پنجشنبه، دی ۲۵، ۱۳۹۳

ریحانه در بین همکلاسی هایش . دوره راهنمایی و دبیرستان . : برگرفته ازفیس بوک خانم شعله پاکروان+ عکس

ریحانه در بین همکلاسی هایش . دوره راهنمایی و دبیرستان . : برگرفته ازفیس بوک خانم شعله پاکروان
۲۵ دی ۱۳۹۳
کنار دبیرستان نظر در خیابان منظریه ، مغازه ای بود که پیرمردی به نام ” آقا نظر ” پشت پیشخوان مینشست و به سیل دختران دبیرستانی که برای خرید لواشک و پفک و دیگر خوراکی های غیرمجاز در مدرسه !! هجوم می آوردند غر غر میکرد . دخترها عجله داشتند و آقا نظر سرعت کافی نداشت . گاهی بعضی از دانش آموزان او را در حساب کردن یاری میکردند .
ریحان هم یکی از آنان بود . گاهی که سرویس مدرسه نبود ، مثل زمان امتحانات ، یا وقتی که میخواستم زودتر از مدرسه بیاید و … بعد از اینکه ریحان میامد ، حتما به مغازه آقا نظر هم سری میزد تا به قول خودش ” توشه راه ” بخرد . چندین بار ، پیرمرد با نگاهی قدردان ، در حالیکه ریحان را نگاه میکرد ، مرا خطاب قرار میداد و میگفت : خدا حفظش کنه ، تو بچه هایی که میان اینجا ، از همه بهتر و مهربون تره . نمیذاره حساب کتابا رو قاطی کنم .
وقتی ریحان دانشجو شد ، خبرم کرد که آقا نظر عمرش را داده به شما . در حالیکه لبخند همیشگی را بر لب داشت ، چشمهایش را ریز کرد و گفت : آخی . خدا بیامرزه آقا نظرو .
بعد هم چند خاطره خنده دار از هجوم دخترها بعد از تعطیل شدن مدرسه گفت .
آن روزها ، هرگز تصور نمیکردم که چند سال بعد ، دختر خنده رو و مهربانم را ندارم . نمیدانستم ، در حسرت به یاد آوردن غذای مورد علاقه اش خواهم سوخت . نمیدانستم تنها چند سال دیگر برای عشق ورزیدن به او فرصت دارم . وگرنه هرگز زمان را از دست نمیدادم . به جای اینکه او را با کتاب فیزیک و شیمی و حسابان تنها بگذارم تا در سکوت درس بخواند برای امتحان ، به اتاقش میرفتم و تنها نگاهش میکردم . بغلش میکردم و میبوسیدم . به او میگفتم درس را بگذار برای بعد . اکنون فقط در کنار من دراز بکش و از آفتابی که عاشقش هستی لذت ببر . او را درگیر مسابقه پر استرس کنکور نمیکردم . میگفتم به جای تست زدن و خواندن های بی پایان ، بیا بیشتر با هم پیاده روی کنیم یا به سینما برویم یا از فروشنده ی دوره گرد آب زرشک و آلوچه بخریم و بخوریم و بخندیم .
اگر میدانستم که زمان اینچنین از دست میرود غول هر امتحان و مدرسه ای را بی ابهت میکردم که حتی یک ثانیه از عمرش را در استرس درس نباشد .
چه میدانستم که پراسترس ترین لحظات در انتظار اوست ؟ چه میدانستم امتحانی بسیار سخت در پیش روست که استخوان را میشکند و خون را میخشکاند ؟
چه میدانستم چشمهای این دختر ، چوبه خواهد دید ؟ چوبه ای که مردانی را وادار به خودکشی میکند از ترس بردار شدن . چه میدانستم دختری که چنان پرشور مدرسه را طی میکرد ، امتحان مدرسه شهامت و سرافرازی را در پیش دارد ؟ زمانی که ریحان ، این عکس ها را می انداخت ، حاج مرتضای سربندی ، سه بچه داشت . جلال سربندی بیست ساله بود .
نمیدانم آن موقع هم منزلشان نیاوران بود و گذرش به مدرسه و دکان آقا نظر میخورد یا نه . اما این را میدانم گذر هر انسانی به گورستان خواهد خورد . همچنانکه گذر پوست به دباغ خانه . همه مان میمیریم . جهان مدرسه ی ماست . هر عملی که انجام میدهیم ، پاسخ ما به امتحان خداست . مسئولیت آنچه پیش از مرگ انجام داده ایم بر عهده ی ماست . هر چه گفته ایم و هر چه کرده ایم . کارنامه هامان را در دادگاه خالق هستی ، به دستمان خواهند داد . آنجاست که داد از هم میستانیم . ریحانه ی ما ، پیشاپیش نوشت و گفت که در پیشگاه خداوند ، چه کسانی را متهم میکند . رویشان سیاه . داغ بر دلشان باد . داغی جانسوز . هر که ، عشقم را گرفت ، عشق را گم کند . هر که فرزندم را گرفت ، فرزندش ، گم کند . هر که آرامشم را گرفت ، روی خوش نبیند . هر که ریحانم بردار کرد ، بر دار شود . هر که دروغ بافت و دسیسه چید ، گل لبخند بر لبش بخشکد . هر که چشمم گریان کرد ، چشمه ی چشمش خشک نشود .
دادگاه خالق هستی ، بهانه نمیپذیرد . پارتی بازی ندارد . رشوه مقبول نیست . مقام دار و بی مقام یکسان است . غریبه و آشنا نمیشناسد . تنها سکه ی رایج آن دادگاه ، حقیقت است . حقیقتی که گم شد در جهانی که دیدم .
——————————————————
چند روز گذشته مهمانان زیادی به خانه ام آمدند . خوانده و ناخوانده . گوش مهمانانم پر شد از شنیدن نفرین و آه . گفته بودم حال خوشی ندارم . از شنبه تاکنون . از سالنی که در آن دو بار خوانش ” گفتگوهای پس از یک خاکسپاری ” را با حضور معذورین مزاحم گذراندم ، از پچ پچ و پرسش سوال بی ربط تا حضور زنانی در خانه ام که مثل من فرزندشان را گم کرده اند .
نقطه پایان را امروز گذاشتم بر حال ناخوشم . چگونه ؟ در پستی دیگر خواهم گفت .

Shole Pakravan's photo.
Shole Pakravan's photo.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر