شورش زندانیان قزلحصار کرج
شعر
گفتن، نوشتن، ... ... . وقتی که ایران تو زندانی شده است، و همهی مردم در
زندانند، و در درون این زندان بزرگ، زندانهای بیشماری با دیوارها و
حصارهای گوناگون هست و در درون آن جانهای زندانیان همه در شکنجه، و بعد
میشنوی که اعتصابغذا هم کردهاند در این زمستان سرد، دیگر شعر را به
دردنامهی خشمآلودی تبدیل میکند که از آن شوق نبرد برمیخیزد.
بگذارید سلام پنجره را به زندانیان قزلحصار و ارومیه و گیلان و زاهدان، ببخشید، رو به همهی زندان بزرگ ایران باز کنیم.
قزلحصار ارومیه را صدا زده است
اوین ز قلب وطن بانگ «هان بپا» زده است
مگو خبر ز لحظهی اعدام با من ای همراه
که این طناب به جانم چه شعلهها زده است
گلوی خستهی زندانیان ببین بسته ست
همین سکوت که من را چنین صدا زده است
نه آب میرود از این گلو فرود نه نان
که اعتصاب به جانها ره غذا زده است
ز درد پیکر زندانیان نمیدانم
چه آتشی به جگرها و سینهها زده است
نمیتوان ره صبر و سکوت را پیمود
که حکم غیرت بر آن، خط خطا زده است
بنازم آن صدای خروشی که بانگ زد برخیز
که الصلای چنین رزم را خدا زده است.
بگذارید سلام پنجره را به زندانیان قزلحصار و ارومیه و گیلان و زاهدان، ببخشید، رو به همهی زندان بزرگ ایران باز کنیم.
قزلحصار ارومیه را صدا زده است
اوین ز قلب وطن بانگ «هان بپا» زده است
مگو خبر ز لحظهی اعدام با من ای همراه
که این طناب به جانم چه شعلهها زده است
گلوی خستهی زندانیان ببین بسته ست
همین سکوت که من را چنین صدا زده است
نه آب میرود از این گلو فرود نه نان
که اعتصاب به جانها ره غذا زده است
ز درد پیکر زندانیان نمیدانم
چه آتشی به جگرها و سینهها زده است
نمیتوان ره صبر و سکوت را پیمود
که حکم غیرت بر آن، خط خطا زده است
بنازم آن صدای خروشی که بانگ زد برخیز
که الصلای چنین رزم را خدا زده است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر