, اين حرفھارا او, از روي عصبانيت ميزند, او خود بزرگ بين وعقده اي است , كه كسي خط و ديدگاه او رابرملا نكند.
    ھمنشين بھار“ يا ر غارمصداقي
    يكي ازكساني كه سعي ميكرد, اين مساله را به خورد بقيه بدھد, فردي به نام محمد جعفري , با
    نامھاي مستعار, “ياسر“, “محمد گوادولوپ“ و “ھمنشين بھار“ بھتر بگويم “ھمنشين زمستان“ ميباشد. او يار غار ايرج مصداقي است كه البته در مورد او نيز گفتني ھا بسياراست كه درفرصتي مناسب به او نيز خواھم پرداخت.
    محمد جعفري بلافاصله , به مقاله “درخانه اگر كس ھست, يك حرف بس است“ به نيابت ازمصداقي, جواب داد. او درحمايت از ايرج مصداقي, تلاش كرده بود كه ھواداران مجاھدين را به موضعگيري عليه آن مقاله تشويق كند.البته, محمد جعفري,سالھاست كه به منظور ادامه راه نيمه تمام “جمشيد تفرشي“, تلاش ميكند كه بامورد خطاب قراردادن اعضاي شورا و ھواداران مجاھدين , آنھا را ازشورا و مجاھدين به سود رژيم آخوندي, جداكند .
    جمشيد تفرشي نوشته بود كه وزارت اطلاعات به من وعده داده بود كه: اگر يكي ازاعضاي شورارا از شورا, جدا كني, يك ماشين بنز نو ھديه خواھي گرفت . اكنون ,كاركرد ھا و سناريو و روانشانساسي مزدوران جديد وزارت اطلاعات را, در ورژن جديد, بخوبي ميتوانم بخوانم .
    در يكي ازكامنت ھايي كه زيرمقاله ايرج مصداقي, روي يكي ازسايتھا گذاشته شده بود,خواندم كهنوشته بود, “ايرج مصداقي صداي بازجويان و زندانبانان“ . اين ھمان احساسي بود كه دقيقا ھنگام, خواندن كتابھاي او در 8 سال قبل مستمرا درذھنم پژواك پيداميكرد. به ھمين خاطر اسم مقاله حاضر “ ايرج مصداقي صداي بازجويان و زندانبابان يا صداي حقيقت “ , را ازآن كامنت اقتباس كردم. ازنويسنده آن كامنت واقعا ممنونم كه تيزترين حرف را دررابطه با ايرج مصداقي گفته بود و بھترين شناخت, از او را, دركوتاه ترين جمله بيان كرده بود .
    مصداقي, درسرتاسر كتابھايش با سبك خاص خودش, توام بايك مغلطه و شارلاتانيزم آخوندگونه -منتھي ازنوع بي عمامه آن- صداي بازجويان و شكنجه گران زندان را به زبانھاي مختلف بازتاب ميدھد, حتي وقتي كه صداي قهرمانان سربدار را مينويسد, چند صفحه آن طرف تر, به نحوي, صداي زندانبانان و بازجويان را بازگو ميكند, تا صداي قهرمان سربدار را در ذھن خواننده كمرنگ كرده و يا ازبين ببرد.
    برخلاف مصداقي كه خيلي بدش مي آيد كه كتابھا ي او را با “عنيك ويژه“ نگاه كنم  من ميخواھم
    ازاين به بعد, ھمه نوشته ھاي اورا با “عينك ويژه“ بخوانم . عينكي كه واقعيت مصداقي را نشان
    ميدھد .به ھمين دليل بسيار از آن بدش مي آيد. تاسيه روي شود هركه در اوغش باشد.
    دراين لجن نامه ,او فقط دنبال يك چيز است اين كه با رذيلانه ترين شيوه ھا , ازهرچيزي, حتي
    عطسه يك فرد, دست آويزي عليه مجاھدين درست كند ..
    وقتي كه ايرج مصداقي يقه دراني ميكند.
    او درمورد اولين بازجوي خودش درزندان اوين مينويسد :“اکبر خوش کوش نيز گذشته ای بھتر ازاو نداشت .او قبل از انقلاب، در محله ی نازی آباد تهران، مورد سوء استفاده ھای جنسی زيادی قرار گرفته بود و به ھمين دليل به اکبر"خوش گوشت "معروف بود و شهره ی عام و خاص در محل شده بود .اکبرخوش کوش پيش از انقلاب به تمرين کشتی در باشگاه ورزشی تاج مشغول بود,بچه محلھاي او شمه اي ازآنچه را كه بر اورفته بود و به خاطرآن معروف شده بود را برايم تعريف ميكردند....“صفحه 27 جلد اول كتاب نه زيستن , نه مرگ نسخه اينترنتيولي
    وقتي كه, مجاھدين ,فساد درون حوزه ھاي جھل وجنايت عوامل رژيم, يك حجه الاسلام جنايتكار
    (ھاشمي نژاد) ويك طلبه, مزدور وزارت اطلاعات (قربانعلي حسين نژاد) را افشا ميكنند,كف
    بردھان آورده و يقه ميدراند ومانند آخوندھا عمامه برزمين ميكوبد خودش را به دروديوارميكوبد
     كه “وادينا“ و“ وا اسلاما“. “وا اعتمادا“....چرا آبروي يك آخوند جنايتكار ويك طلبه سابق و مزدورجديد رژيم را مي بريد؟ بعد دركمال بي شرمي به مجاھدين درس اخلاق واسلام و لاحيا في الدين  ميدھد.و مدعي ميشود , چرا حقوق بشر افراد را رعايت نميكنيد؟!! سوال اساسي اين است كه :چرا مصداقي ھمه جا دنبال حقوق بشر برا ي مزدوران وزارت اطلاعات و آخوندھاي جنايتكار است؟
    تنھا دليلي كه براي اين يقه دراني وجود دارد اين است كه , اين دو موجود كثيفي كه مجاھدين
    كثافاتشان را درحوزه ھاي جھل وجنايت رو كرده اند, آخوند وطلبه بوده اند . وگرنه خودش ھم
    درمورد اكبر خوش كوش محتوي ھمين حرف را زده است . آنھم 8 سال قبل . آنچه كه باعث بھم ريختگي وخشم او ميشود اين است كه : :چرا فساد اخلاق, مربوط به حجت الاسلام ھاي رژيم را درحوزه ھاي جھل وجنايت علني كرده ايد؟ چرا به فكر آبروي “بيضه اسلام  نبوديد ؟ چرا آبروي حجج اسلام را مي بريد ؟. حتما مقصودش اين است كه جاي طرح اين گونه مسايل در“دادگاه ويژه روحانيت است“!!
    حوزه ھاي جھل وجنايت, پر است ازاين گونه كثافات, آنكس كه نميداند خواجه حافظ شيرازي است .اين دل سوزاندن براي مزدوران رژيم براي چيست؟ ؟ واقعا كه سينه زدن وحمايت از آبروي طلبه ھا و آخوندھا درحوزه ھاي جھل وجنايت, بيش ازهرچيزي افلاس ودرماندگي وزارت اطلاعات را نشان ميدھد كه مصداقي را براي حفظ آبروي آنھا كوك ميكند.
    او لجن پراكني ھاي دو زن معلوم الحال و مامور وزارت اطلاعات را نشخوار ميكند. غافل ازاين كه رژيم ازفاز سياسي به اين شغل كثيف اشتغال داشته است. مزدوران رژيم , مجاھدين را متھم ميكردند و قسم وآيه ميخوردند كه درستادھاي مجاھدين قرص ھاي ضد بارداري و چه و چه پيدا شده است . حرفھاي ايرج مصداقي ادامه ھمان سياست كثيف آخوندھا ميباشد. بيشتر از اين لجن ھا را رژيم و پاسداران سياسي, درجريان انقلاب ايدئولوژيك, به سرو روي آقاي مسعود رجوي و خانم مريم رجوي ريختند. ومصداقي دراين زمينه درته صف قراردارد. اكنون آنھا كجا ھستند ؟
    اوبراي برخي از خانواده ھاي مجاھدين اشرف كه با وزارت اطلاعات ھمكاري ميكنند , و در
    بلندگوھا, خواھان درآوردن حلقوم فرزندانشان وبه آتش كشيدن اشرف ميشونددل ميسوزاند ومينويسد: “الدنگ خواندن آنھا جفا به حقيقت است “. اوحرفھاي وزارت اطلاعات را تكرار ميكند كه ميگويد: اكثريت خانواده ھاي اشرفي از مجاھدين حمايت نميكنند؟!!
    اگر شناخت امروز را, از ايرج مصداقي داشتم, اگر درك عميقي ازسياست 80 و 20 داشتم, اگربه  درك واحساس خودم , كه به من ميگفت: او مخالف رژيم نيست, او دارد خط 80 و 20 وزارت اطلاعات را تعقيب ميكند, بھا ميدادم, اگرتحت تاثيرجنگ رواني رژيم و عواملش, قرار نميگرفتم. هرگز او را درآن مقاله , دوست و آقاي مصداقي خطاب نمي كردم و فقط او را بعنوان يك مامور وزارت اطلاعات با تيزترين كلمات,افشا ميكردم. به او جواب نميدادم, زيرا كه هرگز نبايد به ماموران وزارت اطلاعات, جواب داد. وزارت اطلاعات سعي ميكند كه مخالفين اش را وادار به صحبت و ديالوگ با خودش نمايد. تامرز بندي ھاي خودش ودشمن اش را مخدوش كند و آرام آرام , آنھا را به طرق مختلف, واداربه گفتگو به سازش و تسليم ومذاكره نمايد .چگونه با دشمني كه دريايي خون بين او و مردم وجود دارد, ميتوان بحث و ديالوگ كرد؟ درخارج كشور, فقط يك كار بايد كرد , افشاگري و افشاگري و بازھم افشاگري.
    علي فراستي سناريوي مشابه ايرج مصداقي و حركت آخر!
    واقعيت اين است كه : داستان ماموران وزارت اطلاعات , و سناريوھاي آنھا طي سالھاي گذشته,
    كما بيش شبيه ھم بوده است. سناريوي او ازيك نظر تقريبا مشابه , مزدور ديگري به نام علي فراستي , مي باشد.
    علي فراستي مدتي در ارتش آزاديبخش بود, بعد از جنگ كويت , به دليل سختي شرايط, اعلام, بريدگي كرده و با كمك و پول مجاھدين, به خارجه اعزام شد , درابتدا كتابي به نام« به خاطر تاريخ و نه بخاطر رجوي » نوشت. دراين كتاب به برخي از لجن پراكني ھاي رژيم و اضداد درمورد مناسبات درون مجاھدين وبرگرداندن برگ حقوق بشر عليه مجاھدين , بعنوان يك ناظرخارجي جواب داد وازآقاي رجوي دفاع كرد .كمي بعد, به خدمت وزارت اطلاعات و سرويس ھاي خارجي درآمد. ابتدا مانند ايرج مصداقي, علم انتقاد به مجاھدين را بلند كرد. سپس خواستار, گسترش شورا و سياست درھاي باز شوراي ملي مقاومت شد. ناگھان درميان بھت وحيرت ھمگان, درجريان نمايش انتخاباتي رياست جمھوري رژيم تحت عنوان كانديد رياست جموري رژيم ولايت فقيه؟!! چھاردست وپا, به داخل كشور رفت و زير قباي آخوندي خزيد. فاعتبروا يا اولي الابصار
    حال بايد منتظر قدم بعدي ايرج مصداقي باشيم , كه حركت آخر را چه زماني انجام ميدھد ؟
    تجربه 35 ساله اين مقاومت نشان داده است : ھيچكس محض رضاي خدا به مجاھدين و بويژه به آقاي مسعود رجوي لجن پراكني نميكند. حتي يك مورد ھم تا بحال سابقه نداشته است.بدون استثنا ھمه, مستقيم و يا غير مستقيم به وزارت اطلاعات وابسته بوده اند. واقعيت وماھيت هرفرد را عملش نشان ميدھد ونه ادعاھايش.
    پيام ايرج مصداقي را درلجن نامه اخيرش, را ميتوانم درمحورھاي زير خلاصه كنم - اگر مجال بود درآينده بيشتر به تك تك موارد خواھم پرداخت.
     -1 كينه ھيستريك و ازجنس بازجويان(مدره شده) به آقاي مسعود رجوي
    اين درجه كينه ھيستريك و حيواني نسبت به آقاي مسعود رجوي, و درجواب به نامه آقاي رضايي
    ازجنس كينه سرمداران رژيم ولايت فقيه و ماموران وزارت اطلاعات با مجاھدين است.
    محال است, تاكيد ميكنم, محال است كسي, مدعي ضديت با رژيم خميني باشد و به اين ميزان با
    مسعود رجوي ضديت داشته و ديگران را به ضديت با مسعود رجوي تشويق كند. اين يك شاخص
    بسيارمھم ميباشد.
    مسعود رجوي نه بعنوان يك فرد, بلكه بعنوان سمبل وسخنگوي يك نسل و يك مقاومت خونبار,
    مقاومتي كه 35 سال است درمقابل مھيب ترين ديكتاتوري زير پرده دين, ايستادگي كرده است.
    مقاومتي كه فقط يك قلم 30.000 جاودانه فروغ, با نام او بر چوبه ھاي دار بوسه زده اند. باور كنيد
    ,مصداقي, يك ھزارم ضديت ھايي را كه با آقاي مسعود رجوي دارد, با ولي فقيه ارتجاع ندارد.
    اودرلجن نامه اش مينويسد: “وقتي كه فرازھاي اززندگي مجاھد قهرمان عبدالرضا رجبي را
    درسايتھاي مجاھدين ميخواندم ازخشم برخود ميلرزيدم عدم احساس مسوليت درمورد او ونيازھايش به وقت زنده بودن و تجليل ازاو پس ازمرگ غم انگيزش را به ياد مي آورم نميخواھم از دردھايي كه كشيد وپاسخي كه نيافت بگويم رژيم جنايتكار ذره ذره جانش را گرفت وشما كمكي نكرديد، ميتوانستيد بكنيد ونكرديد“. اين خشم او متوجه چه كسي ميباشد ؟ آيا دراو خشمي نسبت به كساني كه عبدالرضا رحبي را اعدام كردند مشاھده ميكنيد ؟ هرگز چاقو دسته خودش را نمي برد .او مينويسد:
    “ما در زندان کاری به تواب ھا نداشتيم. ظلمی در حق آن ھا نمی کرديم. در اثرفشارھای ما نشکسته بودند. ما مسئول بريدن آن ھا نبوديم. ما شرايط اختناق را بر آن ھا تحميل نکرده بوديم. برای ھمين اکثريت بسيار بالای آن ھا ما را که می ديدند، واقعيت ھای جامعه را کهلمس می کردند احساس بدھکاری می کردند,آنھا كينه اي ازما نداشتند“ صفحه 40
    در نقطه مقابل خشم نسبت به آقاي رجوي ,ومجاھدين , تادلتان بخواھند مصداقي, واله و شيداي آخوند منتظري و خاتمي و... است , منتظري كه حد اقل 10 سال درتمام جنايات رژيم شريك بوده است و هرگز ھم درمورد جنايات آن سالھا لب ازلب باز نكرد. منظورم جنايات رژيم ازسال 60 تا 68 ميباشد كه او جانشين خميني بود.
    اودرجاي ديگري درمورد آخوند منتظري مينويسد:
    “يك بار ديگر نيز ميگويم و به داشتن چنين ديدگاھي ھم  افتخار ميكنم كه كار شايسته و درست را ازهركسي كه باشد ناديده نگيرم, ھنوز ھم اعتقاد دارم كه ازيك نظر آيت لله منتظري درتاريخ ما نمونه است .... من ازاين بابت با وجود اين كه ھيچ قرابتيبين خود و اونمي بينم به او احترام ميگذارم اوكه غبطه دوران خاتمي شياد را ميخورد ,طي چند صفحه, مجاھدين را مورد انتقاد قرارميدھد كه چرا با تحليل غلط,با خاتمي مبارزه كرديد؟ چرا درزمان او عمليات كرديد؟
    او مينويسد:“ چنانچه دردوران خاتمي برخلاف نظرشما رژيم به فضاي بالنبسه سياسي براي يك دوره كوتاه مدت تن داد  اما شما تلاش كرديد با عمليات چريك شهري كه 180 درجه برخلاف استراتژي جنگ آزاديبخش بوده با آن مقابله كنيد“ صفحه 144 
    “سياست مبارزه با خاتمي “با الگو برداري ازتقي شهرام “ صورت گرفته است. صفحه 140
    برغم ھمه اين ھا او بي شرمانه ادعا ميكند كه “من مخالف ھمه جناحھاي رژيم“ ھستم و لينك مقاله اش را ھم ميگذارد كه اين مطالب را كه درلابلاي مطالب نوشته است را بپوشاند.به اين ميگويند ,دجاليت و شارلاتانيزم
    -2 سنگر گرفتن پشت سردار شھيد خلق موسي خياباني براي لجن پراكني عليه آقاي مسعود رجوي
    سنگر گرفتن , پشت سردار شھيد خلق , موسي خياباني براي ضديت با آقاي مسعود رجوي, سياست شناخته شده وزارت اطلاعات است. رژيم بعد ازسال 60 , براي بدام انداختين و گول زدن و دستگيري برخي ازنيروھاي مجاھدين , وتشكيك در خط وخطوط مجاھدين كه بوسيله آقاي رجوي رھبري ميشد, گروھي به نام “راه موسي“ و “راه حنيف “راه اندازي كرده بود .اين ترفند كثيف وشناخته شده اي است. اگر سردارشھيد خلق زنده بود, مصداقي ھمين مزخرفاترا برعليه سردار ھم ميگفت و خودش را به بنيانگذاران سازمان و محمد حنيف نژاد مي چسباند. ياد كرد ن ازموسي و خنجر كشيدن به ادامه دھندگان راه موسي ھيچكس را نمي فريبد. اين روشن است كه, اوبايد شھداي مجاھدين وازجمله سردار خياباني را با لا ببرد تا عليه آقاي رجوي و بقيه مجاھدين و ھوادارانشان لجن پراكني كند و گرنه كه خط 80 و 20 نبود .
    -3 مصداقي ميخواھد بگويد : مجاھدين بد تر ازخميني ھستند.
    درسرتاسر لجن نامه, ايرج مصداقي, باشيوه ھا و عبارات مختلف وكثيف وسخيف, ميخواھد درلابلاي جملاتش القا كند كه , رژيم خميني, بھتر است از مجاھدين!! اين دم خروس وزارت اطلاعات است كه , درنوشته ھاي ايرج مصداقي بوفور يافت ميشود. توضيحات او درمورد اين كه من معتقدم كه “مجاھدين نيروي اصلي ھستند“ و“نه تنھا به ھيچيك ازجناحھاي رژيم دلخوش نيستم..ھم فقط براي فريب ونيرنگ و پوشاندن ماھيت واقعي خودش ميباشد.او با تكرار حرفھاي وزارت اطلاعات , درمورد “اذيت و آزار و شكنجه “, “صدھا تن ازاعضاي سازمان دركردستان تحت بازداشت وبازجويي قرارگرفتند“ “,“كشته شدن افراد در زيرشكنجه درزندانھاي؟!! مجاھدين، ميخواھد بگويد: مجاھدين ھمان كارھايي را ميكند كه رژيم خميني ميكند, تازه رژيم مردم عادي راميكشد, مجاھدين اعضاي خودشان را. پس اين رژيم از مجاھدين بھتر است؟!!
    درسال 72 يك مامور وزارت اطلاعات به نام , نوروزعلي رضواني كتابي به نام “شكنجه درزندانھاي رجوي“ نوشته بود كه شايد برخي آن را خوانده باشيد. واقعا, او حرف زدن درست وحسابي ھم بلد نبود. ولي وقتي كه كتابش را خواندم . شك نداشتم كه كتاب به وسيله يكي از بازجويان وجلادان وزارت اطلاعات نوشته شده است. فردي كه خودش اين شكنجه ھا را روي قربانيانش اجرا كرده است, ولي اسم خودش را بعنوان شكنجه گر برداشته و به جاي آن مسولين مجاھدين را گذاشته و به نام مزدور نورز علي رضواني چاپ كرده است. جزييات بكار رفته دراين كتاب , نشان ميدھد , كسي ميتوانست آن كتاب را بنويسد كه خودش شكنجه گربوده باشد. كسي كه شكنجه گر نبود, هرگز قادر به نوشتن چنين كتابي نخواھد بود حتي اگرنويسنده توانايي ھم بوده باشد .اكنون  كه  ديگر براي وزارت اطلاعات ھم امكان ندارد كه آن نوع اززندان وشكنجه مطلب بنويسد ,ھمان حرفھا را در وزژن جديد از زبان ايرج مصداقي تكرار ميكند .
    مصداقي دركتابش بوضوع و روشني وقيحانه ميگويد :
    اشرف بد تر است از زندان خميني, زنان مسول مجاھد از “حاج داوود رحماني“ شكنجه گر زندان اوين, بد ترھستند, او ميخواھد القا كند, وقتي كه زنان مجاھد,بد ترازحاج داوود رحماني ھستند, پس واي به حال مردان مجاھد, “رژيم خميني 80 درصد مخالفت را ميتواند تحمل كند ولي مجاھدين يك درصد را ھم نميتوانند“ و...خوب دقت كنيد كه او چطورا ين حرفھا را درلابلاي جملاتش و در ميان رطب ويابس ھا به ثبتميرساند واذھان را درگير مجاھدين ميكند ,او مينويسد”
     “من دوستي دارم(منظور دوستي كه قبلادراشرف بوده) كه دوران 12 ساله زندان را به خوبي پشت سرگذاشته است, برايم تعريف ميكرد شب كه ميخوابيد آروز ميكرد كه صبح را نبيند.“ صفحه91
    -“متاسفانه , بالاترين زن مسول مجاھد خلق براي تھديد جواني كه ازكودكي درمجاھدين رشد كرده بود ازھمان فرھنگ وادبيات كثيفي استفاده نمود كه ھيچ گاه حاج داوود رحماني به آن نزديك نشد وعليرغم ھمه پرده دريھايش كسي را مورد چنين تھديدي قرار نداد “ صفحه 92
    مقامات سياسی، امنيتی و قضايی رژيم طاقت آن را دارند که 24 درصد به خودشان حمله شود
    و 20 درصد به دشمن شان. برای اين به افراد پول ھم می دھند. اما شما طاقت اين را نداريد که 20 درصد به شما حمله شود و 80 درصد به رژيم..... (شما) حالا 80 به 20 كه چه عرض كنم ,به 99 به يك ھم راضي نيستيد.“
    آيا بھترين ازاين ميتوان براي رژيم دم تكان داد و به سود رژيم تبليغ كرد ؟ و نشان داد كه مجاھدين بد تر ازخميني ھستند ؟ اما مصداقي ازآنجا كه به دروغ بودن ادعاھا خودش اشرف دارد , وجوابھاي آنھا را ھم ميداند ,پيشاپيش جوابھاي سوالات احتمالي را ھم آماده كرده است و درجيب دارد.
    اگر به او گفته شود, تو كه نوشته اي “شما امروزبه علت شرايط ويژه ی عراق و نظارت ھای نسبی بين المللی فاقد ابزارھای سرکوبی ھستيد“,يعني حد اقل ده سال است كه, سركوبي درمجاھدين نبوده است . پس چطور آنھا دراين ده سال كه ابزار سركوبي وجود نداشته است ،درقرارگاه ليبرتي مانده اند واين گونه جانانه درمقابل تير وتبر و ھاموي مي ايستند ؟ سه حمله وحشيانه را سرگذرانده اند و ھم چنان جانانه و پر غرور ايستاده اند.
    تو كه ميگويي دراشرف وليبرتي, اينترنت و تلفن دستي نيست, پس چطور آنھا با سيماي آزادي خودشان تماس ميگيرند, با خانواده ھايشان تماس ميگيرند, مگر خودت نمينويسي كه مصطفي امامي با مادرش تماس گرفته است؟ و...
    راستي درمورد مجاھديني كه درخارج كشور ھستند چه ميگويي ؟ آنھا كه تلفن و اينترنت دارند.او
    بلافاصله به تئوري سخيف “انسان تحت نظام “ متوسل ميشود. بخاطر اين كه “ جزء نظام ولايت
    فقيه“ بودن خودش را بپوشاند .
    اودرصفحه 102 مينويسد:« خيلي ھا مي پرسند وشما ھم بارھا مطرح كرده ايد كه چگونه است كه  مجاھديني كه خارج از عراق در اروپا وآمريكا ھستند وپروسه ھاي دردناكي راه ھم پشت سرگذاشته اند, ھم چنان درروابط مانده و از آن دفاع ميكنند. ازنظر من ازيك جھت ھمان كه خودتان بارھا گفته ايد آنھا انسانھاي “تحت نظام“ ھستند»
    راستي چرا مصداقي تلاش ميكند كه بگويد مجاھدين ازخميني بد ترھستند؟
    مصداقي دريك كلام حرفش اين است كه : بگذاريد فعلا رژيم ولايت فقيه, سركار باشد, اين رژيم منافع ما را بھتر از مجاھدين تامين ميكند . بگذاريد اعدام , شكنجه, فقر و فساد و فحشا و بيكاري وكليه فروشي باشد.
    بياييد اول ھمه دست به دست ھم بدھيم, مجاھدين را “ازعرش به فرش بكشيم “ اشرف و ليبرتي رااز بين ببريم. اگر مجاھدين ازبين بروند, مانع “سرنگوني“ ازميان خواھد رفت. راه براي آلترناتيوھاي درون رژيم باز ميشود. قفل بودن آلترناتيو ھاي جديد شكسته ميشود. راه براي سياست, مماشات وجنبش بي ھزينه ھموار ميشود.
    آخر سالھاست كه من تجربه كرده ام, دراين مقاومت براي افرادي امثال من, براي جناحھاي دروني رژيم, براي دم ودنبالچه ھاي سلطنت مدفون, جايي پيدا نميشود. هرچه ھم كه طي اين سالھا, خودم را به اين درب و آن درب زدم كه شورا دربھايش را باز كند , نشد كه نشد. پس مجاھدين ا زخميني بد تر ھستند.
    -4 مبارزه با رژيم فايده اي ندارد .
    سرتاپاي كتابھاي ايرج مصداقي پراست, از تبلغ براي مبارزه نكردن با اين رژيم جنايتكار. او در جاي جاي كتابش به زبان بي زباني ميگويد : مبارزه با اين رژيم فايده اي ندارد.مقاومت وزندان رفتن “ نه زيستن ونه مرگ است“ - اين ھمان چيزي است كه بازجويان و زندانبانان در زندانھاي رژيم تبلغ ميكنند. اين جا عالم برزخ است, صدايتان به جايي نميرسد. مجاھدين “درميان مردم و مخصوصا جوانھا “ پايگاھي ندارند. اين استراتژي سالھاست كه “شكست خورده“ است ،“مجاھدين  دربن بست ھستند “ .“انقلاب ايدئولوژيك محصول شكست است ونه اعتلا“.“ رژيم قدرتمند است “.ارتش آزاديبخش كه سنشان بالاي “ 50 “ سال است, قدر ت مقابله با پاسداران و بسيجي ھاراندارد. و ... اومينويسد:
    “آن چه پيش روست غمنامه ی نسلی است که تا سرحد جنون عشق ورزيد، غرورش را به زيرپا له کرد، از ھمه چيزش گذشت، با شور و اشتياق اعتماد کرد، بر اميال طبيعی اش چشم پوشيد به اميد آن که آزادی را برای ميھن اش ھديه آورد اما...“ صفحه 14
    اوصريحا ميگويد از مبارزه كردن با رژيم پشيمان است وبگذشته افسوس ميخورد. حرفش اين است كه ھمه كارھايي كه كرده ايم, ھمه خونھايي كه داده ايم ھمه شكنجه ھايي كه شده ايم , ھدر رفته است. نبايد اين كاررا ميكرديم .ازھديه اي به نام آزادي خبري نيست, نبايد به مجاھدين اعتماد كنيد, من كردم واشتباه كردم ,هركس كه كتاب من را ميخواند, ديگر نكند. “من آنچه شرط بلاغ است به تو ميگويم , تو ازسخنم پندگيري يا ملال
    چه حمايتي بالاتر ازاين ميشود ازخميني كرد؟ آيا بھتر ازاين ميشود مردم را نسبت به مبارزات
    گذشته و بي فايده بودن آن بدبين ودلسرد ومايوس كرد؟ درنقطه مقابل ايرج مصداقي , مجاھدان
    اشرف وليبرتي قرار دارند كه با پايداري خودشان به ھمه ايرانيان درس مقاومت وپايداري ميدھند.
    هربار كه تھديدات بر عليه اشرف وليبرتي بيشترميشود , آقاي مسعود رجوي به مجاھدان اشرف ميگويد: ما بيا بيا ميگوييم و ميخواھيم درسھاي جديدي ازمقاومت و پايداري رابه مردم ايران عرضه كنيم .
    آيا ضديت ھاي ھيستريك مصداقي با آقاي رجوي روشن است كه ازكجا ناشي ميشود؟
    شاه خائن , درسال 54 وقتي كه مبارزه مسلحانه درحال اوجگيري بود, درمصاحبه با خبرنگاران
    خارجي , به تثيب مقاومت مسلحانه ناچارا,اعتراف كرد و آن را بعنوان يك واقعيت قبول كرد ولي, ادعاكرد كه, تروريستھا( مجاھدين و فدائيھا) كه عددي نيستند, آشپزھاي نظام شاھنشاھي نيزقادر  ھستند كه آنھا را نابود كنند؟ ولي ھمه ديدند كه سه سال بعد چگونه رژيمش,به زباله دان تاريخ سرازيرشد .خامنه اي ومصداقي وساير مزدورانش, هرگز نميتوانند ازانقلاب خلقھا, ازساعتي كه درپيش رويھمه حكومت ھاي ديكتاتورقراردارد, از بھار عرب, از سرنوشت قذافي و ازسرنوشت بشاراسد درس بگيرند.قذافي وبشار اسد وبن علي , هركدام درزمان خودشان ,حكومتشان را جزيره ثبات ميدانستند. و مخالفينشان را عددي نميدانستند ,راستي آنھا الان كجا ھستند؟
    مصداقي دريك دغلكاي آشكارو درحالي كه پايگاه اجتماعي ,مجاھدين درداخل را ميخواھد در تعداد مشخصي اززندانيان اسيركه درحال حاضر در زندانھاي رژيم بسر مي برند ,خلاصه كند, مينويسد:
    آنھا غالبا بين 50 تا 70 سال سن دارند دركجاي دنيا افرادي تا اين حد فرتوت و ازكار افتاده ,
    پيشتاز تشكيل يگانھاي ارتش آزاديبخش درشرايط اختناق كامل ميشوند “ صفحه 172
    اين زندانيان مقاوم از نظر او “مايه دلسردي“ است و نه دلگرمي . آيا بھترازاين ميتوان ارزش
    مبارزه ومقاومت وزنداني سياسي را لجن مال كرد , و تسليم طلبي را تبليغ كرد ؟ ايرج مصداقي درلابلاي كلماتش, براي خوش آمد آخوندھا غير مستقيم به خوانندگان كتابش ميگويد :
    اميدي به پيروزي نيست., مايوس باشيد , اين رژمي حالا حالا سركاراست . پس با رژيم سازش كنيد، با اوكناربياييد , تسليم خواستھاي رژيم بشويد.
    آي ساكنان اشرف وليبرتي , از آنجا خارج شويد. برويد دنبال زندگي, , درس بخوانيد,كاري به كارسياست نداشته باشد, مقاومت دراشرف و ليبرتي بي فايده است, آن را كناربگذاريد, عمرتانوجوانيتان را در بيابانھاي عراق ازدست ندھيد ,بياييد بيرون, برويد ازدواج كنيد , شعل دست وپا كنيد, رژيم قدرقدرتي است كه كسي را ياراي مقابله و برابري با او نيست,رژيم نه تنھا ضعيف نشده است , بلكه قويترھم شده است. پس تسليم مالكي و رژيم آخوندي بشويد,“ ولي اشرفيان ميگويند بجنگ تا بجنگيم , ھيھات من الذله.
    او ميگويد : اي ساكنان اشرف وليبرتي ,مبارزه را تعطيل كنيد!! ھمه به اروپا بياييد!! آه استكھلم, آه پاريس, آه لندن , چه زيبا ھستيد؟ نگاھتان را به مرگ و زندگي تغيير بدھيد, آيا ميدانيد كه در“دنياي مدرن كاري به گرايش جنسي افراد ندارند“ آيا ميدانيد كه “ بالاترين پست ھاي قضايي دركشورھاي اروپايي دراختيار ھمجنسگرايان است “ صفحه 21 
     پس بشتابيد وعقب نيفتيد. آخر دل من, درساحل امن اروپا ازرنج ھاي شما , كباب ميشود !!؟؟
    آخر چرا مقامات نظامي آمريكايي ونئوكانھا, بايد ازمجاھدين وشورا شما دفاع كنند؟ بگذاريد جناحھاي مختلف آمريكا, منجمله نئوكانھا, يكدست از رژيم ولايت فقيه, دفاع كنند, تا جبھه مماشات قويتر بشود. مالكي وعراق حق دارد كه اشرف را از عراق بيرون كنند. من ھم اگر جاي مالكي بودم ھمين كاررا ميكردم . استناد مجاھدين به قوانين بين المللي پناھندگي درست نيست, بگذاريد كه رژيم آخوندي عراق را ببلعد , اگر ھم كه بلعيده است بگذاريد بيشتر ببلعد و ...چرا ازسايرگروھھا براي گسترش شورا استفاده نميكنيد ؟ چرا سلطنت طلبان وتوده ايھا را كه من حشر ونشرو تعلق خانوادگي زيادي با آنھا دارم را به شورا را ه نميدھيد؟ بياييد باھمه مذاكره كنيم .
    الان دنياي ارتباط است و الان ھمه با ھمه رابطه دارند, اول با سلطنت طلبان وتوده ايھا و بعد يواش يواش حد اقل با جناح نرم تن رژيم. اين جوري ميتوانيد شورا را گسترده كنيد. وحمايتگسترده توده اي كسب كنيد؟!! آخر استراتژي جنگ آزاديبخش به جايي نميرسد, اين جنگ آزاديبخش شكست خورده است, بقول رژيم ووزارت خارجه آمريكا اين تروريسم است. دردنياي مدرن جا براي مبارزات تروريستي وجود ندارد, دوران تاريخي آن گذاشته است , بياييد , استراتژي مبارزه درچارچوب قانون اساسي رژيم وشايد ھم استراتژي انقلابھاي مخملي را پيشه سازيد. يالا اعتراف كنيد كه جنگ آزاديبخش شكست خورده است .
    باور كنيد كه ,ايرج مصداقي وقتي كه درخلوت با دوستان وھمكاران و ھم فكريھاشان مي نشينند .حرفش ازھمين دست ,مواردي است كه دربالا به آن اشاره شد , ولي او اين حرفھا را در قالب كلمات شيك و چپ وراست بسته غير مستقيم ميزند, بين ھدفي كه مصداقي دارد تعقيب ميكند و با برخي ازچيزھايي كه مينويسد تفاوت اساسي وجود دارد. به ھمين دليل است كه بايد ماموران وزارت اطلاعات را با“عينك ويژه “ نگاه كرد. چون كه وزارت اطلاعات تجارب ھمه ارگانھاي جاسوسي دنيا را جمع آوري كرده است و با سرسخت ترين و پيگيرترين دشمنش يعني مجاھدين بكارميگيرد .
    سرتاپاي نوشته ھاي ايرج مصداقي پراست, از تبليغ ,پاسيويزم و جان بدر بردن و زندگي كردن وبه فكر خود بودن و مبارزه نكردن ولاغير . اين دقيقا ھمان چيزي است كه وزارت اطلاعات تبليغ ميكند و خواھان آن است .ايرج مصداقي چشم دارد ولي نمي بيند , گوش دارد ولي نميشوند, چون كه بايد گوش وچشم جاي ديگري باشد.
    -5 سرھم بندي كردن لجن ھاي مزدوران آخوندي و سلطنت طلبان و مرتجعين چپ نما در ورژن جديد
    كتاب ايرج مصداقي ھيچ چيزي تازه اي ندارد, او تلاش كرده است كه, تمامي لجن پراكني ھاي ماموران و سايتھاي وزارت اطلاعات و سلطنت طلبان و مرتجعين چپ نما را يك كاسه كرده و بعنوان يك مطلب نو و جديد جا بزند وبه عنوان يك “نقد“ به خورد بقيه بدھد. ازميان ھمه ماركھا وزارت اطلاعات به مجاھدين ,“كرد كشي“ و “دريافت كمك مالي از آمريكا واسرائيل و عربستان واردن و...“ را ازقلم انداخته است كه احتمالا آنھا را براي كتاب بعدي گذاشته است .درحالي كه دوران اين گونه شياد بازيھاي , آخوندي گذشته است .
    او درجاي جاي نوشته است,مطالبش را از قول “يكي ازھمبندان سابق“,“دوست شفيق ونازنين دوران زندانم كه ھم چنان شديدا به او علاقمندم “. “من رفيق دوست داشتنی دارم که سال ھا با او زندگی کرده ام، زندگی مشترک، صدھا ساعت برايم درد دل کرده است، در شرافتو صداقت اوترديدی نيست“.
    “من دوست شريف و با پرنسيبی دارم“.“يکی از ھم بندان سابقم که نزديک به دودھه در زندان ھای شاه و شيخ بود و موھايش در راه مبارزه سپيد شده بود“و... مطالبي را نقل ميكند ولي جرات نميكند, نام آنھا را بنويسد, تا معلوم شود كه آنھا,چه پرونده درخشاني دارند .
    احمق وزارت اطلاعات, كاري را كه آمريكايي ھا با تشكيل تيف, براي فروپاشي نرم تشكيلات مجاھدين, انجام دادند , كه خودشان به شكست آن اعتراف كردند را, ميخواھد ازطريق ايرج مصداقي وشركاء به پيش ببرند.
    -6 تلاش براي زنده كردن برچسب “ماركسيسم اسلامي “ شاھنشاه آريامهر
    مقايسه ايدئولوژي وسياست ھاي مجاھدين با سياست ھاي“ استالين“ و “مائو“ و “لنين“ و “تقي شهرام“ و نسبت دادن سياست ھاي مجاھدين به “الگو برداري ازاستالينيسم وتشابھات رفتاي “ وبهره گيري ازتبليغات استالينستي وخود سانسوري افراد“ ازيك طرف وايدئولوژي آخوندي ازطرفديگرھمان, صرفنظر ازاين كه يك مقايسه غير علمي ودجالگرانه است . چيزي است كه شاه خائن به مجاھدين ميگفت و آنھا را “ماركيست اسلامي“ معرفي ميكرد .
    خميني مجاھدين را “التقاطي و منافقين“ ميناميد. يعني افكار و عقايدشان آلوده به ماركسيسم واسلام است. ميگفت : پوسته آنھا اسلام و محتوايشان ماركسيسيم است . مصداقي , مجاھدين را از نظر تشكيلاتي , يك تشكيلات “استالييستي“ و“كمونيستي“ معرفي ميكند تا محافل و سرويس ھاي غربي را بترساند كه بسود سياست مماشات ازمجاھدين حمايت نكنند.
    چيزھاي خوب براي مصداقي فقط درتوبره آخوندھا و بويژه آخوند منتظري و خاتمي پيدا ميشود.  ترجمه انگليسي لجن نامه او كه درشرف انجام است .به ھمين منظور صورت ميگيرد. اولين مشتري پرو پاقرص آن وزارت خارجه رژيم ملايان ميباشد.
    شايد مصداقي بدينوسيله, خواسته است كه , عقب ماندگي خودش را با 37 نفري كه خواستار ابقاي نام مجاھدين درليست تروريستي شدند راجبران كند. ولي بايد گفت كه دير آمدي اي نگار سرمست.اين كه او اينھمه, خودش را واله و شيداي دنياي متمدن و غرب نشان ميدھد , معلوم است كه براي چه كسي دم تكان ميدھد.چون كه منافع ارتجاع و مماشاتگران دريك جا بالاخره با ھم گره ميخورد.
    -7 مجاھدين اپوزيسيو ن نيستند , بلكه يك فرقه ھستند , سرو بدنه يكي مي باشد.
    وزارت اطلاعات قبلا سعي ميكرد كه درموضعگيريھايش سر(منظور رھبري) وبدنه را ازھمديگر جدا كند. سر را نا صادق و بدنه را صادق معرفي كند .ولي بعدازجابجايي ساكنان اشرف به ليبرتي كه رژيم وكوبلر روي جدا شدن حد اقل 70 درصد مجاھدين حساب بازكرده بودند , وقتي كه ديدند كه مجاھدين تكان نخوردند . سياستشان را عوض كردند.
    جواد ھاشمي نژاد, يكي ازمسولين وزارت اطلاعات و گرداننده سايت ھابيليان, درمصاحبه اي رسما اعلام كرد: ھمه آنھايي كه دراشرف وليبرتي طي اين سالھا مانده اند با وجودي كه , بارھا امكان جداشدن داشتند و جدا نشدند مثل ھم ھستند,مجاھدين سكت و فرقه ھستند. يعني اين كه سرو بدنه يكي است. يعني كه ھمه را بايد نابود كرد. ايرج مصداقي پارا ازاين ھم فراتر گذاشته و تمامي اعضاي شورا و بخشي از ھواداران مجاھدين را ھم به آن اضافه كرده است
     .اوحتي پزشكان مجاھد, راھم بي نصيب نگذاشته است وھمه را عامل سركوب وفشارمعرفي ميكند وآنھا را انسانھاي “تحت نظام“ معرفي ميكند كه ازخودشان ھيچ اراده اي ندارند.
    او درصفحه 91 مينويسد:“پزشكان اشرف خود يكي ازعاملان فشار روي افراد بودند . آنان , سوگند بقراط را زير پا ميگذاشتند وگاه بيمار را مورد تمسخر قرارميدادند وعليه آنان به مسولين گزارش مينوشتند,از درمان بيمار خود داري ميكردند.“
    اومينويسد:“ آيا دروغ است كه ھمه كادرھاي بالاي مجاھدين به گونه اي درسركوب, اعتراضات ومعترضين و .. دست داشته اند“ صفحه 38
    بالاترين كادرھاي مجاھدين كه در “سركوب اعتراضات متعرضين“ ,دراشرف دست داشته اند, ازنظرمصداقي ,چند نفر ھستند, آيا منظورش ھمان 150 نفري است كه رژيم خميني و مالكي ميگويند , بايد درعراق محاكمه شوند . يا اين كه عدد مصدقي بالاتر ازاين ھاست .
    -8 ھورا كشيدن و كف زدن مزدوران وزارت اطلاعات و پاسداران براي مصداقي
    ازقديم گفته اند, اگر ميخواھيد كسي را بشناسيد, ببينيد كه دوستانش چه كساني ھستند, تمامي كساني كه براي لجن نامه او كف ميزنند , سايت ھاي رنگارنگ وزارت اطلاعات ميباشد . محل نشستن مگس روي فضولات است .من به كامنت ھاي مندرج دربرخي ازسايتھا, ازجمله سايت اسماعيل يغمايي, درحمايت از مصداقي را, نگاه كردم, تقريبا اساسا ماموران گمنام و ناشناس وزارت اطلاعات ميباشد .
    10- تلاش مستمر , براي تخفيف دادن وكم كردن ,جنايات رژيم
    تقريبا, تمامي نوشته ھا و نقد ھاي او درمورد كتابھاي خاطرات زندان كه ديگران نوشته اند , يك آھنگ و مضمون بيشتر ندارد. “كم كردن جنايات رژيم“ , “كم كردن تعداد زندانيان واعدامھا“
    كم كردن درجه جنايت پيشگي پاسداران“ , “نشان دادن تصاوير خوب و دلرحم از برخي ازپاسداران و تعريف وتمجيد ازآنھا.“, اين شيادي , تحت عنوان رعايت “انصاف “ صورت ميگيرد.معلوم نيست كه مصداقي چرا وقتي كه به منافع رژيم ميرسد , قولنج انصاف ميگيرد؟!!
    جالب تر ازھمه اين است كه مصداقي , نوشتن لجن نامه اش را نشانه شجاعت ؟!!معرفي ميكند.
    سعيد شاھسوندي, كريم حقي , بھزاد عليشاھي , بتول سلطاني , وساير ماموران بد نام وزارت
    اطلاعات كه, مصداقي ,حرفھاي آنھا را قرقره كرده است, خيلي جلوتراز او اين شجاعت (بخوانيدوقاحت) را داشته اند .منتھي الان ديگر حرفھاي آنھا كھنه شده و وزارت اطلاعات بايد كه مطالبش را بروز كند .اين ھمه عجله و نوشتن در 8 روز به خاطر, اين نامه به خاطر چه بوده است . انتخابات رژيم ؟ گردھمايي سالانه مجاھدين ؟ بن بستھاي لاعلاج رژيم ؟ يا هرسه باھم ؟ كروزارت اطلاعات بايد استارت بخورد؟و يا....
    اومينويسد : “می نويسم تا فرصتی ھست فکر چاره کنيد، فردا خيلی دير است.“. فردا قراراست چه اتفاقي بيفتد ؟ رفسنجاني كانديد بشود ؟ فردا قراراست كه تجمع سالانه مقاومت صورت بگيرد ؟ يا اين كه اسد و مالكي دارد كارھايشان به جاھاي باريكي,ميكشد و بايد زود تر به حساب مجاھدين رسيد  يا ....
    11- قياسھاي مع الفارق
    او براي بزرگ كردن خود و مشروع كردن , ندامت و تسليم و توبه , توبه خودش را با گاليله و
    ژاندارك و .... مقايسه ميكند .وازطرف ديگر خودش را يك موجود كوچك جلوه ميدھد .او درصفحه 53 لجن نامه اش, مينويسد: “مجاھدين به نيابت ازشما ھمه تلاشھايشان را به خرج داده اند تا ازتاثيرات كارم بكاھند.آنھا بيش ازھمه به دشمني باخاطراتم برخاسته اند.اما نتوانستند جلو من را بگيرند, من كسي نيستم , كمتر ازاين كه فكرش ر ابكنيد .ضعيف تر ازآن كه در باوركسي بيايمسوال اين است با فردي به اين كوچكي, چرا مجاھدين بايد دشمني كنند؟ ھماورد مجاھدين رژيم آخوندي و مزدورانش ميباشند ونه كس ديگر. اومانند آخوندھا كه ازيك طرف خودشان را فقيه عاليقدر,آيه لله العظمي مد ظله العالي و... معرفي ميكنند و ازطرف ديگر درپاي فتواھايشان, امضاي الاحقر مينويسند. ازيك طرف خودش را با ژاندارك و گاليله مقايسه ميكند ولي ازطرف ديگر خودش را يك موجود كوچك وحقير معرفي ميكند. بايد به اين شارلاتان سياسي گفت : اي مگس عرصه سيمرغ نه جولانگه توست , عرض خود ميبري و زحمت ما ميداري .او ھم چون آخوندھا , كه, جابجا جملاتي را از “اگوست كنت“ و “دكتر گوستاولوبون“ و.... نقل
    ميكنند تا مستعمين را بيھوش كنند, با استفاده از گفته ھاي متفكرين بزرگ جھان, مانند , “رومنرولان“, “آلتون جان“ و... سعي ميكند, حرفھايش را بيشتر به ديگران بقبولاند.او كه خودش را غير مذھبي ميداند, ولي هرجا كه لازم باشد , آنچنان از اسلام و قرآن و احاديث نبوي مثال مي آورد كه فرد گمان ميكند يك مجتھد جامع الشرايط اسلامي است كه فقط عمامه كم دارد. درعين اين كه دوران سوساليسم را تمام شده ميداند, آنچنان از متفكرين سوسياليسم و كمو نيسم كد مي آورد كه فكر ميكني, او يكي از معتقدين پرو پاقرص اين مكتب ميباشد. او بهررنگي درمي آيد تارضايت طرف حسابھايش را بدست بياورد .
    مصداقي چگونه به خدمت وزارت اطلاعات درآمده است ؟
    آنچه كه مسلم است اين است كه ايرج مصداقي يك شبه به اين نقطه نرسيده است.
    يك تحليل, اين است كه اگر ازھمكاريھاي ابتداي دستگيري و نشستن درماشين كميته اي ھا براي دستگيري ھواداران مجاھدين بگذاريم وبگوئيم , كه آن موارد به ھمانھا ختم شده است: نقطه شروع ھمكاري مصداقي با وزارت اطلاعات, بايد به ھمان دوران قتل عامھا برگردد. براساس شواھد وقراين ,اين ھمكاري ازھمان نقطه كنش و واكنش ھا وبحثھاي دموكراتيك او با ناصريان و نيري كه خودش آنھا را دركتابش نوشته است و سعي كرده است كه آنھا را دور بزند , در روزھاي قتل عام بايد صورت گرفته باشد . جايي كه فقط خودش بوده و جلادان وكس ديگري شاھد آن نبوده است .تمام سناريويي را كه در كتابش مينويسد, اين را نشان ميدھد كه ناصريان ونيري به كمتر ازھمكاري اطلاعاتي از ايرج مصداقي راضي نبوده اند. منظورم اين نيست كه هركس كه ازقتل عامھا سال 88 نجات پيداكرده است, پس تعھد اطلاعاتي داده است. بحث من يك مورد مشخص است و اسمش ايرج مصداقي است. مساله, كم آوردن و ضعف نشان دادن البته درزير شكنجه ھاي سنگين زندان نيست. ولي تعھد اطلاعاتي براي زنده ماندن چيزي ديگري است كه هرگزقابل اغماض نيست . مساله اين است كه ,او ضعف نشان داده و تسليم شده وقول ھمكاري داده است و زندگي را از جنايتكاران گدايي كرده است, ولي با بوق وكرنا ميخواھد ,خودش را يك فرد “مقاوم“ و “شاخص ترين فرد درزندان“ نشان بدھد . تا درپناه اين ادعا بتواند به وزارت اطلاعات خدمت كند .او طي اين سالھا بااين ترفند,از خون شھدا ي قتل عام براي خودش اسم ورسمي وناني دست وپا كرده است.تا به نقطه كنوني برسد. ولي دردنياي واقعي و دنيايي كه حساب وكتاب دارد . اكنون,خون ھمان شھداي جاودانه فروغ دامن او را گرفته واو را رسوا ميكند .او دركتاب نه زيستن ونه مرگ جلد سوم مينويسد:
    جمعه 21 مرداد :“بعدازنھاربه دادگاه فراخوانده شدم ... بعضی اوقات ناصريان نام کسانی را که نزديک دادگاه بودند، پرسيده و آن ھا را به دادگاه می برد. براي كسي كه نوشتن انزجارنامه را پذيرفته بود, رفتن به دادگاه ميتوانست خطرناك باشد. چرا كه ممكن بود مساله ھمكاري اطلاعاتي را پيش بكشند واين به منزله پايان كار بود» جلد سوم صحفه 163
    - شنبه 22 مرداد :من و" م - پ "نيز معجزه آسا از مرگ رھيده بوديم .امروز تکيه ی اصلی .. ھيئت روی ھمکاری اطلاعاتی بود .تا آن جايی که می دانم ھمه ی کسانی که امروز اعدام شدند،در معرض اين سوال قرار گرفته بودند“صفحه 177 :
    “ما ھنوز در راهروی مرگ نشسته بوديم" .د- ص "پرسيد :چه خبر است؟ گفتم: فکر می کنم از بالادستور توقف اعدام ھا داده شده است .زيرا ھنگامی که به دستشويی رفته بودم، صدای زنگ تلفنی را شنيدم و بعد از آن متوجه ی تعطيلی دادگاه شدم .شايد به دليل فشارھای منتظری دستورتوقف اعدام ھا صادر شده بود .شايد به دليل فرارسيدن دھه ی اول ماه محرم دست به چنين اقدامی زده بودند....." د -ص "پرسيد :پس ما چی؟ گفتم :برای ما آش ويژه ای پخته اند، کمی تأمل کن به زودی سرو خواھند کرد!“ صفحه 183
    ايرج مصداقي چندين بار به راهرو مرگ آورده شده است. به اوگفته اند كه حكم اعدامت صادرشده است, ولي هربار به لطايف الحيل ازراهرو مرگ جان سالم بدر مي برد . چه چيزي او را مطمئن ميكرده است كه اعدام نميشود ؟ چه چيزي باعث ميشود “د ص“ درراهرو مرگ به او بگويد :“توھم حكم اعدام ما را ميدھي بيريخت“ صفحه جلد 3 صفحه 184
    چه چيزي باعث ميشود كه حتي درراهرومرگ , د – ص به ذھنش بزند كه “چيه چشم ات ساعتم را گرفته است؟ “ بعد پيش خودش بگويد : “پيش خودم گفتم :ناقلا تو می دونستی چه اتفاقی قرار بيفته؟“ صفحه 183
    ازھمه مھمتر چطور دربحبوحه اعدامھا, درھنگامي كه به دستشويي ميرفته است, از صداي زنگ تلفن دراتاق جنايتكاران, به د –ص ميگويد: “فکر می کنم از بالا دستور توقف اعدام ھا داده شده است“ وبعد ھم بلافاصله آن را به منتظري نسبت ميدھد ؟ آن آشي كه فكر ميكرد برايش پخته اند چه بوده است ؟ آيا اين آش از آن زمان بارگذاشته شده است و الان جا ازافتاده و علني شده است .
    اين ھا سوالاتي ھست كه مصداقي ھيچ پاسخي به آنھا نداده و هرگز ھم نخواھد داد.
    به ھمين دليل ھم ھست كه ,اگر چه كه او ھيچگاه ارتباط تشكيلاتي با مجاھدين نداشته است ولي پس ازآزادي اززندان ھم, ديگر, آدم سابق ھم نبوده است او درلجن نامه اش مينويسد : “در داخل کشور که بودم می دانستم چيزی در مجاھدين عوض شده است اما فکر می کردم چه بسا من از شرايط عقب ھستم واشکال از من است. نامه ای که با جوهر نامرئی در داخل کشور ازمجاھدين دريافت کرده بودم، مرا متوجه ی تغيير فرھنگ مجاھدين کرده بود. فرھنگی که مرا جذب نمی کرد و نسبت به آن دافعه ھم داشتم.“ آيا چيزي درمجاھدين عوض شده بود يا در مصداقي ؟ ازچه چيزمجاھدين دافعه داشته است؟ آيا دافعه از مجاھدين, محصول جذب شدن به رژيم نبوده است؟
    او در ھمين لجن نامه مينويسد : “ھمان روزھای اول که با يک دنيا عشق و علاقه و اميد و شور از کشور خارج شدم و به ترکيه رسيدم و برخوردھای غيرمسئولانه مجاھدين با خودم را ديدم و متوجه بی ارزش بودن جان انسان ھا و وسيله ديدن آن ھا در دستگاه فکری و عقيدتی شان شدم به ھمکاری با شما و استفاده از تمام انرژی ام در اين راه تن نمی دادم.“
    اودركتاب “نه زيستن ونه مرگ“ از خودش “چهره مقاوم“ و “وابسته به جناح چپ“ و“شاخص ترين زنداني سياسي ميسازد.هرروزھم ازحضورش در راهرو مرگ گزارش ميكند. يكي يكي قهرمانان را تاپاي چوبه دار ھمراھي ميكند. وصيت نامه و ساعت وحلقه ازدواج ديگران را ميگيرد. ازھمه ميخواھد كه سلامش را به سردار خياباني برسد . وسلام ھمه رابراي رساندن به مسعود ميگيرد .درھمه جا ھم با يك شامورتي بازي ازدست جلادان نجات پيدا ميكند . دراوج بلاھت فكر ميكند كه ميتوانند خوانندگان را فريب بدھد. او آنقدردرمورد توبه و انزجار نويسي , داستانھاي مختلف و بي سروته مينويسد و آنقدرمغلطه ميكند، تا خواننده يادش برود كه راستي چطور شد كه او اعدام نشد؟ البته ھمه اين صغري كبري چيدن ھاي مستمر وطولاني براي اين است كه دادن تعھد ھمكاري اطلاعاتي خودش را بپوشاند.حتي درلجن نامه اخيرش ھم ميخواھد اذھان را بارديگر ,از روي ھمكاري اطلاعاتي منحرف كرده و مينويسد :
    ميدانم به منظور زدودن نقدھاي روشنگرانه ام مرا نزد ھواداران ناآگاه و جزم انديش و وابستگان بي تفاوت وبي درد , چون گذشته , موجودي عقل باخته , متوھم , خود بزرگ بين , داراي وچشمك وچراغ زن به رژيم ومشكوك و ... بسته به حال شنوده معرفي « بريده » ,« فرديت» ميكند.“ صفحه 10
    غافل ازاين كه اكنون, پرده ھا كنار رفته است, ديگر دادن آدرس عوضي, فايده اي ندارد, ديگر يك حرف بيشتر با او, وجود ندارد, ھمان كه خودش ابا داشته است كه, حتي اسمش را بياورد و با چند نقطه ازآن عبوركرده است. يعني دادن تعھد به وزارت اطلاعات. آنقدرعلايم روشن وآشكار است كه ھيچ شك ديگري را باقي نميگذارد.
    اومجاھدين و ھوادارانشان را جزم انديش ميخواند .البته مجاھدين وھوادارانشان, درمورد مزدوران وجاسوسان رژيم جزم انديش ھستند. با افتخارميگويم كه درمقابل رژيم و مزدورانش با هرباندرولي, بغايت سخت ايستاده ايم وازجايمان تكان نخواھيم خورد. زيرا صد ھا تجربه مانند ايرج مصداقي را داريم. اويك چيزرا درست گفته است او “عقل باخته“ است . ولي به چه چيزي وبه چه كسي عقلش راباخته است؟ جواب يكي بيشتر نيست, به وزارت اطلاعات!!
    بي دليل نيست,كه قلم او ديگر از وقاحت وبي شرمي پاسدارگونه,سرريزشده است.اين كه, بعد ازتعھد اطلاعاتي و بعد ازخروج از زندان وآمدن به خارج , متيوانسته است تن به آن ذلت ندھد ولي با تھديد ويا تطميع وزارت اطلاعات ادامه داده است؟ اين كه رژيم از او گرويي نگه داشته است و او را مجبور كرده است كه به اين كار درخارج زندان و يا خارج كشور ادامه بدھد, يا خودش با طيب خاطر اين كاررا كرده است؟ اين كه بخاطر مريضي كه دارد,ميخواھد گام آخر را براي رفتن به ايران بردارد؟ اين كه مانند علي فراستي چراغ سبزي از نرمتنان درون رژيم دريافت كرده است؟ يا هردليل ديگري كه داشته باشد,چيزي را تغييرنمي دھد. واقعيت اين است كه او طي اين سالھا, “صداي بازجويان و زندانبانان“بوده است.
    عجله او براي انتشار اين لجن نامه , آنھم قبل ازانتخابات, آنھم طي 8 روز !! تحت عنوان , “صداي سوم“ بخوانيد“ صداي ماموران وزارت اطلاعات“ , ھمه و ھمه داستان دزدي را نشان ميدھد كه شب ھنگام گفت : صداي آھنگي كه مي نوازم , را فردا صبح خواھيد شنيد. “صداي حقيقت“ و واقعيت ايرج مصداقي دريك گام ديگر مشخص خواھد شد.
    اين ادعا نيست , اين يك واقعيت است كه من ميتوانم با ھزاران فاكت و نمونه از كتابھاي خودش آن را اثبا ت كنم . ازقديم گفته اند , تا فرد سخن نگفته باشد , عيب وھنرش نھفته باشد.
    اكنون حرف بسيار است وبازھم به اين مساله مي پردازيم.
    نوشته زير در سال 2005 دررابطه با كتاب ايرج مصداقي “نه زيستن نه مرگ“ نوشته شده است اين مقاله را من بدون كم وكاست درزير مي آورم . فقط كمي ويراستاري روي متن انجام دادم و برخي از نقل وقولھاي كتاب را كه قبلا به دليل طولاني شدن نوشته, خلاصه كرده بودم را كاملتر آوردم زيرا كه خيلي بيشتر واقعيت امروز او را بيان ميكند .
    مي 2013
    درخانه اگر كس ھست, يك حرف بس است .
    نقدي بر كتاب “نه زيستن نه مرگ“
    سياوش جعفري – تابستان 2005
    چندي قبل كتاب “نه زيستن ونه مرگ“ را خواندم. مانند هركتاب ديگري نقاط مثبت فراوان و منفي درآن به نظرميرسيد. وقتي كه مقاومت وحماسه زندانيان صرفنظر از عقايدشان, را ميخواندم ازاين ھمه, انگيزه و روحيه انقلابي و ژرفا و بالا بلندي عقايد پاكشان, كه دركتاب بيان شده بود, غرق در حيرت و غرور و سربلندي مي شدم وبه آن ايدئولوژيھا و رھبران و مادران و پدراني كه چنين كادرھا و فرزنداني را تربيت كرده اند, ھزاران بار تبريك گفته و دورود فرستادم و بيش از پيش برنابودي ارتجاع خميني و پيروزي انقلاب اميدوار گشتم .
    بدون اغراق, روي مثبتات كتاب و يا حماسه ھاي بچه ھا كه با نثري خوب بيان شده است, مي توان صد ھا صفحه به رشته تحرير درآ ورد ومطمئن ھستم كه درفرداي پيروزي انقلاب تاريخ ما ازدرياي قهرمانيھا ي زندانھاي خميني, بيشتر وبيشر سخن خواھد گفت. صدھا جلد كتاب و رمان و دھھا فيلم ساخته خواھد شد .
    بالابلند ترين شاخص قهرمانيھا
    ولي به نظر من چيزي كه تاكنون هرگزچيزي درمورد آن بيان نشده است, و بالا بلندترين شاخسار اين قهرمانيھا نيز ھست, حوادث, ا تفاقات, وداع ھا و حماسه ھايي بوده است كه درسالنھاي اعدام و درپاي چوبه ھاي دار بوقوع پيوسته است. جايي كه بجز قهرمانان درزنجير و پاسداران جاني, فرد ديگري درآنجا حضور نداشته است. ميتوان تصور كرد كه, ھزاران بار درسالن ھاي اعدام, “مرگ
    بر خميني“ , “درود بر رجوي“ , “درود بر مجاھدين“ و“درود بر ارتش آزاديبخش ايران“, “درود برسوسياليسم“ و ... طنين افكن شده و لرزه بر اندام پاسداران انداخته باشد.
    قطعا درفرداي پيروزي انقلاب, باقيمانده ھمان جلادان, مانند بازجوھاي ساواك دھان بازخواھند كرد وبخش كوچكي ازحماسه ھاي آن كوھمردان وشير زنان را براي مردم ميھنمان بازگو خواھند كرد .آنچه كه اتفاق افتاده است, ازيك طرف قطعا ننگ بزرگي بر چهره دجال خون آشام و ازطرف ديگر افتخاري است براي مردم ايران كه سر به آسمان مي سايد. آنروز يك بارديگر, تمامي مردم ميھنمان برآن جاودانه فروغھا خواھند گريست و درمقابل تك تك آنھا با هرعقيده و مرامي سر تعظيم فرود خواھند آورد.
    ولي من اكنون, ميخواھم برخي از مطالب كتاب را به نقد بكشم, البته نقدي دوستانه ازمنظر فردي كه مدتي ھم زندانھاي خميني را تجربه كرده است, اگر چه كه بعد ازسال 65 ديگر درزندان نبودم .
    چند نقد ساده
    اگر ميخواستم به نقد ھمه قسمت ھاي كتاب بنشينم, شايد صدھا صفحه ھم كفايت نمي كرد, زيرا
    دربسياري جاھا, آقاي مصداقي تكي به قاضي رفته است و راضي برگشته است. افسوس كه آقاي
    مصداقي بعضا با استدلالات خشك رياضي والبته بعضا ذھني, ازارزش كتاب كاسته است .
    لازم به ياد آوري است كه من قصد كم كردن, ارزش كتاب ويا نفي ھمه انتقاداتي را كه دركتابش
    مطرح كرده است را ندارم, زيرا كه هركتابي هرقدر ھم كه ناچيز باشد , نميتوان ارزش وتلاش
    نويسنده آن را ارج نگذاشت . معمولا قاعده اين است كه عمده افراد, هركتابي را كه مي خوانند برخي مطالب را تاييد و برخي مطالب آن را كه با افكار آنھا انطباق ندارد نفي كرده و درواقع دردرونشان آن را به نقد مي كشند, كم يازياد آن, فرقي نميكند. ولي الزاما هرنقدي دردرون, علني وعام و بيروني نمي شود. من نيز درھنگام خواندن كتاب , ھمين حالت را داشتم . به اين دليل ازكنار آن گذشتم. ضمن اين كه با خودم گفتم , اي بابا ,الان كه وقت اين كارھا نيست. اين كارمربوط به بعد ازسرنگوني است. بعد ازسقوط رژيم قطعا پرده ھاي بسياري كنار خواھد رفت وھمه چيزروشن ميگردد. اسناد, خودشان حرف ميزنند .
    تا اين كه اولين بار نقدي را كه بوسيله آقاي احمد موسوي نوشته شده بود را خواندم. دراين نقد
    بخشي ازانتقاداتم به كتاب آقاي ايرج مصداقي كم وبيش بيان شده بود .
    برغم اين كه من ھوادار مجاھدين ھستم ولي طرح برخي ازمسايل را ازجانب آقاي مصداقي
    (كه آنزمان خودش را ھوادار مجاھدين ميدانسته است) نمي پسندم . تحليل نحوه برخورد
    ماركسيستھا, با مسايل درون زندان به شكلي كه در كتاب عنوان شده دراين مقطع يكي از مسايل
    بود. جداي ازاين كه واقعيت داشته باشد و يا نداشته باشد. ھم چنان كه برخورد ھاي آقاي احمد موسوي را نيز كه درعكس العمل به برخورد ايرج مصداقي به مجاھدين پرداخته است را, درست واصولي نميدانم. زيرا معتقدم كه راه اندازي اين گونه بحثھا كه اصطلاحا به دعواھاي “حيدري – نعمتي “ معروف است, نه تنھا مساله اي ازجنبش حل نمي كند, بلكه بعضا ميتواند يك كارانحرافي وحتي مورد سوء استفاده رژيم نيز واقع بشود.آنھم درشرايطي كه شما خودتان به صريحترين وجه بيان مي كنيد كه ديگر ھوادار ھيچ گروه سياسي نيستيد .
    البته, ھدف من دفاع ازاحمد موسوي نيست. زيرا شناختي ازاوھم ندارم و ا ول بار اسم او را,
    درھمين نقد شنيدم . ولي آنچه كه باعث شد كه دست به قلم ببرم و چند نقد ساده زير را بنويسم .
    برخورد غير اصولي ايرج مصداقي با نقد كتابش بوسيله يك فرد مي باشد .
    هرنويسنده اي بايد به اندازه خوانند گانش انتظار منتقد داشته باشد .
    اين كه ايرج مصداقي بلافاصله بعد ازنقد بشدت درمقام دفاع ازخود برآمده است, و جواب تك تيرھاي نويسنده را با رگبار پياپي داده است, بيشتر اين را به ذھن متبادر مي كند كه: شايد آقاي
    مصداقي مي خواسته, پيشاپيش جلو هرمنتقدي را بگيرد و يا بقول معروف گربه را دم درب حجله بكشد. ولي دوستانه به آقاي مصداقي عرض ميكنم. هركس كه كتاب ويا مقاله اي را مينويسد بايد به تعداد خوانندگانش انتظار منتقد داشته باشد, درغير اينصورت بھتراست كه دست به قلم نبرد . به نظر من متانت اجتماعي واخلاقي حكم ميكند كه درمقابل انتقادات ديگران, سعه صدر داشته وبا روي گشاده با آنھا برخورد كنيم. ھمه نيازمند ياد گرفتن ازديگران ھستيم. مخصوصا آقاي مصداقي كه به ادعاي خودش يك تنه اين كتاب را نوشته است( اگر چه كه دراين زمينه حرف بسيار است ولي دراين نوشته مجال پرداختن به اين مساله نيست) و كسي دراين رابطه كمك نگرفته است. اگر كتاب, محصول كار دستجمعي يك ارگان و يا جمع مي بود, قطعا اين ميزان اشكال نميتوانست داشته باشد.
    ازجوابيه «.... نقد بي غشم آرزوست » من اينگونه برداشت ميكنم كه پذيرش حرف ديگران, براي  آقاي مصداقي بايد سخت باشد, و درزمينه كار فكري و دستجمعي نيز بشدت ضعيف باشد, شايد فكر ميكند كه ديگران چيزي براي عرضه كردن به او ندارند. برھمين اساس من بعيد ميدانم كه, اساسا در درون زندان بطور جدي, عضو تشكيلات مجاھدين, بوده باشد, زيرا كه با اين روحيات بعيد است كه بتواند درمناسبات تشكيلاتي براي مدتي دوام بياورد .
    بعنوان يك دوست, معتقدم كه پسنديده تراين بود كه آقاي مصداقي چنين واكنش حادي ازخودش نشان نميداد وكمي دندان روي جگرگذاشته واجازه ميداد كه حداقل چند نفربه نقد كتابش مي پرداختند و بعد يك جواب معقول ومنطقي به كليت آن ميداد .
    يك سوزن به خودت بزن و بعد يك جوالدوز به ديگران
    جا دارد كه ازآقاي مصداقي سوال كنيم. شما دركتابتان يك تنه؟؟!! تمامي گروھھاي سياسي , تقريبا ھمه زندانيا ن سياسي ديگر وحتي , ھم بندان سابقتان را كه دست به قلم برده اند تا جنايات رژيم را مثل شما افشا كنند وحتي برخي از ھم زنجيران سابقتان را كه, جاودانه شده اند را بي دريغ, ازتيغ انتقاد به حق وناحق درامان نگذاشته ايد. دريك كلام حرفھاي ھمه را نفي كرده ايد تا حرف خودتان را اثبات كنيد. بقول احمد موسوي, گويي اين كه تمام حقيقت را درمشت خود داريد.
    سوال اين است كه آيا شما اين حق را براي ديگران ھم قائل ھستيد؟ چرا انتظار نداريد كه ديگران به شما انتقاد كنند؟ آبشخور اين انتقاد ناپذيري دركجاست ؟
    با اين حساب آيا به خواننده كتابھايتان وجوابيه « .. نقد بي غشم آ روزست » جق ميدھيد كه بعنوان يك احتمال, جلو صداقت وصراحت شما دربيان مطالب- بويژه آنجا كه مربوط به خودتان و اختلافاتتان درمورد مقولات مختلف زندان است- نيز يك علامت سوال بزرگ بگذارند ؟
    ازقديم گفته اند كه يك سوزن به خودت بزن و بعد يك جوالدوز به ديگران , شما كه صد ھا جوالدوز به ديگران زده ايد ( اشبتاه نشود , انتقاد به ديگران عيب ونقص نيست , خوب وحسن است ) ولي خواھشا اول يك سوزن به نوش جان بفرماييد, مگر چه شده است كه اين قدر ازيك نوشته انتقادي برافروخته شده ايد ؟ و چند برابر مارك ھاي نويسنده به خودتان را, به اوشليك كرده ايد؟ با كدام اخلاق ومعياري حق اين برخورد را به خودتان ميدھيد؟ منشاء وريشه اين شخصيت بظاهر قاطع و محكم, ولي دراعماق لرزان ونامطمئن دركجاست ؟
    درحالي كه ھزاران نفر درزندان بوده اند وروايتھاي ديگري را نقل كرد اند, شما مدعي ھستيد كه شما ھستيد كه واقعيت را ميگوييد.
    مثلا درصفحه 184 جلد سوم درمورد تاريخ ھاي قتل عام درزنداني كه خودتان بوده ايد,ميگوييد:
    «كليه تاريخھاي داده شده ودعاوي مطروحه دراين مورد ازسوي هركس كه باشد عاري از حقيقت است» فكر نمي كنيد دراين طور صحبت كردن براي كسي كه در چھارديواري زندان, آنھم با ؟؟!!! آن شرايط روحي وفشارھاي عصبي واقعي كه درآن قرار داشته است, منطقي وعاقلانه نباشد؟ خواھشا زندان و زنداني سياسي را درخودتان خلاصه نكنيد .
    حتي گاه آنچنان درمورد زندان وساختمان مھندسي آن, حتي مناطقي كه دور ازدسترس شما بوده
    است, و آمار و ارقام با قاطعيت و اطمينان صحبت ميكنيد و آنچنان دقيق درمورد طول وعرض
    وساختمانھا بدون ھيچ ابھامي نظرميدھيد كه بجز اين برداشت كه : شما يا مھندس ساختمان زندان
    بوده ايد و يا اين كه با اسناد ونقشه ھاي مھندسي, زندان دسترسي داشته ايد, و يا اين كه درماموران زندان نفودي داشته ايد, راه ديگري براي خواننده كنجكاو باقي نميگذاريد , خواننده كنجكاوي كه اين سوال درذھنش شكل ميگيرد: ازكجا آقاي مصداقي اين قدر دقيق حرف ميزند ونظرات ديگران را نفي ميكند؟ چون كه اين موارد نميتواند واقعي باشد, پس خواننده مجبور ميشود كه به اصل ادعاھا شك كند .
    بايد به نوع اين انتقاد پذيري « اي ول » گفت .
    ازھمه جالبتر, نحوه انتقاد خودتان, به كتاب خودتان است, آدم را به ياد آن خياطي مي اندازد كه:
    ھم اندازه ميگيرد و ھم مي دوزد و ھم ميگويد كه تنگ است“ وقتي ھم كه صحبت نقد كتابتان
    ميشود آنرا ھم بايد خودتان نقد بكنيد و نه ديگران!! با خطوط درشت وسياه دو انتقاد بسيار سطحي
    وفرماليستي, به سرتاسر كتاب خودتان ميكنيد و بلافاصله ازديگران طلبكارميشويد كه, من آنم كه انتقاداتي را كه ديگران به من نكردند را به خودم ميكنم ھا. آھاي شما ھايي كه به من انتقاد ميكنيد, اگر راست ميگوييد, انتقاداتي كه خودم كردم را به من بكنيد !!! واقعا كه به اين نوع انتقاد پذيري بايد “اي ول“ گفت. عجيب اين جاست كه درھمان حال مدعي ميشويد كه من يك انسان معمولي ھستم,كدام را باور كنيم ؟؟
    شما در“نقد بي غشم آرزوست .. مينويسيد:« آيا جايي ديديد كه حتي يكي ازمنتقدان من به اين مساله  بپردازد ؟ حتما كه آن را خوانده اند. چه چيزي باعث شد كه اين اشتباه را اصلا نبينند و به آ ناشاره نكنند .... اين را بعد ازبازخواني دوباره متن متوجه شدم وكسي به من نگفت».
    اگر كه تنگ نظري و گروه گرايي بد ومذموم است كه قطعا ھست , حتما كه فرد گرايي و فخر
    فروشي وازدماغ فيل افتادن صد ھا بار بد تر ومذمومتر است.
    بعنوان يك ناظر بي طرف, برخلاف نوشته ھاي احمد موسوي, كه درجاي جاي نوشته اش نقاط
    مثبت كتاب شما را دركنار انتقاداتش نوشته است, شما چه نكته مثبتي درنوشته احمد موسوي ديده
    ايد؟ خواھش ميكنم يك موردش را بيان كنيد. اگر قرارباشد به هرنوع انتقادي مارك كينه و دشمني
    وعداوت گذاشته شود, برروي كتاب شما كه ھمه را با انتقاد, و با كلمات نامناسب وبعضا تحقير
    آميز, شلاق كش كرده ايد, چه بايد گذاشت؟
    وقتي كه شما درجوابيه به احمد موسوي مينويسيد« اين پاسخ نه صرفا پاسخي به نوشته احمد موسوي بلكه بيشتر پاسخي نوعي به تمامي نقد و بررسي ھايي ازاين دست خواھد بود كه پر ازتحريف آشكارند و پيش تر بوي كينه ورزي ودشمني ميدھد تا روشنگري »چه پيامي ميخواھيد به ديگران بدھيد ؟
    مگر چند نفر تاكنون به نقد كتاب شما پرداخته اند؟ افرادي كه حتي شمارا نديده ونمي شناسند, چه كينه اي ميتوانند با شما داشته باشند؟
    اصول جوامع مدرن يا عصر پارينه سنگي ؟
    آيا منظورتان اين است كه ھمه چشمان را برروي اشكالات كتاب شما ببندند ؟ وهركس اراده نقد
    كتاب ھاي شما را كرد از موضع “تحريف “ و“غرض ورزي“ دست به اين كارزده ا ست؟ نكند اين كه گفته ميشود “تمام حقيقت درمشت ھاي شماست “ درست مي باشد؟ اگركه منظور شما اين است پيشنھاد ميكنم : چشم ھايتان را ببنديد و درگوشھايتان پنبه بگذاريد, تا ھيچ نقدي را نشنويد و نبينيد. اين چه منطقي است كه شما براي خودتان وظيفه روشنگري قائل ھستيد ولي به ھمان اندازه براي ديگران قائل نيستيد؟
    شما كه اين ھمه دركتابتان ازديناي مدرن صحبت ميكنيد ومينويسيد:«آنچه كه ھمه گروھھاي سياسي و جامعه روشنفكري ما ازاين مساله رنج ميبرد؟ بيگانه بودن با ابتدايي ترين اصول جوامع مدرن وبويژه نقد وانتقاد دراين گونه جوامع است» چه شد كه ھمه گروھھاي سياسي روشنفكري ما ازاين مساله رنج مي برند ؟ ولي شما نه !!؟ بالاخره شما ھم درھمين آب وخاك نفس كشيده ايد وبزرگ شده ايد, يانه؟ نكند كه ازكره ديگري آمده ايد؟ شما اگر جزو گروھھاي سياسي ويا روشنفكري نيستيد, لطفا بفرماييد چه كسي ھستيد؟ نكند ھمان تافته جدا بافته اي ھستيد كه به اصرار به ا نكار آن پرداخته ايد ؟ چرا شما, وقتيكه صحبت از نقد گروھھاي سياسي وديگران ميرسد طرفدار اصول جوامع مدرن ميشويد ولي وقتي كه نوبت به نقد كتاب خودتان بر ميگردد, درعصر پارينه سنگي سير ميكنيد ؟
    شما مينويسيد: «اين پاشنه آشيل است اين موضوعي است كه امثال آقاي احمد موسوي نمي توانند ھضم اش كنند, پس بايد زيركانه برعليه اش موضع گرفت و حاصل كار منتقدان اين چناني كتاب , نوشته اي مي شود, ازجنس نوشته نوعي آقاي ا حمد موسوي , امروز كه در قدرت نيستند جز حذف وسانسور جمله كار ديگري ازدستشان بر نمي آ يد, اما اگر روزي قدرت به چنگشان بيفتد, آري به جاي جمله ، شايد كمر به حذف نويسنده اش ھم بگيرند«.
    اميدوارم منظورتان اين نباشد كه خوب حالا كه گروھھاي سياسي اين جوري ھستند, پس حالا حالا بگذاريد اين رژيم سركار باشد تا گروھھاي سياسي مطلوب شما بوجود بيايد. آيا نمي توان ھمين عبارت را درمورد خودتان نيز استفاده كرد؟ شما كه ھنوز نوشته ھاي به رشته تحرير درنيامده فرضي , درنقد كتاب خودتان را اين چنين بيرحمانه رد ميكنيد و پيشاپيش ميخواھيد به دھنھا مهر بزنيد, درفرداي فرضي محال, اگر, اگر درمصدر قدرت قراربگيريد چكار خواھيد
    كرد ؟
    چه كسي نيازمند پايين آمدن از عرش است ؟
    شما دركتابتان نوشته ايد: «تلاش كرده ام كه تا دركنار افشاي جنايات رژيم خميني زنداني سياسي
     و گروھھاي سياسي را نيز ازعرش به فرش آورم و درميان مردم و دركنار آنھا قرار دھم,چرا
    كه زنداني سياسي وگروھھاي سياسي تافته جدا بافته اي از مردم نيستند«.
    به نظرميرسيد كه اين مھم را ابتدا بايد درمورد خودتان بكار ببنيديد, هرآدم عاقلي اين حرف را جدي نميگيرد و به آن مي خندد, با ھيچ منطقي جور در نمي آيد كه شما ويا هركس ديگري, با 4 جلد كتاب, بتواند گروھھاي سياسي وزنداني سياسي را ازعرش به فرش بكشاند. كدام عرش؟؟ اگر ھم گروه و يا برخي از گروھھاي سياسي جايگاه والايي دراذھان مردم دارند, بخاطر نسلي ازكھكشانھاي سربلند آزادي ميباشد, كه به گفته خودتان , ازكنارشما و چشم درچشم شما, روي برانكارد و قلمدوش به سمت چوبه ھاي دارد شتافتند ويا ھم چون سردار گردنفراز, “جعفر ھاشميبا “تھاجم حد اكثر“ خود,حتي احترام زندانبانان خود را نيز برانگيختند و به مرگ لبخند ميزدند.
    آري, تا وقتي كه اين قهرمانيھا وجود دارد, ھيچكس براي قلمھا وحرفھاي هرقدر روان وشيوا,
    حساب جدي باز نخواھند كرد. ا لبته قلم متعھد ميتواند بسيار موثر باشد ولي نه آن قدر كه شما مدعي ھستيد. تاريخ گواه صادقي دراين رابطه ميباشد, ميتوانيد به آن مراجعه كنيد.
    خيالتان تخت باشد تا موقعي كه شعله ھاي فروزان مقاومت وجود دارد. ھيچكس وھيچ چيزي, تاكيد ميكنم ھيچكس وھيچ چيزي, نميتواند از جايگاه اين مقا ومت وارزش ھا و سمبل ھاي آن درقلب و روح مردم بكاھد. هركس كه غير ازاين فكر كند بنا به منطق تاريخ وتكامل عرض خود مي برد وزحمت ديگران مي دارد .
    مگر اين كه برسيم به ھمان نتيجه گيري قبلي كه شما, تافته جدا بافته اي ھستيد , كه دروراي ھمه گروھھاي سياسي و زندانيان سياسي قرار داريد ؟؟!!
    شما نوشته ايد  : «من نه تنھا با بررسي و نقد كتابم و چند وچون آوردن درمسايل مطرح شده درآن  مخالف نيستم بلكه صميمانه از آن استقبال كرده وخواھم كرد .مطالعه و بررسي ونقد آن ھمه كتاب ونوشته در“ نه زيسيتن ونه مرگ “ نيز تلاشي دراين راه بوده است , درواقع انگيزه من درنقد و بررسي كتابھاي خاطرات زندان نيز ھمان گونه كه درمقدمه كتاب آورده و سعي كرده ام به آن وفادار بمانيم«
    دوصد گفته چون نيم كردا ر نيست .
    دوست عزيز!! آيا درنوشته احمد موسوي ھيچ نكته جديد وجود نداشت كه بارھا او را تحت عنوانمبارز كوچك “ تحقير كرده ايد ؟ اين چه رويكردي است كه حتي نميتواند, نظرات يك زنداني ديگررا كه سالھا درھمان شرايطي كه شما بوده ايد, را تحمل كند وبد ترين ماركھا و تحقير ھا را نسبتبه او روا بدارد. او را متھم به اين كه در“خواندن متن فارسي و درك مطالب دچارمشكل جدي واساسي است“,“سطحي گري“ , “بي دقتي “, “سھل انگاري “ و“تحريف آشكار“ و“نوشته ھاي سراپا نادرست“, “مغلطه ھايي كه كرده“, “مساله به غرض ورزي پھلوميزند“ و“نوشته اي در چنان سطحي ازبي دقتي“, “سھل انگاري“, “تحريف آشكار“ و“ تھمت زني ھاي بسيار“ و“سم پاشي وتوھم پراكني “ , “ ھمدردي با خودم را اصلا با ور نمي كنم “ و... متھم مي كنيد, راستي چرا؟ اين كافي نيست كه درحرف مدعي بشويد كه من ازانتقادات استقبال ميكنم , بلكه مھم اين است كه درعمل چكارميكنيد, ازقديم گفته اند كه دوصد گفته چون نيم كردار نيست.
    به نظر من ازنظر اخلاق وانتقاد ناپذيري دراولين جوابيه به نقد كتابتان رفوزه شديد, جوابيه شما
    نشان داد كه متاسفانه برخلاف ادعايتان , توان تحمل انتقادات ديگران را نداريد, اميدوارم كه با اينسطور نيز دربرھمان پاشنه نچرخد.
    انتقاد درمناسبات انساني وسياسي , يك مبارزه جدي است بين آنچه كه خوب نيست و نبايد باشد وآنچه كه خوب است وبايد باشد . وھيچكس ازخطا و اشتباه مصون نمي باشد. يك ضرب المثل
    ميگويد: چاقو دسته خودش را نمي برد. ھيچكس نميتواند, بيرحمانه ازخودش انتقاد كند, به دليل
    خصوصيت انسان , ھيچكس قادربه شناخت وديدن ضعفھاي خودش بطور تمام و كمال نيست. شما نيز هرقدر ھم كه خودتان را ويژه كنيد, ازاين قانون مستثني نيستيد , بله آقاي مصداقي ازاين قانون مستثني نيستيد, درجه رشد و انسانيت هركس به ميزان رابطه او با ساير انسانھا و ھمنوعانش و ھمفكرانش بر ميگردد و اين كه چه ميزان به نظرات جمع وديگران توجه مي كنيد ونه اين كه دربرابر آن موضع صلب وسخت ميگيريد.
    نحوه پاسخگويي شما به انتقادات مطرح شده, بيش ازگذشته متاسفانه ضعف اخلاقي شما را درزمينه انتقاد به نمايش گذاشت وهركس كه آ نرا بخواند با شخصت شما بيشتر آشنا ميشود .
    برخورد انساني حكم ميكند كه :ازهرمنتقدي كه ازسنگر خميني و بازماندگان شاه انتقاد نميكند,تشكر كنيد. آنھايي كه انتقاد ميكنند شمار ا جدي ميگيرند. چرا شما خودتان را جدي نميگيريد ؟ بگذاريم كه دركينه توزانه ترين برخورد ھا ھم كه ازجبھه خلق صورت ميگيرد , يك گرم حقيقت حتما ميتوان يافت كه بايد ازآن استقبال كرد .
    علت برافروختگي درمقابل انتقاد
    حال اجازه بدھيد كه وارد اصل موضوع بشويم , به نظرميرسد آنچه كه باعث برافروختگي شما
    وجواب دادن ازجانب شما شده است, طبق گفته خودتان اين بوده است كه :
    »كسي تاكنون به شخصيت و سابقه زندانم نپرداخته بود ولااقل زير سوال نبرده بود كه اين مھم را نيز فردي به نام احمد موسوي به عھده گرفته است« كمي بعد اضافه ميكنيد :«اين اتمام زني تا آن جايي پيش ميرود كه مستقيم وغير مستقيم تلاش ميكند تا به خواننده خود القا كند كه گويا من (كه خود را دركتابم , بي ھيچ گونه ادعايي , انساني معمولي معرفي كرده ام ) درتحمل شرايط زندان وشكنجه كم آورده و ازاين رو با كتمان كردن نيمي از حقيقت , درپي ارائه دادن چهره اي قهرمان از خود بوده ام«. درنقطه مقابل اين نظريه، شما مدعي ھستيد كه نه تنھا كم نياورده ايد بلكه “نمره قبولي “ ھم گرفته ايد!؟؟ و يك “ فرد معمولي “ ھستيد .
    كسي كه خربزه ميخورد بايد پاي لرزش ھم بنشيند.
    اتقافا من ھم با اجازه ميخواھم ھمين قسمت را زير علامت سوال جدي ببرم, چه كنيم زيرا كه خودتان اين موضوع را وارد يك جلد كتابتان كرده ايد ؟ شما كه درمتن قتل عامھا وضعيت خودتان را ھم بيان ميكنيد , دھھا سوال وابھام را براي خوانندگان كتاب خودتان باقي ميگذاريد ؟ ازقديم گفته اند كه كسي كه خربزه ميخورد بايد پاي لرزش ھم بنشيند.
    باوركنيد هركس كه كتاب شما را خوانده بود, سوال اساسي اش ازشما, ھمان سوالي است كه خودتان از احمد موسوي نيز كرده ايد :«لطفا دركنار توضيحاتتان مشخص كنيد درسال 68 در خلال قتل عام زندانيان سياسي چگونه زنده مانديد؟»
    اين اصلي ترين سوالي است كه هرگز به آن پاسخ  صريح و آشكار نميدھيد !!!
    شما خواننده خود را مخصوصا درجلد 3 سرگردان وحيران وگيچ درميان انبوھي چراھا , رھا
    ميكنيد !! چه شد كه “ ايرج “ با آن ھم سوابق ولواحق كه براي خودش در دوران زندان, عنوان كرده است , دردوران قتل عامھا ازدست جلادان نجات پيدا كرد ؟ درحالي كه قهرماناني ھم چون “كاوه “ بردوش “جعفر“ و ..... ھم اعدام شدند ؟
    به نظر شما اين سوال حقي است كه به ذھن هرخواننده اي بيايد يا نه ؟ يك لحظه خودتان راكنار
    بگذاريد فرض كنيد كه اين كتاب را يك فرد يگري نوشته است و شما خواننده آن ھستيد , آيا اين
    سوال به ذھن شما ھم مي آيد يانه ؟ اين ھمان تناقضي اساسي است كه خود شما نيز از آن رنج مي بريد وبه خاطر جواب ندادن به اين سوال, خودتان را به درب و ديوار ميزنيد ومجبوريد كه با صغري وكبري چيدنھاي متعدد و پريدن به ديگران , آن را دور بزنيد .
    ازاعدام نشدن شما بسا بسا خوشحاليم .
    اشتباه نشود, ما ازاعدام نشدن شما بسا بسا خوشحال ھستيم, ھيچكس خواستار اعدام شما بنوده
    ونيست, تا آنجايي كه به كساني كه بعد ازخواندن كتاب شما اين سوال براي آنھا پيش آمده است,
    مربوط ميشود, كاش حتي يك نفر ھم اعدام نميشد, حتي يك نفر ھم شلاق نمي خورد ويك قطره
    خون ھم ازدماغ كسي ريخته نميشد, از اعدام مبارزين ومجاھدين , فقط و فقط رژيم دد منش خميني خوشحال ميشود وبس . ولي شما وارد موضوعي شده ايد كه به قول خودتان مبنايي باشد براي “تحقيق آينده گان “, اجازه بدھيد كه دور نرويم و ازھمين الان “تحقيق“ را شروع كنيم و كمي اين مساله را ازروي كتاب خودتان مرور كنيم .
    اگر شما اعلام ميكرديد كه اين موضوع شخصي است ونميخواھم بازگو كنم و دركتابتان ھم اين
    بخش را مطرح نميكرديد, ھيچكس حق نداشت كه ازشما توضيح بخواھد. ولي شما بخش قابل توجھي , ازكتابتان را به وضعيت خودتان بعنوان يك زنداني ھمراه با تعدادي ديگر تشريح
    كرده ايد ؟ پس ما حق داريم كه اين سوال را داشته باشيم .
    باور بفرماييد كه ھيچ قصد وغرضي ھم درميان نيست , توضيحات شما , درجواب به آقاي احمد
    موسوي راھم خوانده ايم ولي سوال ھم چنان باقي است؟؟!!
    شما درابتداي جلد اول كتابتان گفته ايد كه برخي مسايل را نگفته ام . اگر اين جزو آن بخش است
    ميتوانيد بگوييد نميخواھم بگويم. و ميتوانيد جواب ندھيد ولي پرسش ھم چنان به قوت خود باقي است.
    شما درصفحه 104 جلد سوم مينويسيد:« ماگاھي وقتھا از تمامي حرفھاي ديگران تنھا آن بخشي را ميشنويم كه مورد نظرمان است و انتظارش را داريم و ميخواھيم, و گوشمان را براي شنيدن بقيه اش مي بنديم, گاه آگاھانه و گاه ناآگاھانه, ازشنيدن سخنان يك فرد ويا گروه خود داري ميكنيم, گاه تئوري و نظريه ھايمان را ازقبل تعيين مي كنيم. و سپس درچارچوب ومطابق با آن ھا, به نقد نظرات وافكارديگران مي پردازيم . به ظاهر مشغول شنيدن ھستيم, اما درواقع درذھنمان درحال مرور پاسخي ھستيم كه ازپيش انديشيده ايم و ھمين موجب يك بعدي شدن تحليل ھا ونتيجه گيريمان ميشود«.
    آيا درھنگام خواندن نقد احمد موسوي, چنين حالتي را نداشتيد ؟ به نظرشما جوابيه شما وبسياري
    ازمطالب كتابتان, كه فقط خودتان را تنھا مرجع ميدانيد يك بعدي نيست ؟
    شما مدعي ھستيد كه نور به تاريك خانه ھاي ديگران مي تابانيد, ممكن است كه كمي ھم به تاريك
    خانه خودتان بتابانيد ؟ واگر اين كار را نميكنيد, آيا اجازه ميدھيد كه ديگران به تاريكخانه شما ھم فقط كمي نور بتابانند؟
    سوالھاي بي پاسخ
    شما درجا ي جاي نوشته خودتان مدعي شده ايد كه اساسا , اكثرا در دوران محكوميتتان درزندان ,
    مسول بند “ و “ نظافتچي “ و ... بوده ايد (به محتوي و واقعي بودن ھمه , اين مسوليت ھا فعلا كاري نداريم ) دريك كلام به قول خودتان «ھميشه درزندان به طيف چپ زندان تعلق داشتم » صفحه 84 جلد 3
    ھم چنين درجوابيه “ نقد بي غشم آرزوست “ نوشته ايد «لااقل بازجويان اوين اين برداشت را  دررابطه با من داشتند كه به عنوان شاخص ترين فرد يك بند براي بازجويي دوباره به اوين برده شدم«. گيريم كه ھمه اين ادعا ھاي شما درست است وھيچ خللي در آن نيست . به چه دليل چنين مهره درشتي از دست شكارچيان جاني خميني كه از ماه ھا قبل , روي ليست اعدامھا كار مي كرده اند, در رفت ؟ درحالي كه خودتان نمونه ھاي متعدي را نوشته ايد كه جانيان , حتي به افراد بيمارو صرعي و ناقص العضو وحتي مادر بچه سه ساله , ھم رحم نكردند. و خودتان اذعان داريد كه رژيم سعي ميكرد كه بيشترين نفرات را اعدام كند .
    درصفحه 186 مينويسد :“ازنظر ناصريان كليه كساني كه ازسوي او براي رفتن به دادگاه انتخاب  شده بودند, مستحق اجراي حكم اعدام بودند. او به ھيجوجه مايل نبود حتي يكي ازآن ھا زنده باقي بماند. ساعتي قبل به چشم خود ديده بودم كه چگونه ناصريان ازاين كه موفق شده بود اعضاي ھيئت را براي نھار نگاه دارد, ازخوشحالي درپوست نمي گنجيد».
    شما درجاي جاي كتابتان ازكوھمردان و شيرزناني حرف زده ايد كه وقتي آنھا را ميخواندم, دلم
    ميخواست كه به اندازه 30000 بار يا به قول شما كه آمار جاودانه فروغھا را اصولا براساس آمارآخوند منتظري بنا كرده ايد , بيش از 3000 بار ادامه پيدا ميكرد. زيرا كه هريك از آنھا ازديگري گردن فراز تر بودند, هربار كه داستاني را ميخواندم, درمقابل تك تك آنھا احساس خضوع وكوچكي ميكردم آنھايي كه مرگ را به سخره گرفتند و ايستاده مردند زيرا كه “سروھا ايستاده ميميرندبگذاريد با ھم از روي كتابتان بخوانيم .
    -«کاوه نصاری را صدا کردند .کاوه بيمار بود و به سختی راه می رفت .درد سياتيک تقريباً يک پايش را فلج کرده بود و از بيماری صرع پيشرفته ای رنج می برد .او را به دادگاه می برند ولی ظاهر اً به خير می گذرد .از اين که از خطر جسته بود خوشحال بودم .خوشحالی ام اما ديری نپاييد .گويا" ھيئت عفو "بعد از مشورتی چند دقيقه ای تصميم به نابودی اش می گيرد.دوباره صدايش کردند .اين بار از او می خواھند که برای کار به" بند جھاد"برود ولی کاوه نمی پذيرد .وقتی از دادگاه بيرون آمد، حمله ی صرع شديدی گرفت .تازه از حمله ی صرع فارغ شده بود و مثل گوشتی کنار راهرو، روی زمين بی حرکت ولو شده بود که نامش را برای اعدام صدا زدند .پاسداری در آن ميان قدم می زد .نمی توانستم جايم را عوض کنم .ولی تمام ھوش و حواسم متوجه ی او بود .يکی از دردناک ترين و در عين حال شورانگيزترين صحنه ھايی که در عمرم شاھدش بودم، در پيش نگاه نگرانم شکل می گرفت .ھمزمان ظفر جعفری افشار را نيز صدا زدند .هر دو از زندانيان مجاھد کرج بودند و از ھم بندانم .ظفر، کاوه را که توان راه رفتن نداشت، قلمدوش کرد .وقتی تلاش می کرد هر طور شده او را بلند کرده و روی دوشش قرار دھد، داشتم منفجر می شدم .با آن که با آن ھا فاصله داشتم ولی کسی بھتر از من نمی توانست شاھد اين صحنه باشد .درد وخشم سراسر وجودم را در بر گرفته بود .دندان ھايم را به ھم می فشردم .ظفر ميرفت و چهپرغرور می رفت .ظفر، کاوه بر دوش می رفت ...نمی دانم پيش از اين تاريخ آيا شاھد چنين صحنه ھايی بوده است؟ »صفحه 173
    دنبال چه صحنه ديگري از تاريخ بوده ايد , تا دربرابر چشمان شما اتفاق بيفتد , كه بر شما معلوم بشود كم آ ورده و رفوزه شده بوديد؟ ومانند كاوه , نبايد اين قدر دنبال اين گونه زندگي را بگيريد؟
    »-محسن مانند تيری که از چله رھا شود، از جا پريد .دستم را به نشانه ی خداحافظی لگد کرد و به شکل شيطنت آميزی خنديد .به صف شدند .محسن عصازنان می رفت و چه پرصلابت میرفت» صفحه 142
    -«عباس ساحلي پور دوران نقاھت بعد ازعمل جراحي روي گلويش را ميگذراند كه طناب دار برگردنش انداختند» (صفحه 156)
    - ازقول نصراله مرندي تعريف ميكنيد كه يكي اززنان مجاھد اھل كرمانشاه را به ھمراه كودك سه ساله اش براي اعدام ميخواھند ببرند:«ناصريان كودك خردسال را با خشونت از مادر جدا كرده بود وبه يكي ازپاسداران گفته بود اين توله منافق را بده به خواهر پاسدار تا نگھداري كند» صفحه 157
    »-متوجه شدم كه بچه ھا قبل ازاعدام پولھايشان را كه ھمراه خود داشتند پاره ميكردندو درمواردي نيز ساعت ھايشان را شكسته بودند كه مبادا پاسداران از آن ھا استفاده كنند» صفحه 157
    -«بي اختياربه ياد احسن ناھيد افتادم , شش گلوله درپاي داشت وتاشكم در گچ بود  روي برانكارد اعدام شده بود » صفحه 143
    - جمعه 21 مرداد:« محمد فرمانی به دادگاه رفته و بازگشته بود .صدايش زدم :ھی" (شوزب) " نام پدرش بود متوجه ام شد .پرسيدم :چه کار کردی؟ گفت :از سازمان دفاع کردم و انزجارنامه ای را که امضا کرده بودم، نيز پس گرفتم .عقيده داشت :ھمه ی ما را اعدام می کنند .با ما موش وگربه بازی می کنند و سرانجام ھمه ی ما را خواھند کشت .چرا اجازه دھيم اين بازی ادامه يابد؟ عادل اما به شدت با اين نظر مخالف بود .عادل می گفت: نبايد احساساتی شد و عجولانه تصميم گيری کرد .عادل تأکيد می کرد :من ھم می دانم زنده ماندن بدون بچه ھا، بسيار سخت است .در واقع، گاه هراس بچه ھا از مرگ نبود بلکه از ماندن بود ! در دادگاه، نيری از محمد می پرسد که مصاحبه می کند يا نه؟ محمد ھم پاسخ می دھد ھمان انزجارنامه ای را که امضا کرده است نيز قبول ندارد و ھوادار مجاھدين است و ھمه ی مواضع سازمان را نيز تأييد می کند .نيری می گويد :قبلا موضع متفاوتی داشتی؟ محمد ھم پاسخ می دھد :اشتباه کردم و حالا آن را تصحيح می کنم» صفحه 164
    - جمعه 21 مرداد:« علی رضا حاج صمدی انزجارنامه ای را نوشته و به دست پاسدار می دھد تا »  به نيری برساند .در ھمين موقع متوجه می شود که بچه ھا اعدام شده اند .پاسدار مزبور را صدا کرده و برگه اش را مطالبه می کند و در مقابل چشمان بھت زده ی پاسدار پاره -پاره کرده و روی زمين می ريزد» صفحه 164
    »-مجيد طالقانی نيز انزجارنامه را پذيرفته و ھمراه با کسانی که از قتل عام جان به در برده بودند  به اتاق دربسته در بند ٣ منتقل شده بود .در آن جا وقتی متوجه می شود که بچه ھا اعدام شده اند، متنی را تھيه کرده و به دست پاسدار بند می دھد تا به نيری برساند .اين گونه بود که وی نيز به جاودانه فروغ ھا پيوست »صفحه 164
    -«کنارم حسين فيض آبادی نشسته بود و آن طرف تر نصرلله مرندی .نھار نان و پنير بود .حسين با ولع بسيار زيادی می خورد .گفتم :حسين به پا خفه نشی ! نصرلله گفت :اين قدر ميخوری، سنگين می شوی؛ بروی بالای دار، طناب پاره می شود و می افتی پايين ! من اضافه کردم :آن وقت پايت می شکند ! حسين خنديد و گفت :بگذار آخر عمری يک طناب به آن ھا ضرر بزنم»( صفحه 169 )
    -«ناصريان با خوشحالی به آن دو نزديک شد و زد پشت داريوش و در حالی که ھلش می داد، با اشاره به حکم ھيئت گفت :بدو خبيث! ويزايت صادر شد! داريوش در حالی که پوزخندی به او میزد،  با بی اعتنايی گفت : من مدت ھا بود در انتظار اين لحظه بودم، ولی بدبخت چی به تو میدھند؟  ناصريان خشکش زد .مات و متحير مانده بود .داريوش چنان سرش را بالا گرفته و با اطمينان صحبت می کرد که از پشت چشم بند ھم نگاھش هراس را به دل ناصريان انداخته بود ! او  با انتخاب مرگ و با لبخند آخرينش، در واقع طعم تلخ شکست را به ناصريان می چشاند.» صفحه 172
    - «سعيد عطاريان نژاد چند روز قبل تر نوشتن انزجارنامه را پذيرفته بود .اما شب قبل تصميمش را گرفته بود و می گفت: رفتن ام بيش از ماندن ام مؤثر است.» (صفحه 184(
    پس ازذكر انبوھي ازاين موارد , درنھايت نتيجه گيري ميكنيد كه :
    »-بيش از ھميشه به اين پيام حسين بن علی ايمان می آوردم: و الدهرلايقنع بالبديلی و کل حی
    سالک سبيلی، روزگار به بدلی ھا بسنده نمی کند او ھميشه به اصيل ھا قانع می شود.و آنان اصيل ترين ھا بودند .خروش او بعد از سده ھا ھمچنان به گوش می رسيد که هرزنده ای رهرو راه من است؛ راه مقاومت و ايستادگی در مقابل ظلم و جور و ستم .و کجا بيشتر از آن جا میتوانستی بيابی اش؟» (صفحه 185(
    مساله اين نيست كه شما زندگي را ميخواستيد و آنھا مرگ را, آنھا دراوج عشق به زندگي, مرگ
    قهرمانانه را انتخاب كردند و زندگي تسليم طلبانه را قاطعانه به كناري پرتاب كردند .
    كاش ميتوانستم به وصيتنامه زيبا و پاك ومعصومانه, مجاھد خلق عليرضا فتوحي دسترسي ميداشتم واين جا قسمتي از آن را برايتان نقل ميكردم , تامعلوم شود آنھا كه شھيد شدند, عاشق ترين ھا به زندگي بودند. چون كه زيبايي ھاي زندگي را فقط براي خودشان نمي خواستند به اين خاطر مرگ را انتخاب كردند .
    خودتان ازقول نيچه نوشته ايد:« ما عاشق زندگي ھستيم, اما نه ازآن روي كه بدان خو كرده ا يم, بل از آن رو كه خو كرده عاشقيم. درعشق ھمواره چيزي ازجنون ھست, اما درجنون نيز ھمواره چيزي ازخرد است «. .بفرماييد درفرھنگ شما معني “كم آوردن “ و تسليم شدن چيست؟ آنچه را كه شما كرده ايد وخود بدان اذعان داريد, ازنظر كساني كه درزندان بوده اند, ماكزيمم كم آوردن است . بله ماكزيمم.
    اشتباه نكنيد, بحث مقاومت كردن ويا نكردن, درزندان تا قبل ازقتل عامھا نيست, بحث بر سر دوران قتل عامھا ست. اگر چه كه برخورد فرد در دوران قتل عامھا خود به ميزان زيادي ميتواند, مبين وضعيت فرد در دوران قبل ازقتل عامھا نيز باشد.
    طي سالھاي قبل ازقتل عام, كه شما درزندان بوديد به اعتراف خودتان دھھا مجاھد از بند رسته را رژيم مجددا دستگير واعدام كرد؟ مگر شما چه انزجار نامه اي نوشته بوديد كه شما را ازاعدام شدن حتي براي سالھاي بعد ھم بيمه كرده بود ؟
    راستي ذھني كه مثل كامپيوتر ھمه وقايع را ثبت كرده است, چرا اين مساله را ثبت نكرده است؟ آيا انتظار داريد كه خواننده حرف شما را كه درمورد متن انزجار نامه مينويسيد: “متن را دقيقا به ياد نمي آورم زيرا ھيچ تمايلي به حفظ آن نداشتم “ را باور كند ؟ و يا توجيھات شما را دراين رابطه درجواب به احمد موسوي قبول كند. آيا درخلوت خودتان ھم واقعا خودتان, جوابھاي خودتان را باورداريد ؟
    البته شما بعضا به ضعف ھاي خودتان اشاره كرده ايد, ولي واقعيت اين است كه وقتي به كل
    سناريويي كه شما, ازابتدا بعنوان يك مجموعه بھم پيوسته, براي اعدام نشدنتان ترسيم كرده ايد نگاه كنيم, نه تنھا ضعفي برداشت نمي شود بلكه قوت نيز ھست. از زرنگي ھاي دردرداگاه, “تا موقع شناسي“,از“تحليل شرايط“, از“شانسھايي كه مستمر نصيبتان شده است“, “ازكلك زدن به بازجو“, از “من ومن كردنھا “, از“قاطي جواب دادن, عيد غدير و قربان“, از“ھول شدن و سلام كردن“ به “ھيئت قتل عام “ و كشف توقف قتل عامھا بدستورآخوند منتظري كه ازيك تلفن به نيري استنباط كرده ايد و .... درنھايت نقطه قوت شما بوده است. چرا كه منجر به دربردن جان شما شده است. البته بازھم تاكيد كنم كه من از دربردن جانتان بسا بسا خوشحال ھستم. ولي آيا اين مسايل فقط شامل حال شما شده است يا شامل حال ديگران ھم شده ا ست ؟ مگر“عادل نوري“ نگفت “ بخاطر تعھدي كه به زنده ماندن احساس ميكردم, تمام تلاشم را كردم . حالا با خيال راحت به استقبال مرگ ميروم “چرا عادل نوري تمام تلاشش را كرد ولي نشد ؟
    خوب چرا از انتقاد “كم آوردن درزندان “ اين قدر برآشفته شده ايد؟ به نظر من , دليل اين ھمه بي مرزي در نوشته ھايتان وانتقاد ناپذيري ازيك طرف و اين ھمه روي گروھھاي سياسي و زندانيان سياسي ديگر ,تيغ كشيدن ازطرف ديگر, ريشه اش به اين بر ميگردد كه شما باخودتان ھم يك رنگ وصادق نيستيد .
    ميتوان اين سوال را ازشما كرد كه : چه عاملي باعث شد كه ھيچكدام از آن دلاوران حتي “ظفركاوه بردوش “ ھم غيرت شما را بر نيانگيخت ؟ متاسفانه شما آنچنان “ كم آ ورده “ بوديد كه حتي قهرمانيھاي “ محمد فرماني “ و “عليرضا حاج صمدي“ نيز شما را نميتوانست به ھوش بياورد كه, انزجار نامه تان را پاره كرده واستوار بايستيد,
    آيا تفاوت برخورد دژخيمان را با خودتان و با جاودانه فروغھا يي كه مرگ سرخ را انتخاب كرداند درھمين مقطع قتل عامھا درنوشته ھاي خودتان خوب ملاحظه مي فرماييد ؟
    جو فروشي وگندم نمايي
    حال بھتراست بخشي ازواقعيت را بقول خودتان, “مونولوگھاي رواني “ ونقل قولھا وحالا ت شما را كه از روزھاي قبل ازقتل عامھا شروع شده است, مانند قطعات يك پازل كه دركتابتان و درميان بسياري حقايق ديگر, بوفوروجود دارد, را بيرون بكشيم و كنار ھمديگر بچينيم و حلقه مفقوده را نتيجه گيري كنيم. شما ممكن است بگوييد كه اين نتيجه گيري واقعي نيست, ولي اجازه بدھيد كه خوانندگان خود قضاوت نمايند. ھمه نقل قولھا ازجلد سوم كتاب به نام “تمشك ھاي ناآرام “ آورده شده است .ضمنا برجسته كردن جملات داخل متون درھمه جا از من است .
    دوشنبه ٣ مرداد:« ..…در خواب خود را در جمعی از زندانيان سياسی يافتم که مسعود رجوی باايشان ديدار و گفت وگو می کرد .او در حالی که با ما به گفت وگو نشسته بود، با چشمانی اشک باراز ما خداحافظی می کرد.... .سراسيمه ازخواب پريدم .خيس عرق بودم .خواب از سرم پريده بود .سيگاری در اتاق داشتم، ھمان را روشن کرده و مشغول قدم زدن شدم .به شدت به ھم ريخته بودم .بالاخره خودم را راضی کردم که خواب است و لزومی ندارد خود را به آن مشغول کنم ......... به مسئله ی قربانی و قربانی شدن و فلسفه ی آن فکر می کردم و اين که آيا باعث رھگشايی می گردديا خير و اصولاً تأثيری در جريان تاريخ داشته است يا نه؟..... يک احساس غريزی و نه تحليل سياسی، مرا به وقوع يک فاجعه رھنمون می کرد» صفحه 109
    پنجشنبه 6 مرداد :«قتل عام زندانيان سياسی در اوين آغاز شده بود و ما اطلاعی از آن  نداشتيم.
    احساس می کردم عمليات بزرگی در جريان است وگرنه نيازی به اين ھمه بسيج و دنگ وفنگ
    و بستن مجلس و اداره ھای دولتی و دانشگاه ھا و ...نبود .با خود می انديشيدم :سرنوشت مادر اين ميان چه خواھد شد؟ ھيچ پاسخی نداشتم .به ياد خوابی افتادم که ھفته پيش ديده بودم .خواب ديده بودم در جايی مانند کميته مشترک ھستم و چند پاسدار که دمپای شلوارھاشان گت کرده بود، بهدر سلولم آمدند و به شکل بسيار آھسته و با آھنگی ترسناک نامم را پرسيدند و بعد مرا به راهرویجلوی سلولم بردند .در آن جا مشاھده کردم روی چرخی که با آن چای و غذا به داخل بند می آوردند، تابوت ھايی حامل جنازه ھای بچه ھا قرار دارد .بدن ھا يشان سالم بود، ولی صورت ھا يشان به شکلی باور نکردنی از بين رفته بود» صفحه 115
    شنبه 8 مرداد:« لشکری با لحنی تسمخرآميز گفت :آقا ايرج اتھامت چيه؟ گفتم" :مجاھدين "و خودم را جمع کردم و منتظر واکنش وی ماندم، ولی برخلاف انتظارم، ھيچ واکنشی منفی نشان نداد .سرش را تکان داد و گفت :چشم بند بزن، بيا بيرون !بلافاصله درِ سلول هر ھشت نفر ما را باز کردند و ھمه ی ما را چشم بند زده، پشت سر ھم رديف کردند »صفحه 120
    دوشنبه ١٠ مرداد :«حوالی ساعت ١٠ بامداد، لشکری و پاسداران بند ضمن سرکشی به ھمه ی اتاق ھای بند، نام کليه ی زندانيان محکوم به ده سال زندان يا بيشتر را يادداشت کردند .ظاهر اً می خواستند بر اساس حکم، زندانيان را برای بردن به دادگاه طبقه بندی کنند .در اتاق ما لشکری ازھمه ی افرادِ محکوم به بيش از ده سال زندان، خواست در کنار من بنشينند و به پاسدار ھمراھش گفت که نام ھمه را بنويسد .من آخرين نفر بودم. قبل از رسيدن به من، به پاسدار بند گفت :تمام شد .برويم اتاق بعدی .من ضمن اعتراض، از جای برخاستم و رو به لشکری گفتم : من ھم ده سال محکوميت دارم، چرا نام مرا ننوشتی؟ در حالی که دستم را گرفته و با شدت به ته اتاق پرتابم کرد، گفت: خفه !لازم نکرده و به سرعت سلول مان را ترک کردند .بدين ترتيب نام کليه ی کسانی را که بين ١٠ تا ١۵ سال محکوميت داشتند، يادداشت کردند .من تنھا فردی بودم که با صلاح ديد لشکری از اين قاعده مستثنی شده بودم .بلافاصله پس از آن که لشکری بند را ترک کرد، کليه ی کسانی که نام شان توسط پاسدار بند يادداشت شده بود، به بيرون از بند منتقل شدند .لشکری در حضور پاسداران با يکايک آنان برخورد کرد .سوال ھا مانند ھميشه حول محورِ " اتھام "و آمادگی فرد جھت انجام مصاحبه ی ويدئويی، مصاحبه در جمع زندانيان، نوشتن انزجارنامه، تعھد مبنی بر عدم فعاليت سياسی و ...بود. ازجمعي كه لشكري با آنھا برخورد كرده بود , چھل واندي به بند بازنگشتند. آن ھارا به دو فرعي 17 و 13 منتقل كردند... يك سوال اساسي اين بود كه چرا لشكري نام مرا ياد داشت نكرد؟ من تنھا نفري بودم كه محكوميت ده ساله داشتم ولشكري اسمم را براي برخورد اوليه نيز ياد داشت نكرده بود»( صفحه 129 )
    شنبه 15 مرداد:« اولين نفر، من را صدا زدند .لشکری مدت زيادی با من کلنجار رفت تا چيزی را  بپذيرم .اين گونه برخورد از جانب او، لااقل در رابطه با من بی سابقه بود .حتا پاسدارانش نيز با بھت و حيرت به مجادله ی بين ما گوش می دادند .نمی دانم چرا؟ ولی برخوردش با من متفاوت شده بود .از زير چشم بند، پاسدار" م "را می ديدم که در خردادماه تلاش کرده بود تا با کشاندن من به گوشه ای، مانع از کتک خوردن بيشتر من شود .کنار لشکری نشسته بود و گاه گاھی ھم چيزی می گفت .سرانجام لشکری وقتی بعد از تلاش بسيار نتيجه ای نگرفت، گفت :برو بدبخت بيچاره !و من را به ھمراه چند نفر ديگر به يک سلول در بند سابق ملی کش ھا انداخت .از اين بند که در طبقه ی سوم قرار داشت، به عنوان ترمينال برای بردن افراد به دادگاه استفاده می شد. بعد از نھار که قيمه پلو بود، دراز کشيده بودم .(محمدرضا مھاجری) علی مھاجر سرش را روی سينه ام گذاشته بود و درد دل می کرد .حکمش شهريورماه تمام می شد .تصور اين را که تنھا چند قدم با اعدام فاصله دارد، نداشت و نداشتيم .لااقل در رابطه با او، کسی چنين تصوری نداشت....ھنوز روی صندلی روبه روی ھيئت ننشسته بودم که ناصريان وارد اتاق شد و گفت :حاج آقا آن خبيث می گويد نمی نويسد .نيری با بھت و تعجب گفت :در اين جا که پذيرفت بنويسد .ناصريان ادامه داد :ولی مثل اين که نظرش عوض شده و می گويد نمی نويسد .نيری گفت:خوب اگر نمی نويسد، پس ببريدش به بندش .در آن روزھا، فريب"، حرف اول را می زد و ھمه چيز بر تزوير و ريا شکل گرفته بود، حتا لبخندشان .ھنگامی که می خواستم به دادگاه وارد شوم، جر و بحث محمود زکی و ناصريان را شنيدم .ولی ھنوز متوجه ی معنا و مفھوم گفت وگوی ناصريان و نيری نشده بودم .با ديدن ترکيب ھيئت، ديگر شکی نداشتم که برای قتل عام و تقسيم مرگ آمده اند واين به اصطلاح دادگاه نيز تنھا برای توجيه جنايت شان است تا نشان دھند که دادرسی ای نيز در کاربوده است و حقوق محکومان را تمام و کمال رعايت کرده اند! احساس می کردم مرگ در برابرم نشسته و مرا می پايد .تصميم گرفتم کوتاه نيايم، تصورم اين بود که بالاخره مرا اعدام خواھند کرد .در ھمان ابتدا سعی کردم مرزھايی را برای خودم قائل شوم تا در صورتی که حکم به اعدامم دادند، چيزی به دست شان نداده باشم .اعضای ھيئت با" وجدان ھای بی رونق و خاموش "چشم درچشمانم انداخته بودند و سراپايم را به شکلی که خباثت از آن می باريد، ورانداز ميکردند .گويی به بازار برده فروشان آمده اند و برده ھای ورزيده و قبراق و سرحال را سوا می کنند. در پاسخ به پرسش در باره ی اتھام، گفتم :سازمان .نيری سرد و خشک پرسيد :کدام سازمان؟ پاسخ دادم ھمان که خودتان می شناسيد .تأکيد کرد :خوب اسمش را بگو .با بی حوصلگی گفتم :نسبت به اسمش تأکيدی ندارم .دوباره پرسيد :دقيق بگو بدانم کدام سازمان منظور نظرت ھست؟ گفتم سازمانِ رجوی .نيری پرسيد آيا تقاضای عفو می کنی؟ گفتم :خير، ١٠ سال حکم دارم، ھفت سال آن را کشيده ام، اگر می خواستم چنين تقاضايی بکنم، سال ھای اول می کردم که صرف داشته باشد ، نه حالايی که دو -سوم حبسم را کشيده ام .از آن جايی که نيری رياست ھيئت را به عھده داشت، کليه ی پرس و جو ھا توسط او انجام می گرفت .بقيه برای آن که تصميم نھايی شان را اعلام کنند نيز سؤالی را مطرح می کردند.نيری گفت :نظرت راجع به سازمان چيست؟ گفتم :من ھفت سال است که در زندانم، ارتباطی ھم نداشته ام که حالا بتوانم نظری راجع به آن ھا بدھم .رئيسی گفت :ما می خواھيم تو اقدامات “منافقين "را محکوم کنی .با تحکم گفتم :محکوميت آن ھا ھيچ ربطی به من ندارد و چنين کاری نمی کنم .اشراقی با عصبانيت گفت :مگر نمی دانی منافقين "به مرزھای کشور حمله کرده اند؟ با سردی گفتم :يک چيزھايی شنيده ام. پرسيد :اعلام موضع نمی کنی؟ گفتم :خير !به من ربطی ندارد .مگر من چه کاره ام ... نيری گفت :برو دو کلمه بنويس که منافقين به مرزھا حمله کرده اند و من اعلام برائت می کنم !گفتم :اين وارد شدن در مناقشه ای است که ربطی به من ندارد .اعضای ھيئت و اطرافيانشان چنان نگاھم می کردند که گويی" در ذھن خود طناب دار تو را میبافند ." ٥٠ در آن بين ، فردی که شناختی از او نداشتم و دارای موھای روشنی بود، با اشاره به نيری گفت :ببين حاج آقا چه می گويند، ھمان را انجام بده !من ھم با عصبانيت گفتم: نظرم نيست، چنين کاری نمی کنم .نمی دانم چی شد که با من به چانه زنی پرداختند .شايد به خاطر" سلام "اولی بود .شايد از آن جايی که چھار نفر پيش از من يعنی محمود زکی و مصطفی محمدی محب وقاسم سيفان و محمدرضا مھاجری به اعدام محکوم شده بودند، می خواستند آنتراکتی بدھند .در واقع آن ھا پيش مرگ من شده بودند .يک لحظه به ذھنم زد چرا اين ھمه اصرار می کنند؟ شايد ھمه را اعدام نکنند .فکر کردم بھتر است امتحان کنم و روزنه ای را باز بگذارم .رو به نيری گفتم :حاضرم در صورت آزادی تعھد دھم ديگر فعاليت سياسی نکنم .نيری گفت :چرا عناد می ورزی؟ برو دو کلمه روی کاغذ بنويس و بيار که از اعمال سازمان اعلام برائت می کنی .من بازھم روی گفته ی قبلی ام محکم ايستادم .حرف آخر را نيری می زد .گفت :پاشو برو بيرون !هرچه می خواھی بنويس ( صفحه 135 تا 137 )
    »-لشكري ازمقابلم رد شد سرم پايين بود مرا شناخت برگشت وبا انگشت چند بارروي سرم زد و گفت : ايرج بد بخت تو آمدي اين جا؟» صفحه 147
    »-ساعت حوالی ھفت و نيم بود .دوباره من را به دادگاه بردند .جز نيری و ناصريان که من را به دادگاه برده بود، کسی در دادگاه نبود .نيری گفت :اين مزخرفات چيست که نوشتی؟ گفتم :شما گفتيد برو تعھد بده فعاليت سياسی نکنی، من ھم تعھد دادم .گفت :برو انزجار بنويس !اين ھا مورد قبول نيست .پاسخی ندادم و از دادگاه آمدم بيرون .پاسداری کاغذی به دستم داد .من ھم يک خطانزجارنامه نوشتم .پاسدار گفت :ھمين !گفتم :آری و به دستش دادم .چيزی نگفت .آن شب از اعدام رھيده بودم .بيرون که آمدم اسدلله ستارنژاد را در راهرو ديدم .يک لحظه چشم بندش را بالا زد و در حالی که در چشمانم می نگريست، گفت :اگر زنده ماندی، سلامم را به مسعود و مريم برسان !تقی داوودی نيز که رو به روی او نشسته بود، خنديد و گفت :مال من را ھم ھمين طور ! حميدعباسی سر رسيد .ھمگی خاموش مانديم .امروز چند بار او را ديده بودم .درحالی که خودکاری دردستش بود، به ميله ھای شوفاژ کنار راهرو می کشيد و به تمسخر می گفت :عاشورای مکرر مجاھدين» صفحه 147
    »-لشکری نيز از ماجرای انفرادی رفتن مان آگاه بود و حضور يافتن او در دادگاه به شانس ما
    بستگی داشت .اما ناصريان فقط گزارش ماجرا را شنيده بود و نمی دانست چه کسانی به انفرادی
    رفته اند. از لحظه ای که متوجه شدم بچه ھا رفته اند،" گرفتار شدم در لقلقه ميان رفتن و ماندن "٦٢مدت زيادی به آخرين" وسوسه مسيح "می انديشيدم .اين کتاب را مدتی پيش خوانده بودم. در حالی که عيسی مسيح را بر چليپا به چارميخ کشيده بودند و رسيدن مرگ را انتظار می کشيد، يک دم از زندگی غافل نمی شد .آيا مانند مسيح اسير وسوسه ماندن شده ام؟ مسيح را به ياد می آوردم که بر بالای چليپا، ازدواج با مريم مجدليه را در ذھنش به تصويرمیکشيد و تشکيل زاد و رود را ...آيا ماندنم صحيح است و يا چون دوست دارم بمانم، به اين سمت ميل می کنم؟ از مرگ نمی ترسيدم، ولی خواھانش نيز نبودم .آيا تفاوتی بين مرگ و شھادت است؟ آيا تفاوتی است بين مرگ ناگزير و استقبال از مرگ؟ مرز بين اين دو کجاست؟ آرزو می کردم ای کاش اميرحسين کريمی را يک بار ديگر می ديدم .می دانستم در گوهردشت است .در اين چند سال، از ميان دوستانم تنھا او را نديده بودم .دلم سخت ھوايش را کرده بود .احساس می کردم ديگر او را نخواھم ديد و امکان دارد که آخرين ديدارمان باشد .ای کاش در راهرو می ديدمش .ای کاش از اوخبری می يافتم .ازهر که پرسيدم خبری نيافتم .روزھای بعد، هر روز در راهروی مرگ او را جست و جو می کردم. »صفحه 152
    »-بلافاصله نام ما را خوانده و به بند سابق ملی کش ھا بردند. احساس می کردم از مھلکه ی
    کرمانشاھی ھا گريخته ام .به محض اين که وارد سلول شديم، به اتفاق" م - پ "شروع به زدن
    مورس کرديم .او از زير در مشغول مورس زدن با زندانيان دو اتاقی که روبه رو مان قرار داشت،شد .تعداد آن ھا ١۵ نفر بود و از زندانيان ملی کش مجاھد بودند .ده روز از آغاز قتل عام درگوهردشت می گذشت و اين زندانيان ھنوز بر اين باور بودند که نزد" ھيئت عفو "برده شده اند واعضای ھيئت از آن ھا خواسته اند که برای آزادی از زندان، ضوابط دادستانی را بپذيرند !متأسفانه ھنوز در جريان ماوقع نبودند و برخورد پاسداران و زندانبانان با آنان نيز نسبت اً خوب بود. برايشان توضيح داديم که ھمه از سوی خمينی به اعدام محکوم شده ايم و اين ھيئت قرار است تعدادی از ما را عفو کرده و اعدام نکند .از بچه ھا يتان هر کس را که نمی بينيد و يا خبری از او نداريد، بدانيد که اعدام شده است .از جمع ٧۴ نفره ملی کش ھای مجاھدين 70 نفر اعدام شدند .از آن جمعی که آن روز مورد خطاب ما بودند، تنھا ٢ نفر زنده ماندند»  صفحه 152
    »-بعد از نھار، دوباره مرا برای رفتن به دادگاه صدا زدند .وقتی که به طبقه ی پايين رسيدم،
    ناصريان منتظرم بود .به دادگاه برده شدم .ھمه ی اعضای ھيئت حضور داشتند. نيری گفت :اين چيست که نوشته ای؟ و برگه را با عصبانيت پاره کرد .گفتم :ھمان چيزی است که خودتان
    خواستيد .گفت :من ھمين يک جمله را خواستم؟ گفتم :نمی دانم از چی صحبت می کنيد .شما گفتيد دو کلمه بنويس، حتا با انگشتان دست تان عدد دو را نشان داديد؛ من تازه بيشتر ھم نوشتم .انتظار چنين پاسخی را نداشت .به جای او ناصريان مثل مار به خودش می پيچيد .نيری گفت :حالا برو درستش را بنويس !ناصريان با اکراه مرا از دادگاه بيرون برد و برگه ای ديگر به دستم داد .اين ھم چند خط بيشتر نبود و نمی دانم انشای چه کسی بود .متن آن از نظر محتوا فرقی با آن چه که من نوشته بودم، نمی کرد، ولی چند خط بود .متن را دقيق اً به ياد نمی آورم، زيرا ھيچ تمايلی به حفظ آن نداشتم» صفحه 154
    -«ناصريان خود مسئوليت انتخاب و بردن افراد به دادگاه را به عھده داشت .در انديشه بودم که مبادا دوباره من را به دادگاه ببرد .فکر کردم هر چه زودتر محل را ترک کنم. چشم ھايم به خوبی ھمه جا را از زير چشم بند می ديد و تسلط کامل نسبت به محيط داشتم.
    چند نفری را برای انتقال به بند به صف کرده بودند .يک لحظه غفلت پاسدار کافی بود تا نقشه ام را عملی کنم .خودم را به آخرين نفر نزديک کردم و بلافاصله پشت او ايستادم .کارھا ھيچ نظم و ترتيبی نداشتند .به ھمان راحتی که امکان داشت به اعدام محکوم شوی، اگر شانس ياری ات میکرد و مجالی مناسب پيش می آمد، شايد جان سالم به در می بردی» صفحه 157
    » -ناصريان دفتر ياد داشتش را خط کشی کرده بود و در دو ستون نام فرد و ھمچنين نظر خود را راجع به او می نوشت و ابايی نداشت ما نظرش را ببينيم .چيزی برای پرده پوشی نداشت. دفترش را وسط اتاق باز گذارده بود و ھمه چيزعلنی بود .در کنار نام حسين فيض آبادی نوشت" خبيث “اعدام " از او کينه به دل داشت و می دانست که تنبيھی انفرادی بوده است و به مجرد آمدن به فرعی، به عنوان اولين کار ريشش رااصلاح کرده است !از نظر ناصريان، حسين تا حالا ھم زيادی زنده مانده بود .وقتی نظرش را در کنار نامش نوشت، گفت :بلند شو خبيث !ويزايت صادر شد !در مقابل نام من ھم نوشت" :اعدام ."با ھمه ی اتاق برخورد کرد .مسعود ھم مثل حسين و من اتھامش را" سازمان "گفت و به جرگه ی ما پيوست»  صفحه 161
    »-به انزجارنامه ای که امضا کرده بودم می انديشيدم .آيا کار درستی انجام داده ام؟ آيا نبايد ازامضای آن خودداری می کردم؟ پاسخ ھای متضادی ذھنم را اشغال می کردند .گاه از خودم بدم میآمد و گاه احساس می کردم مسئوليت ھای انجام نداده ی زيادی بر دوش دارم که بايد از عھده ی انجام شان برآيم .گاه به اين نتيجه می رسيدم که بدون بچه ھا شايد گزينه ی رفتن به پای جوخه ی اعدام، ساده ترين راه باشد .اين بار فشار و شکنجه ی ناشی از آن که گاه انسان را مجبور به انجام اموری می کند که در شرايط عادی مايل به انجام آن نيست نيز در کار نبود .ھمين مرا درھم می فشرد .می دانستم تمام تلاش جلادان در اين خلاصه شده بود که عده ی بيشتری از بچه ھا را دم تيغ بدھند .به وضوح ديده بودم ناصريان چگونه تلاش می کرد بچه ھا از نوشتن انزجارنامه سر باززنند .در اوين نيز وضع به ھمين منوال بود .بعدھا اکبر صفری برايم تعريف کرد ھنگامی که قصد کرده بود انزجارنامه ای بنويسد، يکی از پاسداران به او گفته بود برای چی می نويسی؟ ننويس !ھيچ کسی ننوشته است و به اين وسيله او را از اين کار بازداشته بود .با اين حال در يک جنگ وجدال روحی دائم به سر می بردم .آيا حق داشتم ابراز ندامت کنم؟ با اينحال در يک جنگ و جدال روحی دائم به سر می بردم .آيا حق داشتم ابراز ندامت کنم؟ تلاش می کردم با به خاطر آوردن نمونه ھای تاريخی، به خودم قوت قلب دھم .بيش از ھمه ژاندارک و سرنوشت غم انگيز او به کمکم می آمد .دختری ساده و روستايی که نبرد ميھنی فرانسويان عليه نيروھای انگليسی را سامان داد و با ابراز رشادت و دلاوری، جايگاه ويژه ای در تاريخ فرانسه به دست آورد .او که بر اثر نيرنگ و دسيسه در نزديکی پاريس دستگير و تحويل نيروھای انگليسی شده بود، به اتھام کفرگويی و پوشيدن لباس مردانه در دادگاه شرع به مرگ محکوم شد ولی به خاطر ابراز ندامت از گفته ھای خود، مجازاتش به حبس ابد تقليل يافت .چيزی از محکوميت او نگذشته بود که زندانبانان متوجه شدند او ھمچنان در زندان شلوار به پا می کند و به ھمين خاطر در محاکمه ی او تجديد نظر شد و اين بار او را برای عبرت ديگران در ٣٠ ماه مه ١۴٣١ در مقابل کليسای شهر" قوان "در شمال پاريس زنده -زنده در آتش سوزاندند .ھيچ گاه کسی او را به خاطر ابراز ندامتی که انجام داده بود، مورد سرزنش قرار نداد و تاريخ به ھمراه قدردانی ملت فرانسه، از او چهره ای اسطوره ای ساخت که منبع تلاش و انگيزه برای نسل ھای بعدی شد .آيا شرايط من با او يکسان بود؟ آيا می توانستم خودم را در موقعيت گاليله، ھنگامی که در دادگاه انکيزيسيون و در مقابل ھيئت داوران، گردش زمين به دور خورشيد را انکار کرد، قرار دھم؟ ابراز ندامت آن ھا دارای تأثير ھای اجتماعی بود ولی ھيچ کس از ابراز ندامت من جز وجدان خودم آگاه نمی شد» صفحه 162
    - جمعه 21 مرداد:« بعدازنھاربه دادگاه فراخوانده شدم ... بعضی اوقات ناصريان نام کسانی را که نزديک دادگاه بودند، پرسيده و آن ھا را به دادگاه می برد. براي كسي كه نوشتن انزجارنامه راپذيرفته بود, رفتن به دادگاه ميتوانست خطرناك باشد. چرا كه ممكن بود مساله ھمكاري اطلاعاتي را پيش بكشند واين به منزله پايان كار بود» صحفه 163
    - شنبه 22 مرداد:« من و" م - پ "نيز معجزه آسا از مرگ رھيده بوديم .امروز تکيه ی اصلی
    ھيئت روی ھمکاری اطلاعاتی بود .تا آن جايی که می دانم ھمه ی کسانی که امروز اعدام شدند، در معرض اين سوال قرار گرفته بودند»  صفحه 177
    -شنبه ٢٢ مرداد :«ساعت ٨ بامداد، ماشين بی ام و ۵١٨ سبز انگوری رنگ نيری را ديدم که در جلوی ساختمان توقف کرد .هر روز ماشينش را عوض می کرد .به سرعت به ساختمان زندان وارد شد .حوالی ساعت ١٠ صبح نامم را صدا زدند .با عجله و ھمراه با اضطراب و دلهره آماده شده و به دادگاه رفتم .در سلول جديد از آن جايی که در ميان بچه ھا بودم، تمايلی به دادگاه رفتن نداشتم .به مجرد اين که به محوطه دادگاه رسيدم، به فکر اين افتادم که مانند روز گذشته به راهروی مرگ بروم تا شايد در آن جا از حاشيه ی امنيت بيشتری برخوردار باشم .باز ھم به بھانه ی رفتن به دستشويی، جايم را ترک کردم و بعد از بازگشت از دستشويی به سرعت به راهروی مرگ رفتم .چيزی نگذشته بود که ناصريان را ديدم که به دنبال شکار می گشت .سعی کردم خودم را از نظرش مخفی کنم. با تناقض عجيبی دست به گريبان بودم .درگيری روحی ناشی از آن، چنان شديد بود که گاه ھمه ی عضلات بدنم را منقبض می کرد و ضربان قلبم را افزايش می داد .اين ھيجان و تشويش ھا به گونه ای بود که فشار زيادی را در شقيقه ھايم احساس می کردم .هر گونه تلاشم برای مخفی شدن از پيش نظر ناصريان و بقيه ی جلادان، به منزله ی اين بود که يکی از دوستانم در تيررس او قرار خواھد گرفت !در واقع من او را در پی طعمه ی ديگری روانه می کردم .قرعه به نام ابراھيم اکبری صفت افتاد » صفحه 169
    » -سرم را گذاشته بودم بين پاھايم تا اگر لشكري ازاتاق بيرون آمد من رانشناسد, كاري بي ثمر بودولي شايد ھمين نجات بخشم مي شد .اميدم را ازدست نميدادم و درانتظار زندگي نشسته بودم« . صفحه 175
    -سه شنبه ٢۵ مرداداول وقت صدايم کردند و به محوطه ی دادگاه برده شدم .پاسداری که ما را  به طبقه ی پايين برده بود، مرا مجبور به نشستن کنار در دادگاه کرد .منتظر فرصتی بودم که خودم را به راهروی مرگ برسانم تا بلکه مثل روزھای قبل کمی آسوده خاطر گردم .در اين بين متوجه شدم که مجتبی اخگر را به دادگاه برده اند .از داخل دادگاه سر و صدای مجتبی به گوش می رسيد .قضيه به انفرادی رفتن او قبل از اعدام ھا بر می گشت .از بيماری ھای شديد کليوی، روده ای و معدوی رنج می برد .ھيچ کاری برايش نمی کردند .قادر نبود غذای شب زندان را بخورد .به خاطرعدم رسيد گی به نيازھای اوليه اش و دردی که می کشيد، اعتصاب غذا کرده بود .مجبور شدند وی را برای مداوا به بھداری زندان قزل حصار که مختص عادی ھا بود، ببرند .ظاهر اً قضيه حول مسئله ی اعتصاب غذای وی در دوران انفرادی دور می زد .او تأکيد داشت به علت ناراحتی ھايی که داشته، نمی توانسته غذا بخورد .چند بار لشکری، برای دادن شھادت عليه او به دادگاه رفت .سپس بيات مسئول بھداری، برای دادن شھادت عليه او به دادگاه فرا خوانده شد .مجتبی سه روز
    پيش نيز ضربه ھای کابل زيادی را تحمل کرده بود و به لحاظ جسمی بسيار ضعيف شده بود .آنقدر قضيه ی او پيچ در پيچ شده بود که يادشان.....از آن جايی که بدون تمھيدات قبلی به دادگاه رفته بودم، چيزی از من در اختيار نداشتند. نيری گفت :انزجار نوشتی؟ گفتم :بله !و اجازه ی صحبت به او ندادم و به شکل ابلھانه ای گفتم :شما چند روز پيش به من گفتيد می خواھيد عفوداده و آزادم کنيد و از من خواستيد که در قبال آن نوشته ای بدھم و من نيز متنی را نوشتم، فکرمی کردم ھمان نوشته کفايت می کند .نمی دانم چرا آزادی من اين قدر کش پيدا کرده است !پوزخندی بر لبان اعضای دادگاه نشست .به گمانشان با ھالو طرف ھستند .لابد پيش خود می گفتند :طرف را می خواھيم بکشيم، بيچاره فکر می کند قصد آزادی اش را داريم !ھمين مسئله باعث شد که تمرکزشان به ھم بريزد و جو دادگاه عوض شود .نيری گفت :برو يک متن بنويس که به درد مصاحبه بخورد .کل توقفم در دادگاه يک دقيقه نشده بود و ھنوز پاسخی نداده بودم که ناصريان سراسيمه و کف بر دھان سر رسيد .ترسيدم ھمه چيز خراب شود .ھمه ی اذھان متوجه ی او وحضور خشمگينانه اش در دادگاه شد .بی اعتنا به او و حضور نا به ھنگام اش در دادگاه، به گونه ای نشان دادم که می خواھم لنگم را به چشمم بسته و از دادگاه خارج شوم .ناصريان از آن چه که بين ما گذشته بود، مطلع نبود و نمی توانست ادعا کند که چون حضور نداشته، پس دادگاه بايد تکرار شود .در حالی که بر شانه و پشتم می زد و تقريب اً نعره می کشيد، رو به نيری کرده و گفت :حاج آقا اين خبيث ھا پدر ما را در آورده اند .ھيچ کدام حاضر به ھمکاری نشده اند !احساس غرور عجيبی به من دست داد....... از اتاق آمدم بيرون و دوباره يک انزجارنامه ی ديگر نوشتم .اين بار با آرامش بيشتر و فشار کمتری به اين کار دست زدم .به لحاظ محتوا با قبلی ھا فرق چندانی نمی کرد، فقط چند خطی شرح و بسط ش داده بودم .اضافه کردم در طول زندان ھميشه سعی کرده ام که قوانين را به رسميت بشناسم و در ھيچ حرکت جمعی نيز شرکت نداشته ام و بيشتر آدمی گوشه گير و منزوی بوده ام» صفحه 180
    »-احساس می کردم موقت اً از خطر جسته ام».د -ص "کنارم نشسته بود .گفتم: چه کار کردی؟
    گفت :نمی دانم چه پيش می آيد .گفتم" :مرگ حق است "جمله ی محسن محمدباقر را تکرار کردم .می خواستم به نوعی مقصودم را به او برسانم که" من نخستين آدمی نيستم بر پھنه ی خاک که مرگش مقدر است " ٧٦ اما او چشم بندش را بالا زد و چشم در چشمم انداخت و گفت :چی چی رومرگ حق است !من زندگی را دوست دارم، نمی خواھم بميرم .از روی عجز نمی گفت .نگاھش به زندگی را تشريح می کرد .سپس اضافه کرد :من عاشق بچه ھا ھستم .احساس کردم شايد ھمديگررا نبينيم، به او گفتم: چيزی به عنوان يادگاری به من می دھی؟ دوباره چشم بندش را بالا زد و در چشم ھايم نگاه کرد و گفت :يعنی من را اعدام می کنند و تو زنده می مانی؟ بعد خنديد و گفت :يعنی تو ھم حکم اعدام ما را می دھی بی ريخت؟ خنديدم، گفتم :نه منظوری نداشتم !من ھم به تويک يادگاری خواھم داد .لحظه ای فکر کرد و سپس حلقه ی ازدواجش را در آورد و دستش را به سوی من دراز کرد و گفت :فکر می کنم اين با ارزش ترين چيزی است که دارم .شايد در فکر آن بود که نفيس ترين دارايی اش نبايد به دست گرگان گرسنه افتد. نبايد به تاراج دژخيمان رود و يا شايد از من می خواست که آن را به دست ھمسرشب رسانم يا شايد می خواست مهر و عطوفتش را به من نشان دھد .گفتم :نه !آن را برای خودت نگاه دار .بيا ساعت ھا مان را عوض کنيم .خنديد وگفت :چيه چشم ات ساعتم را گرفته است؟ سپس مشتاقانه وقتی ساعتش را به من داد، گفت :يادت باشد اين ساعت متعلق به قاسم خلدی است .قاسم در سال ۶۶ در اوين خودکشی کرده بود .من ھم ساعتی را که احمدرضا محمدی مطهری از طريق بند ديگری برايم فرستاده بود، به او دادم .با بستن ساعت به دستم، يک آن قاسم از جلوی نظرم دور نمی شد .پيش خودم گفتم :ناقلا تو می دونستی چه اتفاقی قرار بيفته» صفحه 183
    »-علی پاسدار از کنارم رد شد و با غيظ گفت :لگد آخر را خودم می زنم توی سينه ات! احمق فکرمی کرد اگر بروم روی سکوی اعدام، برايم فرقی خواھد داشت که چه کسی اين افتخار نصيبش شود .نوبت خود را انتظار می کشيديم .به دستشويی که در نزديکی دادگاه بود، رفته بودم .صدای زنگ تلفن را شنيدم .صدای نيری به گوشم خورد ولی بی توجه از آن رد شدم .از دستشويی که برگشتم، کنار" د -ص "نشستم .ساعت نزديک به دو و نيم بود .متوجه شدم اعضای ھيئت، دادگاه راترک می کنند .اين بدان معنی بود که آن روز ديگر اعدام نخواھيم داشت .زيرا در هر يک ازمراسم اعدام، يکی از افراد ھيئت، بايد چگونگی آن را از نزديک می ديد .ناصريان آن قدرعصبانی و به ھم ريخته شده بود که هر کس را دم دستش می ديد، بی نصيب نگذاشته و چک ولگدی نثارش می کرد. با عزيمت ھيئت قتل عام به اوين، دسته -دسته افرادی را که در محوطه ی دادگاه باقی مانده بودند، به بندھايشان منتقل کردند .ما ھنوز در راهروی مرگ نشسته بوديم" .د-ص "پرسيد :چه خبر است؟ گفتم :فکر می کنم از بالا دستور توقف اعدام ھا داده شده است .زيراھنگامی که به دستشويی رفته بودم، صدای زنگ تلفنی را شنيدم و بعد از آن متوجه ی تعطيلی دادگاه شدم .شايد به دليل فشارھای منتظری دستور توقف اعدام ھا صادر شده بود .شايد به دليل فرارسيدن دھه ی اول ماه محرم دست به چنين اقدامی زده بودند....." د -ص "پرسيد :پس ما چی؟ گفتم :برای ما آش ويژه ای پخته اند، کمی تأمل کن به زودی سرو خواھند کرد !ما شش نفربوديم که باقی مانده بوديم .چند بار با پاسدارانی که در رفت و آمد بودند، برخورد کرديم تا تکليف ما را روشن کنند .گويا نمی دانستند با ما چه کنند؟» صفحه 185
    -«امروز در واقع آخرين روز اعدام زندانيان مجاھد در زندان گوهردشت بود .ماه محرم فرا رسيده بود و از قرار معلوم، فشارھای منتظری تا حدودی کارساز شده بود .ماشين كشتاردرروزھاي ٢۵-٢٢-٢١-١٨-١۵-١٢-٩-٨ مرداد يعني جمعا 8 روز درگوهردشت مشغول قتل عام زندانيان مجاھد بود .به جز چند نفر که در شهريور به ھمراه زندانيان مارکسيست به شھادت رسيدند،
    زندانيان مجاھد در گوهردشت تنھا در اين روزھا به شھادت رسيدند .کليه ی تاريخ ھای داده شده ودعاوی مطروحه در اين مورد، از سوی هر کس که باشد، عاری از حقيقت است» صفحه 185
    - جمعه 28 مرداد «ناصريان به ھمراه چندين پاسدار از جمله فرج و علی جاسم از پاسداران
    قديمی گوهردشت، به سلول وارد شدند. مجموعا ھفت -ھشت نفری می شدند .ناصريان به شدت
    خسته و فرسوده به نظر می رسيد .دائم خميازه می کشيد .معلوم بود مدت زيادی است که نخوابيده است و از سردرد شکايت می کرد .به يکی از پاسداران گفت تا از بھداری برايش قرص بگيرد.می توان گفت از خستگی و خواب، روی پايش بند نبود .ضمن پرسيدن اسمم، سؤال کرد: چند بار با تو برخورد شده است؟ طبق معمول گفتم :يک بار !پرسيد :قبل از برخورد با ھيئت، در کدام بند بودی؟ پاسخ دادم :بند ٢ .سؤال کرد :عيد قربان در بند بودی؟ نمی توانستم بگويم در بند نبودم، چون دراين صورت می فھميد که در انفرادی بوده ام و کار بدتر می شد .گفتم :در بند بودم .پرسيد :چه کسی در مراسم جشن بند شربت داد؟ اندکی فکر کرده با مکث و تأمل، در حالی که آب دھانم را قورت می دادم گفتم :قربان نبودم ... غدير بودم ... غدير نبودم، قربان بودم ... آن قدر اين دو را قاطی -پاطی و مکرر و با لکنت زبان و به صورت کشدار می گفتم که نفھميد چه می گويم .خسته شد وگفت :صد بار ھم با تو برخورد شود، کم است .خبيث ويزايت صادر شد !برو بيرون! گفتم :پس اجازه بدھيد وسايلم را جمع کنم .موافقت کرد. پاسداران ھمراه او ساکت بودند و دخالتی نمی کردند.....ناصريان مدت ھا بود که به دنبال فرصتی می گشت تا مقاومت بچه ھا را در ھم بشکند .تمام سعی اش اين بود که لااقل بفھمد در بند ما چه کسی به مناسبت عيد غدير شربت داده است .جشن و ...پيش کش .ده ھا نفر از بچه ھای بند ما را به دار آويخته بودند .با وجود اين کوچکترين اطلاعی به دست نياورده بودند .روز ٢٨ مرداد من ھنوز زنده بودم و ناصريان می خواست از من در بياورد که چه کسی در بند و ھنگام برگزاری مراسم شربت داده است .در حالی که من مجری مراسم بودم، يعنی مشخص ترين فرد در ارتباط با برگزاری مراسم .تنھا کسی که چهره و نامش در اين رابطه از سوی کسی فراموش نمی شد، من بودم .....
    - ناصريان از او می خواست که تشکيلات فرعی ٨ را بگويد و او کتمان می کرد. ناصريان به من رسيد .آن قدر خسته و کلافه و درمانده بود که به من گفت :برای چی اين جا ايستاده ای؟ با تمام مرارت ھايی که آن روزھا کشيده بودم، اما فکر و حواسم به خوبی کار می کرد و از حضور ذھن و سرعت عمل کافی برخوردار بودم .به ويژه آن که نبرد ميان مرگ و زندگی بود و اراده کرده بودم تا آن جا که ممکن است تسليم شرايط نشوم .می دانستم مرگ با آھنگ زندگی ھمراه است وهر لحظه، با هر نفسم و با هر قدمم، به سوی او می روم ولی می خواستم ديدارم با فرشته ی مرگ را تا آن جا که ممکن بود به تعويق بياندازم .در سال ھای گذشته و به ويژه در روزھای قبل بارھا گرمای نفس نفس زدن او را در پشت سرم احساس کرده بودم .ديگر به او عادت کرده بودم وحالا او را در حالی که به من لبخند می زد و دستش را دراز کرده بود، دوباره می ديدم .اين بار ازروبه رو .آن موقع نمی دانستم که آندره مالرو در مورد زندگی به زيبايی گفته: زندگی به ھيچ نمی ارزد -اما ارزش ھيچ چيزی به اندازه زندگی نيست " ...اما در عمل به چنين عقيد ه ای رسيده بودم و احساس می کردم هرچه به مرگ نزديک تر می شوم، زندگی برايم باارزش تر می شود .تلاش می کردم تا آن جا که ممکن است ارزشمندترين دارايی ام را پاس دارم، بدون آن که دچار لغزشی شوم. يک لحظه به ذھنم زد که شايد مرا نشناخته است .گفتم : نميدانم ! آوردند و گفتند اين جا بايستم . فقط" آوردند "را به آن چه اتقاق افتاده بود، اضافه کردم .مفھوم جمله کاملا تغيير يافت .ناصريان تصور کرد که مرا از جای ديگری آورده اند .جمله ی فوق را به صراحت بيان نکردم تا اگر متوجه
    شد من کی ھستم، بگويم آن طرف راهرو ايستاده بودم و يکی از پاسداران دستم را گرفت و آورد اين طرف .حداقل چھار تن از پاسداران من را به خوبی می شناختند ولی ھيچ يک به او يادآوری نکردند اين ھمانی است که خودت گفتی از سلول بيايد بيرون و اين جا بايستد .پاسداران تقريباً ذله شده بودند و گويی نياز به استراحتی هر چند کوتاه برای از سرگيری کشتار و جنايت داشتند .در آن شرايط نه زيستن نه مرگ تمايل چندانی برای ادامه ی نبرد نداشتند .رويارويی آن ھا با بچه ھارمقی برايشان نگذاشته بود .وضعيت آنان اگر اشتباه نکرده باشم، درست مانند سربازان آلمانی درجنگ جھانی دوم و در خلال کشتار بی گناھان بود .ستوان والتر در مورد يک اعدام در نزديکی بلگراد در اول نوامبر ١٩۴١ چنين گزارش می دھد: برداشت شخصی من آن است که در حين اجرای اعدام ھا ھيچ گونه مانع روحی برای فرد به وجود نمی آيد .با اين حال افراد شب بعد وقتی در آرامش و سکوت به آن فکر می کنند دچار مشکلات روحی می شوند . ٧٨ ناصريان پرسيد :چند بار با تو برخورد شده است؟ گفتم :يک بار .گفت :صدبار برخورد ھم با شما خبيث ھا کم است و دستور داد :بياندازيدش ھمين تو !و به سلول خودم اشاره کرد .در را باز کردند و با لگد مرا انداخت توی اتاق .بچه ھا دوره ام کردند" .محمد - و" غرق بوسه ام کرد .به شدت احساساتی شده بود .ھمه خوشحال بودند و يک به يک در آغوشم می گرفتند .کسی به زنده ماندنم اميد نداشت .درنظرشان از آن دنيا برگشته بودم. آن چه را که در چند لحظه بر من گذشته بود، نمی توانستم باورکنم .با وجود ھمه ی مشکلاتی که داشتيم، تلاش می کردم درلحظه ھاييكه مرگ را به انتظارمي نشستم زندگي را در روياھاي خود دنبال كنم  »صفحه 189
    آقاي مصداقي پاراگرافھاي فوق كه عينا ازجلد سوم كتا ب خودتان نقل شده است , به روشن ترين وجه بازگو كننده كم آوردن جدي شما است. ھمان چيزي كه سخت به شما گران ميآيد. متاسفانه شما آنقدر به سر خودتان ھم شيره ماليده ايد واين مسايل را تئوريزه كرده ايد كه خودتان ھم با ور كرد ه ايد كه كم نياورده ايد. شما از آغاز زندگي بهر قيمت را بر مرگ با شرافت كه جاودانه فروغھا انتخاب كرده اند, ترجيح داده ايد, وهرچه كه جلوتر رفته ايد بھاي بيشتري براي زنده ماندن پرداخته ايد, اشتباه نكنيد, حرف ما اين نيست كه چرا اين انتخاب را كرده ايد, حرف ما اين است كه چرا جوفروشي و گندم نمايي ميكنيد؟ چرا ميخواھيد ضعفھاي خودتان را قوت جلوه بدھيد؟ بگذاريد كه تصريح كنم. متاسفانه شما زندگي را از جلادان گدايي كرده ايد, شما حتي درخواب ھم ازمرگ مي ترسيديد , درست به ھمين دليل درمقابل جلادان, اينقدر ترسان وھول و كلافه بوده ايد.
    راستي چرا شما اين قدر “ آيت لله منتظري “ را حلوا حلوا ميكنيد. آ خوندي كه تا مقطع قتل عامھادرتمامي جنايت رژيم سھيم وشريك بوده است و بايد پاسخگوي آنھا باشد, وبعد ازنوشتن خاطراتش,ھم درمورد جنايات رژيم كه قطعا ھزاران صفحه ميتوانست افشاگري كند, سكوت كرده است. شما در“ نقد بي غشم آروزست“ مينويسد : «يك بار ديگر نيز ميگويم و به داشتن چنين ديدگاھي ھم افتخار ميكنم كه كار شايسته و درست را ازهركسي كه باشد ناديده نگيرم , ھنوز ھم اعتقاد دارم كه ازيك نظر آيت لله منتظري درتاريخ ما نمونه است .... من ازاين بابت با وجود اين كه ھيچ قرابتي بين خود و اونمي بينم به او احترام ميگذارم. توجه دا شته باشيد كه رھبران سازماني كه احمد موسوي ھوادار آن است, برسرتصاحب يك راديو و برخورداري از قدرت بيشتر دريكي ازدھات دور افتاده كردستان عراق برروي ھم و برروي مادر شھيد اسلحه كشيده وشليك كردند وعده اي از رفقاي خود را به خاك و خون كشيدند«...
    راستي حتي ازھمان جنبه مورد نظر شما ” آيه لله منتظري “ ازآنھايي كه درگاپيلون با ھمان
    وضعيتي كه به آن اشاره كرديد قابل احترام بيشتري است ؟؟!! مرز شما بين خلق وضد خلق دركجا بسته ميشود, بالاخره تاھمين نقطه ھم كه ميبينيد, آخوند منتظري ھنوز ھم ,صف خودش را كاملا ازآخوندھا جنايتكار متمايز نكرده است, اگر كه ميكرد بايد به گونه ديگري برخورد كند. بالاخره من نفھيمدم كه نظر شما درمورد بقول خودتان“آيه لله منتظري “ چيست ؟ وچه جايگاھي ازنظرشما دارد .
    خواھش ميكنم به خوانندگان اعتماد كنيد. ھدف من توھين وياخراب كردن شخصت شما نيست, ھدف معني و مفھوم “مقاومت “ و “ پايداري “ و “نمره قبولي گرفتن “ دريكي ازسخت ترين آزمايشات مردم و جنبش انقلاي و زندانيان سياسي ما در برابر يكي از تاريك ترين وقسي القلب ترين حكومت ھاي تاريخ بشري ميباشد. به اين مفاھيم نبايد كوچكترين خدشه اي وارد بشود وگرنهپاسدارخون آن جاودانه فروغھا ازجمله “ محسن وزين “ , “ جعفر ھا شمي “ , “ فاطمه كزازي “ و ...نبوده ايم .
    خودتان به نوعي اين مساله را درلابلاي مسايل اشاره ميكنيد :« تمامي تلاش ما خلاصه شده بود به  اين كه چه سناريويي را دردادگاه و درمقابل ھيئت قتل عام بازي كنيم تا آن ھا را مجاب كنيم كه« دست ازسرمان برداشته و جانمان را نستانند» ولي دريغ ازاين كه محتوي اين سناريو را رو كنيد, بازھم اشتباه نكنيد كه من علاقه اي به رويكردن وكنكاش درزواياي زندگي فرد شما را ندارم, بلكه “مونولوگھاي “ زنداني اي كه متاسفانه و ناخواسته “ايرج مصداقي “ دراين جا نام گرفته است مي باشد .
    شما به خودتان “ نمره قبولي“ ميدھيد ولي به نظر من درھمان گام اول رفوزه گي را انتخاب كرده بوديد. حتي, دھھا قهرمان گرد و گردنفرازي راھم كه چشم در چشم ديديد و هركدام ھم چون صاعقه اي تند, ميتوانست زورق وجود هرانساني را آتش بزند نيز, نتوانست شما را از رفوزگي نجات بدھد. زيرا اين جا نقطه اي بود كه مايه دروني هر فرد خودش تعيين كننده است و متاسفانه شما بشدت دراين زمينه فقير بوديد .
    درحالي كه دادگاه بسياري ازقهرمانان سربدار , به منظور صدور حكم اعدام گاه يك دقيقه ھم طول نميكشيد ؟ چند نوبت به دادگاه رفتن و انزجار نامه نويسي و پاره كردن به وسيله نيري و دادن متن بوسيله ناصريان وبحث ھاي دموكراتيك !!! حاكم جلاد خون آشام درباره تعويض متن انزجارنامه با شما براي چه بوده است؟ آيا بازھم ميتوانيد مدعي بشويد كه كم نياورده ايد؟
    شما درصفحه 192 شعري را نوشته و سپس ادامه داده ايد كه ”«اين شعررا به ياد سردارخياباني
    ازحفظ كرده بودم وھميشه به ياد اوميخواندم ودرتنھايي ام به ياد اواشك ميريختم. حالا بيش ازهرزمان ديگر به تكرار آن نياز داشتم . بارھا درخلوت خويش به ياد بچه ھاي گريسته بودم بي آن كه كسي گريه ام را ديده باشد . شايد برخاسته ازغرورم بود كه نميخواستم كه كسي ناله ام را بشنود«. انشا ء لله علاقه شما به سردار باز ھم بيشتر وبيشتر بشود ولي چرا ھمين غرور را درھنگامي كهچشم درچشم قهرمان شيردل “ محسن محمد باقر “ انداختيد و“د-ص “ به شما گفت “ تو ھم حكم اعدام من را ميدھي بي ريخت “ بسراغتان نيامد .( با پوزش ازخوانندگان در مقاله اي كه درسال2005 منتشرشده بود , متاسفانه درھنگام تحرير, “اسم د - ص“ درھنگام تايپ پاك شده بود وجمله “ تو ھم حكم اعدام من را ميدھي بي ريخت “ به گرد دلاور محسن محمد باقر نسبت داده شده بود .
    لنين ميگويد كه شرم يك پديده انقلابي است , آيا شما درخودتان چيزي ازاين پديده حتي با ذره بين ھم پيدا ميكنيد؟
    چگونه است كه شما بعد از 15 سال آخرين لحظات زندگي گرد دلاور, محسن محمد باقر را نقل
    ميكنيد ودرمورد “د – ص “ مينويسيد :«پيش خودم گفتم ناقلا تو ميدونستي چه اتفاقي قراراست بيفتد» وشرم نمي كنيد؟
    چگونه است كه شما سه روز بعد ازخاتمه اعدام ھزاران جاودانه فروغ ازجمله “امير حسين كريميكه آن ھمه, دلتان ھوايش را كرده بود ,“ مصطفي مردفر“ ومجاھدقهرمان “فاطمه كزازي “ كه باديدن نامه اش اشك در چشمانتان حلقه زده است , ناگھان درزندان به جاي انبوھي آھنگ ھاي شاد وانقلابي كه ياد ياران سرفراز را تداعي كند و برعزم هر فرد ميافزايد , دلتان براي بوقھاي عروسي تنگ ميشود و مينويسيد:
    - شنبه 29 مرداد «ما خودمان به اندازه كافي غم واندوه كم داشتيم صداي نوحه وعزا ازھمه جا شنيده ميشد , دلم براي بوقھاي عروسي چند روز پيش تنگ شده بود» صفحه 191 جلد 3
    شما علت مقاومتتان را درزندان حد اقل تا مقطع قتل عامھا مديون ديدن, پيكر سردار خياباني و
    شھداي 19 بھمن ميدانيد. در 25 مرداد آخرين روز اعدام زندانيان مجاھد, ھم ھيچ غيرتي درشما
    مشاھده نشد, و از گرد گردنفرازي به نام “ عادل نوري “ كه تمام تلاشش را براي زنده ماندن كرده بود نيز عبرت نگرفتيد , و از او ميخواھيد كه سلامت را به موسي برساند. شما كه اين قدر شيداي سردار خياباني, بوديد چراخودتان حضوري سلام نرسانديد؟
    » -عادل نوري را دركنارم يافتم .گفت به پايان راه رسيده است و منتظر است هرلحظه او را براي اجراي حكم اعدام ببرند.روحيه اش بسياربالا بود . گفت به خاطر تعھدي كه نسبت به زنده ماندن احساس ميكردم تمام تلاشم را كردم حالا با خيال راحت به استقبال مرگ ميروم . ازقول من ھمه بچه ھا را ببوس . خوشحالم كه به ديدارشھدا ميروم . گفتم ازقول من به موسي خياباني سلام برسان» صفحه 184
    بدون اغراق وقتي كه اين جمله شما را خواندم , شرم سرا پاي وجود م را فراگرفت , وبه ياد گفته امام حسين افتادم كه فرياد زد : اين زندگي نيست, اين نكبت و زبوني وتسليم طلبي است. ازكجا اين اطمينان را به زنده ماندن خود داشتيد؟
    درھمين دستگاه درجاي ديگري دردستگاه فكري تسليم طلبانه خودتان مينويسد :« احساسم اين است كه افراد چه بسا به لحاظ رواني حتي زماني كه طناب دار ھم به دور گردنشان افكنده ميشود, نيز اميدي به نجات در درونشان داشته باشند» بله اين احساسات شما درست است, ولي احساسات ذھني فردي است كه بشدت كم آورده است .
    برخلاف ديدگاه وعملكرد شما, ازوقتي كه هركس شھادت را انتخاب ميكند ديگر عاشقانه گام
    برميدارد, ديگر سر از پا نميشناسد. مگر د –ص نگفت كه :“ چي چي رو مرگ حق است .من زندگي را دوست دارم نميخواھم بميرم.... امامن عاشق بچه ھا ھستم “ ازنقطه انتخاب فقط عشق به بچه ھاست كه انگيزه وديناميزم محسن محمد باقر و د -ص بوده است . چيزي كه درشما مشاھده نميشود و شما فقط عاشق خودتان ھستيد و بس , به ھمين خاطر “ عشق به بچه ھا “ درشما كورشده است .
    آنچه كه شما دركتابتان بعنوان زندگي تبليغ ميكنيد, زندگي نيست, كم آوردن و با عرض معذرت,
    ذلت وزبوني است. چگونه شما شاھد دارزده شدن صد ھا نفر ازعزيزترين دوستانتان بوديد ولي
    زندگي را انتخاب كرديد. درپيش وجدانتان به “فاطمه كزازي“ قهرمان و برادر دلاورش كه ا ين ھمه درنزد شما عزيز بودند, به “مصطفي مرد فر“ و ... چه جوابي داريد كه بدھيد ؟
    ازاين كه حقايق تلخي را بيان كردم, عذرميخواھم, باوركنيد كه ھيچ ھدفي بجز كمك به خودشما,
    درمرحله اول وروشنگري درمرحله بعد چيزي ديگري ندارم, ممكن است براي شما سخت باشد,
    ممكن است كه شما را آزرده كرده باشم , ولي خودتان اين داوري را خواستيد.
    من شما را ازنزديك نمي شناسم, وھيچ گونه كينه اي ھم به شما ندارم ولي من نوع ديگري به جھان پيرآمونم ازجمله مرگ و زندگي , عزت و ذلت, نگاه ميكنم. اين مفاھيم را ھيچ شرايطي وھيچ نظم نوين جھاني عوض نمي كند .
    من مطمئن ھستم كه شما مشكلي درفھم اين گونه زندگي نداريد, كتابتان بخوبي گوياي اين مساله
    است ولي متاسفانه شما هرگز حاضر نشده ايد كه بھاي فھم خودتان را بپردازيد .
    آقاي مصداقي باور بفرماييد , با صد جلد كتاب ھم, حتي يك كاه را نميتوان ازعرش به فرش كشيد,صداقت ومايه گذاري انقلابي, اولين شرط درهركاري است , ھمين و بس
    حرف بسيار است ولي درخانه اگر كس است يك حرف بس است .
    0

    افزودن نظر



  5. چندی پیش؛ در سایت دریچه زرد متعلق به اسماعیل یغمایی مطلبی تحت عنوان " گفتگوی همنشین بهار! (محمد جعفری ) با سعید شاهسوندی " و روزهای بعد با همسرش را دیدم. چاپ چنین مطلبی آن هم با تجلیل و سپاس اسماعیل یغمایی از
    مأمور این سفیدکاری ــ همنشین بهار ــ برایم غیر منتظره نبود. در گذشته اسماعیل یغمایی نظر دیگری در مورد شاهسوندی داشت و خودم هم مطالب زیادی در مورد خیانت و همکاری او با رژیم بعد از اسارت در عملیات فروغ جاویدان ( عملیات مجاهدین برای سرنگونی رژیم ) خوانده و شنیده بودم.
    البته اینکه یغمائی و محمد جعفری آگاهانه به تطهیر و سفید سازی سوابق مزدور پیشانی سفیدی که شهره عام و خاص است، دست زده اند، برایم تعجب برانگیز نبود.
    مدارک و مستدات صوتی و نوشتاری در مورد خیانت و همکاری سعید شاهسوندی با رژیم بعد از تسلیم در عملیات فروغ جاویدان نزد من موجود است و در آینده در این باره بیشتر خواهم نوشت.
    واقعیت این است که نه مصاحبه همنشین بهار با سعید شاهسوندی بدون دلیل و حکمت صورت گرفته و نه درج این مصاحبه در سایت دریچه زرد. کما اینکه نون قرض دادن ها و ستایش های اسماعیل یغمایی از همنشین بهار هم بی حکمت نیست. فصل مشترک هر سه، ضدیت و دشمنی با مجاهدین است.
    اینکه اسماعیل یغمایی نظر و برخوردش به خیانت کاری سعید شاهسوندی عوض شده؛ باید توضیح بدهد که از زمانی که این نظر را داشت تاکنون چه چیزی عوض شده است که اینگونه از زبان و قلمش بر سر و روی مجاهدین لجن می پاشد و بی هیچ پروائی به چهره آنان تیغ می کشد؟
    آیا رابطه شاهسوندی با رژیم و وزارت اطلاعات قطع شده یا یغمائی در این رابطه تغییرکرده است؟
    بر گردم به مسئله سعید شاهسوندی؛ توضیح مبسوط پروسه خیانت و مزدوری وی قطعا" در این سطور نمی گنجد، وی قبل از درخواست شرکت در عملیات فروغ؛ از نفس افتاده بود و دیگر علامت و نشانی از مبارزه در او مشاهده نمی شد. من بعد از عملیات فروغ جاویدان؛ طی اطلاعیه مبسوطی هم خیانت وی و هم فاکت های بی انگیزگی و بریدگی او را به اطلاع عموم رساندم.
    ضمن اینکه در تماسهای تلفنی آن زمان وی از ایران با همسرش؛ همسرش نیز این وضعیت را به وی یادآوری میکند و میگوید: سعید تو همیشه بی ثبات بودی. واقعیت این است که پشت پا زدن به اصول مبارزاتی تنبیه و نتیجه اتودینامیک خود را دارد؛ این قانون مندی راه در رو ندارد و حتما" دیر یا زود اتفاق می افتد ..
    سعید شاهسوندی تا سه چهار روز قبل از عملیات فروغ نه تنها هیچ انگیزه ای برای شرکت در عملیات نداشت بلکه در صحبت هایش با من، بارها سعی می نمود که مرا نیز از رفتن به عملیات باز دارد. تلاش های بی حاصلی که هیچ نتیجه ای برایش نداشت. بعد از قطع امید کردن از منصرف شدن من، در کمال حیرت یک شب قبل از حرکت ما به سمت قرارگاه اشرف پیش من آمد و گفت من هم میخواهم بیایم. و حتی اصرار داشت که کمال رفعت صفائی هم بیاید که او نپذیرفت.
    بعد از آمدن به اشرف؛ صبح روز سوم مرداد ماه سال ۱۳۶۷ ــ یعنی فقط چند ساعتی قبل از حرکت برای عملیات ــ در یک دیدار کوتاه در اشرف به من گفت: می خواهم به منصوره ( همسرش ) تلفن بزنم و به وی هم بگویم بیاید! که من تعجب کردم چون دیگر فرصتی برای این کار باقی نمانده بود. واقعیت این بود که فرصت طلبانه و صرفآ برای عقب نیفتادن از قافله " مبارز بودن " آمده بود نه اینکه در شرایط سخت در کنار سازمان باشد. آنهم در عملیاتی که رژیم هنوز بعد از ۲۶ سال از اینکه در جریان آن سرنگون نشده، هر سال جشن می گیرد.
    جالب است؛ کسی که میخواست از همسرش بخواهد برای شرکت در عملیات فروغ به اشرف بیاید، پس از دستگیری و خیانت بی دریغش با جلادان و قبل از اینکه پروژه اعزام به خارج وی از طرف رژیم طراحی شود، با ۱۸۰ درجه چرخش طی تماس تلفنی از زندان؛ از همسرش می خواست که به ایران تحت حکومت خمینی جنایتکار برگردد.
    پروسه بریدگی و انفعال از مبارزه در این فرد خائن؛ مدتها قبل از عملیات فروغ جاویدان شروع شده بود. بطوریکه در تمامی دست نوشته های وی ــ مدتها قبل از عملیات فروغ جاویدان، در اروپا و نه در زندان ــ می توان رد آن را مشاهده کرد. به شهادت دست نوشته های وی (که در حال حاضر هم موجود است)، اعتراف می کند که «جاذبه های زندگی بورژوازی که با آنارشیزم فکری و رگه های بی ریشه گی لومپنی، معجون عجیب و غریبی از من را ساخته و روز به روز بدتر می کند». که در آینده به نمونه هایی از علائم تزلزل و بریدگی قبل فروغ و خیانتهای بعد از فروغ اشاره خواهم کرد.
    البته من برای یافتن ذره ای جوهره و ظرفیت در وجود او برای برگشت به درون جبهه خلق بسیار تلاش کردم که متأسفانه پیدا نشد تا؛ دستش را بگیرم و مانع فرورفتن وی در منجلاب خیانت و رسوایی بشوم.
    هر چند بیمایگی و بریدگی اش از مبارزه، هیچ افتخاری برای او نیست ولی ننگ پیوستن به جبهه رژیم و همکاری و مزدوریش برای آن و دشمنی اش با اپوزیسیون اصلی این رژیم با هیچ دنائت و رذالت دیگر قابل مقایسه نیست. البته مأموریت سفید کاری یک چنین مزدوری نه فقط کمترین احتمال موفقیتی ندارد بلکه دم خروس آشکار و کتمان ناپذیری برای ماهیت و سر نخ این مأموریت و هویت عامل آن است.
    اما در مورد همسرش، پس از تماس سعید شاهسوندی با وی، وی با من و کمال رفعت صفائی تماس گرفت و گفت موضوع مهمی اتفاق افتاده و میخواهم شما را ببینم. بعد از ملاقات با وی؛ او ماجرای تماس این خائن با خودش را با ما در میان گذاشت. در این تماس که در خانه فردی بنام حسین ( که همسر سعید شاهسوندی در خانه اش زندگی می کرد) صورت گرفته بود، شدت بریدگی و خیانت وی که در حرف هایش دیده میشد به حدی چندش آور بود که؛ صاحب خانه با تلخی و ناراحتی گفت در واقع این لاجوردی است که تلفنی با خانه من تماس می گیرد.
    در چنین وضعیتی با پیشنهاد من، جملگی ــ من؛ کمال رفعت صفائی و همسر سعید شاهسوندی ــ توافق کردیم که در تماسهای بعدی این خائن با همسرش؛ صحبت های وی ضبط شود (چرا که برای من استفاده رژیم از ضعفهای درونی و بی ایمانی او و به خدمت گرفتنش علیه مبارزه مردم؛ مسجل بود ).
    در چند نوبت تماس تلفنی وی با همسرش خود من حضور داشتم. وقتی رژیم بعد از خیانت وی و تخلیه اطلاعاتی او ؛ تصمیم میگیرد وی را به آلمان بفرستد، همسرش معتقد بود که در آلمان هم باید تماس های وی را ضبط کنیم ــ آن موقع همسرش در فرانسه زندگی میکرد.
    آن موقع ما هر سه نفر ــ من؛ کمال رفعت صفائی و همسر سعیداهسوندی ــ معتقد بودیم که رژیم از طریق وی می خواهد به مجاهدین ضربه بزند. بنابراین برای خنثی سازی و بی اثر کردن این خطر در رابطه با نوارها می باید تصمیم میگرفتیم. بعد از صحبت و مشورت با هم؛ مشترکا" تصمیم گرفتیم که این نوارها را در اختیار سازمان مجاهدین بگذاریم. برای تحویل این نوارها به سازمان هم من تعیین شدم؛ که ضمن تماس با سازمان یک کپی از نوارها را تحویل دادم.
    حال همسر این خائن در مصاحبه با «همنشین بهار» که مأموریت سفید سازی شاهسوندی به عهده او گذاشته شده، مدعی میشود که من نوارها را ربوده و به مجاهدین داده ام. در حالیکه علاوه بر موافقت وی برای دادن نوارها به سازمان ــ کما اینکه چند کیلو دست نوشته های وی که همه مدارک تزلزل وبریدگی اش قبل از شرکت در عملیات فروغ بود را هم وی به من داده بود ــ؛ من بعنوان یک دشمن رژیم وظیفه داشتم با دادن نوارها به سازمان؛ اپوزیسیون رژیم را از خطرهای در کمین که رژیم و جلادان اوین تدارک دیده بودند با خبر سازم.
    شاید خانم منصوره بیات اسناد خیانت همسرش به مردم و مبارزه را ملک شخصی بداند؛ کما اینکه در گذشته سعید شاهسوندی هم برای توجیه خیانتهای خود افشای نامه نوشتن های احمد مدنی به رفسنجانی تحت عنوان «همشهری عزیز» و بنی صدر به خمینی را شخصی تلقی میکرد. اما من نوارهای خیانت این خائن به مبارزه را؛ سند و مدرکی که باید به اطلاع مردم و مبارزین برسد میدانم.
    واقعیت این بوده و هست که اگر در شرایط قیام و یا در هر شرایطی که مجاهدین در مصاف رو در روی نظامی با رژیم قرارگیرند؛ من مصمم تر و پر توان تر از هر زمانی در کنار آنها و در مقابل رژیم سفاک جمهوری اسلامی قرار خواهم گرفت. و حتی اگر بر اثر سکته مغزی؛ تمامی جوارح بدنم به جز یک سلول مغز و بند اول انگشت سبابه ام ازکار بیفتند؛ باز هم فرمان شلیک به تمامیت رژیم را صادر خواهد کرد.
    زیرا مبارزه با رژیمی که دشمن اصلی مردم و کشور ایران را وظیفه تردید ناپذیر خود میدانم، رژیم جنایتکاری که در طول حکومتش کشور ما را به روز سیاه نشانده. رژیمی که جامعه ما را در گرداب فقر، اعتیاد، فحشا، تزویر و ریا و وحشت قرار داده است. همه ما میدانیم که جوانان و نسلهای بعدی کشورمان؛ عملکرد و موضع گیری امروز ما را به داوری خواهند نشست و من امیدوارم در مقابل مردم ایران و این نسل رو سفید باشم.
    ننگ و نفرت بر رذالت و خیانت پیشگی
    مرگ بر اصل ولایت فقیه . مرگ بر خامنه ای
    زنده باد آزادی
    غلامحسین بهادر
    0

    افزودن نظر



  6. http://www.iran-efshagari.com  برگرفته از ايران افشاگر

    چهارشنبه, 05 آذر 1393 21:45


    محمد جعفري «همنشين شاگرد جلاد اوين» - گزارشي از: خواهر مجاهد مهناز بزازي

     در پي شكست توطئه هاي سياسي- تبليغاتي و جنايات نظامي - تروريستي رژيم آخوندي براي انهدام مجاهدين و تنها جايگزين دموكراتيك، كه به تمام سوز شدن شماري از مهره هاي ذخيرة وزارت اطلاعات منجرشد، و به دنبال شكست آخوند روحاني كه حتي در حد راه انداختن دود و دم تبليغاتي و توهم اصلاح و میانه‌روی از درون رژيم مشابه دوران خاتمي توفيق نيافت، وزارت اطلاعات به دستور بيت ولايت، با يك فرار به جلو به خودزني ديگري دست زد و شماري ديگر از مأموران نفوذي و پوششي خود در خارجه با ژست اپوزيسيون را به نحو فضاحت باري تمام سوز كرد. تا به‌زعم خود حفرة اين شكستها را از طريق ديگر پركند.
    اين تقلاي مذبوحانه از يكسو با تلاش براي درهم شكستن مرز سرخ بين رژيم و ضد رژيم و با ريختن قبح رابطه با بدنامترين مزدوران و جانيان صادراتي رژيم به خارجه انجام ميگيرد كه با مصاحبه يك مأمور نفوذي به نام محمد جعفري (تحت عنوان همنشين بهار) با شاگرد جلاد اوين سعيد شاهسوندي آغازشده؛ با اين دستاويز كه پاسداري از حق دفاع در برابر اتهامات و حرف و حديثها كه گويا بهناحق در مورد اين جاني مزدور مطرح است، چنين اقتضا ميكند!
    يك نمونه عبرت انگيز
    از سوي ديگر، شاهد رونمايي از هويت واقعي يك مأمور نفوذي ديگر گشتاپوي آخوندي به نام جهانشاهي هستيم كه با كندن برچسب«مخالف جدي رژيم» از روي خود و تخته كردن «دكان آلترناتيو» فرمايشي، از طريق بيعت رسمي با رژيم ولايت فقيه و تعيين تاريخ براي بازگشت به ايران ؛ به شرح زير به اطلاع عموم رسانده است:
    «اينك 14 ماه است كه من آشتي ملي را روي كشورم گذاشته ام. دراين مدت تحولات اساسي درايران و منطقه صورت گرفته وشاهد بوديم رئيس جمهور جديد ايران آقاي روحاني بارها به آشتي ملي تأكيد كرده كه مورد تأييد بسياري ازشخصيت هاي جمهوري اسلامي هم بوده است . براي من روشن است كه هيچ مسير ديگري جز تعقيب آشتي ملي ازطريق بازسازي اقتصادي كشور موجود نيست و ما اهداف خودمان را از هيچ مسير ديگري دنبال نخواهيم نمود....باتوجه به فجايع زيادي كه درخاورميانه صورت گرفته با توجه به برنامه اعلام شده خود ميخواهم بصورت علني اعلام كنم كه تغيير ويا براندازي نظام جمهوري اسلامي توسط هرگروه سياسي ويا فردي با دردست داشتن اين تجربه كه عواقب آن جنگ داخلي وتجزيه كشور خواهد بود امري كمتر از خيانت نخواهد بود.درمورد اوضاع خودم و ارتباط بامسولين داخل كشور :دراين 14 ماه گذشته درامتداد مختلف با مسولين و شخصيت هاي مختلف حاكميت بوده ايم ...من قصد دارم كه حد اكثر تابهار 2015 به كشورم باز گردم ولي قصد من به هيچ عنوان احيانا تصور نگردد كه هدف تحت فشارقراردادن و يا صدمه زدن به دولت جديد باشد....امروز ميخواهم به صورت علني اعلام كنم درهفته هاي آينده با توجه به تعهدات طبيعي ام كه زاييده اين شرايط جديد ا ست درنظر دارم تمام فعاليت هايم را درچارچوب قوانين كشورمان قرار دهم مانند هرشهروندي درقبال كشورش».( امير حسين جهانشاهي در مصاحبه با تلويزيون خودش به نام ”رها“-21 نوامبر2014)
    روزنامه فرانسوي فيگارو 8فوريه2014(19بهمن92) درمصاحبه اي با اين شخص نوشت:
    « جهانشاهي در مارس 2010 در پاريس و لندن، ”موج سبز“جنبش حمايت از اپوزيسيون ايران را راه اندازي مي کند. امروز او براي آشتي ملي در کشورش تلاش مي کند». در همين مصاحبه جهانشاهي ميگويد: « من براي انتخاب روحاني شبکه ها و نيز تلويزيون ماهواره اي فارسي زبان خود به نام ”رها“ که در سال 2012 در لندن تأسيس کرده بودم، را فعال کردم. من تمام تلاشم را به کار خواهم گرفت تا آن دسته از مسئولان رژيم که مي خواهند کشور را نجات دهند، موفق شوند...».
    تلويزيون ”رها“ كه اكنون صاحبش نقاب از چهره بر ميدارد همان كانالي است كه تواب تشنه به خون (ايرج مصداقي) را در 15 مرداد 93 براي لجن پراكني عليه مجاهدين و شوراي ملي مقاومت ايران به كار گرفت تا به گفته صاحبش: آن دسته از مسئولان رژيم كه ميخواهند كشور را نجات دهند، موفق شوند!
    از طرف ديگر جهانشاهي همان كسي است كه بعد از قيام 88 در صدد بود با پاسدار مدحي كه بعداً لو رفت نفوذي رژيم بوده است به براندازي قهرآميز رژيم ولايت فقيه مبادرت كند.
    در همان زمان، سايت پاسدار رضايي در بارة طرح وزارت اطلاعات و موضوع نفوذ پاسدار مدحي به «درون اپوزيسيون» نوشت: گروههاي اپوزيسيون «چگونه مي‌توانند نفوذيها را در ميان خود شناساسي کنند؟ هيچ‌راهي ندارند چرا که اولين اصل در نفوذ، همرنگ شدن کامل عوامل نفوذي با محيط نفوذ است. ظاهر عوامل نفوذي از ضد انقلاب‌ترين ضد انقلابها نيز ضد انقلابي تر است! باور نمي‌کنيد؟ چند ماه ديگر صبر کنيد تا گازهاي اشک‌آور ديگري در... و ... منفجر شود». (سايت تابناك 22خرداد1390)
    در همانروز، آخوند مصلحي وزير وقت جاسوسي و ترور اطلاعات آخوندي طي مصاحبهاي در باره موضوع نفوذ پاسدار مدحي «در پاسخ به سؤال ديگري مبني بر اينکه آيا موارد ديگري از نفوذ دستگاه اطلاعاتي کشورمان در سيستم‌هاي اطلاعاتي و اپوزيسيون وجود، دارد خاطرنشان کرد: قرار نيست الآن اعلام شود». (سايت جوان آنلاين رژيم 22خرداد1390)
    اظهارات جهانشاهي در فيگارو در خرداد 89 نمونه عبرت انگيزي از همان عملكرد ”خودكار سبز خامنه اي“ (پيام مسعود رجوي- 22 بهمن 1388) است. به سوال و جوابهاي زير در فيگارو 14 ژوئن 2010 (24 خرداد 1389) توجه كنيد:
    فيگارو : شما زندگي راحت خود به عنوان يک تاجر را ترک کرديد و خود را وارد يک مبارزه سياسي پرمخاطره کرديد. چرا؟
    جهانشاهي: در زندگي هر فرد لحظاتي هستند که وظايف مبرم راه زندگي را تعيين ميکنند. احمدي نژاد نه تنها دشمن آزادي براي مردم من است، بلکه او کشور من را بسوي يک جنگ منطقهاي که عواقب جهاني خواهد داشت ميبرد. ما هم اکنون در يکي از اين لحظات هستيم که فرد بايد راحتي شخصي خود را فراموش کند و خودش را بر روي وظايفش متمرکز بکند. من در تاريخ 19 مارس اعلام کردم که من اين وظيفه را به عهده خواهم گرفت که مردم ايران را بسوي آزادي رهنمون بشوم. من اين مبارزه را تا روز پيروزيمان عليه توتاليتاريسم اسلامي رها نخواهم کرد.
    فيگارو: شما گفته ايد هنگام آن فرا رسيده است که ايرانيان ديکتاتوري حاکم بر اين کشور را با توسل به زور سرنگون کنند. شما چطور در نظر داريد اين کار را انجام بدهيد؟
    جهانشاهي: در گذشته برخي از ايرانيان، در برابر رژيمي که مردم من را سرکوب ميکند، راهبرد نافرماني مدني را توصيه کرده بودند. به همه اينگونه افراد پاسخ من اين است : اولا، ما در کشورمان فردي همانند گاندي نداريم. ثانيا، ديکتاتوري احمدينژاد ضعفهايي که امپراتوري انگلستان در آن دوران داشت را ندارد. ايرانيان هر روز با دستگيريها، اعدامهاي خودسرانه، تجاوزات در زندانها و کشتارها در خيابانها مواجه هستند. به چه حقي من ميتوانم از آنها بخواهم که واکنشي نشان ندهند و منتظر بمانند که اين رژيم مانند يک ميوه رسيده خودش بيفتد. وظيفه يک مسئول سياسي اين است که حقيقت را به مردمش بگويد. انقلابي که از 12 ژوئن 2009 آغاز شده است يک «انقلاب مخملي» نخواهد بود. ما يک راه طولاني را در پيش داريم که فداکاريهاي بزرگي را ايجاب خواهد کرد. ولي ما به پيروزي خواهيم رسيد و با توسل به زور برقراري يک دولت قانون که حقمان است را محقق خواهيم کرد. زور چيست ؟ در مبارزه ما براي آزادي، ما عليه رژيم همان از وسايلي استفاده خواهيم کرد که او بر عليه ما بکار ببرد.
    فيگارو: آيا شما فکر ميکنيد اين احتمال وجود دارد که سپاه پاسداران اردوي خود را تغيير داده و به شما بپيوندد؟
    جهانشاهي: پس از فراخوان من در تاريخ 19 مارس، شخصيتهاي زيادي که در حول و حوش رژيم و در بالاترين سطوح در داخل رژيم هستند با ما تماس گرفتهاند. بسياري از آنها با من همنظر هستند و معتقدند که احمدي نژاد کشور را بسوي يک فاجعه خواهد برد. به نظر من بروز يک جنگ در کمتر از 18 ماه کاملا محتمل است. در حال حاضر سران کنوني رژيم به 2 گروه تقسيم شدهاند : گروه اول که کنترل سپاه پاسداران انقلاب را در دست دارد تا آخر سياست افراطگرايانه احمدي نژاد را دنبال خواهد کرد. گروه دوم که از اکثريت برخوردار است آمادگي دارد که در موقع مناسب و در زماني که ما به عنوان يک آلترناتيو معتبر و مشروع جا افتاده باشيم به اردوي مردم بپيوندد.
     در اين نمونه عبرت انگيز، عملكرد و سبك كار يك مأمور به اصطلاح مخالف و مدافع تغيير رژيم (جهانشاهي) به وضوح پيداست. يك روز ”سبز“ مي شود، يك روز خواهان براندازي قهرآميز رژيم، و سرانجام در تنگناي نظام اعلام مي كند كه «تغيير ويا براندازي نظام جمهوري اسلامي توسط هرگروه سياسي ... امري كمتر از خيانت نخواهد بود».
    در همين سبک‌کار وزارتي ، به مصداق، آب، گودال را پيدا ميكند، با كانال تلويزيوني كه وزارت اطلاعات برايش راه انداخته، مصاحبه‌های مفصلي هم با مصداق ”مخالف جدي رژيم“ و ”منتقد مجاهدين“، از قبيل همان ”تواب تشنه به خون“ انجام مي شود تا هرچه ”دل تنگ“ وزارت ميخواهد، عليه مجاهدين و شوراي ملي مقاومت ايران بگويند. اما بيچاره ولي فقيه شاخ شكسته و رئيس جمهور به گل نشسته و گشتاپوي بدنام، كه با اين فرار به جلوي ابلهانه، به‌جای ريختن قبح بازگشت به ايران آخوند زده، جز انزوا و استيصال خود و سوزاندن مهره و ابزار صنعت مخالف بازي و آلترناتيو سازي مجازي، نصيبي نمي برند و براي خود تنها شكست و رسوايي مضاعف رقم مي زنند.
    «همنشين شاگرد جلاد» كيست؟
    محمد جعفري در آبان سال 67 (چند ماه بعد از عمليات فروغ جاويدان) به ارتش آزاديبخش پيوست و در آبان سال 71 اخراج گرديد. از همان فرداي ورود به ارتش آزاديبخش، ما با يك دافعة نسبتاً شديد در مورد او در ميان رزم‌آوران ارتش مواجه بوديم كه كار سازماندهي او را به‌طورجدی مشكل مي كرد چون اغلب يكانها حاضر به پذيرفتن او در سازمان رزم خود نبودند. به خاطر ژست‌های بی‌محتوا و حرف‌های بی‌سر و ته‌اي كه در نشست‌های عمومي براي خودنمايي مي زد، كساني كه نام خانوادگي او را نمي دانستند او را ”محمد گوادلوپ!“ ميخواندند و به همين نام در مورد او يادداشتهاي اعتراضي مي دادند. علتش استنادات مكرر و بی‌قافيه او در هر نشستي به كنفرانس گوادلوپ بود كه به نظر مي رسد حالا آن را با سقراط جايگزين كرده است!
    واقعيت اين بود كه اين شخص سنخيتي با مبارزه و ارزش‌هاي انقلابي و انساني نداشت. به همين خاطر در همين مدت نسبتاً كوتاه حضورش در ارتش آزاديبخش بارها از او خواسته شدكه به دنبال زندگي مطلوبش برود ولي او سودا و مأموريتي ديگر داشت كه در آن زمان براي ارتش آزاديبخش مكشوف و اثبات نشده بود.
    چندين بار كه با او از اخراج صحبت شد ملتمسانه درخواست ميكرد كه هنوز بماند.
    به اين ترتيب، در آن دوره با صرف انرژي و بردباري زياد از جانب مسئولان و ساير مجاهدان و رزمندگان در ارتش آزاديبخش حضورش تحمل شد. سرانجام بعد از چند بار اتمام حجت و نقض عهد مجدد از جانب نامبرده، او را به نشست هفتگي ستاد روابط خارجي فراخواندند و براي آخرين بار، مواضع و عملكردهاي او در مناسبات ارتش آزاديبخش را مبني بر: «دفاع مستمر از رژيم ضد بشري خميني، كوچك كردن جرائم و حتي تا مرز تعريف پيش رفتن نسبت به پاسداران و جلادان و شكنجه گران» و «تلاش مستمر براي پراكندن روحيه يأس، تبليغ ثبات رژيم و ترويج بريدگي» به او خاطرنشان كردند.
    نتيجه گيري جمع در اين نشست، به اتفاق آرا، اين بود كه وضعيت او به خاطر «تلاش مستمر براي كسب اطلاعات» فراتر از بريدگي و اخراج، يك وضعيت مشكوك و نفوذي است. صورت‌جلسه اين نشست به تاريخ اول آبان 1371 توسط تمامي حاضرين و شخص محمد جعفري امضا شده است:
     
    صورت‌جلسه نشست هفتگي تشكيلاتي ستاد روابط
    جمعه 1/8/71
    موضوع: تعيين تكليف محمد جعفري
    به دنبال گزارش‌های كتبي و شفاهي كه از تعداد زيادي از افراد ستاد روابط و همچنين افرادي از بخش‌ها و يگانهاي ديگر ارتش آزاديبخش درباره برخوردهاي ضد تشكيلاتي نافي ارزش‌هاي مجاهدين و به نفع خميني به تعداد زياد به مسئولين ستاد روابط رسيده بود طبق معمول در نشست هفتگي از افراد ستاد خواسته شد كه اگر نكاتي دارند در دراين‌باره براي روشن شدن وضعيت محمد جعفري بيان كنند كه تمامي افراد در اين رابطه ضمن ارائه فاكت‌هايي بدون استثناء نه تنها او را شايسته مناسبات مجاهدين و ارتش آزاديبخش ندانستند بلكه به دلايلي كه در زير خواهد آمد وضعيت او را در حدي كه در يك دادگاه ذيصلاح محاكمه شود قلمداد كردند. خلاصه آنچه‌كه جمع در رابطه با آن به‌يقين رسيد در مورد كاركرد و ماهيت محمد جعفري به شرح زير است:
    1.دفاع مستمر از رژيم ضد بشري خميني، كوچك كردن جرائم او و حتي تا مرز تعريف پيش رفتن نسبت به پاسداران و جلادان و شكنجه گران .
    2.تلاش مستمر براي پراكندن روحيه يأس، تبليغ ثبات رژيم و ترويج بريدگي
    3.ضديت حرفي و عملي مستمر با مناسبات و ضوابط و ارزش‌هاي تشكيلاتي
    4.زدن مستمر محفل با عناصري كه بريده‌اند و در مناسبات منتظر تعيين تكليف در خارج مناسبات ستاد مي باشند .
    5.تلاش مستمر براي كسب اطلاعات
    كليه افراد ستاد روابط خارجي كه در اين نشست براي بررسي وضعيت محمد جعفري شركت كرده بودند بدون استثناء با بلند كردن دست 5ماده فوق را تأييد كردند. هيچ رأي مخالف و يا حتي ممتنع وجود نداشت و در مقابل سوال مشخص نسبت به وجود رأي ممتنع يا مخالف همگي پاسخ منفي دادند (رد كردند) .
    بنابراين وضعيت محمد جعفري در رابطه محورهاي 5گانه فوق بايد تعيين و مشخص شود .
    طبيعي است با توجه به ماهيت 5 محور فوق، مسئله فراتر از اخراج از مناسبات كه تمامي جمع آن را حداقل مي دانستند مي باشد.
    در اين جلسه من حضور داشتم و تمامي مطالب بالا با حضور من انجام شد و تأييد مي كنم كه مطالب فوق در جمع جريان پيدا كرد. 1/8/71
    محمد جعفري
    در پايان همين نشست، محمد جعفري به طور جداگانه تأييد و امضا مي كند كه ”برخي“فاكت‌هايي كه دربارة او گفته‌اند درست است.
    به فاصله چند روز بعداز اين نشست، در منتهاي تعجب همه حاضران و كساني كه اين فرد را مشكوك مي دانستند، مطلع شديم كه به دستور رهبر مقاومت، بهرغم همه خيانت‌ها و جفاکاری‌هايش، با هزينه و امكانات مجاهدين و در كمال لطف و محبت به اروپا فرستاده شده است تا به دنبال زندگي مطلوب خود برود.
    مزدور اخراجي در نامه خداحافظي زير به تاريخ 5 آبان 71 خطاب به همسر سابق در منتهاي فريب‌كاري و دروغ‌گويي، چنين جلوه ميدهد كه گوييا براي يك ماموريت سازماني به سوئد ميرود!
    يك اطلاعيه روشنگر
    22 سال بعد از اخراج و اعزام به اروپا و همه عملكردهاي شک‌برانگيز و مزورانه محمد جعفري، اطلاعيه روشنگر خانم همدم امامي و آقاي سيامك سعيدپور (سايت آفتابكاران در 14 آبان 93) را كه قبل از طرد او از خانواده سعيدپور، سالها با اين شخص در روابط تنگاتنگ خويشاوندي بوده اند، منتشر كرده است.
    براي اطلاع هموطنان بايد خاطرنشان كنم كه خانم امامي مادرزن و آقاي سعيدپور برادرزن سابق اين فرد بوده‌اند. خويشاوندي آنها با اين شخص مربوط به زمانيست كه خواهر مجاهد فروزان سعيدپور محمد جعفري را طلاق نداده بود. خانم امامي كه مجاهدين او را ” مادر همدم“ مي نامند مادر مجاهدان شهيد ساسان و سعيد سعيدپور است و سيامك هم برادر آن‌ها است.
    اطلاعيه مادر همدم و سيامك براي دست اندركاران ضداطلاعات در ارتش آزاديبخش اهميت ويژه اي دارد زيرا پرده از رازهايي بر ميدارد كه براي ما مدتها مبهم و ناشناخته بود. اين اطلاعيه با فاكتهاي دقيق، بخصوص فرارهاي مورد ادعاي محمد جعفري، جاي ترديد در مأموريت او باقي نميگذارد.
    افشاي يك مزدور وزارت اطلاعات
    محمد جعفري بريده يي که مزدور شد
    همدم امامي - سيامك سعيد پور
    هم ميهنان عزيز ،
    تلاش ها وتوطئه هاي اخير رژيم و عواملش در خارج كشور ما را بر آن داشت كه ديني را كه براي افشاي يكي از مزدوران وزارت اطلاعات به گردن داشتيم هرچند با تإخير قابل انتقاد ادا كنيم. سكوت در مقابل پاسداران سياسي رژيم در خارج كشور، مفهومي جز خيانت به خون شهيدان ندارد، ازجمله برادران شهيدم مجاهدان خلق ساسان سعيدپور که در 12 دي سال60 تيرباران شد و سعيد سعيد پور كه قهرمانانه و با افتخار در روز 19 بهمن همان سال به شهادت رسيد.
    اين مزدور محمدجعفري است كه نام همنشين بهار بر روي خود گذاشته است. به قول آن ضرب المثل معروف «برعكس نهند نام زنگي كافور!!». زندانيان زمان شاه ميگفتند بازجوهاي شكنجهگر ساواك همه با نام مستعاردكتر! همديگر راصدا ميكردند ولي امروز عوامل وزارت اطلاعات سعي ميكنند اسامي لطيف!! روي خودشان بگذارند كه شايد چهره كثيف وخونخوارشان پشت اين اسامي مخفي بماند. مثل مينو سپهركه يك شكنجه گر قهار وزارتي است ويا بهار ايراني و بهروز ريحاني وميلاد آريائي !!!
    محمد جعفري همشهري ما محسوب ميشود وبيست وهفت سال قبل با خانواده ما وصلت كرد وبه اين جهت خوب و ازنزديك اورا ميشناسيم. با اينكه اين وصلت به سرعت و در سال 1371 به جدايي كشيد، اين مزدور تا چندسال قبل هم سعي ميكرد باپرروئي رابطه خودش را با مادر همدم حفظ كندچون ميخواست از خانواده مجاهدان شهيد براي مزدوري اش اعتبار كسب كند.
    رفتار مشكوك اوهميشه موضوع بحث بين ما بود. برخي اين رفتار مشكوك را ناشي از اين ميدانستند كه يك تخته كم دارد ويا «شيرين عقل» است ولي برخي ديگر مصر بودند او با وزارت اطلاعات همدست وهمكار وخلاصه مواجب بگير آنهاست.
    مصاحبه اخير او با سعيد شاهسوندي، معروف به شاگرد جلاد اوين، كه عنصر لو رفته وپيشاني سياه وزارت است و هدفي جز ريختن قباحت رابطه با وزارت اطلاعات ندارد، براي ما شكي در مورد ماهيت و مأموريت وزارتي او باقي نگذاشت و در واقع حق با كساني بود كه ميگفتند او باوزارت كار ميكند. همگان در روزنامه هاي رژيم تصاوير وحرفهاي شاگرد جلاد در مدح خميني و رژيم را كه به كارگرداني جلادان اوين و لاجوردي دژخيم صورت مي گرفت ديده و به ياد دارند و بخوبي ميدانند كه او تا چه اندازه با شركت در شكار و شكنجه و تير خلاص زدن به مجاهدين و مبارزين توانست اعتماد دژخيمان را جلب كند.
    بعد از اين اقدام رذيلانه ديگر جايي براي سكوت نمانده و روشن ميشود دلائل كساني كه ميگفتند محمد جعفري با وزارت كار ميكند بسيار جدي بود و از اين بابت تأخير ما در افشاي صريح او قابل انتقاد است، چراكه شواهدش را قبلاهم به وضوح ديده بوديم. ذيلا برخي از اين شواهد براي اطلاع عموم هموطنان ذكر ميشود.
    1-سابقه زندان او در اوين بسيارشبهه برانگيز بود بطوريكه ازقول مجاهد شهيد علي صابوني نقل ميكنند كه عملكرد او در زندان به ضرر زندانيان و باعث افزايش فشار روي آنها بود. در بحبوحه كشتار و اعدام در اوين او هربار به بازجوئي ميرفته خوش وخرم برميگشته و افراد جوان هم اطاقي اش را تحت عنوان انتقال بحثهاي تبيين جهان جمع ميكرده است. علي صابوني از اينكه او ازسادگي برخي جوانان سوء استفاده كرده به اين وسيله موضع آنها را براي وزارت اطلاعات مشخص ميكرده بسيار بر آشفته بوده است. او 5سال در زندان بود و درسال 65 آزاد شد.
    2-درسال 66، هنگام اقدام براي اعزام به قرارگاه اشرف، ظاهرا لو رفته و دستگير و به زندان دستگرد اصفهان (زندان سپاه)منتقل شده بود، در سال 67 به زندان شهرباني گلپايگان منتقل شد. در صورتيكه اين كار معمول نبود كه يك نفر از زندان سپاه به زندان شهرباني منتقل شود، محمد جعفري خودش ميگويد با كمك يک زنداني عادي از طريق آشپزخانه زندان شهرباني در تابستان سال 67 فرار كرد و به خانه ما در تهران رفت.
    3- او سپس نزد يكي ديگر از خانواده هاي مجاهدين كه كمتر شناخته شده بودند رفت تا امنيت بيشتري داشته باشد و مجدداً براي اعزام به منطقه اقدام كرد ولي اينبار نيز در مرز پاكستان در مهر 67 دستگير و به نحو مشكوكي آزاد و حتي به پاكستان عبور داده ميشود. محمد جعفري مدعي بود وقتي مرا گرفتند رئيس پاسگاه سوال كرد كه كجا ميروي ؟ گفتم نزد همسرم به ارتش آزاديبخش مي روم ...رئيس پاسگاه از صداقت من كه صريح همه حرفهايم را زدم خوشش آمد و گفت مي داني كه اگر تو را تحويل بدهم اعدامت ميكنند. سپس رئيس پاسگاه دو تا از مزردارانش(خبرچين هاي محلي) را صدا كرد تا مرا به پاكستان برسانند. و سپس از آنجا به كويته رفتم.
    4-شك و شبهه نسبت به او ازهمين جا شروع شد. بعضي معتقد بودند كه فرار او از زندان كاملا ساختگي است. انتقال او از زندان سپاه به زندان بي در و دروازه گلپايگان كاملا حساب شده و براي فراري دادن ونفوذ دادن او بوده است به اين جهت هم وقتي در مرز او را ميگيرند ولش ميكنند چون به آنها ميفهماند مأموريت دارد و آنها هم بعد از اطمينان ازاين مسأله ميگذارند او برود.
    5- در اشرف آنهم در دوران بعداز عمليات فروغ، محمد جعفري را به خاطر رفتار ناشايست به هيچ يگاني راه نميدهند. تلاش او طي اين مدت بطور غير مستقيم منصرف كردن خواهر من از مبارزه و بردن او به خارجه بود که موفق نميشود، سپس همزمان با جنگ كويت اعلام ميكند كه نميخواهد دراشرف بماند به اين جهت به اروپا اعزام ميشود.
    6-در محيط اروپا ماهيت او بيشتر بارز شده و سقوط و انحطاط اخلاقي و سياسي خود را به نمايش ميگذارد. ما در زمينه اخلاقي او وارد نميشويم فقط اشاره ميكنم كه درسال 66بعد از آزادي از زندان براي هنگامي كه براي مخفي ماندن يكي از خانواده هاي شهدا به او پناه ميدهد، درهمان مدت اختفا به نحو بسيار رذيلانه يي درصدد فريب دادن دختر كوچك اين خانواده برمي آيد كه با جواب دندان شکني روبرو ميشود که از جزييات آن صرفنظر ميكنم.
    7- در سال 1994رژيم، برادر او بنام ابراهيم جعفري كه در جهاد ضد مردمي رژيم آخوندي كار ميكرد را، سراغ محمد به هلندفرستاد. بطور اتفاقي ما درخانه محمدجعفري، برادرش ابراهيم را ديديم. او درباره دوره زندان محمد به ما گفت كه اين محمد در زندان بدجوري بريده بود و بدترين دوران زندانش بود و تماماً در زندان گريه ميكرد و دست به گريبان همه كس منجمله امام جمعه شده بود تا آزاد شود. محمد ازاين گفتههاي افشاگرانه برادرش نزد ما ناراحت شده و به او اشاره ميكند كه اين حرفها را جلوي ما نزند.
    8-همان زمان ابراهيم جعفري، محمد را به آلمان برد تا با يك مأمور وزارت اطلاعات ديدار كند. محمدجعفري آنموقع سعي كرد وانمود كند كه از او همكاري خواستند و نپذيرفته است. در صورتيكه اگر ادعايش درست بود پاي چنين ديداري نميرفت. عجيب اينكه به فاصله کمي بعد از اين ديدار، فردي به نام اکبري از وزارت اطلاعات به خانه مادرهمدم زنگ زد و خواستار بازگشت من و مادر به ايران شد. در اين تماس اكبري خيلي از محمد جعفري و اوضاع خوب او تعريف كرد!
    9-رفتار و اعمال محمد جعفري بعد از اين ملاقات تغيير كرد و با ظاهر آراسته چهره مجاهدين را تخريب ميکرد. بنظر ميرسيد مأموريت جديدي از وزارت دريافت كرده است. او طي اين سالها پرده ها را کم کم كنار زد و با يك پز روشنفكرانه كه طرح و شگرد وزارت است شروع به لجن پراكني عليه مجاهدين كرد.
    10- در چارچوب همين مأموريت او بتدريج به همدستي و هم باند شدن با ايرج مصداقي خائن و مزدور پرداخت كه زندانيان سياسي و شاهدين قتل عام ماهيت كثيف او را افشا كردند.
    البته محمد جعفري و ايرج مصداقي مدتهاست كه با هم، گاري رژيم را حمل ميكنند وبه هم نون قرض ميدهند ولي به نظر ما، مأموريت پشتيباني تام و تمام براي پيشبرد توطئه هاي رژيم توسط مصداقي عليه مجاهدين به عهده محمد جعفري گذاشته شده است.
    رژيم سعي ميكند توسط او، مأموران قلمزن خود را در صحنه نگهدارد و اين كار را محمد جعفري با رذالتپيشگي تمام با ترتيب دادن مصاحبههاي مهوع با اين افراد دنبال ميكند. مصاحبه هائي كه بوي توطئه و خون ميدهد.
    اقدام جديدش در مصاحبه پشت سر هم با قصيم و روحاني و بلافاصله با شاهسوندي در همين رديف است.
    به هرحال هر كس در ماهيت وزارتي محمد جعفري كمترين شكي داشت با اين كارش يقين كرد كه در رديف همان شاگرد جلاد اوين است و ضمناً دست بقيه همراهانش را هم رو كرد و نشان داد كه چه كساني در اين توطئه شريك او هستند و تا چه اندازه در لجن وزارت اطلاعات فرو رفته و دستشان آلوده به خون مجاهدين است.
    ما از پيشگاه مردم ايران بخاطر تأخير در افشاي اين مزدور پوزش ميخواهيم و اميدواريم كه اين ياداشت كمك ناچيزي باشد به همه هم ميهنان كه توطئه هاي وزارت اطلاعات جنايتكار آخوندي را بهتر بشناسند و تمام همدستان و همكاران اين مزدوران را افشا كنند.
    سيامك سعيد پور – همدم امامي 12 آبان ماه 1393
    لباس شخصي خارجه نشين ولايت
    توضيحات سيامك و مادر همدم روشن مي كند كه چرا اين مزدور از همان زمان كه به اروپا رفت با شتابي فزاينده و با تمركز بيشتر بر دشمني و ضديت با مجاهدين چه در خفا و چه در علن، ادامه ميداد. روشن ميكند كه چرا عملكردش فراتر از يك اخراجي و بيگانه از مبارزه، تنها در كادر اجراي مأموريت و به عنوان يك عنصر به استخدام درآمدة وزارت اطلاعات در هيئت يك لباس شخصي خارجه نشين ولايت با پز روشنفكري و با لعاب بسيار رقيقي از اپوزيسيون نمايي، بوده است.
    به اين ترتيب معلوم مي شود كه او در زندان خميني به استخدام وزارت اطلاعات درآمده و با مأموريت نفوذ در ارتش آزاديبخش، از زندان فراري داده شده و پس از وصلت با يكي از خانواده‌های مجاهدين با اين هدف كه براي خود حريم اعتماد و سلامت سياسي و امنيتي به وجود بياورد، از مسير پاكستان به عراق فرستاده شده است. جالب اينكه وقتي در زاهدان توسط نيروهاي رژيم دستگير ميشود، به گفته خودش با گفتن حقيقت ماجرا و مقصد اصلي‌اش (ارتش آزاديبخش ملي ايران)، مورد اعتماد نيروهاي سركوبگر قرارگرفته و نه فقط آزاد ميشود، بلكه با كمك و همراهي همان نيروي سركوبگر، به‌سلامت از مرز خارج‌شده و به پاكستان ميرسد!
    چفت و جور شدن و سازماندهي بعدي اين مزدور با تواب تشنه به خون (ايرج مصداقي) و مأموريت سفيدسازي شاگرد جلاد اوين (سعيد شاهسوندي) نيز تماماً و در پشت پرده، مانند همان فرارهاي ” معجزه‌آسا“ و مشايعت در مرز پاكستان توسط مأموران رژيم از طريق اطلاعات آخوندها هماهنگ و انجام شده است.
    لازم به يادآوري است كه سايت پاسدار رضايي بعد از موضوع نفوذ پاسدار مدحي در «ميان اپوزيسيون خارج كشور» نوشت: «مي‌گويند فلاني از زندان مرخصي گرفته و از طريق کوهستان و مرزهاي غيرقانوني خود را به آمريکا و اروپا رسانده است و همين اندازه براي اعتماد و اطمينان به دشمني وي با جمهوري اسلامي کافي است! يعني سيستم اطلاعاتي جمهوري اسلامي ايران با آن ويژگي و کارآمدي و تجربه منحصربه‌فرد خود دست روي دست مي‌گذارد و بعد از مرخصي و فرار فلان مجرم، بازهم به مجرمان ديگر مرخصي مي‌دهد تا اين فرارهاي زنجيره‌اي ادامه داشته باشد؟!». (تابناك 22خرداد1390)
    اما قانونمندي حركت در صحنة سياسي آن‌هم در كشاكش نبرد سرنوشت، بين يك رژيم ضد بشري با يك مقاومت خون‌فشان و تسليم‌ناپذير، سرانجام همة پرده‌ها را از روي مواضع و جهت‌گيري‌هاي سياسي كنار مي زند و آبشخور آن‌ها را برملا ميكند.
    اين همان جايي است كه آخوند دري نجف‌آبادی وزير اطلاعات رژيم در سال 1377 ميگفت:« وزارت اطلاعات عناصر بريده از منافقين را حمايت ميكند» ( خبرگزاري رسمي رژيم ـ 13 آذر 1377).
    به همين خاطر وزارت اطلاعات و سركردگان آن، بارها گفته‌اند كه هيچ صدايي عليه مجاهدين نيست مگر در ارتباط با آنان باشد. «مصطفي كاظمي معاون سعيد امامي مسئول امنيت داخلي در وزارت اطلاعات گفت كه اگر توانستيد ” فقط يك اسم بياوريد كه برعليه سازمان فعاليت كند و وصل به ما نباشد» (كتاب طرح‌ها و توطئه‌های وزارت اطلاعات صفحه 147)
    اين همان‌جايی است كه شاگرد جلاد اوين، به‌قول خودش بر آن بود تا «حل‌ شدن و محو شدن در خط رهبري امام» را با «برگرداندن مرددها و دودلها» اثبات كند(روزنامه جمهوري اسلامي-6خرداد68)
    اين همان پرده آخر است كه چنين عناصري به مزدوري ارگانهاي مخوف رژيم آخوندي در ميآيند و دست در دست دژخيم و ستمگر، چنگ بر جسم و روح مجاهدان و مبارزان ميزنند و بعضاً بر جلاد سبقت ميگيرند.
    نبش قبر شاگرد جلاد اوين، دو دهه بعد از سوختن او و پس از گذشت 23 سال از فرستادن او به اروپا توسط اطلاعات آخوندها و شخص حجاريان (معاون وقت وزارت بدنام) براي ”محاكمه مسعود رجوي“ آنچنانكه در نخستين اظهارات و اطلاعيه سعيد شاهسوندي در سال 1370 آمده بود، تصادفي نيست.
    اتحاد زندانيان سياسي متعهد به سرنگوني، در بيانيه 14 آبان 93 در دراين‌باره اعلام كرده است: «به نظر ميرسد که رژيم قصد محک زدن و سنجش مجدد جبهه زندانيان سياسي و پيش‌قراولان آن را دارد. اخيراً فردخود فروخته و خائني به نام "محمد جعفري" (همنشين بهار) که به گواه تاريخ در وجود وي عنصر صداقت همچون کيميا دست نايافتني و بالعکس عناصري چون تحريف حقايق و خودفروختگي و کينه نسبت به انقلابيون راستين، فرصت‌طلبی، وقاحت، و دروغگويي فراوان است، در يک دهن‌کجی آشکار به مجموعه زندانيان سياسي و بيش از سه دهه مقاومت خون‌بار و جان‌فشانی‌های بی‌دريغ، در يک شوي مسخره به بهانه "مصاحبه" اقدام به توّاب شويي و سفيدسازی فردي سياه‌کار، شرير و خيانت‌پيشه‌تر از خويش به نام "سعيد شاهسوندي" کرده است تا هم کينه و بغض خود را نسبت به مقاومت مردم ايران تخليه کند و هم آنکه شايد در مقابله با چنين عنصر در درهم‌شکسته و مفلوک و طرح سؤال‌هايی اپوزيسيون مآبانه؛ مختصر آبرويي در ميدان بي آبرويان براي خويش کسب نمايد...»
     عصاكشي هاي پي در پي وزارت براي سفيدسازي مزدوران
    ريختن قبح شاگرد جلاد اوين در عين حال دفاع مستأصلانه اطلاعات آخوندها در برابر سوختن مزدور مستعمل اوين، ايرج مصداقي است. كميسيون امنيت و ضد تروريسم شوراي ملي مقاومت در اطلاعيه اول مرداد 93 تحت عنوان «تواب تشنه به خون، عصا كش خائن خودفروخته!» سند انكارناپذير همكاري ايرج مصداقي با اطلاعات بدنام آخوندها را براي شستن دست دژخيمان در جنايت عليه بشريت در اشرف برملا كرده و به‌روشنی نشان داده بود كه رژيم چگونه براي نسبت دادن قتل يك خائن خود فروخته (مسعود دليلي) به مجاهدين در اشرف، ايرج مصداقي را براي عصاكشي آن خودفروخته به صحنه فرستاده و در رسانه‌های وزارتي ” رها“ كرده بود!
    اكنون نوبت عصاكشي يك لباس شخصي ديگر ولايت (محمد جعفري) در خارجه براي شاگرد جلاد اوين است. محاكمه مسعود رجوي كه مأموريت ابلاغ‌شده شاگرد جلاد بود، آن روي سكة ترور دكتر كاظم رجوي است. سعيد شاهسوندي يكي از شاهدان رژيم در مورد قتل دكتر رجوي در دادگاه ژنو در تير 1370 بود. در همان زمان سند رسمي دادگاه دراين‌باره توسط نشريه اتحاديه انجمن‌های دانشجويان مسلمان خارج كشور (هواداران سازمان مجاهدين خلق ايران) منتشرشده است: (نشريه فوق العاده مرداد 1370) :
    قتلهاي مشكوك درون تشكيلاتي كُد شناخته شده اطلاعات آخوندي
    ”قتلهاي مشكوك“ در درون مجاهدين و ” كشتارهاي درون تشكيلاتي“ كدهاي شناخته‌شده اطلاعات آخوندها از سه دهه پيش است. كافي است نگاهي به يكي از تيترها و مندرجات روزنامه جمهوري اسلامي بعد از عمليات فروغ جاويدان بيندازيم كه در آن يك مزدور ديگر اطلاعات آخوندها، مشابه همان مزدوراني كه اعتراف كردند از جانب مجاهدين در حرم امام رضا بمب‌گذاری كرده و کشيش‌های مسيحي را کشته‌اند، به فرموده اعتراف می‌کند كه «بنا به دستور ابراهيم ذاكري (از مركزيت سازمان) كه من راننده وي بودم...از پشت سر علي زركش را هدف مسلسل قرار داده و به قتل رساندم» !
    مزدور مزبور علاوه بر اين قبيل اعترافات آخوند ساخته، چند عنوان دست‌ساز اطلاعات آخوندي را هم تحت عنوان”جريان هايي كه از سازمان جداشده‌اند“ قالب ميكند از قبيل: ”پيروان راه حنيف“، ”پيروان راه موسي“، ”پيشمرگان مجاهد خلق“، ” افراد متفرقه“ و ” تشكيلات پرويز يعقوبي“!
    نمونه ديگر، نسبت دادن قتل يك مسئول موهوم مجاهدين به نام باقرزاده در كابل به ضرب گلوله توسط خود مجاهدين و همچنين واردکردن مجاهدين در ترور دكتر كاظم سامي در كيهان آخوندي است با اشاره به اينكه ”اين ترور به‌احتمال‌زياد از خارج كشور طراحی‌شده است“!
    استيصال و فوران رذيلت
    كينتوزي لجام‌گسيخته و هيستري مزدوراني از قبيل محمد جعفري عليه مجاهدين، ارتش آزاديبخش و شوراي ملي مقاومت تحت عناوين مختلف، استيصال و فوران رذيلت آخوندي در برابر جنبش سرنگوني رژيم ضدبشري است. از خاطره‌نويسی گرفته تا لجن پراكنيهاي با قافيه و بی‌قافيه، از دستاويز قرار دادن هر موضوع با ربط و بي‌ربط براي لوث كردن ارزشهاي مبارزاتي تا مسخره‌ترين تعبير و تفسيرها از كلمات و جملات بر ضد مقاومت، از دست كردن در خون مجاهدين اشرفي تا مقصر جلوه دادن خود مجاهدين و رهبري‌شان و تلاش براي اثبات منطق جلادان...
    مضمون همه اين تشبثات بيهوده، توجيه تسليم و مزدوري در برابر رژيم و مضر جلوه دادن مقاومت و ايستادگي رو در روي آن است. اين همان محور و موضوع اصلي مأموريت همنشين جلاد است.
    به چند نمونه از ياوه‌‌هاي محمد جعفري تحت عنوان خاطرات خانه زندگان (در اروپا و نه در مراكز ساواك و كميته شاه و نه در پايگاه‌هاي بسيج يا سپاه ضدمردمي خميني) توجه كنيد:
     ميهن دوستي ساواكي ها!
    «کمالي و کمالي‌ها به اقتضاي کارشان به ظلم و جنايت کشيده شدند و او هم، شلاق کم نزده است. امّا سياهي محض و جاني بالفطره نبودند. بسياري از آنان واقعاً وطنشان را دوست داشتند و نيتشان خدمت به ايران بود و جنايت و خيانت نبود ...از يک زاويه ساواک خدماتي هم کرد، بعلاوه همه مأمورين (حتي در کميته مشترک) از آزار و شکنجه زنداني کيف نمي‌کردند و کسانيکه در ساواک با انگيزه هاي ميهن دوستانه خدمت مي‌کردند، کم نبودند» (28آبان91)
    بازجوي محترم!
    «انصافاً برخورد آن بازجو مؤدّب و محترم بود. شايد خيلي‌هاي ديگر را زده بود و سخت هم زده بود. امّا با من برخورد بدي نکرد. حتّي احساس کردم به نحوي مي‌خواهد کمکم مي‌کند...يکبار درحاليکه مي‌لرزيدم به حسيني که کنار صندلي‌ام نشسته بود و سيگار مي‌کشيد، گفتم آقاي حسيني لطفاً منو ديگه نزنين. گفت من کي تو را زدم؟ کس ديگه‌اي زده. اصلاً ترا تا حالا نزدم مگر اينکه اگر آقاي دکتر بگه و اشاره به بازجو کرد. او هم واکنشي نشان نداد. من آنوقت نمي‌دونستم که حسيني گلپايگاني است و نام اصلي‌اش شعباني». (28آبان1391)
     عواطف سرشار نسبت به تيمسار!
    -«ساعتي بعد تيمسار ”رضا زندي‌پور” با دو نفر ديگر وارد اتاق شدند ... هرجور بود جلوي پاي تيمسار بلند شديم و سلام کرديم. او با احترام زياد برخورد نمود و گفت بفرمائيد بفرمائيد بنشينيد و حتي دست مرا گرفت، کمک کرد تا بنشينم ... بعد‌ها که خبر ترور وي را شنيدم اصلاً خوشحال نشدم» ( 3آذر91) .
     اين هماني جلاد و قرباني
    «در دهه پرابتلاي شصت بهترين فرزندان ايران در مصاف با همديگر در خون خويش غلطيدند و هرکدام خود را هابيل و ديگري را قابيل پنداشت ...»( 20دي91)
     جعل و تحريف رذيلانه عليه نيروهاي انقلابي
    «سه شنبه ۲۰شهريور سال۵۲ وقتي خبر سقوط آلنده را تلويزيون زندان پخش نمود، شماري از زندانيان شاد و شنگول شدند. آيا آنان با پينوشه بند و بستي داشتند و هوادار کودتاي سيا بودند؟ ابداً بسياري از آنان شور آزاديخواهي داشتند و از زخم شکنجه‌ها رنج مي‌بردند. پس چرا از سقوط سالوادور آلنده خوشحال شدند؟ چون به زعم آنان حقانيت روش و منش امثال احمدزاده و پويان و حنيف‌نژاد اثبات مي‌شد و مبارزه قهرآميز مُهر مي‌خورد» (5 بهمن91)
     توجيه ندامت و تجليل از انقلاب سفيد و درايت اعليحضرت
    «بعضي‌هاشون دفاع حقوقي مي‌کنند. يعني ضمن به رسميت شناختن دادگاه نظامي، با پذيرش قانون اساسي و در چارچوب آن دادگاه را زير سئوال برده و نشان مي‌دهند که مقصر دستگاه است نه کسانيکه براي عدالت اجتماعي و ميهنشان به زندان افتاده اند ... دفاعيه اي که بيش از همه رسم بود و عمل مي‌شد دفاعيه ”دستمال ابريشمي” بود! يعني متهم خودش را آگاهانه به آن راه مي‌زد و در دفاع از انقلاب سفيد و پيشرفتهاي مملکت کاتوليک تر از پاپ مي‌شد. من مايل به دفاعيه نوع دوم بودم ولي با هر کس در ميان گذاشتم مسخره ام کرد که مگر ديوانه شدي؟ ... دو سه صفحه در مورد انقلاب سفيد و درايت اعليحضرت همايوني نوشتم و دادم زير هشت» (2خرداد1392)
    0

    افزودن نظر



  7. جمعه, 12 آبان 1393
    هم ميهنان عزيز ،
    تلاش ها و توطئه هاي اخير رژيم و و عواملش در خارج كشور ما را بر آن داشت كه ديني را كه براي افشاي يكي از مزودران وزارت اطلاعات به گردن داشتيم هرچند با تإخير قابل انتقاد ادا كنيم. سكوت در مقابل پاسداران سياسي رژيم در خارج كشور، مفهومي جز خيانت به خون شهيدان ندارد ،از جمله برادران شهيدم مجاهدان خلق ساسان سعیدپور که در 12 دی سال60 تیرباران شد و سعيد سعيدپور كه قهرمانانه و با افتخار در روز 19 بهمن همان سال به شهادت رسيد.

    اين مزدور محمد جعفري است كه نام همنشين بهار بر روي خود گذاشته است. به قول آن ضرب المثل معروف «برعكس نهند نام زنگي كافور!! ». زندانيان زمان شاه ميگفتند بازجوهاي شكنجه گر ساواك همه با نام مستعار دكتر! همديگر را صدا ميكردند ولي امروز عوامل وزارت اطلاعات سعي ميكنند اسامي لطيف!! روي خودشان بگذارند كه شايد چهره كثيف و خونخوارشان پشت اين اسامي مخفي بماند. مثل مينو سپهر كه يك شكنجه گر قهار وزارتي است و يا بهار ايراني و بهروز ريحاني و ميلاد آريائي !!!
    محمد جعفري همشهري ما محسوب ميشود و بيست و هفت سال قبل با خانواده ما وصلت كرد و به اين جهت خوب و از نزديك او را ميشناسيم. با اينكه اين وصلت به سرعت و در سال 1371 به جدايي كشيد، اين مزدور تا چند سال قبل هم سعي ميكرد با پرروئي رابطه خودش را با مادر همدم حفظ كند چون ميخواست از خانواده مجاهدان شهيد براي مزدوري اش اعتبار كسب كند.
    رفتار مشكوك او هميشه موضوع بحث بين ما بود. برخي اين رفتار مشكوك را ناشي از اين ميدانستند كه يك تخته كم دارد و يا «شيرين عقل» است ولي برخي ديگر مصر بودند او با وزارت اطلاعات همدست و همكار و خلاصه مواجب بگير آنهاست.
    مصاحبه اخير او با سعيد شاهسوندي، معروف به شاگرد جلاد اوين، كه عنصر لو رفته و پيشاني سياه وزارت است و هدفي جز ريختن قباحت رابطه با وزارت اطلاعات ندارد، براي ما شكي در مورد ماهيت و مأموريت وزارتي او باقي نگذاشت و در واقع حق با كساني بود كه ميگفتند او باوزارت كار ميكند. همگان در روزنامه هاي رژيم تصاوير و حرفهاي شاگرد جلاد در مدح خميني و رژيم را كه به كار گرداني جلادان اوين و لاجوردي دژخيم صورت مي گرفت ديده و به ياد دارند و بخوبي ميدانند كه او تا چه اندازه با شركت در شكار و شكنجه و تير خلاص زدن به مجاهدين و مبارزین توانست اعتماد دژخيمان را جلب كند.
    بعد از اين اقدام رذيلانه ديگر جايي براي سكوت نمانده و روشن ميشود دلائل كساني كه ميگفتند محمد جعفري با وزارت كار ميكند بسيار جدي بود و از اين بابت تأخير ما در افشاي صريح او قابل انتقاد است، چرا كه شواهدش را قبلا هم به وضوح ديده بوديم. ذيلا برخي از اين شواهد براي اطلاع عموم هموطنان ذكر ميشود.
    1-سابقه زندان او در اوين بسيار شبهه برانگيز بود بطوريكه از قول مجاهد شهيد علي صابوني نقل ميكنند كه عملكرد او در زندان به ضرر زندانيان و باعث افزايش فشار روي آنها بود. در بحبوحه كشتار و اعدام در اوين او هربار به بازجوئي ميرفته خوش و خرم برميگشته و افراد جوان هم اطاقي اش را تحت عنوان انتقال بحث هاي تبيين جهان جمع ميكرده است. علي صابوني از اينكه او از سادگي برخي جوانان سوء استفاده كرده به اين وسيله موضع آنها را براي وزارت اطلاعات مشخص ميكرده بسيار بر آشفته بوده است. او 5 سال در زندان بود و در سال 65 آزاد شد.
    2-در سال 66 هنگام اقدام براي اعزام به قرارگاه اشرف، ظاهرا لو رفته و دستگير و به زندان دستگرد اصفهان (زندان سپاه) منتقل شده بود، در سال 67 به زندان شهرباني گلپايگان منتقل شد. در صورتيكه اين كار معمول نبود كه يك نفر از زندان سپاه به زندان شهرباني منتقل شود، محمد جعفري خودش ميگويد با كمك یک زندانی عادی از طریق آشپزخانه زندان شهرباني در تابستان سال 67 فرار كرد و به خانه ما در تهران رفت.
    3- او سپس نزد يكي ديگر از خانواده هاي مجاهدين كه كمتر شناخته شده بودند رفت تا امنيت بیشتری داشته باشد و مجددا براي اعزام به منطقه اقدام كرد ولي اينبار نيز در مرز پاكستان در مهر 67 دستگير و به نحو مشكوكي آزاد و حتي به پاكستان عبور داده ميشود. محمد جعفري مدعي بود وقتي مرا گرفتند رئيس پاسگاه سوال كرد كه كجا ميروي؟ گفتم نزد همسرم به ارتش آزاديبخش مي روم .... رئيس پاسگاه از صداقت من كه صريح همه حرفهايم را زدم خوشش آمد و گفت مي داني كه اگر تو را تحويل بدهم اعدامت ميكنند. سپس رئيس پاسگاه دو تا از مزردارانش (خبرچين هاي محلي) را صدا كرد تا مرا به پاكستان برسانند. و سپس از آنجا به كويته رفتم.
    4-شك و شبهه نسبت به او از همين جا شروع شد. بعضی معتقد بودند كه فرار او از زندان كاملا ساختگي است. انتقال او از زندان سپاه به زندان بي در و دروازه گلپايگان كاملا حساب شده و براي فراري دادن و نفوذ دادن او بوده است به اين جهت هم وقتي در مرز او را ميگيرند ولش ميكنند چون به آنها ميفهماند مإموريت دارد و آنها هم بعد از اطمينان از اين مسئله ميگذارند او برود.
    5- در اشرف آنهم در دوران بعد از عمليات فروغ، محمد جعفري را به خاطر رفتار ناشايست به هيچ يگاني راه نميدهند. تلاش او طي اين مدت بطور غیر مستقیم منصرف كردن خواهر من از مبارزه و بردن او به خارجه بود که موفق نميشود، سپس همزمان با جنگ كويت اعلام ميكند كه نميخواهد در اشرف بماند به اين جهت به اروپا اعزام ميشود.
    6-در محيط اروپا ماهيت او بيشتر بارز شده و سقوط و انحطاط اخلاقي و سياسي خود را به نمايش ميگذارد. ما در زمينه اخلاقي او وارد نميشويم فقط اشاره ميكنم كه در سال 66 بعد از آزادي از زندان هنگامي كه براي مخفي ماندن يكي ازخانواده هاي شهدا به او پناه ميدهد، درهمان مدت اختفا به نحو بسيار رذيلانه يي درصدد فريب دادن دختر كوچك اين خانواده برمي آيد كه با جواب دندان شکنی روبرو میشود که از جزييات آن صرفنظر ميكنم.
     7- در سال 1994 رژيم، برادر او بنام ابراهيم جعفري كه در جهاد ضد مردمي رژيم آخوندي كار ميكرد را، سراغ محمد به هلند فرستاد. بطور اتفاقی ما در خانه محمد جعفري، برادرش ابراهيم را ديديم. او درباره دوره زندان محمد به ما گفت كه اين محمد در زندان بدجوري بريده بود و بدترين دوران زندانش بود و تماماً در زندان گريه ميكرد و دست به گريبان همه كس منجمله امام جمعه شده بود تا آزاد شود. محمد از اين گفته هاي افشاگرانه برادرش نزد ما ناراحت شده و به او اشاره ميكند كه اين حرفها را جلوي ما نزند.
    8-همان زمان ابراهيم جعفري، محمد را به آلمان برد تا با يك مإمور وزارت اطلاعات ديدار كند. محمد جعفري آنموقع سعي كرد وانمود كند كه از او همكاري خواستند و نپذيرفته است. درصورتيكه اگر ادعايش درست بود پاي چنين ديداری نمیرفت. عجيب اينكه به فاصله کمی بعد از این دیدار، فردی به نام اکبری از وزارت اطلاعات به خانه مادر همدم زنگ زد و خواستار بازگشت من و مادر به ایران شد. در اين تماس اكبري خيلي از محمد جعفري و اوضاع خوب او تعريف كرد!
    9-رفتار و اعمال محمد جعفري بعد از اين ملاقات تغيير كرد و با ظاهر آراسته چهره مجاهدين را تخريب میکرد. بنظر ميرسيد ماموريت جديدي از وزارت دريافت كرده است. او طی این سالها پرده ها را کم کم كنار زد و با يك پز روشنفكرانه كه طرح و شگرد وزارت است شروع به لجن پراكني عليه مجاهدين كرد.
    10- در چارچوب همين ماموريت او بتدريج به همدستي و هم باند شدن با ايرج مصداقي خائن و مزدور پرداخت كه زندانيان سیاسی و شاهدین قتل عام ماهيت كثيف او را افشا كردند.
    البته محمد جعفري و ايرج مصداقي مدتهاست كه با هم، گاري رژيم را حمل ميكنند و به هم نون قرض ميدهند ولي به نظر ما، مإموريت پشتيباني تام و تمام براي پيشبرد توطئه هاي رژيم توسط مصداقي عليه مجاهدين به عهده محمد جعفري گذاشته شده است.
    رژيم سعي ميكند توسط او، مأموران قلمزن خود را در صحنه نگهدارد و اين كار را محمد جعفري با رذالت پيشگي تمام با ترتيب دادن مصاحبه هاي مهوع با اين افراد دنبال ميكند. مصاحبه هائي كه بوي توطئه وخون ميدهد.
    اقدام جديدش در مصاحبه پشت سر هم با قصيم و روحاني و بلافاصله با شاهسوندي در همين رديف است.
    به هرحال هر كس در ماهيت وزارتي محمد جعفري كمترين شكي داشت با اين كارش يقين كرد كه در رديف همان شاگرد جلاد اوين است و ضمنا دست بقيه همراهانش را هم روكرد و نشان داد كه چه كساني در اين توطئه شريك او هستند و تا چه اندازه در لجن وزارت اطلاعات فرو رفته و دستشان آلوده به خون مجاهدين است.
    ما از پيشگاه مردم ايران بخاطر تاخير در افشاي اين مزدور پوزش ميخواهيم و اميدواريم كه اين ياداشت كمك ناچيزي باشد به همه هم ميهنان كه توطئه هاي وزارت اطلاعات جنايت كار آخوندي را بهتر بشناسند و تمام همدستان و همكاران اين مزدوران را افشا كنند.
    سيامك سعيد پور – همدم امامي 12 آبان ماه 1393
    0

    افزودن نظر



  8. ساسان صمدي
    من خصم تو نيستم، انكار تو ام.
    درمقاله قبلي سنت چراغ خاموش امام حسين را توضيح داديم و گفتيم:مسعود رجوي سالهاست
    كه  با تاسي به همان سنت پيشواي تاريخي مجاهدين، اما درمدار وكيفيتي جديد در برابر دوربين در مقابل ميليونها بيننده آن را به نمايش ميگذارد. تا همه نفرات را بين رفتن و ماندن باهمه خطراتي كه در ليبرتي متصور است، مخير كند. اين اوج انتخاب آگاهانه و آزادانه و دموكراتيسم انقلابي درمناسبات مجاهدين طي اين سالها بوده و ميباشد“
    اكنون ميخواهيم نگاهي به مضمون و محتوي ابلاغيه “ عهد پرچم و چرا غ خاموش“ بيفكنيم. من بارها اين پيام را ديده ام و هر بار به آن نگاه كردم، مفاهيم عميقتري از آن فهميده ام.
    «سازمان مجاهدين خلق ايران
    بختك مالكي كه تحت امر خليفه ارتجاع به نابودي مجاهدين كمر بسته بود رفت. من و ما مانديم ، مجاهدين اشرفي دراين نبرد تاريخي پيروز شدند با پايداري پرشكوه دربرابرحملات مستمر نظامي وسياسي و با لجن پراكني وجنگ رواني ازجانب دشمن ضد بشرعليه سازمان درعراق وخارج ازعراق .
    مجاهدين همه خطر ها، محاصره ضد انساني و زندان سازي از ليبرتي درسرزمين امام حسين و درركاب او را به جان خريدند، مجاهدين به عهد خود با پيشواي آرماني و فرمانده تاريخي خود سرور شهيدان وآزادگان وفا كردند. آنچه مجاهدين كردند براي آزادي خلق وميهن خود بود و با ريسمان نجات انقلاب ايدئولوژيك دروني و پرچمداري خواهرمريم امكانپذير شدكه درمرحله جديد با پرچم فروغ و هزار اشرف به تشكيل شوراي مركزي سازمان بالغ شده و تمامي ساختار مجاهدين وارتش آزادي را درمي نوردد.
    دوسال پيش درهمين ايام سازمان به من تصفيه واخراج ابلاغ كرد كه به شيوه مولايم قاطعانه جواب دادم هيهات . دراين فاصله چند بار تجديد عهد كردم ونقشه مسير نوشتم، اما اكنون پس ازبختك زدايي با پرچم فروغ همزمان با فروغ جاويدان حسيني، سازمان بار ديگر به سنت خاموش كردن چرغ توسط امام حسين، ابلاغيه اتمام حجت داده و من را به ترك رزمگاه ليبرتي مخير كرده است تا اگر تحمل ندارم دراسرع وقت بهركجا كه ميخواهم بروم.
    ميدانم كه لازمه ماندن درليبرتي براي كسي كه نميخواهد طعمه رژيم و مزدور اطلاعات آن در زالو خانه بشود مراعات ضوابط زندگي و امنيت و مراعات حيثيت وشرافيت دستجمعي بدون هرگونه تزلزل وشكاف است. ميدانم كه اگر از دشمن بچينم اين مشت محكمي بر دهان او و همدستان و پشتيبانان ومزدورانش است. ميدانم كه مجاهد پايداراشرفي آزمايشهاي خود را داده و در برابر ابلاغيه وضعيت چراغ خاموش به آتشباري روشنگر و درخشان مبادرت ميكند، بر ايمان و ارتقاء ايدئولوژيكي خود مي افزايد و سستي وضعف وذلت نمي پذيرد، هم چنين ميدانم كه هيچگونه پيمان شكني ونقض عهد پذيرفته نيست وسازمان دراين موارد هيچ تعهد و مسوليتي نخواهد داشت .“
    پايان ابلاغيه
    اين ابلاغيه، روشن ميسازد كه دوران عوض شده و با كنار رفتن بختك مالكي اوضاع سياسي بدو ن ترديد به ضرر رژيم آخوندي و به سود مجاهدين كه، برغم همه توطئه ها،محاصره و سختي ها، در مقابل آن تسليم نشدند، بلكه صبر و پايداري پيشه كردند، تمام شده و بيشتر نيز تمام خواهد شد. سمت و سوي اين ايستادگي وپايداري، فقط و فقط براي  “آزادي خلق و ميهن“ بوده است و نه هيچ چيز ديگر.
    براي يك انقلابي،تحمل اين همه فشار و محاصره و سختي فقط با انگيزه و اعتقاد به يك آرمان بزرگ و والا امكان پذيراست و نه هيچ چيزديگري، هيچ هدف منفعت طلبانه فردي، هر قدر هم كه سود آور باشد، اين ايستادگي وپايداري را نميتواند توجيه نمايد .
    سوال اين است: اين چه آرماني است كه چنين انگيزه و ديناميزمي را در مجاهدين ايجاد ميكند كه  به همه سختي هاي اين مسير بيا بيا ميگويند؟
    ابلاغيه چراغ خاموش  به روشني جواب مي دهد: “ريسمان نجات انقلاب ايدئولوژيك دروني و پرچمداري خواهرمريم ....كه درمرحله جديد با پرچم فروغ و هزار اشرف به تشكيل شوراي مركزي سازمان بالغ شده“ است.
    خرج پرتاب .
    مبارزه با رژيم دجال و ديكتاتوري مذهبي آخوندي مسيري نيست كه با شيوه هاي مبارزه كلاسيك و معمولي شناخته شده تا امروز، به نتيجه برسد، اين مسير سخت ولي شيرين را مجاهدين اختيار نكرده اند بلكه، مسيري بوده كه براساس ضرورت و قانونمنديهاي مبارزه بر آنها تحميل شده است. مجاهدين فقط ميتوانستند به اين ضرورت تاريخي بله و يا خير بگويند كه با تمام وجود آري گفته اند.
    دردنياي نظامي سلاحهاي منحني زن مانند انواع خمپاره ها و توپها، هر قدر كه خرج پرتاب بيشتري درهنگام پرتاب گذاشته شده باشد، گلوله در مسافت دورتري از نقطه پرتاب، فرود مي آيد. انقلاب ايدئولوژيك مجاهدين همان خرج پرتاب ايدئولوژيكي است كه هرمجاهدي را  تا دوردستهاي تاريخ پرتاب ميكند. نه تنها متوقف نمي شود بلكه “بدون هرگونه تزلزل وشكاف “راه مبارزه اش را به جلو بازميكند. يكي ازنقاطي كه ممكن است براي هر مبارزي شكاف ايجاد ميكند، پيروزيها ميباشد. مجاهدين هيچگاه به پيروزيها و دست آوردهايشان، راضي و مغرور نميشوند.
    بطور خود بخودي، بعد از هر پيروزي تهديد اين است كه به دشمن درتاكتيك كم بها ميدهي، توطئه هاي دشمن را دست كم ميگيري، به چارچوبها و ضوابط و ارزشهاي مناسبات جمعي كه مايه پيروزي هاي گذشته بوده است كم عنايت ميشوي، درگرما گرم جنگ، ميخواهي نفس راحتي بكشي و... درست درهمين جاست كه دشمن ازهمين شكافها، استفاده كرده و ما را متوقف ميسازد . بنابراين ،حفظ دست آورد ها و استمرارش ،از خود پيروزيها مهم تر مي باشد.
    علاوه بر همه دلايلي كه قبلا ياد آور شديم، سنت “چراغ خاموش“ كسب آمادگي براي مقابله با پاتك دشمن با عزم حد اكثر براي مبارزه بيشترهم هست. نيروي پيشتاز،پس از هرسرفصل و پيروزي بزرگ، بايد يك بار ديگر، نقشه مسير و راهش را ترسيم كرده و در اوج دموكراتيزم انقلابي و توحيدي ، همه شكافهايش را ببندد. درست مانند موتوري كه بايد خوب آببندي بشود تا، نشتي آب و روغن حتي  بصورت نم، هم نداشته باشد، در غير اينصورت در مسير هاي پر پيچ وخم وگدارها رو برو، همان نشتي هاي ولو كوچك به نشتي بزرگ منجر شده و باعث توقف و از دور خارج شدن موتور ميگردد.
    درحالي كه نيروهاي ارتجاعي و دم و دنبالچه هاي آن بر روي جهل و منافع مادي و پول و امكانات و اسم و رسم سوار هستند، نيروي انقلابي آنهم در ليبرتي درمقابل بر روي اوج آگاهي و از اوج از خود گذشتگي و فداكاري و بي نام و نشان بودن، بايد سوارباشد.
    نيرويي كه درصحنه ميماند روز بروزجنگ آورتر ميشود، بدون اغراق كوهها را از جا ميكند، غير ممكن ها را ممكن ميكند. بله بله با دست خالي قيصر را نيز بزير ميكشد، با هر قيمتي به جنگ با نيروهاي تا دندان مسلح ميرود، آنها را خلع سلاح كرده و به سزاي اعمالشان ميرساند. البته كه اين منطق در ذهن بزدلان و خائنين، تسليم شدگان به جلاد، همنشينان شاگرد جلاد، درمنطق دريوزگي، جان بدر بردن و ... نمي گنجد.
    دراين جا اجازه بدهيد كه به چند نمونه از تعهد نامه هاي مجاهدين ليبرتي نگاه كنيم تا عمق اين مساله بيشتر روش بشود .
     « جواب من به اتمام حجت پرچم فروغ وابلاغيه ترك ليبرتي اين است: بودن دررزمگا ه ليبرتي كه همه چيزش ازمحاصره وانواع محدوديت ها تا حتي راه رفتن روي قلوه سنگها و سنگ ريزه هايش برايم جنگ با رژيم زن سيتز و ضد بشري خميني را با همه  دنيا عوض نميكنم، منتهي منت، شرف وعزتم هست كه اجازه داشته باشم تا به آخر همراه خواهران و برادران مجاهدم و جزو 72 تن  درركاب رهبر عقيدتي ام برادر مسعود باشم، مطلقا، مطلقا دوست ندارم زندگي بدون جنگ و خطر را و هزاران بار بودن دراين رزمگاه را كه از در وديوارش توطئه  وخطر وجنگ ميبارد به آن ترجيح ميدهم انشاء الله كه شايستگي اش را داشت باشم كه تا به آخر قدردان باشم»
    پس روشن باشد كه آنجا رزمگاه است و نه محل زندگي و بزم، ميدان جنگ است و نه كنار رود سن وكافه هاي كشورهاي اروپايي و آمريكايي كه براي قدم زدن،گپ زدن وكافه خوردن ميباشد، آنجا محل خطركردن است نه حضر كردن. آنجا ساحل امن و عافيت جويي نيست، محلي است كه “ازدر و ديوارش توطئه وخطر وجنگ مي بارد.“ مجاهد ليبرتي اين زندگي را آگاهانه و آزادانه انتخاب كرده است. به آن زندگي عشق ميورزد، خودش ميگويد قلوه سنگهاي ليبرتي را با سنگفرشهاي رنگارنگ خيابانهاي اروپا وآمريكا عوض نميكند.
    مجاهد ديگري مينويسد:
    «به پيروي از سرور شهيدان و با استعانت از الگوي مجسم وفاي به عهد ابوالفصل العباس و با ازنظر گذراندن چهره هاي تابناك 52 گرد گردنفرازكهكشان زهره ازعمق وجود و با تمامي سلولهايم فرياد ميزنم هيهات منالذله، به رود خروشان شهدا وبه ضجه هاي مظلومانه زنان اسيد پاشيده شده  توسط سگان ها ر و ولگرد خامنه اي اين دعي بن دعي و به خشم فرو خورده تمامي مادراني كه درانتظار انتقام گرفته ناشده خون جگر گوشه هايشان هستند، سوگند ميخورم كه درركاب رهبر عقيدتي ام ازفداي تمام عيار وهمه چيزم براي سرنگوني اين پليد ترين دشمنان خدا وخلق كوتاهي نكنم وخدا را به خاطر نعمت حضور درليبرتي شكر ميگويم، مجاهد مي مانيم، مجاهد مي رزمم و مجاهد مي ميرم. مرگ بر اصل ولايت فقيه ، دورود بر رجوي »
    يك مجاهد ديگرمينويسد:
    “مثل هميشه و قاطعانه تر از هميشه هيهات، درپروسه مبارزاتي ام هيچوقت نبوده كه اين قدر ازمبارزه و نفس
    كشيدن درمقام مجاهد خلق دركنار همرزمانم درليبرتي لذت ببرم، اين حمد وحلاوت وشكروشيريني به يمن خواهرمريم عزيزم و انقلابش است. دراين دوران خطير كه اين رژيم ضد بشري و ضد زن كثيف نفس هاي آخرش را ميكشد، من تعهد هزار برابر ميدهم كه به همان آتش باري درخشان و روشنگر مبادرت كنم، بيچاره آخوندهاي كثيف و هركس كه از ايدئولوژي آنها پيروي ميكند. همه ميدانند كه كسي كه از همه چيزي خود گذشته باشد چقدر براي دشمن اش خطرناك است، من به اين خطرناك بودن افتخار ميكنم و تعهد ميدهم كه هرروز خطرناك تر هم بشوم.خدايا كمكم كن كه با عشق هر چه بيشتر به خواهر مريم و برادر مسعود و همرزمانم وكينه هرچه بيشتر به آخوندهاي كثيف و مزدورانش اين مسير زيبا را تا آخرين لحظه حياتم ادامه بدهم و دربرابر مردم عزيزم و سازمانم بدهكارترين باشم. مجاهد مي مانم و مجاهد مي ميرم»
    پس مجاهد ليبرتي، با“ابلاغيه وضعيت چراغ خاموش به آتشباري روشنگر و درخشان مبادرت ميكند، بر ايمان و ارتقاء ايدئولوژيكي خود مي افزايد و سستي وضعف و ذلت نمي پذيرد“ اين است جوهر و معناي واقعي چراغ خاموش كه بر ايمان مجاهد خلق به راه و آرمانش محكم تر پاي ميفشارد.
    درتاريخ بشري، تغييرات بزرگ با ريسك و با مايه گذاري و شهامت ، قيمت دادن ، پالايش از منفعت طلبي هاي شخصي و فردي ميسر شده است، نه با تسليم طلبي و دست بالاكردن.
    گفته ميشود كه درجريان راهپيمايي 10،000 كيلو متري بزرگ  مائو درسال 1935 از جنوب شرقي به شمال غربي چين، از 100،000 نيروي رزمنده  مائو، 90،000 نفر در درگيري و شرايط سخت و بيماري و گرسنگي ..... جان باختند. خيلي از بريده مزدوران و اپورتونيستهاي و عوامل “چيانگ كاي چك“  زمان ما ئو هم او را به خاطر تلفات  راهپيمايي بزرگ زير علامت سوال مي بردند. او را متهم به بي عاطفگي بهدردادن جان انسانها، به او مارك ميزدند درحالي كه رزمندگانش پياده طي طريق ميكردند، او سوار بر چارپايان و يا بر دوش رزمندگانش اين مسير را طي كرده است و.... ولي مائو گفت برغم همه اين رنج و خسارتهاي عظيم انساني: تاريخ آينده مردم چين را همين 10،000 نفري كه ازاين كوره گدازان عبور كرده اند، ميسازد، توجه داشته باشيد كه 10.000 نفر درمقابل جمعيت 700 ميليوني آن زمان چين، عدد بسياركوچكي بوده است. ولي با همين تعداد اندك  15 سال بعد مائو پكن را فتح كرد. حالا ديگر اين مائو بود كه نيروهاي “چيانگ كاي چك“ را كه درجريان راهپيمايي برزگ نيروهاي مائو را تعقيب ميكرد و ازپاي درمي آورد،را تعقيب ميكرد و به آنها ضربه ميزد.
    براي نيروي انقلابي، پذيرش سختي ها و مقاومت و تجديد عهد، روغنكاري دوباره روابط ومناسبات فرد با مبارزه و با محيط پيرآمون و با آرمانها و ارزش هاي آن جنبش و بطور خاص با رهبري آن جنبش به منظور تحقق آرمانهاي آن جنبش ميباشد. به همين دليل است كه مجاهدين ليبرتي تك به تك با رهبري عقيدتي خود تجديدعهد ميكنند زيرا: براي نيروي جان بركف مجاهد خلق، مسعود و مريم رجوي يك فرد نيستند، آنها سمبل يك مبارزه و آرمان هستند. سمبل نسلي است كه با آرمانها و نام آنها 120،000تاكنون سربدارشده اند. وجود آنها عين وجود سازمان است، آنها هويت مستقلي از سازمان مجاهدين ندارند. همه ميدانند، هرچه جنگاوري،دلاوري، فرماندهي، رشادت، قاطعيت، مرز بندي، صداقت،پاكي درسازمان مجاهدين و مناسباتش ديده ميشود، از آموزشهاي تئوريك وعملي آنها درسازمان ساري وجاري شده است.
    به همين دليل است مجاهدين حق دارند و بايد، با چشمان باز و تيز درمقابل همه توطئه هاي وزارت اطلاعات و توابان تشنبه بخون براي حذف فيزيكي مسعود و مريم رجوي هوشيار باشند و آنها را بي امان  افشا كنند.
    مجاهدين بدون كمترين ترديد بايد، براي حفاظت آنها ، بجاي يك پناهگاه، 100پناهگاه و يا هراقدام حفاظتي ديگر درست كنند، ولو اين كه مسعود ومريم رجوي مخالف آن اقدامات باشند. دراين زمينه مسوليت كامل، بدون شكاف، بردوش همه مجاهدين و هواداران آنها ميباشد.
    به نظر من تاكنون اين افتخاري براي مجاهدين  بوده كه به ياري خدا توانستند رهبري خود را از كينه و مكر رژيم وجنايتكاران و توابان تشنه بخون حفظ كنند. ازاين به بعد هم انشاء الله همين كار را خواهند كرد. دراين مورد مجاهدين با احدي نبايد روي دربايستي داشته باشند.
    يكي از رفقاي فدايي ميگفت: كاش فدايي ها هم ميتوانستند، مانند شما، بيژن جزني و حميد اشرف را  براي سازمان خودشان حفظ ميكردند، تا اپورتونيستهايي خائني  مانند فرخ نگهدارسازمانشان  را نابود نكنند.
    يكي  عضو از لشكريان فدايي اشرف چه خوب نوشته بود كه با چراغ خاموش من “خطرناكتر “هم خواهم شد.
    راستي خطر براي كي و براي چي؟  البته كه براي  آخوندها وجانيان وجنايتكاراني كه هستي مردم ما را به يغما برده اند، ميلياردها دلار را به بهاي فقر و بدبختي مردم به جيب زده اند. خودشان ميگويند كه فساد سرتا پاي رژيم را فرا گرفته است و اين فساد بيش از هرجا ، درسپاه پاسداران و بيت ولي فقيه وجود دارد.
    خطر براي آنهايي كه به زنان اسيد مي پاشند. تجاوز ميكنند، درفكرشكار انقلابيون هستند، تشنه بخون رهبر مقاومت بخون نشسته ايران هستند. براي آنهايي كه دنبال جمع آوري اطلاعات هستند.خط وزارت اطلاعات را به پيش ميبرند. بله چنين افرادي حتي اگر يك روز ازعمرشان باقي مانده باشد، تاكيد ميشود يك روز، بايد به دست عدالت سپرده شوند. دژخيمان را از عدالت و پاسخگويي به جناياتشان گريزي نيست!!
    مگر نه اين است كه جهان، هنوز، دنبال باقيمانده جنايتكاران نازي درهرسن و سالي ودرهركجاي جهان ميگردد، تا آنها را به دست عدالت بسپارد و مجازات كند؟
    حكم مرگ و مجازات، خامنه اي و رفسنجاني و هيئت مرگ رژيم و عوامل اجرايي و همدستان آنها را، پيشاپيش مردم ايران، با قيام خودشان در 30خرداد و 5 مهر و درسال 88 با فرياد مرگ بر اصل ولايت فقيه صادر كرده اند. هم چون سايرخلقها كه حكم، مرگ، مالكي و هادي عامري و ابوبكرالبغدادي و ساير جنايتكاران تاريخ را صادر كرده اند. مجازات اين جنايتكاران جزيي از حقوق جزايي بين المللي نيز هست كه در 1998 دررم بعنوان “اساسنامه ديوان کيفري بين المللي“ ازجانب 160 كشور امضا شده است.
    براي اين كه جاي هيچگونه شك وشبهه اي وجود نداشته باشدخوب است به اخبار زير نظري بيفكنيم.
    “قوه قضائیه آلمان در سال ۲۰۱۲ پرونده‌ای را علیه “برییر “به جریان انداخت. وی متهم است در سال ۱۹۴۴ به عنوان زندانبان اردوگاه “آشویتس“ در جنایت‌های جنگی سهیم بوده است.یوهان برییر“، زندانبان ۸۹ ساله اردوگاه آشویتس در آمریکا دستگیر شد.“توماس والتر“، دادستان پیشین فدرال آلمان، در رابطه با پیگرد علیه “یوهان برییر “به خبرگزاری آسوشیتدپرس گفت: «دیر است، ولی هنوز کاملا دیر نشده“است.
    مطبوعات جهان در4 دسامبر2014 نوشتند: آلوئیس برونر، معاون آدولف آیشمان افسر بلندپایه حزب نازی، یکی از جنایتکاران جنگی بود که موفق به فرار از چنگ عدالت شد. تمام تلاش‌ها برای دستگیری و قتل وی نافرجام ماند. حال گفته می‌شود وی در سن ۹۸ سالگی در دمشق درگذشته است.“ اگر چه كه او توانست از چنگال عدالت بگريزد و به هم پيمان  استراتژيك ولي فقيه تا آخر عمر خدمت كند ولي دست عدالت هم چنان تا آخرين روز حياتش اورا تعيقب ميكرد.
    روزنا مه اشپيگل درتاريخ 8 ژانويه 2012 نوشت : سه تن از رهبران خمرهاي سرخ(كه تازه تحصيلكرده فرانسه هم بودند ) “در دادگاه رسیدگی به جنایات جنگی و جنایت علیه بشریت، که سازمان ملل راه انداخته“ محاكمه ميشوند ... آنها عبارتند از: نون چیا ( Nuon Chea) 81ساله، ایدئولوگ حزب .... خیو سمفانKhieuSamphan) ) 80 ساله، رئیس سابق دولت. و ینگ سری (Ieng Sary ) 80 ساله که در آن زمان وزیر خارجه خمرهاي سرخ بوده است. بله ما جنايتكاران و همدستانشان را نه مي بخشيم  نه فراموش ميكنيم.

    حالا روشن ميشود كه چرا همنشين شاگرد جلاد اين قسمت ها را پياده نكرده بود. زيرا كه تك تك كلمات آنها انكار همنشين شاگرد جلاد و توابان تشنه به خون ميباشد. درشماره قبلي بدرستي يكي از خوانندگان طي كامنتي نوشته بود،چراغ خاموش تنها متعلق به مجاهدين  درليبرتي نيست، بلكه حتي هواداران هم بايد دراين سرفصل چراغها را يك بار براي خود خاموش كنند تا با عزم بيشتري بر عليه رژيم آخوندي به مبارزه برخيزند.
    0

    افزودن نظر



  9. به دنبال ا فشاي ، رابطه تواب تشنه به خون با باند هار و وحشي سعيد امامي،  وزارت اطلاعات دريك فرار به جلوي احمقانه ، به ايرج مصداقي دستور داد تا به  بخشي از روابط خود با دستگاه جهنمي وكشتار آخوندي  اعتراف كند  تا بعد ها مدعي بشود كه بله من گفته بودم .تواب تشنه بخون اعتراف كرده است كه با هيئت قتل عام 30000 زنداني مجاهد ومبارز درسال 67 از جمله با آخوند مصطفي پورمحمدي يكي از جنايتكاران رژيم و عضو هيئـت مرگ، رابطه داشته است ، يك بار با معاو ن پورمحمدي به نام غلامحسين بلنديان (رئيس شوراي امنيت وزارت كشور در اوايل دهه 60 و معاون پورمحمدي در سازمان بارزسي كل كشور) درتوكيو صحبت كرده ،  هم چنين با يكي ازعاملان و قاتلان زندانيان سياسي دهه 60 به نام مجيد قدوسي كه شخصا طناب دار  را بر گردن زندانيان مي انداخته است تماس تلفني گرفته است .
    اين اعترافات به وضوح نشان ميدهد كه ا و همكاري با وزارت اطلاعات و هيئت مرگ را از همان دوران زندان شروع كرده و تاكنون نيز ادامه داده است . همين ارتباط و همكاري اطلاعاتي، با دژخيمان ، منجر به نجات جان كثيف او شده است.
    كينه حيواني و هيستريك او، در رابطه با ساكنان ليبرتي و در راس آن آقاي مسعود رجوي نيز ازهمين جا ناشي ميشود .كينه او به مجاهدين و مخصوصا آقاي رجوي ، از نوع كينه مصطفي  پورمحمدي و نيري و مجيد قدوسي ميباشد و به همين دليل نام “تواب تشنبه به خون“ به او داده شده است .
    بخشي از سخنان او با يك تلويزيوني انينتر نتي وزارت اطلاعات به نام “رهايي“ ، بدون درنظرگرفتن دجالگري هاي و توجهيات او ، خواننده را بي نياز ازهرگونه توجيه وتفسيري مي نمايد .
    متن پياده شده صحبت ها
    «براي اين كه ما بتوانيم مقابله كنيم، برخورد كنيم و يا پيگيري كنيم، موضوع جنايت عليه بشريت درايران را ببنيد ما مدتها  دنبال اين بوديم كه با يكي از  اين جانيان درخارج كشور رو برو بشويم. باهاش مصاحبه كنيم. مدتها دنبال پورمحمدي بوديم، چون من فكر ميكردم تنها پورمحمديه ، بعنوان يكي از اعضاي كشتار كه ممكنه  سفر خارجي داشته باشد آنهم بخاطر مسوليتش در سازمان بازرسي كل كشور، تا مدتها دنبالش بوديم وقتي كه ميخواست بره بيشكك قيرقيرزستان براي شركت در اجلاس روساي سازمانهاي  بازرسي كل كشور آسيا، ما او نو دنبال كرديم منتها، تو آخرين لحظات متوجه شديم ،  ميدونيد رفتن به قيرقيزستان ساده نيست پرواز مستقيم نيست، بايد ميرفتيم مسكو بعد از آنجا پرواز كنيم ، برخي جاها خوب ويزا ميخواد  ميدانيد همه مشكلات بود تا آخرين لحظه نتوانستيم . خوب باز هم از پا نيفيتاديم تا آخر او نو دنبال كرديم براي اينكه به ژاپن قرار بود سفر كنه،  دراجلاس آسيا پاسيفيك ، روساي سازمانهاي بازرسي كل كشور و يا آنچه كه مطرح ميشود به سوئدي(يك كلمه سوئدي) كه البته خودش  كلمه سوئديه، يعني به نوعي اونهايي كه نظارت ميكننددر دستگاه هاي دولتي، اينه كه خوب بازم ما ماهها روي اين مساله كاركرديم كه برويم ژاپن، ميدونيد رفتن به ژاپن يك كشوري كه ميدونيد محافظه كاره. ازطرف ديگه بخواهند دونفر بروند از سوئد،  برند اونجا براي اجلاس آسيا پاسفيك كل كشور درسطح آسيا كه خوب اين يك مقداري شك برانگيزه ،كه اين ها چكار دارند. براي چي ميخواهند بيان و ازطرف ديگه خوب پيگيري موضوع ساده نبود ، رفتن اونجا هم ساده نبود با اين كه ما موفق بودم، منتها درآخرين لحظات آن سونامي كه در ژائن آمد و زلزله اي در ژاپن موضوع رو ،كنفراس روتحت الشعاع قرار داد،كنفرانس برگزار نشد و به تعويق افتاد. باز دوباره دنبال اين موضوع رفتيم  تا اين كه متوجه شديم كنفرانس با يك تاخير چندين ماهه برگزار ميشه كه بالاخره ما با هر مصيبتي بود رفتيم ژاپن منتهي تو اين  فاصله يك تغييراتي صورت گرفت درسطح بين المللي اتفاق افتاد و آنهم موضوع تحريمهاي هسته اي بودكه بخشي ازمسولان نظام را هم در برگرفته بود درسفرهاي خارجي اونها اخلال بوجود آورده بود و هم چنين موضوع پرونده حقوق بشر بود، ميدونيد در اتحاديه  اروپا ليستي انتشار پيداكرده بود، بخش زيادي  از مقامات رژيم ورودشان به اروپا  امريكا ممنوع شده بود،  خوب همه اين ها دست به دست هم داد  ما رفتيم درآخرين لحظه متوجه شديم كه پورمحمدي خودش شركت نميكند و معاونش بلنديان، كه اتفاقا عضو شوراي  امنيت كشور هم بود،  ما در آنجا متوجه شديم او به جايش آمده و رئيس شوراي امنيت و معاون امنيتي و معاون سياسي وامنيتي دردهه 60 بود، در آن سالهاي خونين بود، خوب خود او شركت ميكنه ،  خوب ما فرصت را ازدست نداديم و طي روزهايي كه اجلاس اونجا برگزار ميشد تونستيم با خود بلنديان من خودم برخورد كردم، برخوردي كه ميخواستم با پورمحمدي  بعنوان عضو هيئت كشتار سال 67 بكنم با خود بلنديان كردم و اسامي او درفيلم هست كه چه جوري ازكشتار دفاع ميكند، چطوري از احكام صادره دفاع ميكند وخوب اين خودش سندي است از جنايات رژيم و تاييد آنها توسط مقامات بلند پايه رژيم، درهرصورت مصاحبه درخود اون فيلم هست، با يك گوركني كه گوركن شيرازي كه توضيح ميدهد درمورد كشتارها ، توضيح ميدهد راجع به دفن شبانه جوانهايي كه خودش ميگه آدم از ديدن اين همه جوان شرم ميكرد و توضيحاتي كه اون پيرمرد ميده چه درارتباط با دفن جنازه ها درشيراز البته همينطور ، مصاحبه با آيت الله منتظري، مصاحبه اي كه خود نيما درايران كرده بود  با آيت الله منتظري همه، همه اينها درهرصورت تلاشهايي كه ما داشتيم ، من خودم توانستم صحبت بكنم تلفني با مجيد قدوسي كه يكي از دادياران زندان بود دردهه 60، مسول  مصاحبه گرفتن بود و يكي از نزديكان لاجوردي بود، مسول آموزشگاه اوين بود و ازطرف ديگر در جريان كشتار سال 67 مسول اعدام زنداينها  بود درزندان اوين واحكام صادره را اجرا ميكرد من با او صحبت كردم، تلفني صحبت كردم،  صحبت هايش در خود فيلم هست درهرصورت اين ها چيزهايي بود، تلاشهايي بود كه ما بخرج داديم الان هم قرار است كه دوباره در لهستان به نمايش در آيد .»
    0

    افزودن نظر




  10. تاریخ ایجاد در 20 آذر 1393 

    ده دسامبر، خامنه‌ای و حقوق بشر!
    رادیو فرانسه: یک روز پس از انتشار گزارش درباره شکنجه متهمان توسط مأموران سازمان سیا، توییتر منتسب به ...علی خامنه‌ای، رهبر ...ایران به زبان انگلیسی نوشت که دولت آمریکا امروز سمبل ظلم علیه بشریت است.درتوئیتر و صفحه فیسبوکی خامنه‌ای ازجمله آمده است: «امروز دولت آمریکا سمبل ظلم علیه بشریت است، حتی مردم آمریکا با این ظلم مواجه است»رادیو فرانسه بلافاصله می‌افزاید برخی کاربران با گذاشتن عباراتی مانند اعدام ریحانه جباری و دستگیری و شکنجه زندانیان سیاسی درایران به استقبال اظهارنظر خامنه‌ای رفته‌اند. به عبارتی کاربران اینترنتی با دهن‌کجی آشکار به ولی‌فقیه شکنجه‌گر، پاسخ‌های دندان‌شکنی به او داده‌اند.اظهارات مضحک خامنه‌ای به بهانه شکنجه در آمریکا مصادف است با ده دسامبر روز جهانی حقوق بشر.اخیراً هم رسانه‌ها و مطبوعات رژیم روضه سرکوب سیاه‌پوستان در آمریکا را در همه‌جا در بوق وکرنا کرده و جنجال به پا کرده بودند. امام‌جمعه نمره موقت تهران بغض در گلو اشک تمساح برای سیاه‌پوستی می‌ریخت که گویا ناجوانمردانه به تیر غیب پلیس فاشیست امریکا گرفتارشده است.
    کمی پیش‌تر هم قوه قضاییه ملأها برای نقض فاحش حقوق بشر سرخپوستان کانادایی آه و فغان سر داده بود و از سازمان ملل تقاضای صدور قطعنامه می‌کرد. نعل وارونه زدن ملأهای حاکم جنایتکار در طول حکومت ننگینشان امری عادی است.
    سی و اندی سال پیش داشتم با بسیاری از همفکران دوران حبس را سپری می‌کردم. خانم مارگارت تاچر نخست‌وزیر انگلستان بود و داشت سیاست‌هایی را در کشور خودش پیش می‌برد. به خاطر دارم که معدنچیان در انگلیس تحصن و تظاهرات وسیعی را علیه دولت به راه انداخته بودند. پلیس و تظاهرات کنندگان با یکدیگر درگیر شده بودند. تعداد زیادی از طرفین زخمی و چهره‌های بسیاری خونین بود. در این میان تعداد زخمی‌های پلیس کمتر از متحصنین نبود. گوینده تلویزیون سرا سری آخوندی باآب‌وتاب داشت از حملات پلیس فاشیست انگلیس می‌گفت!
    یکی از دوستان که به‌تازگی از دخمه‌ها و شکنجه‌گاه‌های سپاه برگشته و آثار شکنجه بر پیکر خویش داشت رو به پاسدار شکنجه‌گر کرده و گفت واقعاً که پلیس‌های انگلیس فاشیست و شکنجه‌گرند!
    اسدله- نام مستعار پاسدار بندها- دمش را گذاشت روی کولش و خودش را گم‌وگور کرد. این تبلیغات مشمئزکننده در حالی از تلویزیون سرا سری پخش می‌شد که شبانه درهمان زندانی که ما بودیم به‌طور متوسط بیش از ده نفر اعدام می‌شدند. شبانگاه اسامی را می‌خواندند، صبحگاهان اعدام عملی می‌شد و روزنامه خراسان خبر اعدام‌ها را همان روز اعلام می‌کرد.
    ... فلانی ... هوادار... به جرم خواندن یک عدد نشریه مجاهد اعدام‌شده است!
    ولی‌فقیه جنایتکار در حالی متعرض شکنجه در آمریکاست که سازمان ملل شصت‌ویک بار حاکمیت آخوندها را ناقض فاحش حقوق بشر اعلام کرده است.
    ولی‌فقیه آدمکش در حالی متعرض شکنجه در آمریکاست که رژیم آخوندی بیشترین اعدام کودکان زیر هجده سال در جهان را داراست. بیش از صدوبیست هزار زندانی سیاسی اعدام‌شده دارد. صدها هزار زندانی شکنجه‌شده و...
    جهان، نظام آخوندی را به‌عنوان پدرخوانده تروریسم می‌شناسد. (این رژیم) صدها ترور سیاسی در خارج از مرزها و پرونده قتل‌های زنجیره‌ای در داخل کشور را یدک می‌کشد. به حکومت اسید پاشان و چاقوکشان علیه زنان ستمدیده شناخته می‌شود.
    تحت حاکمیت ننگین آخوندها، سونامی سرطان راه افتاده است. لشکر کودکان کار خیابان‌ها را تسخیر کرده‌اند. آمارها نشان می‌دهد در رابطه با تصادفات منجر به مرگ در جهان رکورددار است. در رابطه با آلودگی هوای شهرها با بدترین‌ها در جهان رقابت می‌کند. تجاوزانش به محیط‌زیست جبران‌ناپذیر است.
     دریک کلام رژیمی است که تباه‌کننده حرث و نسل است!
    خامنه‌ای درست در روز جهانی حقوق بشر حرف‌هایی زد که تف سربالا شد.
    همین امروز ده‌ها نفر در زندان‌های رژیم در حال اعتصاب غذا هستند. صدها نفر زیر شکنجه و هزاران نفر زیر اعدام هستند.
    عملیات جنایت‌کارانه اسید پاشان و چاقو کشان گماشتگان مقام عظما! کم‌وبیش ادامه دارد.
    با این وصف مقام شامخ ولایت! به یاد نقض حقوق بشر در آمریکاست. بر او البته که حرجی نیست. او فرزند عقیدتی خمینی است که در حضیض ذلت و فلاکت گفت:
     مجاهدین خودشان را شکنجه می‌کنند تا بعد مظلوم‌نمایی بکنند.
    دجال ضد بشری که فتوای کشیدن خون اعدامیان را داد. فتوای چشم درآوردن و...
    همو که می‌خواست نان را مجانی و مسکن را به‌رایگان در اختیار پابرهنگان قرار دهد. حالا جانشین خلفش نان را از سفره مردم دزدیده و مسکن را بر سرشان خراب کرده است. همو که هیچ خدایی را بنده نبود. خودش را امت قلمداد می‌کرد. آنجا که گفت اگر سی میلیون نفر بگویند آری من میگویم نه!
    از کوزه همان برو نتراود که در اوست.
    همبستگي ملي
    یازده دسامبر2014

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر