جمعه، دی ۰۵، ۱۳۹۳

ما برای وصل کردن آمدیم!

  طبله عطار نوشته شده توسط همبستگي ملي
 
قصۀ موسي و شبان
ديد موسي يك شباني را به راه/ كو همي ‌گفت اي كريم و، اي اِله
تو كجايي تا شوم من چاكرت/ چارُقت دوزم، زنم شانه سرت
اي خداي من، فدايت جان من/ جمله فرزندان و خان و مان من

تو كجايي تا كه خدمتها كنم/ جامه ‌ات را دوزم و بَخيه زنم
   جامه ‌ات دوزم، شپشهايت كُشم/ شير پيشت آورم اي محتشم
   ورترا بيماري‌ يي آيد به پيش/ من ترا غمخوار باشم همچو خويش
   دستكت بوسم، بمالم پايَكت/ وقت خواب آيم بروبم جايكت
   اي فداي تو همه بزهاي من/ وي به يادت هَي هَي و هَيهاي من

   شبان به همين سان با خداي خود سخنها مي ‌گفت و راز دل مي‌ گشود. حضرت موسي وقتي او را به اين حال و قرار يافت، به او گفت: اي شبان با كه سخن مي ‌گويي؟

گفت: با آن كس كه مارا آفريد/ اين زمين و چرخ از او آمد پديد

موسي او را «خير‌سر» خواند و از اين «بيهوده» گويي بيم داد و گفت:

گرنبندي زين سخن تو حَلق را/ آتشي آيد بسوزد خلق را

دوستيّ بي ‌خِرَد، خود، دشمني است/ حق تعالي از چنين خدمت غني است

شير او نوشد كه در نشو و نماست/ چارق او پوشد كه او محتاج پاست

لم يَلِد، لم يولَد اورا لايق است/ والد و مولود را او خالق است

   چوپان دل ‌آزرده شد و
«گفت: اي موسي، دهانم دوختي/ وز پشيماني تو جانم سوختي»
سپس «جامه را بدريد و آهي كرد تَفت ـ‌ سرنهاد اندر بيابان و برفت».

   پس از رفتن چوپان،
   وحي آمد سوي موسي از خدا/ بندهٌ مارا ز ما كردي جدا

تو براي وصل كردن آمدي/ ني براي فصل كردن آمدي

ما برون را ننگريم و قال را/ ما درون را بنگريم و حال را

چند ازاين الفاظ‌ و اَضمار‌و مَجاز/ سوزخواهم، سوز و باآن سوز، ساز

   وقتي موسي «اين عتاب از حق شنيد»، «در بيابان در پي چوپان دويد» و سرانجام پس از جستجوي بسيار او را يافت و به او گفت: «مژده ده كه دستوري رسيد» و اين پيام كه:
«هيچ آدابي و ترتيبي مجو   ـ هرچه مي‌ خواهد دل تنگت بگو»

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر