شنبه، مرداد ۰۵، ۱۳۹۲

کودکان فال فروش در خیابان‌های شهر شلوغ؛ «فال گرفتم، گفت روشنیه!»

934661_205196902973890_856890345_n
محمد صراف ۱۳ ساله و از هفت سالگی در خیابان‌های شهرشلوغ ، شهر پرماجرا، شهر بزرگ بی‌پایان پرشتاب غزل می‌فروشد.، غزل‌های حافظ.
مهمان مجله جامعه ..یک کودک کار:
محمد صراف، ۱۳ سالمه.
محمد، تو کار می‌کنی؟
آره.
چه کار می‌کنی؟
دستفروشی. فال توی سپاه.
سپاه، منظورت کجاست؟ میدان سپاه؟
بله.
چه فالی می‌فروشی؟ فال حافظ، چی؟
حافظ.
روزی چندتا فال می‌فروشی؟
۱۰ هزار تومن.
روزی ۱۰ هزار تومان فال می‌فروشی؟
آره.
مردم رفتارشان با تو چطوری است وقتی می‌خواهی بهشان فال بفروشی؟
خوبه. بد نیست. بعضی‌هاشون بدند.
بعضی‌هاشان که بدند چه رفتاری می‌کنند که تو دوست نداری؟
فحش می‌دهند. مثلاً می‌گن برو اینجا کار نکن. برو پدرمادرتو بگو کار کنند.
تو چه می‌گویی آن موقع؟
آن موقع هیچی دیگه. بعد هم همین جوری میرم.
از چند سالگی فال می‌فروشی؟
هفت سالگی.
بچه‌های دیگر هم هستند که با هم فال بفروشید؟
آره.
دوست‌هایت یا مثلاً خواهر برادرت؟
نه. خواهر برادرم که نمیذاریم کار کنند.
چرا نمی‌گذاری آنها کار کنند؟
خودمون کار می‌کنیم دیگه. خوب اونا دخترن دیگه. ما پسر. مثلاً اونا باید بشینن کارهای خونه را بکنن ما بریم کار کنیم.
آنها درس می‌خوانند؟
آره. یکیش اول دبیرستانه. یکیش سوم راهنماییه. من هم خودم اول دبیرستانم.
پس تو درس هم می‌خوانی کنار فال فروختن؟
آره.
مدرسه چی؟ تو مدرسه می‌دانند که تو فال می‌فروشی؟
آره.
نمره‌ها و درس‌هایت چطور است؟
معدلم شد ۱۷. نمره‌هام از زیر ۱۷ به پایین نبود.
پدر و مادرت چه کار می‌کنند؟
بابام کارگر ساده است. مادرم هم نمیذاریم کار کنه. کارهای خونه را داره می‌کنه.
مامانت از اینکه تو می‌روی فال می‌فروشی خوشحال است؟
خوشحال که نیست. می‌دونه که واسه خرجی خونه کار می‌کنم. بابام برجی پولشو میاره .
می‌تونی کمک کنی؟ پولی که تو در می‌آوری به درد این می‌خوره که کمک کنی به خرج و مخارج زندگی توی خانه؟
روزی ۱۰ [هزار] تومن کار می‌کنم. نمی‌دونم.
همه را هم می‌بری می‌دهی به بابات؟
به مادرم می‌دم.
محمد، دوست داشتی که خودت کار نکنی و فقط مثل بقیه همکلاسی‌هات یا بقیه بچه‌ها توی سن و سال خودت درس بخوانی؟
آره.
از محمد از بهترین خاطره‌اش می‌پرسم. بهترین خاطره‌ای که یک کودک کار و خیابان می‌تواند به یاد بیاورد:
بهترین خاطره‌ام با یک آقا رفتیم مثلا لباس خرید و سلمونی و اینها.
یعنی تو را در خیابان دید گفت بیا برویم برایت لباس بخرم؟
آره.
تو هم باهاش رفتی لباس خوشگل خریدی؟ دوست داشتی لباس‌ها را؟ خودت انتخاب کردی؟
آره. دو ماه پیش.
دیگر آن آقا را ندیدی؟
نه.
خب. محمد کسی توی خیابان تو را اذیت نمی‌کند وقتی فال می‌فروشی؟
شهرداری نمیذاره . بهزیستی نمیذاره. می‌زنه می‌گه برو دیگه اینجا کار نکن. پریروز رفتم کار کنم یه دفعه‌ای گرفت زدم.
کی بود آن کسی که این کار را کرد؟
شهرداری بود.
تو چه کار کردی؟
من هیچی دیگه. رفتم.
الان بزرگترین آرزوی تو چیست؟ اگر یک نفر بخواهد آرزویت را برآورده کند،‌ آن آرزو چیست؟
بهترین آرزویم؟ سایه پدرمادرم.
خیلی دوستشان داری؟
آره.
از چه ساعتی تا چه ساعتی کار می‌کنی و بعد از چه ساعتی تا چه ساعتی می‌روی مدرسه؟
مدرسه که تعطیل شدیم. از ساعت ۴ می‌رم تا ساعت ۱۰. مدرسه هم صبحها ساعت هفت صبح بعد از سه ماه تعطیلی می‌رم.
خب. بعد کی درس می‌خوانی این طوری؟
مثلاً ساعت ۱۲ تعطیل می‌شم تا ساعت ۲ درس می‌خوانم و بعد تا سه می‌خوابم و بعد بلند می‌شم می‌رم سر کار.
از ساعت ۴ می‌روی تا ۱۰ شب سر کار؟
آره.
به این فال‌هایی که می‌فروشی خودت هم اعتقاد داری؟
آره. یه دونه.
یعنی برای خودت فال می‌گیری؟
یه بار گرفتم فقط. آدم یه بار فال می‌گیره دیگه فقط.
چه نیتی کردی فال گرفتی؟
هان؟
نیتت چه بود وقتی فال گرفتی؟ برای چه فال گرفتی؟
نیت واسه دادشم گرفتم. داداشم زندانه دیگه!
داداشت چرا زندان است؟
چیز… یه پسره رفته بود یک کاری کرده بود بعد سر داداش من انداخته بود. گفته اون این کارو کرده.
داداشت چند سالش است؟
۲۰ سالشه دیگه. شنبه هم دادگاهی داره.
الان چند وقت است زندان است؟
دو سال.
تو فال گرفتی که ببینی آزاد می‌شود یا نه؟
آره.
چی گفتی موقعی که فال می‌گرفتی؟ تو دلت چی گفتی؟
گفتم، نیت کردم دیگه. سه بارقل هوالله را خوندم. بعد یک بار والعصر را خوندم. بعد نیت کردم درآوردم. گفت، روشنیه دیگه! مثلاً آزاد می‌شه.
پس به این فال‌هایی که به مردم می‌فروشی خودت اعتقاد داری؟
آره.
مردم هم ازت این فال‌ها را می‌خرند، اعتقاد دارند؟
بعضی‌هاشون می‌گن ما به فال اعتقاد نداریم.
تا حالا شده کسی ازت فال بخرد و یکهو ببینی خوشحال شد وقتی فالش را خواند؟
آره. یه بار. یه ماشینه بود گفت چنده؟ گفتم پونصد تا. خرید ازم و بعد خوندش و خوشحال شد، بهم پنج [هزار] تومن داد.
خوشحالش کردی با فالت؟
آره.
***
تعریف‌های زیادی از کودک کار شده. کودکانی که مدام و پایدار به کار گرفته می‌شوند. زیر ۱۸ ساله‌هایی که اغلب به دلیل مشکلات اقتصادی خانواده به جای آن که درس بخوانند یا کودکی و بازی کنند، کار می‌کنند. کودکانی که زود وارد دنیای بزرگترها می‌شوند. کودکانی که کودکی نمی‌کنند.
محمد که فال می‌فروشد یکی از آنهاست. یکی از یک میلیون و ۷۰۰ هزار کودکی که مرکز آمار ایران می‌گوید. رسماً و مستقیم درگیر کار هستند و البته که تعدادشان بسیار بیشتر است.
این تابستان داغ دلپذیر، برای همه کودکان معنایش خاطرات روزهای تعطیل و استخر و بازی و تفریح نیست. تعطیلی مدرسه برای دست کم نزدیک به دو میلیون کودک ایرانی یعنی آغاز فصل کارهای فصلی یا تمام‌وقت شدن کارهای نیمه‌وقت ۹ ماه سال تحصیلی.
تابستان برای این کودکان یعنی ساعت‌ها کار در هرم داغ شهر و در قبالش کمترین دستمزد. در قبالش فحش و تحقیر و کتک و فرار.
۲۲ درصد کودکان کار تجربه آزار جنسی در شهر بی‌دفاع را از سر گذرانده‌اند. هر کودک خیابانی نهایتاً یک یا دو سال دوام می‌آورد. خیابان نامهربان است و اغلب کودکان کار یکی دو سال که گذشت پر می‌شوند از تجربه‌های سخت و زیان‌آور.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر