یکشنبه 18 ژانويه 2015 - 28 دي 1393 |
|
تمام زندگی این خانواده در آلونک
روزنامه ایران : صدای بارش تند دانههای ریز و درشت باران حالا برای آنها لطافت و شادی به ارمغان میآورد. ساکنان آلونک حالا زیر سقف یک آپارتمان در گوشهای از این شهر بیآنکه نگران باشند، بیآنکه از سرما بلرزند، بیآنکه نگاهشان به آسمان خیره شود، آرام میخوابند.حالا دیگر دو پسرک هر شب خواب ستارهها را میبینند و از آسمان سیاه شب ستاره میچینند.روزی که نوشتیم ساکنان آلونکی در حاشیه پایتخت به غروب زندگی نزدیک میشوند، باور داشتیم که دستهای گرم به سویمان دراز خواهد شد.
8 دیماه بود که قصه تنهاییشان در صفحه گروه زندگی نوشته شد، پدری که به بیماری اسکیزوفرنی مبتلا بود به همراه دو فرزند و همسرش به انتهای خط زندگی رانده شده بودند.
این مرد سالها با کار و تلاش چرخ زندگی را چرخانده بود و پس از چند سال با شدت گرفتن بیماری، همهچیز دگرگون شده بود و مرد در ناچارهایی که رقم خورده بود به حاشیه شهر رفته و سختترین روزها و شبها را میگذراند. در فضایی 12متری در گوشه یک حیاط کوچک تازیانههای سرما و مشقت برای لحظهای آنها را مصون نگه نمیداشت.
قلب مرد بیمار از دیدن رنج فرزندان و پاییز جانکاهی که به جانشان افتاده بود، بیش از پیش آزار میدید.
زن در نهایت سختی و دشواری به بچهها لبخند میزد و بچهها با تمام کودکیهایشان از آرزوها چشم میپوشیدند تا بلکه روزهای سخت زندگی رنج بیشتری به همراه نیاورد.تمام زندگی این خانواده چهارنفره در آلونک آنقدر مختصر بود که فکر میکردی شبها تا صبح چقدر برای آنها طولانی است.
دستهای یاریگر
وقتی از مردم یاری خواستیم خیلیها آمدند. آنهایی که اکثرشان را افرادی از سطح متوسط جامعه تشکیل میدادند، خیلیهایشان زندگی خود را بسختی مدیریت میکردند ولی با این حال حاضر بودند با بخششی هر چند اندک، نگذارند چراغ خانهای خاموش شود، خیلیها حاضر بودند به خود کمی سخت بگیرند و اشک دو کودک بیپناه را پاک کنند.
کفاش افغان وقتی تماس گرفت اشک میریخت و میگفت: احساس میکردم من و خانوادهام در سختی به سر میبریم ولی حالا دیدم هستند کسانی که بیشتر از من با سختی مواجه هستند از خدا سپاسگزارم و بخشی از درآمدم را برای کمک به آنها واریز میکنم.
خانمی که از یک مرکز روماتیسم تماس میگرفت نیز گفت: با خواندن این مطلب با تمام همکاران صحبت کردم و هر کس براساس وسع مالیاش کمک کرد که اکنون تمام این مبالغ را برای این خانواده واریز میکنم و امیدوارم روزی گزارش حل شدن مشکل آنها را در روزنامه بخوانم.
مردی که نمیخواست نامش مطرح شود گفت: من به این خانواده به رسم انسانیت کمک میکنم. امیدوارم در سایه دعای این خانواده برای همسرم، مشکل همسر من هم حل شود.یک جانباز نیز در حالی که از خواندن این مطلب متأثر شده بود، حمایت خود را از این خانواده اعلام کرد.یک استاد دانشگاه نیز پس از تماس با گروه زندگی گفت: قصد داشتم برای زیارت به مشهد مقدس بروم ولی با خواندن سرگذشت این خانواده، تمام هزینهای که را به انجام زیارت اختصاص داده بودم، به این خانواده اختصاص میدهم.
ایرانیان خارج از کشور
ابعاد انعکاس این خبر تنها به داخل ایران خلاصه نشد، چند نفر از ایرانیان خارج از کشور که گزارش زندگی این خانواده را از طریق اینترنت خوانده بودند با ما تماس گرفتند و آمادگی خود را برای کمک به این خانواده اعلام کردند.دو تماس از انگلستان و یک تماس از هلند حکایت انساندوستی ایرانیان و عشق و محبت شان را به همنوعان خود برایمان معنا کرد.
سه مرد ایرانی هر کدام در تماسهای خود از ما خواستند که هرگز نامشان مطرح نشود و مبالغی را برای کمک از طریق خانوادههایشان به حساب شخصی سرپرست این خانواده واریز کردند.
خندههای به یاد ماندنی
روزی که آپارتمان 60 متری رهن شد، روزی بود که زیباترین لبخندها و معصومانهترین نگاهها برای همیشه در آسمان قلبمان ثبت شد. روزی که انسان بودن افتخار بزرگی شد. روزی که به خود بالیدیم که برای شما مینویسیم، روزی که افتخار کردیم که صفحه زندگی روزنامه ایران هر روز صبح به نگاههای شما سلام میکند و بر دستهایتان بوسه میزند.
آنچه داشتند با آنچه برای زندگی در آپارتمان نیاز بود فاصله داشت. ذهنها دوباره درگیر شده بود ولی انگار قرار بود این جوشش عاشقانه ما را به سرمنزل مقصود برساند. روز میلاد پیامبر(ص) و امام جعفر صادق(ع) بود که «آلونک» برای همیشه تنها ماند و خانواده تنها، تمام سیاهیها و اندوهها را در آنجا گذاشته و به آپارتمان اسباب کشی کردند.همان روز بود که اخلاق و مهرورزی برایمان به زیباترین وجه معنا شد و مفهوم عشق، اشک را به چشمانمان نشاند. مردی که خود مستأجر بود و در همان روزهایی که گزارش اولیه این زندگی را خوانده و برای آنها مبالغی را واریز کرده بود، دوباره با ما تماس گرفت و گفت: با این که خود مستأجر است ولی دوست دارد هرطور شده سهم بیشتری به زندگی این خانواده هدیه کند. او با ارسال یک یخچال، مقداری مواد غذایی و شیرینی شادی را به دل مادر و پدر هدیه کرد.آن سوتر نیز مردی دو تخت، مبل و فرش را به آنها هدیه کرد. وقتی پسرک روی تخت نشست و با دستهای کوچکش شادمانی کرد، میدانستی که خداوند تمام آنهایی را که در این راه قدم برداشتهاند به ساحل آرزوهای سبز راه داده است، همان جا بود که در میان اشکهای مرد، آه زیبای زن و لبخندهای بچهها به یاد حرفهای آن معلمی افتادم که در تماس با ما گفته بود همه خوبیها را برای شما میخواهم، دست خدا در دستان شماست، امیدوارم هیچگاه مستأصل و بیپناه نمانید.
سایت ایرانیان انگلستان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر