بسیجی «محسن حججی» یکی از نیروهای فعال موسسه احمد کاظمی بود
9.8.2017
سایت حکومتی دفاع پرس وابسته به بسیج نوشت: محسن حججی از شهرستان نجف
آباد در دفاع از حریم اهلبیت و اسلام حقیقی بدست تروریستها در سوریه به
شهادت رسید (عکس بالا). وی دو روز پیش در عملیاتی که نزدیک مرز سوریه با
عراق صورت گرفت به اسارت داعش درآمد. داعش تصاویری از به شهادت رساندن وی
را منتشر کرده است. شهید مدافع حرم «محسن حججی» یکی از نیروهای فعال موسسه
شهید احمد کاظمی بود.
چگونه از چنگ داعش گریختیم
خبرنگار روزنامه "ایران" که به همراه عکاس این رسانه به موصل اعزام
شدهاند، در خاطرهای از حضور خود در عراق نوشت:...نقشه به ما نشان میدهد
باید به سمت شمالغرب برویم؛ راه را ادامه میدهیم و راننده به مترجم
میگوید از پشت، تویوتای سفیدرنگی دنبالمان میکند. صحبتهای راننده و
مترجم کمی بلندتر میشود و چهرههایشان برافروخته. مترجم ماجرا را تعریف
میکند که تویوتا به دنبال ماست. راستش هر چهار نفرمان ترسیدهایم و من
با دوربین کوچکی که دارم در حال فیلمبرداری هستم. پیش خودم میگویم اگر
گرفتار شدیم و زنده برنگشتیم، شاید این فیلم بخشی از ماجرا را نشان بدهد و
بقیه بدانند چطور اسیر و کشته شدیم!
تویوتا ۱۵ دقیقه تعقیبمان میکند و ما دقیقاً نمیدانیم آنها داعشی هستند، کرد پیشمرگه یا نیروهای خودمان؟ راننده سرعتش را زیاد و زیادتر میکند و تویوتا بالاخره از تعقیب دست برنمیدارد. همهمان رنگمان مثل گچ سفید شده و خیس عرق هستیم. سناریوهای عجیب و غریب و وحشتناکی را مرور میکنم؛ صحنه شکنجههایی که تروریستها منتشر کردهاند، مدام توی ذهنم به نمایش درمیآید.
پس از ۲۰ دقیقه فرار بالاخره ابومصطفی با تمام سرعت پیش میرود و ماشین را توی شیاری که گویا زمانی رودخانه بوده، متوقف میکند. چشم میچرخانیم انگار خبری از تویوتای سفید رنگ نیست. پس از چند دقیقه با ترس و لرز بیرون میآییم و به دنبال راهی برای بیرون رفتن از مخمصه میگردیم. ساعت ۵ عصر است و هنوز سرگردانیم. از روی رد ماشین میفهمیم بارها از این مسیر رفتهایم و بازگشتهایم. ابومصطفی بهسوی کوههای سنجار میرود و نقشه نشان میدهد آنجا محل استقرار داعشیهاست. به مترجم میگوییم که از راننده بخواهد آنطرفی نرود وگرنه داعشیها به طرفمان شلیک میکنند. راننده بیتوجه به حرفهایمان با سرعت پیش میرود. هر چقدر به راننده میگوییم «قف قف» نمیایستد. نصیحتها را توی ذهنم مرور میکنم و اینکه گفته بودند به هیچ کس اعتماد نکنیم. پیش خودم میگویم نکند ابومصطفی میخواهد ما را تحویل داعشیها بدهد و هزاران فکر و خیال و آن لباس نارنجی رنگ اسرای داعش و چاقو و...
تویوتا ۱۵ دقیقه تعقیبمان میکند و ما دقیقاً نمیدانیم آنها داعشی هستند، کرد پیشمرگه یا نیروهای خودمان؟ راننده سرعتش را زیاد و زیادتر میکند و تویوتا بالاخره از تعقیب دست برنمیدارد. همهمان رنگمان مثل گچ سفید شده و خیس عرق هستیم. سناریوهای عجیب و غریب و وحشتناکی را مرور میکنم؛ صحنه شکنجههایی که تروریستها منتشر کردهاند، مدام توی ذهنم به نمایش درمیآید.
پس از ۲۰ دقیقه فرار بالاخره ابومصطفی با تمام سرعت پیش میرود و ماشین را توی شیاری که گویا زمانی رودخانه بوده، متوقف میکند. چشم میچرخانیم انگار خبری از تویوتای سفید رنگ نیست. پس از چند دقیقه با ترس و لرز بیرون میآییم و به دنبال راهی برای بیرون رفتن از مخمصه میگردیم. ساعت ۵ عصر است و هنوز سرگردانیم. از روی رد ماشین میفهمیم بارها از این مسیر رفتهایم و بازگشتهایم. ابومصطفی بهسوی کوههای سنجار میرود و نقشه نشان میدهد آنجا محل استقرار داعشیهاست. به مترجم میگوییم که از راننده بخواهد آنطرفی نرود وگرنه داعشیها به طرفمان شلیک میکنند. راننده بیتوجه به حرفهایمان با سرعت پیش میرود. هر چقدر به راننده میگوییم «قف قف» نمیایستد. نصیحتها را توی ذهنم مرور میکنم و اینکه گفته بودند به هیچ کس اعتماد نکنیم. پیش خودم میگویم نکند ابومصطفی میخواهد ما را تحویل داعشیها بدهد و هزاران فکر و خیال و آن لباس نارنجی رنگ اسرای داعش و چاقو و...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر