چهارشنبه، بهمن ۰۸، ۱۳۹۳

سخنرانی مریم رجوی در کنفرانس بحران تروریسم و افراطی‌گری در شورای اروپا - استراسبورگ

تاريخ: PM 7:37:40 1393/11/8

مریم رجوی


نمایندگان محترم،
دوستان عزیز!
سه هفته پس از تراژدی هفت ژانویه در پاریس، جهان هم‌چنان شوکه و بهت‌زده است. قتل‌عام روزنامه‌نگاران در پشت میز کارشان، آتش گشودن به سوی انسانهای بی‌دفاع، تمام‌کش ‌کردن مجروحان، گروگانگیری و مرعوب کردن شهروندان و توجیه جنایت علیه بشریت تحت نام اسلام. این چیزی است که وجدان جهان را جریحه‌دار کرده و روح اسلام از آن بری و بیزار است. این همان تروریسم و توحشی است که سالها پیش، خمینی با صدور فتوای قتل یک نویسنده، سلمان رشدی، و همه مترجمان و ناشرانش، آن را پایه‌گذاری کرد.

در عین‌حال این بربریت شناخته شده‌یی است که در قالب یک حکومت، 36سال است بر مردم کشور من حکمفرماست و به نام مذهب، یک ملت تشنه آزادی را به بند کشیده است.
بنیادگرایی اسلامی که لحظه‌یی از حیات واقعی خود را در کشتار هفت ژانویه پاریس بارز کرد، از جنبه‌های گوناگون قابل مطالعه است. از جمله زمینه‌های تاریخی پیدایش آن، عوامل جامعه شناسانه‌یی که باعث تداوم این پدیده شده است، سیاستهای بین‌المللی که کمک‌کار گسترش این نیروی مخرب بوده، ماهیت و ویژگیهایش، تعارض اساسی آن با اسلام و بسیاری جهات دیگر.
اما از آن جا که واقعه اخیر، بسیاری را به درستی به این نتیجه رسانده که روشهای کنونی مقابله با بنیادگرایی، اثر معکوس بخشیده است، اجازه می‌خواهم در این جلسه درباره یک استراتژی صحیح و پیروزمند در مبارزه علیه بنیادگرایی اسلامی صحبت کنم.
مقدمتاً یادآوری می‌کنم که این بحث، فراتر از یک بحث نظری، چکیده تجربه خونبار و طولانی مقاومت در برابر فاشیسم دینی حاکم بر ایران است.
در سال 1372 در کتابی تحت عنوان «بنیادگرایی اسلامی: تهدید نوین جهانی»، مقاومت ایران به‌روشنی نشان داد که چگونه رژیم آخوندهای حاکم بر ایران، پس از شکست در جنگ هشت ساله با عراق، برای بسط بنیادگرایی اسلامی در تمام منطقه، از قفقاز و آسیای میانه تا خاورمیانه و شمال آفریقا، خیز برداشته و تمام نظام خود را برای سرکوب داخلی و تروریسم خارجی، سازمان داده‌ است.
در سال 74، شخصاً در یک سخنرانی در شهرداری اسلو در نروژ، نسبت به تهدید رو به گسترش بنیادگرایی اسلامی تحت هدایت ملاهای تهران، هشدار دادم و خواهان تشکیل یک جبهه بین‌المللی علیه آن شدم.
در آن زمان، متأسفانه، نه دولتها و نه بانکهای فکری و روشنفکران، به این روشنگری که حاصل رویارویی مردم ایران با استبداد مذهبی بود، توجه نکردند. با این حال، هنوز هم جامعه جهانی می‌تواند با درس گرفتن از تجربه‌های تلخ این دوران، یک مسیر صحیح در پیش بگیرد. با این هدف، تلاش می‌کنم 4 موضوع را مورد بحث قرار دهم:
نخست این‌که بنیادگرایی اسلامی، چه در ذات خود، چه در عمل سیاسی روزمره‌اش، یک جنگ گسترش‌یابنده علیه جامعه بشری است که سرنوشت همین نیروی ارتجاعی را تعیین می‌کند.
دوم، پیدایش و رشد گروه‌های بنیادگرا، نه خود به خودی، بلکه تابع یک محور و سر هدایت کننده، یعنی رژیم حاکم بر ایران است.
سوم، بنیادگرایی اسلامی یک ایدئولوژی زهرآگین واحد است و انواع شیعه و سنی ندارد. معیار توحش و خطر بنیادگرایان، ادعای پیروی از شیعه یا سنی نیست؛ بلکه وابستگی به سرچشمه بنیادگرایی در تهران است.
و چهارم، خلع‌ید از رژیم ایران در عراق و سوریه، مهم‌ترین حلقه استراتژی پیروزی است.

جنگ بود و نبود
ابتدا باید به واقعیت یک جنگ شوم توجه کرد. در ایران تحت حاکمیت فاشیسم مذهبی، جامعه ما با نقض وحشیانه حقوق‌بشر، روزانه مورد هجوم قرار می‌گیرد؛ از جمله با 1200 اعدام در دوره روحانی. در عراق، بربریت گروه داعش از یک سو و پاکسازی قومی و نسل‌کشی توسط شبه‌نظامیان وابسته به حکومت ایران از سوی دیگر، بیداد می‌کند. در سوریه، قتل‌عامها و ویرانگریها‌ی دیکتاتوری بشار اسد، هر روز فاجعه می‌آفریند؛ همچنین وقایعی مثل کشتار روزنامه‌نگاران در پاریس، قتل‌عام دانش‌آموزان یک مدرسه در پاکستان و به آتش کشیدن کامل یک شهر در نیجریه. همه اینها‌ وجوه جنگ واحدی است؛ جنگ بنیادگرایی اسلامی با تمام بشریت.
خطاست اگر فکر کنیم که کشتار بیش از 200هزار سوری، فقط این کشور را در ویرانی و مصیبت فرو می‌برد. ؛ خیر، می‌بینیم که در برابر دیدگان همگان، آتش این جنگ به همه جا سرایت می‌کند: از ایران به عراق، از آن جا به سوریه و لبنان و فلسطین، سپس به یمن و کشورهای دیگر؛ آن‌چنان که تا قلب اروپا هم امتداد پیدا می‌کند.
این تعرض، در اصل تعرض نیرویی است که برای خود، حیات و آینده‌یی در این عصر نمی‌بیند. از این رو به جنگ سرنوشت رو آورده است.
تاکتیک محوری‌اش این است که بی‌محابا به جنایت علیه بشریت دست می‌زند. از قتل‌عام 30هزار زندانی سیاسی و اسید پاشیدن به چشم و صورت زنان در ایران، تا گردن زدن اتباع غربی در سوریه، و از کوچ دادن اجباری مسیحیان در عراق، تا قتل‌عام خبرنگاران در فرانسه. هیچ آتش‌بس یا محدودیت و کاهش و اعتدالی هم نمی‌پذیرد؛ زیرا حیاتش در تعرض است و تا زمانی که وجود دارد، به جنگ و گسترش آن ادامه می‌دهد.
 
 

رد تلقی خود به خودیاین پدیده با تمام فریبکاری و سنگدلی‌اش، نه به‌صورت تصادفی خلق شده و نه به‌صورت خود به خودی گسترش پیدا کرده است. فقط با وجود یک تروریسم دولتی، یعنی رژیم ولایت فقیه حاکم بر ایران است که بنیادگرایی اسلامی ‌توانست به تهدید جهانی تبدیل شود. بدون حاکمیت رژیم کنونی در ایران، جریانهای عقب‌مانده، چنین ظرفیت و چشم‌اندازی پیدا نمی‌کردند که به‌صورت یک نیروی سیاسی مخرب، سر بلند کنند. این مهم‌ترین واقعیت در مورد بنیادگرایی اسلامی است.
در قانون اساسی این رژیم، صدور بنیادگرایی تحت عنوان «حمایت بی‌دریغ از مستضعفان جهان» یا «وحدت جهان اسلام» در اصلهای 3، 11 و 154 مورد تأکید قرار گرفته است.
خمینی بنیانگذار دیکتاتوری مذهبی، در وصیت‌نامه خود، خواهان برانداختن حکومتها‌ی تمام کشورهای مسلمان و اخراج زمامداران آنها و تشکیل «یک دولت اسلامی با جمهوریهای آزاد و مستقل» شد. خامنه‌ای سردمدار کنونی این رژیم، خود را مرجع شیعیان خارج ایران معرفی کرده که گویای طمع این حکومت به کشورهای دیگر است.
نیروی تروریستی قدس که از ربع قرن پیش تأسیس شده، ابزار سیاست صدور بنیادگرایی است. سپاههای 9 گانه آن، هر کدام یک کشور یا منطقه را هدف قرار داده است. وانگهی بهترین گواه، وقایع عینی است:
ـ گروه‌های شبه‌نظامی در عراق که همپای داعش - و به قول مسؤلان رسمی کرد عراقی، بدتر از داعش - به جنایت علیه بشریت مشغولند، از تهران فرماندهی می‌شوند.
ـ گروه حزب‌الشیطان در لبنان، وابسته به سپاه قدس است و زمام امور آن، چه از نظر هزینه‌ها و چه از بابت سیاست‌ها، همه در دست شخص خامنه‌ای است.
ـ گروه حوثی در یمن و جنگ‌افروزیهایش برای تصرف این کشور، توسط همین رژیم هدایت می‌شود.
ـ کشتارها و جنگ سرکوبگرانه علیه ملت سوریه برای حفظ بشار اسد، در اساس تحت فرماندهی سپاه پاسداران است. به گفته منابع بین‌المللی، رژیم ایران هر ماه بین یک الی دو میلیارد دلار برای حفظ حکومت سوریه هزینه می‌کند.
ـ در 27شهریور 93 یک نماینده مجلس آخوندها گفت: «در حال حاضر 3 پایتخت عربی در دست ایران است و صنعاء پایتخت چهارم خواهد بود... و ما دنبال یکپارچه‌سازی کشورهای اسلامی هستیم».
ـ طبق یک تحقیقات شش ساله، که نتیجه آن در ژانویه 2013 در نیویورک تایمز منتشر شد، ردیابی هر پوکه‌یی که در جنگهای آفریقا مصرف شده، به ایران راه می‌برد.
ـ و همین یک هفته پیش، یک مؤسسه تحقیقات تسلیحات نظامی در بریتانیا در گزارشی اعلام کرد: شواهدی دارد که نشان می‌دهد ایران برای شبه‎نظامیان مسلمان کشور آفریقای مرکزی سلاح فرستاده است.
نتیجه این‌که چه از نظر ایدئولوژیک و سیاسی و از چه نظر پول و سلاح و لجستیک، محور بنیادگرایی اسلامی رژیم آخوندهای حاکم بر ایران است.
روشن است که گروههایی نظیر داعش، مثل حزب‌الشیطان در لبنان یا بدر و عصائب و کتائب در عراق، نیستند و سر‌وکار آشکاری با این رژیم ندارند؛ در این صورت چگونه این گروه و بربریت آن را می‌توان نتیجه حمایت رژیم ایران از بنیادگرایی دانست؟
پاسخ، این است که فراتر از هر پیوند سیاسی و مادی مشخصی میان این‌گونه گروهها با رژیم ایران، آنچه اهمیت تعیین‌کننده دارد، وجود یک قدرت بنیادگرای حاکم (یعنی رژیم ولایت فقیه) است که الگو و الهام‌بخش شکل‌گیری همه گروهها و هسته‌های بنیادگراست. بدون چنین حکومتی، فضای فکری و ایدئولوژیکی و سیاسی و پایگاه مرکزی و کانون قابل اتکایی برای پیدایش و گسترش این گروهها وجود نداشت. وانگهی؛
ـ هر چند در بسیاری از مقاطع در دو دهه گذشته، رژیم ایران از کمکهای مالی، تسلیحاتی و مهمتر از همه، راه‌ باز کردن برای داعش و القاعده کوتاهی نکرده است،
ـ هر چند بسیاری از مهره‌های کلیدی این گروهها در سوریه و عراق، برای سالها در ایران مأوا داشته‌اند،
به علاوه،
ـ اگر سرکوب بی‌رحمانه سنیها در عراق توسط دولت دست‌نشانده ملاها و به حاشیه راندن آنها در کار نبود، زمینه‌یی برای رشد داعش فراهم نمی‌شد.
ـ اگر کشتار فجیع سوریها توسط نیروهای تحت فرمان سپاه پاسداران نبود، هرگز گروه داعش در سوریه پا نمی‌گرفت.
ـ و اگر در تحولات ماههای اخیر در عراق، نسل‌کشی و پاکسازی قومی توسط شبه‌نظامیان رژیم ایران در کار نبود، بسیج سنیهای عراق امکانپذیر می‌شد و راه غلبه بر بحران داعش باز می‌شد.
می‌دانیم که این حکومت متحد ملاها، یعنی رژیم بشار اسد، بود که به‌صورت غیرمستقیم برای شکل‌گیری و رشد این گروه در سوریه راه باز کرد. هم‌چنان که لوران فابیوس نیز اخیراً در سنای فرانسه گفت: «جنگ افزار» کشتار و البته پول و نیروی قتل‌عام را ایران، به بشار اسد می‌رساند. به‌علاوه پیرو یک اتحاد عمل نانوشته میان این گروه و رژیم بشار اسد، در یک سال اخیر، چند هزار تن از اعضای اپوزیسیون دموکراتیک سوریه توسط همین گروه به قتل رسیده است.
واقعیت این است که آخوندهای حاکم بر ایران، مستقیم و غیرمستقیم، از هر عمل تروریستی و جنایت‌آمیز تحت پوش اسلام، سود می‌برند؛ از قتل‌عامهای دهه 1990 الجزایر تا انفجارهای هولناک عراق در یک دهه اخیر، همه جا آنها پیشرفت خود را می‌بینند و در هر کجا که افراطی‌گری تحت نام اسلام پس زده شود، رژیم ایران از آن احساس زیان می‌کند.
در اوایل همین ماه، رژیم ایران کشتار روزنامه‌نگاران یک مجله در پاریس را وسیله و پشتوانه باجخواهی خود قرار داده بود. سران این رژیم در مقام سخنگو و پیام‌رسان این جنایت، فرانسه را تهدید می‌کردند که اگر سیاست خود در سوریه را تغییر ندهد و از بشار اسد حمایت نکند، این کشتارها ادامه خواهد یافت.
 
 

شبه‌نظامیان شیعه، خطر اصلی و مهم‌ترین ابزار ترور و بنیادگراییدر اتخاذ مسیر صحیح در مبارزه با بنیادگرایی، یک مسأله مهم دیگر که لازم است روشن گردد، تئوری بی‌پایه طرفها‌یی است که برای مماشات با رژیم، تبلیغ می‌کنند که بنیادگرایی سنی خطرناکتر از بنیادگرایی شیعه است و می‌توان به کمک دومی به جنگ اولی رفت. و بر این اساس نتیجه می‌گیرند که باید بنیادگرایی سنی را به سود بنیادگرایی شیعه، تضعیف کرد.
این تئوری سخیف، در خدمت قبح‌زدایی از سیاست نرمش و انفعال در برابر شبه‌نظامیان به‌اصطلاح شیعه رژیم و چشم بستن بر سیطره ویرانگر آخوند در کشورهای منطقه است. این همان سیاست از چاله به چاه افتادن است.
این بخشی از تئوری همان سیاستی است که برخی سیاستمداران آمریکایی و غربی، جهان را با آن به فاجعه کنونی کشانده‌اند. در حالی که:
اولاً، این درست است که شیعه و سنی در بخش محدودی از آموزه‌های اسلامی، نظرگاههای مختلفی دارند. اما آنچه تحت نام هر یک از این دو مذهب به‌صورت بنیادگرایی عرضه می‌شود، در اساس همانند است. به‌نحوی که هر دو مدافع زن‌ستیزی و تبعیض دینی‌اند، هر دو برخلاف نص قرآن با توسل به زور، دین و عقیده را تحمیل می‌کنند. هر دو بر اساس قوانین هزاره‌های پیشین تحت عنوان شریعت، خشن‌ترین مجازاتهای ضدبشری را به کار می‌گیرند، و هر دو در پی نوعی خلافت ارتجاعی، یعنی یک استبداد موحش فردی‌اند. یکی آن را ولایت مطلقه فقیه نامیده است، دیگری به آن خلیفه می‌گوید. البته سه دهه پیش از این، خمینی بنیانگذار رژیم در سخنرانی علنی خود به صراحت می‌گفت: «خلیفه می‌خواهیم که دست ببرد، حد بزند، رجم کند».
ثانیا، به صحنه عراق نگاه کنید! به آنچه روزانه در حال انجام است نگاه کنید. شبه‌نظامیان به‌اصطلاح شیعه آخوندها، از آن جا که یک فاشیسم مذهبی خون‌آشام را پشت سر خود دارند، وحشیانه‌تر عمل می‌کنند، و تهدید بزرگتری برای موجودیت عراقند. با همین شبه‌نظامیان به‌اصطلاح شیعه است که آخوندها چهار کشور عربی را به صحنه ترور و ویرانگری خود تبدیل کرده‌اند.
تأکید می‌کنم که بنیادگرایی اسلامی، ربطی به حقیقت شیعه و سنی ندارد. بنیادگرایی یک نظریه انحرافی در اسلام است و از آنجا که امروز در ایران حکومت می‌کند، شبه‌نظامیان منتسب به شیعه، صدبار خطرناکتر هستند.
روح اسلام و شیعه و پیشوایان آن، از این پدیده شوم، بیزار و متنفر است.

صدور بنیادگرایی، یک نیاز حیاتی برای رژیم آخوندی
چرا آخوندها به جنگ‌افروزی و ترور و بحران‌سازی در خارج مرزها احتیاج دارند؟ به همان دلیل که به سرکوب جامعه ایران نیازمندند. دلیل اصلی، ضعف ماهوی این رژیم، فقدان پایگاه اجتماعی آن، نداشتن مشروعیت سیاسی و معنوی و ناسازگاری بنیادی حکومت فاسد، عقب‌مانده و ارتجاعی با مطالبات پیشرفته جامعه ایران، یعنی آزادی و دموکراسی است. این چیزی است که رژیم آخوندها را در بی‌ثباتی دائمی و آسیب‌پذیری شدید در برابر یک جامعه عمیقاً ناراضی قرار داده است.
چنان که رهبر مقاومت مسعود رجوی گفته است: «رژیم ولایت‌فقیه در سه دهه گذشته، به‌غایت تلاش کرده است تا دره عمیق تاریخی بین قرن بیستم و بیست‌و یکم با قرون وسطی و حاکمیت آخوندی را با چوبه‌دار و تیرباران، با جنگ و صدور بحران، و با صدور ارتجاع و تروریسم، پر کند؛ با این همه، رژیم به ثبات نمی‌رسد».
هدف آخوندها از صدور جنگ و ترور با برچسب اسلامی به خارج مرزها، حفظ قدرت در تهران است. این واقعیت را ماه گذشته (دی ماه 93) وقتی که یکی از بالاترین فرماندهان سپاه قدس در عراق کشته شد، شمخانی دبیر شورای عالی امنیت توضیح داد. در مراسم تشییع جنازه او، شمخانی گفت: شایعه‌پراکنان بیمار می‌پرسند چرا ما در عراق و سوریه دخالت می‌کنیم؟ پاسخ این سؤال روشن است: اگر (فرماندهان ما) در عراق خون ندهند ما باید در تهران، آذربایجان، شیراز و اصفهان خون بدهیم».
شمخانی تصریح کرد: «قبل از آن که ما در تهران خون بدهیم، باید در عراق دفاع کرد و خون داد».
بله، تمام مسأله این است. بنیادگرایی اسلامی در ایران شکست خورده است. آخوندها با تروریسم و جنگ‌افروزی در خارج ایران، برای تداوم استبداد و زن‌ستیزی و تبعیض دینی، یعنی برای حفظ قدرت پوسیده خود، تقلا می‌کنند.

استراتژی محکوم به شکست و استراتژی پیروزی
دو عامل اساسی وجود دارد که استراتژی شکست را تشکیل می‌دهد: یکی سستی نشان‌دادن دولتهای غرب در برابر برنامه رژیم ایران برای تولید بمب اتمی است، دیگری هر گونه شریک کردن این رژیم در ائتلاف بین‌المللی علیه داعش و دخالت دادن آن در عراق و سوریه است.
چرا مماشات نسبت به برنامه اتمی این رژیم، خطرناک است؟ زیرا سلاح هسته‌یی را در دست یک فاشیسم مذهبی قرار می‌دهد که عامل بی‌ثباتی در منطقه و حامی اصلی تروریسم است.
چرا شریک کردن این رژیم در عراق خطرناک است؟ زیرا به نیروی تروریستی و سپاه قدس این رژیم، میدان عمل و تهاجم می‌دهد و سایر کشورهای منطقه را در آتش و خون فرو می‌برد.
یک سال پس از حمله آمریکا به عراق، من هشدار دادم که خطر دخالت رژیم ایران صدبار بدتر از خطر اتمی آن است. حالا، هم هشدار می‌دهم که: شریک کردن ملاها در عراق، سلاح مخربی به دست آ‌نها می‌دهد که صدبار خطرناک‌تر از سلاح اتمی است.
برخی سیاستمداران، با ساده‌لوحی عمدی می‌خواهند همراهی و شراکت این رژیم در عراق را بپذیرند تا آن را به دست برداشتن از سلاح اتمی ترغیب کنند. در حالی که وقتی آخوندها در عراق هارتر شوند، از بمب اتمی هم دست برنخواهند داشت.
برخی هم هشدار می‌دهند که شریک ‌نکردن آخوندها در عراق و خلع ید آنها از این کشور باعث جنگ می‌شود. این نظر یا بر اساس یک اشتباه بزرگ است یا یک خیانت عمدی. زیرا از قضا مهم‌ترین عامل منجر به جنگ، اهرم دخالت و ترور است که آخوندها با شریک‌ شدن در عراق، به دست می‌آورند.
راستی در آستانه جنگ جهانی دوم که رژیم نازی برای جنگ خیز برداشته بود، دادن مناطق نفوذ و سلطه هر چه بیشتر به آن رژیم، باعث صلح شد یا آتش جنگ را برافروخت؟ و راستی در سال 2003 که آمریکا به عراق حمله کرد، آیا شریک ‌کردن رژیم آخوندها در عراق، ثبات و امنیت و پیشرفت در این کشور به بار آورد یا عراق را سکوی پرش تروریسم و بنیادگرایی هدایت شده از تهران کرد؟
توجه کنید که اگر یک حکومت دست‌نشانده رژیم ایران در عراق وجود نداشت، هرگز گروه داعش در این کشور شکل نمی‌گرفت و هم‌چنان که به‌تازگی فرانسوا هولاند، رئیس‌جمهور فرانسه، گفت اگر در سال 2013 دولتهای غرب برای جلوگیری از کشتار غیرنظامیان سوریه «واکنش به موقع» نشان می‌دادند، افراط‌گرایان پیشرفت نمی‌کردند.
بله، به جای واکنش به موقع، آنچه معمولاً اتفاق می‌افتد، انفعال و سکوت بی‌موقع است. اگر از هنگام شروع قیام مردم عراق در شش استان، یعنی از اواخر سال 2012، غرب نقش نظاره‌گر بی‌طرف را ایفا نمی‌کرد، و اگر از هنگام به‌پا خاستن مردم و عشایر انبار در اواخر 2013 که استان خود را از سلطه مالکی آزاد کردند، غرب در مقابل جنایات مالکی سکوت نمی‌کرد و از سنیهای عراق از جمله اهالی انبار حمایت می‌کرد، و اگر در مقابل دخالتها و تروریسم و جنگ‌افروزی رژیم ایران در عراق و سوریه، غرب یکسره نرمش و سستی نشان نمی‌داد، در این صورت راه برای غلبه داعش، نه در موصل و نه در هیچ‌کجای دیگر، هموار نمی‌شد. و هارترین بنیادگرایان، چه با برچسب شیعه و چه به نام سنی، به جان ملتهای منطقه نمی‌افتادند و بربریتشان تا خیابآنهای پاریس امتداد نمی‌یافت.

حال به سؤال اصلی بر می‌گردیم که یک استراتژی پیروزمند در مقابل بنیادگرایی اسلامی چیست؟
روشن است که اگر این استراتژی در بسیج نظامی و اطلاعاتی خلاصه شود، به جایی نخواهد رسید. بلکه باید دید که دشمن اصلی چه طرفی است؟ مرکز فرماندهی‌اش کجاست؟ از چه تفکری برخوردار است و آنتی‌تز آن کدام است؟
باید تأکید کنم تا رژیم ولایت فقیه به‌عنوان سردمدار بنیادگرایی اسلامی و دشمن اصلی صلح و امنیت بشر دیده نشود، یک استراتژی پیروز در کار نخواهد بود. بدون توجه به ریشه و منشأ بنیادگرایی، هر مبارزه‌یی تنها به قطع کردن شاخ و برگ این درخت می‌انجامد؛ در حالی که ریشه و تنه آن، هم‌چنان‌ باقی است. به همین دلیل، به‌رغم تمام لشگرکشیهای پس از یازده سپتامبر، بنیادگرایی و تروریسم به جای از بین رفتن، فوران کرد.
بر این اساس، اجازه بدهید پاسخ را در چند نکته خلاصه کنم:
اول: خلع ید از رژیم ایران در سوریه و کمک به مردم سوریه برای سرنگونی اسد.
سیاست کنونی آمریکا که با چشم‌پوشی از دیکتاتوری بشار اسد، فقط با داعش در سوریه می‌جنگد، نه تنها مسأله را حل نمی‌کند، بلکه بنیادگرایی را تشدید می‌کند. بدون سرنگونی اسد جنگ با داعش ممکن است آن را در سوریه تضعیف کند، اما این، تمایل بنیادگرایانه را در تمام جهان تقویت خواهد کرد. اولین حلقه مهم شکست بنیادگرایی در جهان امروز، سرنگونی بشار اسد است.
دوم: خلع ید از رژیم ایران، نیروی قدس و میلیشیاهای به‌اصطلاح شیعه آن در عراق.
همه می‌دانند که حکومت ایران و گروه‌های شبه‌نظامی آن، هم‌اکنون بخش وسیعی از عراق را در کنترل دارند. بربریت و آدمکشی این گروههای، اگر از داعش بیشتر نباشد، کمتر نیست. بدون ریشه‌کن کردن رژیم ایران و شبه‌نظامیانش در عراق، جنگ با داعش حتی اگر به تضعیف این گروه در عراق منجر شود، این پدیده را در سطح بین‌المللی گسترش خواهد داد.
سوم: تأکید بر یک برداشت دموکراتیک و بردبار از اسلام در مقابل برداشتهای بنیادگرایانه، اعم شیعه یا سنی. همان برداشتی که مجاهدین خلق در ایران پرچمدار آن بوده و هستند و سهم به‌سزایی در به شکست کشانیدن بنیادگرایی در پهنه اجتماعی و فرهنگی در داخل ایران داشته‌اند. در نتیجه، رژیم ایران در داخل کشور، نه با اتکا به اعتقادات مردم، بلکه با اتکا به سرنیزه حکومت می‌کند. در حالی‌که همین رژیم در خارج از ایران، مانند عراق و سوریه و لبنان و یمن، در فقدان یک اسلام بردبار، سیاستهای خبیثانه خود را از طریق فریب مردم مسلمان و بازی با اعتقادات آنها پیش می‌برد.
چهارم: راه‌حل نهایی در سرنگونی رژیم ایران، به‌مثابه کانون صدور بنیادگرایی و تروریسم است. باسقوط این رژیم، نه القاعده و نه داعش و نه حزب‌الله و حوثیها، دیگر تهدید جدی برای صلح و دموکراسی نخواهند بود و قدرت و وزن خود را از دست خواهند داد و در بهترین حالت، به گروه‌های منزوی تبدیل خواهند شد. بله، در مقابل این نیروی مخرب که رأس آن در تهران است، جامعه جهانی باید مبارزه مردم ایران و آلترناتیو دموکراتیک این رژیم، یعنی مقاومت ایران را محترم بشمارد. راه‌حل این است که به جای مماشات با ملاها، باید اراده مردم ایران برای تغییر رژیم به‌رسمیت شناخته شود.

حضار محترم!
علت اصلی تمرکز ملاها بر نابودی و یا جابه‌جایی مجاهدان آزادی در اشرف و لیبرتی، احساس خطر آنها از تنها آلترناتیو فاشیسم دینی است. اما متأسفانه در این سالها، دولتهای غرب به جای متمرکز کردن قوای خود علیه تهدید اصلی صلح و امنیت جهان، که منشأ آن فاشیسم دینی حاکم بر ایران است، حقوق‌بشر و آزادی و مقاومت ایران را قربانی کرده‌اند. این یک انحراف فاجعه‌بار از مبارزه علیه تروریسم و بنیادگرایی بود.
از یاد نمی‌بریم که در همین فرانسه به مدت 14سال با یک پرونده قضایی، شامل صدها هزار برگ، مقاومت ایران را به زنجیر کشیده بودند. حال آن که درست در همان زمان، تروریستها و بنیادگراها با استفاده از غفلت نهادهای مربوطه، در حال نشو و نما بودند.
نمونه بسیار مهم دیگر، رویکرد آمریکا و اتحادیه اروپا و سازمان ملل نسبت به مجاهدان آزادی در اشرف و لیبرتی است. آنها برای راضی نگه‌داشتن آخوندها، نسبت به بی‌خانمان‌سازی اجباری اشرفیها، زندان‌سازی لیبرتی، محاصره ضدانسانی آن و شش بار قتل‌عام اشرفیها سکوت کردند.
دو سال پیش در همین جا گفتم که «وقتی دولتهای غرب در قبال قتل‌عام اعضای اپوزیسیون سکوت می‌کنند، سرنوشت منطقه را قربانی می‌کنند». راستی این سکوت چه نتیجه‌یی داشت؛ جز این‌که آخوندها را در عراق و در اصرار بر ساختن بمب اتمی، جری‌تر کند؟
به همین مناسبت، من همه شما نمایندگان و شخصیتهای محترم کشورهای عضو مجمع پارلمانی شورای اروپا را به یک ابتکار مؤثر برای خاتمه محاصره ضدانسانی لیبرتی، به‌ویژه محاصره پزشکی آن و قرار گرفتن این کمپ تحت نظارت سازمان ملل فرا می‌خوانم.
من همچنین توجه جامعه جهانی را به این واقعیت جلب می‌کنم که برخلاف تبلیغات ملاها، تغییر در ایران در دسترس است؛ نه توسط قدرتهای خارجی و مداخله نظامی خارجی، بلکه توسط مردم ایران و مقاومت آنها. این قلب معادله ایران است که غرب از درک آن عاجز بوده است.
امروز رژیم آخوندی به‌لحاظ داخلی در بحران عمیقی به‌سر می‌برد. مردم ایران نظام مطلقه ولی‌فقیه را نمی‌خواهند. آنها خواهان آزادی و دموکراسی هستند. آنها خواهان دسترسی آزادانه به اینترنت هستند. آنها خواهان برابری جنسی هستند. آنها خواهان رفاه هستند. آنها خواهان تغییر رژیم هستند.
رژیم در بحران عمیق اقتصادی قرار دارد. فساد، تاروپود رژیم را در نوردیده. جمعیت گرسنگان به 12 میلیون نفر رسیده است. ایران یکی از پرتورم‌ترین کشورهای جهان است و نرخ بیکاری در آن دست‌کم 40 درصد است. به‌رغم همه این بحرانها، روحانی در بودجه سال آینده، بودجه سپاه پاسداران را به میزان 50 درصد افزایش داد.
مدعیان «اعتدال و میانه‌روی» در درون این رژیم، مانند روحانی یا خاتمی، با هر اختلافی که با جناح مسلط داشته باشند، در مرزسرخهای بقای رژیم و در قانون اساسی آن بر اساس حاکمیت مطلق‌العنان خلیفه و ولی‌فقیه و در مورد شخص خمینی و فتواهای او مبنی برصدور ترور و قتل‌عام زندانیان سیاسی در سال 67، با سایر باندهای حاکمیت وحدت نظر دارند و در ارتکاب این جنایات شریک آنها هستند. آنها برخلاف تصور و ادعای مماشاتگران غربی، نه تنها نیروی تغییر و تحول نیستند، بلکه درخدمت حفظ نظام ولایت فقیه عمل می‌کنند و هر گونه مقایسه آنها با مخالفان داخلی سایر دیکتاتوریها، مطلقاً خطاست.
برای ایجاد تغییر در ایران، ما نیاز به مداخلة خارجی نداریم. ولی دولتها را به بازنگری سیاستشان در قبال ایران. فرامی خوانیم؛
چشمان خود را بر روی نقش حقوق‌بشر در ایران نبندید.
به بهانه روابط دیپلوماتیک و تجاری، به رژیم کمک نکنید و آن را مشروع نکنید.
در طرف مردم ایران و خواست آنها برای حقوق‌بشر، دموکراسی و حکومت قانون قرار بگیرید. و اراده مردم و مقاومت ایران برای تغییر رژیم را محترم بشمارید.
ائـتلاف شورای ملی مقاومت ایران، با ترکیبی که دارد، به‌ویژه حضور سازمان مجاهدین خلق یاران که مبلغ یک اسلام بردبار و دموکراتیک است، آنتی‌تز بنیادگرایی اسلامی است. این ائتلاف، آلترناتیو سیاسی در قبال رژیم مستبد حاکم بر ایران و یک آلترناتیو فرهنگی در قبال بنیادگرایی اسلامی است.
ما متعهد به احترام به بیانیه جهانی حقوق‌بشر، کنوانسیون بین‌المللی حقوق مدنی و سیاسی و دیگر کنوانسیونهای بین‌المللی ذیربط هستیم. ما مبلغ بردباری بین ادیان و مذاهب هستیم. ما معتقد به جدایی دین و دولت، برابری جنسی و یک ایران غیراتمی هستیم. از همه شما متشکرم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر