سه‌شنبه، دی ۱۶، ۱۳۹۳

صدها سال پيش در چنين روزي ژاندارک قهرمان آزادیخواه فرانسه برای به آتش کشیده شدن، به دست کلیسا سپرده شد


ژاندارك
كانون حمايت از خانواده جان باختگان و بازداشتي ها 14 دي 93: در سوم ژانویه1431، برابر با 13 دیماه 809، ژاندارک، قهرمان آزادیخواه فرانسه که بر اثر خیانت فرانسویهای طرفدار انگلیس به نیروهای انگلیسی در لوکزامبورگ فروخته شده بود تسلیم کلیسا برای محاکمه شد.

ژاندارک، دختر جوان روستایی که برای دفاع از وطنش لباس سربازی پوشیده بود، به سرداری نیروهای فرانسوی برای آزادسازی اورلئان رسید و این شهر را آزاد ساخت. سپس در تلاش برای آزادسازی پاریس زخمی شد و بر اثر خیانت دستگیر و به نیروهای انگلیسی فروخته شد.
سرانجام در 30می سال 1431 در یک دادگاه کلیسایی، به جرم جادوگری و پوشیدن لباس مردانه محکوم به اعدام شد و د ر یک بازار بدون سقف در برابرچشم مردم آتش زده شد.
ژاندارک هنگام به آتش کشیده شدن، 19 ساله بود. 25 سال پس از مرگ ژاندارک در سال 1456، اسقفهای فرانسه از وی اعاده حیثیت کردند امّا بعدا عنوان قهرمانی فرانسه را به‌دست آورد و پاپ در سال 1920 به او عنوان قدیسه داد.
ژان خطاب به مردم (در اعدامگاه لحظاتی قبل از روشن شدن آتش):«از همه شما کسانی که در اینجا ایستادهاید خواهش میکنم که اگر ظلمی به شما کردهام مرا ببخشید و برایم دعا کنید»
ژان در اعدامگاه زمانی که آتش در اطرافش شعله ور شد:«نداهای من از جانب خداوند آمده بودند و هر کاری که کردم مطابق دستور پروردگار بود»
«به خودتان کمک کنید تا خداوند کمکتان کند»
ژان در دادگاه به اسقف پیر کوشون هشدار داد و گفت:«شما ادعا میکنید که قاضی من هستید. من نمیدانم که واقعا هستید یا نه. ولی به شما میگویم که حواستان را خوب جمع کنید که به اشتباه قضاوت نکنید، چرا که خودتان را در معرض خطر بزرگی قرار دادهاید.من به شما هشدار میدهم پس اگر خداوند به خاطر این کار شما را مجازات کرد من وظیفه خودم را با اخطار به شما انجام داده ام» (ژان-محاکمه در روآن)
«شما دقت زیادی میکنید که هر چیزی را که علیه من است در دادگاه ثبت کنید ولی چیزهایی را که به نفع من است ثبت نمیکنید»(ژان در دادگاه)
جواب ژان به یکی از فرماندهان ارتش فرانسه که از او میخواست به جنگ ادامه ندهد:«برگرد پیش مشاورت و به او این را بگو! شما مشاورین خودتان را دارید و من هم مشاورین خودم را. وقتی که میگویم نظر خداوند تحقق پیدا کرده و به وقوع میپیوندد و ایده شما با شکست مواجه میشود حرفم را باور کنید»
ژان خطاب به سربازانش:«به نام خداوند ما باید با آنها بجنگیم! حتی اگر انگلیسیها از ابرها آویزان شوند بازهم به آنها دست پیدا خواهیم کرد….نداهایم به من گفتهاند که ما دشمن را شکست خواهیم داد»
ژان خطاب به یکی از دوستانش از دهکده دونرمی:«از هیچ چیز جز خیانت نمیترسم»
ژان خطاب به زنی که جواهراتش را برای تبرک پیش او آورده بود:«خودت به آنها دست بکش و مطمئن باش که از دست تو هم به اندازه دست من متبرک خواهند شد»
روبر دو بودریکور فرمانده نظامی شهر وکولر از او پرسید سرورت کیست. جواب داد «او پادشاه آسمان است»
کنت لوکزامبورگ به دیدن ژان در زندانش آمد و به او وعده داد که اگر سعی نکند از زندان فرار کند دیه او را پرداخت کرده و آزادی او را خواهد خرید. ژان به کنت چنین پاسخ داد:«کنت! مرا دست انداخته ای؟! دیه؟! شوخی میکنی! تو نه دوست داری که این کار را بکنی و نه قدرتش را داری»
«من میدانم که انگلیسیها مرا خواهند کشت چرا که فکر میکنند بعد از مرگ من قلمروی فرانسه را به دست خواهند آورد ولی اگر صد هزار نفر به تعداد سربازانشان اضافه شود باز هم به فرانسه دست پیدا نخواهند کرد»
"مرا پیش خداوند بفرستید همان کسی که از پیش او آمده ام"
«اگر محکوم شده و به دادگاه آورده شوم، و ببینم که مشعل را روشن و هیزمها را آماده میکنند و جلاد آمادهاست که آتش را برافروزد، حتی اگر در میان شعله های آتش باشم باز هم چیزی به غیر از این نخواهم گفت و تا لحظه مرگ حرفم همین چیزی است که در این دادگاه گفته ام»

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر