دوشنبه، فروردین ۳۱، ۱۳۹۴

راز جاودانگی حافظ از منظر علمی



مقدمه
روند زمان و بستر تاریخ همواره جایی و مکانی برای بقاء و فنای پدیده های مادی چه از جنس طبیعی و چه از جنس انسانی بوده و میباشد.
مولوی تغییر و تحول مداوم جهان و نو شدن مستمر انرا اینگونه بیان میکند و ارتباطی میان این دگرگونیهای پی در پی را در ارتباط با دنیای وراء نظر میداند :

نو ز کجا میرسد، کهنه کجا میرود ـ و نه ورای نظر عالم بی منتهاست
کهنگی و نویی ، وجود و لاوجود طبق قوانین خاصی که ما از همه زوایای پنهان و نهان آنها هم کاملامطلع نیستیم در قلب و بطن تاریخ قرار دارند. بود و نبود ، زوال و فنا جزء لاینفک حرکت مستمر و خستگی ناپذیر ماده میباشند. ارابه تکامل بر مبنای قوانین درونی خودش گاهی از روی اجساد مردگان عبور میکند و نام و نشانی از انها باقی نمیگذارد و با سرعت انها را به فراموشخانه ذهن میسپارد ، و گاهی هم از بعضیهای دیگر بمانند گوهری ارزشمند پاسداری میکند تا بمانند ستاره ای روشن در شب تاریک نسلهای اینده بدرخشند. به یکی طول عمری به اندازه طول زمان یک حباب روی آب میدهد و به دیگری طول عمری به پهنای دریا. یکی مانند قطره بارانی است بر خاک خشک و خسته و دیگری رودی جاری در قلب پر چین و شکن درها و کوهها. یکی عمری به اندازه یک پشه دارد و دیگری عمری به اندازه عمر نوح. یکی فقط سر شناس زمانه خودش است یکی دیگر فاتح ابدی تاریخ. نام یکی بر جریده عالم ثبت میشود و اسم دیگری را از دفتر عالم خط میزنند.
خواجه شمس الدین محمد حافظ شیرازی معروف به لسان الغیب یکی از نوادر انسانی است که تاریخ را به فتح خود دراورده و با وجود گذشت قرنها از عمر بیولوژیکی او عمر غیر بیولوژیکی او هنوز ادامه دارد. غزلهای او بعد از گذشت از سده های فراوان هنوز بوی کهنگی به خود نگرفته اند و هر روز نو میشوند. هر بار که خواننده انها را میخواند لایه های جدید و بارقه های نویی را در ان مییابد. هنوز که هنوز است رندان جهان انرا سرنمون خود قرار میدهند. هنوز که هنوز است لطایف معانی اش آرام بخش قلبها دوستدارانش است و ایماء و اشاره های رمزالود او مشغول کننده افکار محققان و اندیشمندان این جهان.

اما واقعا راز ماندگاری فرازمانی حافظ چیست ؟ مگر شاعران ، ادیبان و غزلسراهای دیگری در دربار شاهان آنزمان وجود نداشتند که از ادبیاتی غنی و سخنی شیوا برخوردار بودند. چرا ما انها را نمیشناسیم واگر هم میشناسیم انقدر غبار تاریخی بر اسم و نام ونشان انها نشسته است که اهمیت انها را کم و تاثیر گذاری انها را ناچیز کرده. یا اسمی از انها در کتابهای تاریخ یاد نمیشود و یا اگر میشود انقدر کم رنگ و ناچیز است که ما انها را به خاطر نمیسپاریم .
حافظ اما از این جنس و از این سنخ نیست .او به فرمول ماندگاری و راز جاودانگی دست یافته و با کلامی شفاف، سخنی روشن و ایمانی قوی از ماندگاری فرا تاریخی خودش بما خبر میدهد. بما میگوید که پیام او ، کلام او و یادگار قلم او برای مخاطبینش در قرنهای بعد حرفی برا گفتن و لطفی برای خواندن دارد.
حافظ سخن بگو که بر عرصه جهان ـ این نقش ماند از قلمت یادگار عمر
او بخوبی میداند که در عرصه جهان نقشی را که او در غزل آفریده تا ابد به یادگار در اذهان وقلبها میماند. اما خود حافظ بر مبنای کدام اگاهی و شناخت به راز ورمز این ماندگاری تاریخ و فرمول زیست ابدی وفرا بیولوژیکی دست یافته و انرا با ایمانی مستحکم و یقینی قوی برای ما بیان میکند. او در کامی ساده ، با لطافتی روشن در قالب غزلی پر معنی از این راز رمزگشایی میکند.
نمیرد انکه زنده شد دلش به عشق ـ ثبت است بر جریده عالم دوام ما
او راز ماندگاری را در پستوخانه عشق میبیند. در وادی رندی و عرفان همگان بر این عقیده استوارند که عشق محور اصلی و ستون فقرات دیدگاه و جهانبینی سالک را تشکیل میدهد. حافظ که یکی از سر سلسله داران اصلی این سلوک با روش و منش خاص خود میباشد به خوبی دریافته است که در عشق راز حیات ابدی نهفته است . این عشق است که زمینه های مساعد برای جهشای روحی سالک را اماده میکند و ظرفیتهای فراوانی را برای رهرو این راه در جهت عبور سالم از پرتگاههای انحراف مهیا میسازد .
اما وقتی ما از عشق سخن میگوییم منظورمان کدام عشق است، عشق زمینی یا اسمانی ؟ مگر اساسا عشق زمینی در حافظ وجود داشته است؟ موضوع عشق با انکه نقطه مشترک نظری همه حافظ پژوهان است ولی در جنس عشق و برداشتهای ان اختلاف نظرهای زیادی وجود دارد. هر کسی انرا بگونه ای شخصی میفهمند وبطریق فردی حس میکنند . در غزلیات حافظ هم نمیتوا ن از یک فرمول ثابت پیروی کرد و یک عشق اسمانی مطلق و یا یک عشق زمینی بی چون و چرا را به اثبات رساند. از یک سو ما با معشوقی ابدی و ازلی که پرده ز چهره بر نمیکشد روبرو هستیم و از سویی دیگر با شهری که پر از کرمشه حوران و محوشان است مواجه میشویم.

به عقیده بسیاری از محققین و پژوهشگران سه نوع عشق در ابیات حافظ جاری و ساری است:
ـ عشق زمینی
ـ عشق ادبی
ـ عشق عرفانی ـ اسمانی

ـ عشق زمینی و مصداقهای آن
اما عشق زمینی چیست ؟ عشق زمینی عشقی است که ویژگیهای آن مربوط به دنیای مادی است و واقعیت خود را درروابط بین انسانها و در متن جهان عینی اشکار میسازد. این عشق بیشتر در قالب خوشی دنیوی بروز میکند و نتیجه اش شادی و سرور است. اولین مصداق شعری و ادبی ان را در این غزل حافظ میتوان دید.
من و انکار شراب ؟! این چه حکایت باشد ـ غالباً این قدرم عقل و کفایت باشد
می و شرابی که حافظ در این بیت از آن سخن میگوید بدون شک یک شراب زمینی است ، این می به دنبال خود بطور طبیعی عشق مادی را هم بوجود میاورد. عشقی میان انسان و انسان و یا انسان با طبیعت. اشاره به ماه رویی در باغ و بستان که در اشعار حافظ موج میزند، در کنار گرایشات عرفانی رگه های عشق زمینی را به نمایش میگذارند. رد پای این غرلهای عاشقانه زمینی را میتوان در جای جای شعر حافظ دید . این ابیات چنان روشن و واضح هستند که هر گونه تفسیر غیر زمینی وغیرمادی را ناممکن می سازد ، و تلاش اندسته از خشک اندیشان دینی را که به دنبال یک تفسیریک سویه و مطلقا مذهبی از تمامی اشعار حافظ هستند را بی نتیجه میگذارد. با همین رویکرد است که حافظ از هر امکانی که بدست میاورد برای شادخواری این جهانی در حد معقول و محدود خود استفاده میکند.
سحر ز هاتف غیبم رسید مژده به گوش ـ که دور شاه شجاع است ، می‌ دلیر بنوش
در این شعر که به می دلیر اشاره شده است حاکی از شجاعتی است که حافظ برای نوشیدن می در دوران شاه شجاع بدست آورده. زیرا ان دوره ، دوران شاه شجاع است وبگفته بعضی از تاریخ نگاران در این زمان بر خلاف زمان شاهان دیگرمی نوشی با مجازاتهای انچنانی همراه نبوده است و نسبت به ان سخت گیری انچنانی نمیشده است.
« میگویند می خوری در این دوره معمول بوده و کسی در دربار با ان سر ستیز شرعیت مدارانه نداشته است. به نظر میرسد که در دوران شاهان دیگری از حیات حافظ می خوری به این صورت ازاد نبوده . در جایی خواندم که حتی در دربار شاه هم می نوشیده میشده است. به همین دلیل است که حافظ بر این نکته تاکید میکند که باید از موقعیت موجود استفاده کرد، می خورد و شادمان زیست. (استاد معین)»
حافظ در غزلی دیگر می خوری را بر زاهد فریبکار که دام تزویر را همیشه پهن میکند ارجح میشمارد و میگویید.
حافظا می‌خور و رندی کن و خوش باش ولی ـ دام تزویر مکن چون دگران قرآن را
این می که در این غزل امده بدون شک اشاره به باده زمینی دارد . زیرا به نوشیدنی اشاره میکند که زاهد ریاکار انرا حرام میداند. حافظ از این حربه در جدال با دورویی و ریای اخوندهای زمانه که قران را دام تزویر کرده اند به بهترین وجهی استفاده میکند.
با این سلاح ومنطق است که میتوان زیر اب یک تعصب خشک مذهبی را زد. این همان نقطه ایست که حافظ با دست گذاشتن بر ان فریاد اندسته از تند اندیشان مذهبی را بلند میکند که همه اعمال غیر انسانی خود را که در رابطه با خلق خدا انجام میدهند را حلال میدانند و تنها در پی حرام شمرن می انگوری میباشند.

حافظ باده نوشی را بهتر از زهدفروشی ریاکاران می‌داند زیرا روزگار حافظ روزگار زهد فروشی و ریاورزی بوده‌است. آنان به‌جای آن‌که به‌راستی مردان خدا باشند و روندگان راه حقیقت، اغلب، خرقه‌داران و پشمینه‌پوشانی بودند که بویی از عشق نبرده به تندخویی شهرت داشتند و پای از سرای فکر منجمد ومحدود خود بیرون نمی‌نهادند.
نقد صوفی نه همه صافی بیغش باشد ـ ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد.
در برابر صوفی، حافظ از عارف با نیکویی و احترام یادکرده ودر این مبارزه به کسی رحم نمی‌کند شیخ، مفتی، قاضی و محتسب همه از کنایات در اشعار او آسیب می‌بینند.
اما اگرکسی زمینی بودن اشعاری که دربالا به انها اشاره شده را به چالش بکشد و کمی در مادی بودن این معجون سرخی که حافظ به ان ارجاء میدهد شک کند، و مبنی را بر ان بگذارد که از انها به دلایل مختلفی یک تفسیر دینی ارائه دهد، این چند بیت راه را بر هر گونه تفسیری غیر ازیک تفسیرمادی و زمینی میبندد.
من که امروز ام بهشت نقد حاصل میشود ـ وعده ی فردای زاهد را چرا باور کنم.
بهشت نقد اشاره به خوشیهای این جهانی است که در مقابل وعده های آن جهانی قرار میگیرد. ودر جایی دیگر میگوید.
می خواه و گل افشان کن، از دهر چه می جویی ـ این گفت سحرگه گل ، بلبل تو چه میگویی
مسند به گلستان بر ، تا شاهد و ساقی را ـ لب گیری و رخ بوسی ، می نوشی و گل بویی
در این ابیات واژههای می خواه و گل افشان کن در کنار لب گیری و رخ بوسی ، می نوشی و گل بویی همه مصداقهای زمینی هستند و از منطق بدور است که بر انها با زور تفسیری عرفانی را تحمیل کنیم.
باز در جایی دیگر حافظ تاکید مجدد میکند که تا وقت است باید به این سخن پند امیز گوش کرد و از خوشی های این جهان لذت برد
ای نور چشم من سخنی هست گوش کن ـ تا ساغرت پر است بنوشان و نوش کن
بنوشان به معنی دیگران را نوشاندن است. این بدین معنی است که باده از جنسی ماده زمینی است که میتوان به دیگران هم پیشنهاد نوشیدن انرا کرد. زیرا در جاهای دیگر حافظ از رازالوده بون می و پر از اسرار بودن ساقی میگوید که جنسی اسمانی دارد و همواره از چشم عامی و حسود باید بدور بماند.
مدعی خواست که اید به تماشگه راز ـ دست غیب امد و بر سینه نا محرم زد
ـ علت دنیا گرایی حافظ
اما چرا شاعری و غزلسرایی مثل حافظ که قران را به چهارده روایت میخواند و با شرع دینی و قوانین مذهبی آشناست اینگونه زمینی ؛ مادی و خوش گرایانه فکر میکند ، شعر میسراید و انرا حس میکند و درصدد تجربه آن است و حتی گهگاهی که شک مذهبی بر او غلبه میکند برای گناهان خود از خدا گذشت و مغفرت میطلبد.
بیار باده ، که دوش ام سروش عالم غیب ـ نوید داد ، که عام است فیض رحمت او
پاسخ این سوال در عین اینکه ساده است بسیار پیچیده هم میباشد. حافظ با این گونه اشعار خود سرسختانه به دنبال دگرگون کردن جهانبینی و انسان شناسی است که ، بر مبنای شرع عقب گرا و دنیا گریزبناشده ، شرعی که از درون افکار و خواسته های بیمار گونه چند شیخ و زاهد بر امده و تمامی سعی و تلاش انها از وضع این قوانین شرعی ، استحمار توده مردم برای سوار شدن بر گرده انهاست . شرعی که بعد از خلفای راشدین به مرور زمان از محتوای اصلی خالی شده و تا زمان حافظ نزدیک به ششصد سال در جمود و سکون قرار گرفته. اصول شرعی که جزء فروع دین هستند وبایدد با زمان تغییر کنند تا بتواند پاسخگوی نیازهای جدید انسان و اجتماع در هر دوره ای باشند ، تا زمان حافظ هنوز در پایین ترین و ابتداعی تری اصول خود در جا میزنند و بجای رسیدن به جوهر اصلی اسلام که بر مبنای عدالت، هدفش ساختن انسان کامل در یک جامعه ای نمونه مثل مدینه فاضله است هر روز بیشتر برای چپاول مردم و رسیدن به قدرت و حفظ دائمی ان ، اصول را که توحید و عدالت باشند را اگاهانه رها کرده و به فروعی مثل شک بین دو رکعت در نماز چسبیده است.

فروعی که هیچ معضل جدی تا حالا از کسی حل نکرده ، نه از خود انکسی که این شرع را هر روز تفسیری جدید میکند و نه از شیخی که انرا بر سر منبر ارائه میدهد و نه ازیک مومن عامی که به ان عمل میکند.به نظر هم نمیرسد که در اینده هم این شرع بتواند مشکلی را حل کند.
بر پایه این شرع واپس گرایانه و ناهمخوان با زمان است که زاهد و شیخ و مفتی و محتسب در دستگاه مذهبی خود همواره از یک اشتباه به یک اشتباه دیگر می غلتند وهنوز از یک چاه درنیامده به چاه دیگر می افتند. تاریخ هزارو چهار صد ساله اسلام بعد از خلفای راشدین گواه این ادعاست.
به همین دلیل است که حافظ دست روی موضوعی حساس مثل «هدایت» میگذارد وشارهین شرع را برخلاف خود از رحمت هدایت الهی بی بهره میبیند و ان را اینگونه بیان میکند.
زاهد غرور داشت سلامت نبُرد راه ، غرور بیش از حد و نابجای در کنار ریای زاهد او را از راه راست منحرف میکند و به بیراهه میکشاند.
دید حافظ به جهان اما نه یک دید شهوانی همراه با هوس رانیهای لحظه ای است. نگرش اوبیشتر یک نگرش زیبایی شناسی به هستی و جهان پیرامون است که در این اشعار زمینی حافظ به اوج خود میرسد.
منم که شهره شهرم به عشق ورزیدن ـ منم که دیده نیالوده ام به بد دیدن
او با دیده پاک و نه دیده ناپاک به این جهان مینگرد. این نگاه صادقانه بند های غایت گرایانه بهشت محور را از دست و پای شاعر شوخ طبع و زیبایی دوست که در بطن واقعیتهای این جهان زندگی میکند و در صدد چشیدن شیرینیهای این زندگی میباشد را میگشاید. این پایان ان نگرش صرفا زاهدانه ای است که جهان را همچون میدان جنگ خیر و شر میبیند و جهت گیر زندگی را به سمتی میبیند که معنای زندگانی «این جهانی» را کوشش و رنج بردن برای رساندن خود و همه چیز به غایت «ان جهانی» اش می داند، به رستگاری و لذت جاودانه ، به بهشت در کنار جوی شهد و شیر و حور و غلامان.
این چرخش دید ، پایان ان نظریه و دیدگاهی است که جهان را از میدان جنگ خیر و شر ، دانی و عالی ، زمینی و اسمانی ، جسمانی و روحانی ، به میدان بازی تبدیل میکند. گفتم بازی ؟ نه بهتر است بگوییم به «میدان عشق بازی» انهم عشق بازی شاعرانه .
این برداشت حافظ از جهان و این نگرش همخوانی زیادی دارد با این حدیت از حضرت محمد که میفرماید:
إنّ الله جميلٌ يحب الجمال «خداوند زيباست و زيباي ها را دوست دارد. (صحيح مسلم 1/93)
مراد دل ز تماشای باغ عالم چیست ـ به دست مردم چشم ، از رخ تو گل چیدن
در این دگرگونی نظری ، حافظ خوب میداند که بازی در این جهان و لذت معقول و در چهار چوب اخلاقی منشاء سرخوشی و سرچشمه بروز وظهورنیروهای حیاتی در انسان میشود و این جوش وخروش شادمانه عامل حرکت و زمینه ساز خلاقیت و نوع اوری است. انچیزی که زاهد در دنیای تیره و تنگ خود نه میداند و نه میتواند بداند ، نه میفهمد و نه میتواند بفهمد. اما شاعر شوخ وشی که در صدد ایجاد ارتباط منطقی و واقعی بین دو جهان زمینی و اسمانی است و تلاش میکند که نقطه پایانی بر تضاد پایان ناپذیرجنگ دائمی بین این جهانی و ان جهانی بگذارد ، به عمق موضوع پی برده است. به همین دلیل است که از خوشیهای این دنیا در چهارچوب اخلاقی ان نمیهراسد و انها را با جان روح میبوید ، میچشد ، حس میکند و تجربه میکند. و انجایی هم که شک مذهبی او را فرا میگیرد، که ایا این لذت مادی همراه با گناه است سریعا به سراغ خدای « خطا پوش » خود میرود.
پير دردی کش ما ، گر چه ندارد زر و زور ـ خوش عطابخش و خطاپوش ، خدايی دارد
در عین حال شاعر شوخ طبع خوب میداند که تهدید این نگرش جدید افتادن از بام «عرفان شاعرانه به لذتهای مادی عامیانه» است. و این گونه از دام راه سخن میگوید «خال جانان دانهٔ دل زلف ساقی دام راه» اشاره به دام راه اشاره به راه انحرافی است که میتواند شاعر را از صراط مستقیم زیبای شناسی به پرتگاه هرزگی بکشاند. اما او برای اینکه به دام لذتهای سطحی وزودگذراین دنیایی نیافتد با تیز هوشی و درکی ظریف این تهدید را شناسایی میکند و انرا با متدهای عارفانه که شیخ از انها بی خبر است . تحت کنترل خود در می اورد.
به پیر میکده گفتم که چیست راه نجات ـ بخواست جام می و گفت عیب پوشیدن
حافظ رند ، راه نجات را در عیب پوشی میبیند. او اصالت را به روابط بی الایش انسانی میدهد او دوستی بین انسانها را ملاک خود قرار میدهد و نه حرام بودن شراب را.
او بدنبال آنست که از کسی هتک حرمت نشود تا ابروی کسی نرود. او بدنبال شفقت و مهربانی بین همه ادمهاست ولی بر خلاف او شیح و زاهد ریا کار در بیان کردن و ظاهر کردن عیب مردم برای سرکوب انها و باجگیری از هیچ چیزی دریغ نمیکند.
ایا از خود پرسیده اید که چرا زاهد این همه ریا کار است ؟منشاء حقه بازی مذهبیون خشک اندیش چیست؟ جوابهای مختلفی میتوان به ان داد. خودپرستی ، نااگاهی و صدها دلیل دیگر اما یک دلیل جزء دلایل اصلی است و انهم تضاد بین دیدگاه غلط انها از جهان و انسان است . دستگاه نظری ناقض وپر از تناقض انهاست که جماعت پشمینه پوش عیب جو ی خود پرست را جبرا به سوی ریا و دروغگویی میبرد.
اما به چه دلیل تضاد نظری به انحراف عملی تبدیل میشود. دلیلش خیلی ساده است ، زاهد جسما و روحا در بطن و متن این عالم خاکی زندگی میکند ولی همواره درحال نفی ان و تمامی نیازهای طبیعی و بیولوژیکی انسان در این جهان است . وی بجای ارائه یک رویکرد معقولانه به همه خوشیها وناخوشیهای این جهان که ما را احاطه کرده اند، بجای اینکه از توانایی ها و ظرفیتهای موجود استفاده بجا و مناسبی بکند تا از انها در راستای تکامل وپیشرفت خود به سمت ان حقیقتی که خود هر روز بر سر منبر اعلام میکند بردارد. انرا نفی میکند و همواره وانمود میکنند که از ان گریزان هستند. گریزاحمقانه ، مداوم و مستمر از واقعیتهای پیرامون این جهانی ونیازهای زیست شناسانه انسانی او را به ورطه تضاد های لاینحلی میکشاند که قادر به پاسخگویی منطقی به انها نیست. از اینرو تنها راه برون رفت را در دروغ و ریا میبیند و در مصلحت اندیشیهای بی ارزش بازاری. از انجاییکه او پاسخی در خور برای لذتها ، شادی ها و سرخوشی های منطقی این جهانی نمیتواند بیابد هم این جهان را با روی گرداندن از ان از دست میدهد و هم ان جهان را.
این جهان را از دست میدهد زیرا با این جهان قهر است، دنیا را با دیده تحقیر نگاه میکند و این سرا را دار مکافات میبیند.
ان جهان را ازدست میدهد زیرا با دست زدن به فریب ، ریا و دغلکاری در این جهان زیر بنای سعادت ان جهانی که خدا تعهد انرا به مومنین واقعی خودش داده راهم از دست میدهد.
جان ، بی جمال جانان میل جهان ندارد ـ هر کس که این ندارد حقا که آن ندارد
حافظ بخوبی دست روی این مسئله مهم گذاشته است ، هر کس که بی جمال یار میل به این جهان را ندارد ان جهان را هم ندارد. رابطه داشتن این جهان با بدست و اوردن و رسیدن به ان جهان رابطه معقول و منطقی در جهان بینی حافظ است.
ریا ی زاهد از ناهمخوانی دستگاه نظری و عملی او با جهان پیرامون نشات میگیرد. بخاطر همین در خلوت ان کار دیگر میکند و قران را برای دیگران دام تزویر مینماید .گندم نمای جو فروش بیان عامیانه این ریاکاری است.
این ناهمخوانی هم ضربه شدیدی به دستگاه نظری مذهبی میزند وهم احکام دینی را از محتوا خالی میکند. تفسیر به رای قران بر مبنای منافع روز و تعادل قوای اجتماعی نتیجه بلافصل همین نگرش است . از درون این تزویر و ریا است که قانون قصاص در میاید. دست بریدنها ، شلاق زدنها ، در ملاء عام اعدام کردنها . این مسیر انحرافی در نهایت به چه چیزی منتهی میشود؟ به یک چیز: زیر سوال بردن انسان وکرامت انسانی . زاهد با اعمال خود هم خود راهم اعتقادات خود را هم انسان را و هم جهان را زیر سوال میبرد.
بر خلاف روش زاهد اما اندیشه حافظ هم این جهان را دارد وهم ان جهان را. زیرا او در گریز مداوم از این جهان برای رسیدن به ان جهان نیست او برای رسیدن به شراب ازلی ازخون رگ انگور هم مینوشد ، برای رسیدن به معشوق ابدی دست بر سر زلف یار زمینی خود هم میکشد. برای رقصیدن در میانه بهشت در زمین هم میرقصد. اما بجا ، به موقع و به قدر و اندازه
برای درک این جهانبینی فقط کافی ایست که به این دو بیت توجه شود تا به رابطه منطقی این جهان و ان جهان در نظر حافظ پی برد.
چه كار اندر بهشت ، آن مدعي را ـ كه ميل امروز با حــوري ندارد؟
هـــر سرو قدي كه بگذرد در نظرم ـ در هيبت او خـيره بماند بـصـرم
حافظ مذهبی مدعی رسیدن به بهشت را به سخره میگیرد که چگونه میخواهد به حوری بهشتی برسد ولی از دیدن هر سرو قدی و زیبا روی در این جهان صرف نظر میکند . در یک جمله میتوان گفت که حافظ از رد این جهان به ان جهان نمیرسد بلکه ازدرک این جهان است که به فهم ان جهان میرسد. از گردش در باغهای این زمین است که باغ عدن را تجربه میکند. و اوست که با تمام شوق انسانی و ذوق هنری خود اینگونه میسراید:
فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم

طرحی نو در انداختن فقط از کسی بر میاید که طرحهای موجود زمینی را بخوبی بشناسد. شیخ و مفتی که همیشه در صدد نفی خراباتگه خاکی خود هستند هرگز طرحی را در این دنیای فانی به رسمیت نمیشناسند. از اینروست که انها ان چیزی را که به رسمیت نمیشناسند در مورد ان تعقل هم نمیکنند ، در مورد چیزی هم که تعقل نمیکنند به فهم ان هم نمیرسند و ان چیزی را که نمی فهمد نمیتواند تغییر دهند. وقتی چیزی تغییر نکند در یک کلام میتوان گفت که میگندند. بوی گند ارتجاع مذهبی و ریاکاری شیخ و محتسب نیز برخواسته از همین دنیا گریزی احمقانه و لجوجانه انهاست.
و این ان اگاهی بنیادینی است که حافظ بر خلاف واعظانی که این جلوه در مهراب و منبر میکنند به ان دست یافته است. حافظ دست و پای عشق زمینی را از زور ؛ زر و تزویر و نگاه الوده پاک میکند تا که این عشق زمینی هموار کننده راه او برای رفتن به سوی عشق اسمانی شود.
حافظ نه ان زاهد ریا کار است که جهان مادی را نفی کند و نه در یک نگرش مطلقا مادی و کاسبکارنه است که عشق را به پول بخرد وبرای برخورداری از نعمات زندگی خود را به دستگاه قدرت زمانه بفروشد و به گونه ای پادوی ان شود.
میان مسجدو میخانه راهی است ـ بجویید ای عزیزان این ره کدام است.
او مرد قدرها و اندازه هاست ، او به شناخت اندازهای این جهان دوالیستی رسیده است.او میداند که میان یک نگرش مطلقا مذهبی که با نام مسجد از ان یاد میکند ویا یک دید کاملا مادی که بعنوان میخانه از ان اسم میبرد. راه میانه ای هم وجود دارد که از تلفیق درست و متناسب این دو بدست میاید. او این مقوله فلسفی را تا عمق وجود خود درک کرده که دوالیزم این جهان که در این شعر مصداق مسجد و میخانه را بخود میگیرد ، زیر بنای نسبی بودن این جهان را تشکیل میدهدو در قلب یک جهان نسبی هر گونه مطلق گرایی حتی اگر مذهبی هم باشد ، راه به ناکجا اباد میبرد. از اینروست که او یکی از سلسله جنبانان طرحی جدید ، معقول و سازگار با نیازهای مادی انسان خاکی میشود . مادی گرایی حافظ پایان دستگاه نظری مقدس مابانه پر از تضاد و تناقض شرعی است که شیخ و زاهد انرا را نمایندگی میکنند.
منم که شهره شهرم به عشق ورزیدن ـ منم که دیده نیالوده‌ام به بد دیدن
وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم ـ که در طریقت ما کافریست رنجیدن
به پیر میکده گفتم که چیست راه نجات ـ بخواست جام می و گفت عیب پوشیدن
اختلاف راه هدایت از ضلالت برخواسته ازنوع جهان نگری ما و انسان شناسی ما است . ما با چه دیدی به این جهان نگاه میکنیم؟ ایا این جهان مکانی برای هبوط ابدی ما از افلاک به خاک است پرتاب کور ما از بهشت به خراباتگه زمین است. ایا ما در زندان ازلی خودمان گیر کرده ایم و محکوم به زیست غیر انتخابی خود در ان هستیم.
در جهانی که زاهد زیباییهای انرا نمی بیند ؛ بدنبال حقیقت گشتن با هدف رسیدن به خدا یک شوخی بی معنی میشود. متعصب دینی که انسان را غرق گناه ابدی می بیند ، اشاره او به کرامت انسانی بیشتر به یک هجو مسخره میماند تا یک واقعیت دست یافتنی. در این دنیایی که پشیمنه پوش انرا زشت وتهی از شادی می یابد ، زندگی هم فقط چهره عبوس و پر چین و چروک خود را به او نشان میدهد.
نگرش حافظ اما یک دیدگاه منفی گرا ، نفی کننده و غم انگیز و ترحم اور نیست. او یک دیدگاه مثبت گرا ، تایید کننده ، شادی افزا و پر نشاط را ارائه میدهد. جهان از دید او برزخی نیست که در خور نفی باشد ، بهشت اولیه ایست که انسان با زیستن در ان و با روند رو به کامل خود میتواند به بهشت ازلی برسد و شعرهای زمینی حافظ اوج این دیدگاه میباشند.
در ادبیات مسیحی جمله ای است که اصل وجوهر همین موضوع را بیان میکند.
«میگویند روزی خدا رو به انسان میکند و به او میگوید که اگر میخواهی لیاقت ورود به بهشت من را داشته باشی بهشت زمینی خود را بساز ، زیر بغل خود بگیر و با خود بیاور و به ما نشان بده.»
شعر حافظ در فروکاستن روحانیت زاهدانه و برداشتهای عامیانه از جهان وانسان و برافراشتن یک عقلانیت فلسفی، عارفانه ، عاقلانه و عاشقانه سرامد همه میشود . در شعرهای زمینی او حس انسانی در اوج خودش زنده و بیدار است و ادمی با حس پنجگانه خود یکسره در جهان مادی که «جلوگه یار» است غرق میشود تا در مکانی دیگر و زمانی دیگر در اغوش یار ابدی در بهار انسانی خود را مجددا باز یابد .
ادامه دارد
پرویز مصباحی
آلمان
18.04.2015

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر