چهارشنبه، دی ۰۳، ۱۳۹۳

مسیحیان در ایران، در آغاز راه

  طبله عطار نوشته شده توسط همبستگي ملي
  
كُنستانتين (=قُسطَنطين‌)، نخستين امپراتور مسيحي روم و بنيانگذار قُسطنطنيه (=استانبول)، در سال 313 ميلا‌دي طي بخشنامه‌ يي آيين مسيح را در سراسر روم رسمي اعلام كرد
اين واقعه همزمان با پادشاهي شاپوردوم (ذوالاَكتاف) روي داد كه از سال 309 تا 379 ميلادي حكومت كرد.
    شاپور دوم از 16سالگي (325م) زِمامِ كارها را، خود، به دست گرفت و تا 379م پادشاهي كرد. كنستانتين، امپراتور روم، خواهان جنگ با ايران نبود. در زمان او جنگي بين ايران و روم شرقي روي نداد.

     پس از مرگ كنستانتين در سال337م، پسرش كنستانتين دوم (337تا340م) امپراتور روم شد. در زمان امپراتوري او آتش جنگ ايران و روم شرقي ـ‌كه به مدّت 40سال خاموش بود‌ـ در سال 338م كه شاپور دوّم نَصيبين را به محاصره درآورد، زبانه كشيد و سالها ادامه يافت.
    يورش لشكريان شاپور دوم به سرزمينهاي روم شرقي در سال 359م، به‌ طور جدّي ‌تر، ادامه يافت. اين‌بار شاپور توانست شهر آمِد (آميدا)، در دِيار‌بَكر كنوني، را به تصرّف درآورد.
   جنگهاي ايران و روم تا سالهاي پاياني پادشاهي شاپور دوّم ادامه يافت و در اين سلسله جنگها فتوحات زيادي نصيبش شد. اين جنگها، بيشتر، رنگِ مذهبي داشت و براي سدكردن راه نفوذ روميان مسيحي انجام مي ‌شد.
   شاپور دوم مسيحيان ایران را به عنوان «ستون پنجم» امپراتوري روم زير فشار قرار داد و قوانين ظالمانه‌ يي را عليه آنها ـ‌ از‌جمله، پرداخت ماليات به ميزان دو برابر ايرانيان غيرمسيحي‌ـ وضع كرد و به اجرا درآورد. او اموال كليساها را مصادره كرد و برخي از كليساها را بست.
در زمان شاپور دوم سيمئون (=شَمعون) بَرسابه، سراُسقفِ كليساي شهر تيسفون، پايتخت ساسانيان، كه مخالف نظام مالياتي جديد بود، دستگير و زنداني شد. شاپور فرمان داد او و د‌خترش را در سال 344 ميلادي به شهادت رساندند.
   پس از قتل سيمئون، به دستور شاه، مسيحيان ايران را به‌مدّت يك هفته، وحشيانه، به قتل رساندند.‌اموالشان را مصادره و كليساهايشان را ويران كردند.
     كشتار مسيحيان و ديگر مخالفان عقيدتيِ مذهب حاكم، تا پايان پادشاهي شاپور (379 ميلادي) برقرار بود و در دوره‌ هاي بعدي پادشاهي ساسانيان نيز ادامه يافت.
    پادشاهاني مانند يزدگرد اوّل، كه با مسيحيان و پيروان دينهاي ديگر خوشرفتاري مي‌ كردند و در پي كاستنِ نفوذ مؤبدان و اشراف بودند و به طبقات پايين جامعه نيك‌ رفتاري داشتند، به تحريك مؤبدان و به توطئهٌ اشراف ازميان رفتند.
   يَزدگِرد اوّل ـ‌كه از سال 399 تا 420 ميلادي پادشاهي كرد‌ـ به جنگ ايران و روم، كه دستِ‌ كم بر سر تصرّف ارمنستان، همواره، شعله ‌ور بود، پايان داد و با مسيحيان نه‌تنها درنيفتاد بلكه در سال 409م براي پشتيباني از آنها فرماني صادر كرد. اين فرمان پس از مرگ آركاديوس، امپراتور روم شرقي ـ‌كه از سال 395تا 408م حكومت كردـ صادر شد.
   آركاديوس، پيش از مرگ، از يزدگرد تقاضا كرد كه فرزندش تِئودُس دوم، را كه نوزاد بود، در پناه خود گيرد. يزدگرد پذيرفت و پس از مرگ آركاديوس، سرپرستي تِئودُس را به‌ عهده گرفت و او را بزرگ كرد و به تخت امپراتوري نشاند.
   يزدگرد اول از خودكامگيهاي اشراف و سران مذهبيِ آيين زرتشت جلوگيري كرد و به تعصّبات مذهبي ميدان نداد، از اين رو، در سال420م به‌ هنگام شكار، در كنار درياچۀ سو (=درياچۀ چشمه ‌سبز نيشابور)، به توطئۀ اشراف، كشته شد. پسرش شاپور،‌ كه حاكم ارمنستان بود،‌درصدد برآمد كه به جاي پدر زِمام حكومت را به دست گيرد، اشراف او را نيز به قتل رساندند.
   يزدگرد اول در تاريخ ـ‌ كه عمدۀ نويسندگانش تاريخنگارانِ درباري بودند‌ ـ به جرم مخالفت با بيدادگريهاي اشراف و پيشوايان درباري آيين زرتشت، به نام يزدگرد بِزهكار (=گناهكار) معروف شده است.
          قيام نوشزاد
       در زمان قباد ساسانی و پسرش انوشیروان نیز، آزار مسيحيان، به دستاويز این كه «ستون پنجم» روميان هستند، ادامه یافت. انوشیروان جنگ با امپراتوري روم شرقي را آغاز كرد و سه‌ بار با آنها جنگيد. در پايان يكي از اين لشكركشيها، پسر ارشد او، نوشزاد، كه مسيحي بود، با استفاده از غيبت پدر شورشي عليه او به ‌راه انداخت.
     انوشيروان ابتدا با مدارا و سپس از راه شكنجه و زنداني كردنش، برآن شد او را به پذيرش آيين زرتشت وادارد، چرا كه فرزند مسيحيِ شاه نمي ‌توانست به تخت شهرياري تكيه زند. نوشزاد نپذيرفت. او را به دستور پدرش در زندان شهر گُنديشاپور ـ‌ كه مركز مسيحيان بود‌ـ ‌زنداني كردند.
   نوشزاد در پايان يكي از جنگهاي پدرش با روميان، به ياري مادر مسيحيش، مسيحيان را به شورش واداشت.‌ زندانيان نيز به تحريك او شوريدند و درهاي زندان را شكستند و آزاد شدند. نوشزاد به ياري مسيحيان شورشي قيام كرد و اهواز را به تصرّف درآورد. سپس به تيسفون، پايتخت انوشيروان، يورش برد امّا، نتوانست آن را تسخير كند. سَر‌وزير (=صدراعظم) انوشيروان در تيسفون شورش را سركوب كرد و سران شورشيان را به قتل رساند. نوشزاد زخمي و دستگير شد، امّا، تا لحظه آخر از آيين مسيح دفاع كرد. او را به رسم مسيحيان به خاك سپردند و مردم سراسر خوزستان در مرگ او سوگوار شدند (550م).
   مارآبا، پيشواي مسيحيان نَسطوري ايران، نيز به پشتيباني از قيام نوشزاد متّهَم شد و در فوريۀ سال 552م در زير شكنجه و آزار به‌ شهادت رسيد.
   مسيحيان نَسطوري، پيروان نِستوريوس، اُسقُف قسطنطنيه، بودند. نِستوريوس به سال 428ميلادي از سوي امپراتور روم شرقي سراسقف قسطنطنيه شد. امّا، مجامع روحاني عقايد او را بِدعَت در آيين مسيح شناختند و با او درافتادند. امپراتور كه ابتدا با او موافق بود، پس از محكوم شدنش از سوي مجامع روحاني، او را در سال 435م به واحه ‌يي در صحراي ليبي تبعيد كرد و او سه سال بعد در مصر درگذشت. آموزشهاي او از زمان پادشاهي پيروز ساساني (459 تا484م) به بعد در ايران گسترش يافت.
   هرمز چهارم، پسر انوشيروان، كه پس از مرگ پدر در فوريه سال 579م به شاهي رسيد، از سوي مادر نوادهٌ خاقان ترك بود و به ‌همين ‌سبب، او را «تركزاد» مي‌ خواندند. هرمز راه و رسم پدر را در آزار مسيحيان و آيينهاي ديگر، ادامه نداد و با آنها‌ رفتاري خوش داشت. او از برزگران و پيشه‌ وران پشتيباني مي‌ كرد و نسبت به اشراف و «بزرگان» سختگير بود. او به‌ عكس پدرش كه با كشتار مزدكيها و پيروان ديگر اديان، سختدلي و ستمگري از خود نشان داده بود و تاريخنويسان همبستۀ دربار او را، به ‌ناروا، «عادل» مي‌ خواندند، دادگر و خيرخواهِ مردمِ فرودست و نادار بود و با اشراف سرِ ستيز داشت. از اين‌ رو، اشراف به ‌سركردگي بهرام چوبينه، از خاندان اشرافي مِهران، در سال 590 م بر او شوريدند. ابتدا كورش كردند، سپس او را كشتند.
     خسرو دوم (خسرو پرويز)، پسر هرمز چهارم، كه به ياري روميها توانسته بود تاج شاهي را از بهرام چوبينه‌ بگيرد، از جنگ با روميها دست بازداشت و با آنها پيمان آشتي بست و ‌مريم، دختر موريس، امپراتور روم شرقي (بيزانس)، را به زني گرفت.
   سوگلي حرمسراي او، همسر مسيحي ديگرش شيرين (سيرون) بود كه داستان عشق و دلدادگي آن ‌دو ـ‌«خسرو و شيرين»ـ معروف است.
   خسرو در راه اجراي پيماني كه با امپراتور روم بسته بود و به درخواست شيرين و مريم، همسران مسيحيش، با مسيحيان به مدارا پرداخت و حتّي به شيرين ميدان داد كه در تيسفون و پيرامون آن كليساهايي بسازد.
   او پس از قتل موريس، امپراتورِ پشتيبان او، ‌و كشتار خانواده‌ اش در سال 602 ميلادي ـ‌كه در يك شورش عام و به تحريك يكي از مقامات نظامي به نام فوكاس روي دادـ حكومت جانشينش، فوكاس، را به ‌رسميت نشناخت و به‌ طور‌ يك ‌جانبه، جنگ با روم شرقي را آغاز كرد.
   اين جنگ طولاني در زمان هِراكليوس، امپراتور معروف روم شرقي ـ‌ كه در سال 611م فوكاس را بركنار كرد و خود زِمام امپراتوري را به دست گرفت و تا سال641م حكومت كرد‌ـ نيز ادامه يافت و تا پايان زندگي خسروپرويز (فوریۀ 628م)، به طول انجاميد.
در اين جنگ طولاني، تا سال 622 ميلادي (نخستين سال هجرت پيامبر به مدينه) پيروزي همواره نصيب قواي خسرو پرويز بود.
   شهربَراز، سردار ايراني، دمشق را در سال 614م، فلسطين و بيت‌المقدس را در سال 615م غارت كرد و در سال 616 ميلادي مصر را به تصرّف درآورد و تا حبشه پيش تاخت.
   شاهين، سردار ديگر خسرو پرويز، تا نزديكي قسطنطنيه،‌ پايتخت روم شرقي، پيش رفت و شهرهايي مانند آنقره يا انگوريه (=آنكاراي امروز) را به تصرّف درآورد.
   هِراكليوس (هِرقِل)، از بيم آن كه شاهين قسطنطنيه، پايتخت روم شرقي، را تسخيركند، در سال 618م تصميم گرفت پايتختش را به قَرطاجنه (=كارتاژ)، در شمال آفريقا و در محل تونس امروزي، منتقل كند.
   در اين جنگهاي طولاني بيدادگريهاي بسيار روي داد، مثلاً،‌ شهربَراز بيت ‌المقدّس را غارت كرد، معابد بسياري را در آن شهر آتش زد، عدّۀ زيادي از مردم شهر را كشت يا اسير كرد و صليب حضرت عيسي را نيز به همراه غنايم و اموالي كه غارت كرده بود، به تيسفون، پايتخت ساساني، برد.
   از سال 620 م كه هراكليوس به حملات تعرّضي دست زد، تعادل جنگ به سود روم به‌ هم ‌خورد. هراكليوس در جبهۀ ارمنستان شهربراز را به سختي شكست داد و در سال 623م شهر گَنزك، در نزديكي مياندوآب آذربايجان، را به تصرّف درآورد و آتشكده بزرگ آذرگُشَسب (یکی از سه آتشکدۀ بزرگ آیین زرتشت در ایران) را، به تلافيِ ويران كردن مَعابِد اورشَليم درهم‌كوبيد.
   امپراتور روم در سال 627 م در جنگي در حوالي نينوا (موصل) سپاه ايران را شكست داد و دستگِرد خسرو، مقرّ خسرو پرويز، و خزاين شاهي ـ‌ كه در اثر غنيمتها و غارتها انباشته شده بود‌ـ به دست روميها افتاد و خسرو پرويز به تيسفون گريخت.
   هراكليوس پيشنهاد صلح داد، امّا، خسرو نپذيرفت و براي جلوگيري از شورش اشراف ـ‌كه از ادامۀ جنگهاي خانمان‌ برانداز ناخوشنود بودند ‌ـ عدّه ‌يي از آنها را زنداني كرد و در پي آن برآمد پسرش مردانشاه را ـ‌ كه از زن مسيحيش شيرين بود ـ جانشين خود كند،‌امّا، پسر ديگرش، شيرويه، پيشدستي كرد و به ياري همدستانش در دربار، خسرو پرويز را در فوريه628 م (شَوّال سال6هـ‌ق)، پس از 38سال پادشاهي‌، بركنار و زنداني كرد و چندي بعد او را در زندان كشت و خود به تخت شاهی نشست.
   از فوريه 628 م ـ‌كه خسرو پرويز كشته شد‌ ـ‌ تا سال 632م كه يزدگرد سوّم ، آخرین پادشاه ساسانی، روي كار آمد، يازده پادشاه در تيسفون به تخت شاهي نشستند. بعضي از آنها مانند پيروز دوم، تنها چند روز پادشاهي كردند.‌
   شيرويه (قباد دوم) به جنگِ بي ‌حاصلي كه خودكامگي و جنونِ جهانگشايي و غارتگري پدرش، خسرو پرويز، پديدآورنده و ادامه‌ دهنده‌ اش بود، پايان داد و براي جلوگيري از شورش احتمالي مردم، كه جنگهاي خانمانسوز و مالياتهاي سنگين آنها را از توان و رَمَق انداخته‌ بود، سه سال ‌مالياتها را بخشيد و ‌زندانيان را نيز آزاد كرد. او براي ازبين بردن مدّعيان پادشاهي، تمام برادران و برادرزاده‌هاي خود را ـ‌كه 17تن بودند‌ـ كشت.
   پادشاهي شيرويه چندان نپاييد و در سپتامبر 628 م (جُمادي‌الاوّل سال 7 هـ‌ق) به بيماري طاعونِ بسيار مرگباري كه سراسر تيسفون را فراگرفته بود، درگذشت.
   پس از مرگ شيرويه، از آن جايي كه او تمام مردان خاندان شاهي را كشته بود، سران دربار و اشراف پسر هفت ‌ساله ‌اش اردشير (سوم) را به تخت نشاندند و نيابت پادشاهي را به يكي از اشراف سپردند. امّا، شهربَراز، سردار ايراني، به اين بهانه كه در تعيين شاه جديد با او مشورت نشده، به تيسفون تاخت و اردشير خردسال و نايب ‌السّلطنه‌ اش و عدّه‌ يي از اشراف مخالف خود را در آوريل 630م (ذي‌الحَجّهٌ سال 8هـ‌ق) به قتل رساند و خود تاج شاهي را بر سر نهاد. امّا، پادشاهيش بيش از دو ماه نپاييد و چند‌تن از درباريان او را در ژوئن 630 م (ماه صَفَر سال 9 هـ‌ق) كشتند.
   بعد از او چون مردي از خاندان شاهي نيافتند پورانداخت، دختر خسرو پرويز، را به شاهي نشاندند. پوراندخت با روميان پيمان صلح بست، امّا، پس از يك سال و چند ماه در سپتامبر 631م (جُماديُ‌الآخَر 10 هـ‌ق) ناچار شد استعفا دهد و پس از استعفا، كشته شد. پادشاهي خواهرش آزرميدخت نيز چند ماه بيشتر نپاييد. فرّخ‌ هرمز، ‌سپهسالار خراسان، از او خواستگاري كرد. آزرميدخت به ناچار پذيرفت. امّا، به فرمان او نگهبانان كاخ شاهي، فرّخ هرمز را به هنگام ورود به كاخ كشتند.
رستم (فرّخزاد)، پسر فرّخ هرمز، پس از شيندن خبر قتل پدر به تيسفون لشكر كشي کرد و آزرميدخت را از تخت شاهي به ‌زير آورد و در چشمانش ميل كشيد و او را كور كرد.
      يزدگرد سوم، آخرین پادشاه ساسانی، در سال 632 م (11هجري قمري)، به سنّ 21سالگي به پادشاهي رسيد. در واقعۀ خونين قتل دسته‌ جمعي شاهزادگان دربار، مادر يزدگرد او را، كه نوجوان هفده‌ ساله ‌يي بود، از معركه به‌ دربرد و در نهانگاهي پنهان كرد. يزدگرد نوۀ خسرو پرويز بود.
     دولت ساساني در اين زمان، به شدّت، ناتوان بود و حوزۀ اِقتدارش به همان پايتخش تيسفون و نواحي پيرامون آن محدود مي ‌شد. نارضايي اجتماعي بسيار بالا بود. 38 سال پادشاهيِ همراه با خودكامگي خسرو پرويز، كه بیش از 24 سال آن در جنگي ويرانگر گذشت، تَسمه از گُردۀ مردم كشيده بود. بار سنگين اين جنگ طولاني بر دوش روستاييان و مردم فرودست بود كه هم ناچار بودند بار مالي آن را به دوش ببرند و هم جوانانشان را به عنوان سپاهي و سرباز به جبهه هاي جنگ ويرانگري بسپارند كه هيچ سودي برايشان نداشت و هيچ انگيزه‌ يي براي شركت در آن نداشتند. اين جنگ خارجيِ طولاني تلفات بسيار زيادي به بار آورده بود.
   در اثر اين جنگها توليد كشاورزي، به شدّت، كاهش يافته بود. در همين دوره، به علت ناامني راهها بازرگاني ايران نيز ، به ‌كلّي، از رونق افتاده بود.
   پادشاهي ساسانيان، از نظر مذهبي نيز پس از سركوبيهاي شديد مانويان، مزدكيان،‌ مسيحيان، مهرپرستان و بوداييان مشروعيتش را در بين مردم از دست داده بود و فساد مقامهاي مذهبي و مسئولان آتشگاهها نيز به اين اُفتِ مشروعيت دامن مي‌زد.‌
مسألۀ مهمّ ديگري كه در ناتواني دولت ساساني نقش اساسي داشت، طغيان رودهاي دجله و فرات در سال 628 م، همزمان با قتل خسرو پرويز بود. در اثر اين طغيان، كشتزارها و مناطق مسكوني آسيب بسيار ديدند و تيسفون ـ‌كه نزديك به يك ميليون جمعيت داشت‌ـ نيمه ويران شد. به ‌دنبال آن، بيماري طاعون كشنده‌ يي، به ‌گونه ‌يي گسترده، شيوع يافت كه تلفات سنگيني پيش آورد و شيرويه،‌ پادشاه وقت،‌نيز در اثر اين طاعون درگذشت.
   در روز 14جُمادي ‌الاوّل سال 14هجري (5‌ژوييه 635 م) ـ‌كه 3سال از پادشاهي لرزان يزدگرد سوّم (24ساله) مي ‌گذشت‌ـ جنگ میان سپاهیان یزدگرد به فرماندهی رستم فرخزاد با لشکریان مسلمانان به فرماندهی سعد پسر ابی وَقّاص در قادسيّه (در جنوب غربی نجف کنونی) آغاز شد. اين جنگ سه روز به طول انجاميد. در روز سوم در ميان توفان شن ـ‌كه از روبه‌رو بر چهرهٌ سپاهيان رستم مي‌وزيد‌ـ و گرماي طاقت‌سوز هواي تابستانيِ بيابان، رستم فرخزاد كشته شد. با كشته شدن رستم سپاه ساساني از‌هم‌پاشيد و سعد بن ابي ‌وقّاص و لشكر تحت فرمان او پيروز شدند. در پی این شکست، پادشاهی ساسانیان به پایان رسید.
                       
(قَره کلیسا، کهن ترین کلیسای جهان در ایران، مزار طاطاووس قدّیس، از حواریّون حضرت مسیح)

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر