پنجشنبه، آذر ۲۰، ۱۳۹۳

سوسن تبيانيان زنداني عقيدتي: آزادی عقیده اولین حق انسان است

چهارشنبه, 19 آذر 1393 20:15
سوسن تبيانيان
كانون حمايت از خانواده جان باختگان و بازداشتي ها 19 آذر 93: خانم سوسن تبيانيان زنداني عقيدتي مشاور کودکان بود. در سال ۱۳۸۴ در یک کلینک مشاوره کار می‌کرد اما به مدیر کلینک دستور دادند که چون بهایی است و کاری که انجام می‌دهد یک کار فرهنگی است، حق ادامه کار ندارد. او را از کار اخراج کردند. وي ميگويد: ”من سال ۱۳۸۵ جواز تاسیس مغازه لباس زنانه گرفتم اما چندی بعد و پس از بازگشتم از دوره دوم زندان، جوازم را هم باطل کردند و گفتند چون مجرم بوده‌ای و به زندان رفته‌ای، صلاحیت ادامه کار در مغازه را نداری.
...”
اين شرح حال يك زنداني عقيدتي است كه قرار است به زودي به زندان سمنان منتقل شود.
خانم سوسن تبيانيان در گفتگويي با ”ايران واير” توضيحاتي را درمورد سابقه بازداشت و اتهامات و تجربياتي كه در ايام اسارت و بعد از آن كسب كرده است ارائه داده است.
خانم تبيانيان چندین بار تجربه بازداشت و بازجویی و زندان را از سر گذرانده، سال ۱۳۸۹ یکسال ازمحکومیتش را در زندان اوین سپری کرده و حالا با حکم شعبه اول دادگاه انقلاب سمنان به ریاست قاضی امیری به اتهام تبلیغ علیه نظام به نفع گروه های معاند ومخالف نظام به یک سال حبس تعزیری و ضبط کلیه اسناد ومدارک مرتبط با دیانت بهایی محکوم شده و چند روز دیگر بایدخودش را به اجرای احکام زندان سمنان معرفی کند.

وي درباره اتهام رسمي خود چنين ميگويد:
به اتهام «تبلیغ علیه نظام» و «تشکیل گروهک غیرقانونی بهایی». من معلم درس اخلاق بچه‌ها بودم و به بچه‌ها درس اخلاق و ادب می‌دادم. فقط به بهانه آموزش و تعلیم کودکان، به عنوان تشکیل گروهک غیرقانونی به من یک سال حکم دادند و شش ماه حبس هم به جرم تبلیغ علیه نظام گرفتم.

وي درباره علت انتقال خود، از زندان محل سكونتش يعني زندان سمنان به زندان اوین و بازداشت بعدي خود چنين ميگويد:
”نهم تیر ۱۳۸۹ خودم را برای گذراندن دوران حبس معرفی کردم. به من گفتند به علت نداشتن جای مناسب برای نگه‌داری، باید به یکی از زندان‌های بزرگ تهران منتقل بشوید.
چهار زن بودیم که از سمنان به اوین منتقل شدیم. روزهای دشواری بود اما برای من ثمره بسیار داشت. آشنایی با دو نفر در زندان اوین تاثیر فوق العاده‌ای هم برای من و هم برای بقیه هم‌بندی‌ها داشت؛ آدم‌هایی که به انسجام فضای موجود کمک کردند. یکی «هاله سحابی» بود که نگرش بسیاری از زنان زندانی را تغییر داد و پس از آن معجزه وقتی رخ داد که «نسرین ستوده» به بند ما وارد شد. ما به هم نزدیک شدیم. من آن زمان واقعا بی‌تجربه بودم و از سیاست چیزی نمی دانستم . پیش از ورود نسرین، تفاوت سلیقه و عقیده مابین بچه‌های زندانی مشهود بود ولی وقتی نسرین رسید، روح مثبت هماهنگی بین همهٔ ما ریشه دواند.
بعد از گذران دوران محکومیتم آزاد شدم اما به نظر می‌رسد این قصه تمام شدنی نیست.
روز دهم خرداد ماه امسال وقتی دو نفر از دوستان غیربهایی‌ خود را به منزل‌ دعوت کرده بودم تا زبان بخوانیم، دخترم درکلاس نقاشی بود و من و پسرم سامی که 12 ساله داشت، تنها بودیم. زنگ که زدند، چهره دوستانم را از پشت آیفون تصویری دیدم و در را باز کردم. اما دیدم هر دو دوستم ترسیده و حیران ته آسانسور کز کرده‌اند و یک آقایی که ماسک به صورتش داشت پرید جلو تا در را هل بدهد. بلافاصله در را بستم. چیزی قریب به دو ساعت در را به سختی می‌کوبید ولی من گفتم تا حکمم را نبینم، در را باز نمی‌کنم چون ورود شما به خانه من قانونی نیست.
راستش چیزی که از پشت چشمی در به من نشان داد، به هر چیزی شباهت داشت به جز یک حکم رسمی از سوی یک مرجع قانونی. یک کاغذ پاره بود با امضای معاون دادستان، آقای «حسین زمانی» که بازپرس پرونده‌ام بود؛ دست نویس و خط خورده با چند پرانتز که باز شده بود و مثلا نوشته شده بود دیر وقت شب هم اگر بود، بازداشت شود. متنی که پریشان و کپی شده بود.
دو ساعتی آن مامور پشت در ماند تا همسرم رسید. یک ساعت و نیم خانه‌ام را زیر رو رو کردند و بعد از آن مرا به یک سلول بسیار کثیف و محقر انتقال دادند. به محض ورود، مرا برای بازجویی بردند. ساعت نه و نیم شب بود. من گفتم طبق قانون اساسی، بعد از اذان غروب بازجویی قانونی نیست. بازجوی من متعجب مانده بود من چه طور این جزییات را می‌دانم ولی من به هیچ وجه کوتاه نمی‌آمدم. گفتم من هنوز تفهیم اتهام نشده‌ام و تا اتهامم را ندانم، به شما پاسخ نمی‌دهم.
همان روز که نگفتند. فردای آن روز مرا از انفرادی به نزد بازپرس پرونده بردند. آن جا آقای حسین زمانی گفت به علت مصاحبه‌ات با مسیح علی‌نژاد و گفت‌و‌گو با رادیو زمانه این‌جایی و من گفتم این‌ها را قبول ندارم.
سه روز از من بازجویی گرفتند ولی من در تمام مراحل بازجویی در مقابل تمام اسناد نیم بندی که جمع آوری کرده بودند، مقاومت کردم چون به نظرم هیچ کدام از این اتهام‌ها قانونی نبودند. این که چرا من با خانم نسرین ستوده یا آقای «نوری‌زاد» و سایر خانواده‌های بهایی ارتباط دارم یا در مراسم بزرگداشت «ستار بهشتی» از من عکسی گرفته شده یا با رادیو زمانه در مورد فشارهای اقتصادی خانواده‌هایی بهایی سمنان گفت‌و‌گو کرده‌ام، دلیل مناسبی برای این همه رعب و وحشت و بازجویی و زندان بود؟

خانم تبيانيان درباره فشارهاي دوران بازجويي و توهين و تحقير توسط مأموران دستگاه قضاييه جمهوري اسلامي چنين ميگويد:
”بازجو در جریان بازجویی عصبانی می‌شد، برگه‌های بازجویی را پاره و توهین می‌کرد ولی من در جریان پاسخ به سوالاتش دقیقا همه این موارد را بیان می‌کردم؛ این که الان بازجو دارد به من توهین می‌کند، مرا تحت فشار گذاشته یا این که دارد فریاد می‌کشد.
در دوره بازجویی تحت فشارهای شدید روانی بودم به شکلی که بعد از یک هفته، بیش از هفت کیلو از وزنم کاسته شد. حتی مرا برای مطابقت صدایم در گفت‌و‌گو با رادیو زمانه به واحد تشخیص هویت فرستادند و کتاب‌های مناجاتی را که در خانه ما پیدا کرده بودند، به عنوان مصادیق تبلیغ علیه نظام محسوب ‌کردند. اما من به کلیه اتهام های وارده در روند بازجویی پاسخ دادم و تصور می‌کردم با ادله‌ای که ارایه کردم، بایستی تبرئه ‌شوم چون هیچ دلیل و مدرکی دال بر گناه‌کار بودن من وجود نداشت.”

وي در انتها درباره نگرانيهاي خود ميگويد:
(من) خوبم؛ فقط نگران بچه هاهستم. دخترم هفت ساله و کلاس اول ابتدایی است و درک درستی از ماجرای زندان و اهداف من ندارد. این روز‌ها مدام دچار دلشوره شده و می‌پرسد مامان دقیقا یک سال یعنی چند روز؟ یعنی من اگر درس بخوانم وامتحاناتم تمام بشود، تو برمی گردی؟
سوسن تبيانيان و فرزندانش
(من به آزادی) واقعا معتقدم. آزادی عقیده اولین حق انسان است. این نشات گرفته از تعالیم ما است. من معتقدم برای رسیدن به وحدت عالم انسانی و تشکیل یک دنیای شایسته باید تلاش کنیم؛ چه مسلمان باشیم، چه بهایی، چه مسیحی و چه بی‌دین. مهم هدف ما است و آن هدف، ساختن دنیای شایسته و مهربان است.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر