سه‌شنبه، مرداد ۲۴، ۱۳۹۶

#ایران# شعری از زبان کودکان دستفروش قمی که توسط ماموران شهرداری کشته شد


جان داده بابا تا که نان آور بماند – تا مرد پُر زور من و مادر بماند



با اینکه امرار معاش او حلال است –  اما چرا برگشتنش دیگر محال است؟
نان حلالش را چرا از هم دریدند؟ – او را به ما «بابا»ی نان آور ندیدند؟
داروغه، مامور خبیث شهرداری  ما را چرا بنشانده در افسوس و زاری؟
امشب شده خالی‌تر اما سفره‌ی ما –  تاریک شد در آسمان هم زهره‌ی ما
انگار، هر کس نان بازو می‌خورد او –  جرمش بود یک لقمه نان بی‌هیاهو
بابای ما بودی اگر در اختلاسی –  کِی از کفن می‌شد بر اندامش لباسی؟
قابل ذکر اینکه این دستفروش که حاضر نشد خودرویش را هم مامورین شهرداری با خود ببرند توسط آتش به اختیاران شهرداری به زمین کوبیده شد و در اثر ضربه مغزی جان باخت.
مردم قم و هم کارهای وی طی تظاهراتی شعارهای مرگ بر شهرداری سر دادند و از کشته شدن او به دست قاتلین شهرداری ابراز انزجار نمودند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر