نوشین ارشادی – گزارش اول
روایتی از انفرادیهای طویلالمدت ۸ زندانی سیاسی
خبرگزاری بام– انفرادی
“داستان” زندانیان سیاسی نیست. انفرادی حقایق تلخ زندگی انسانهایی است که
با عنوان زندانی سیاسی در یورشهای ماموران امنیتی بازداشت میشوند.
زندانیانی که در مرحله بازجویی و تفهیم
اتهام برای تحت فشار قرار داشتن هر چه بیشتر و اعترافات اجباری به سلولهای
تنگ و بدون روزنه انفرادی منتقل میشوند. اتاقکهایی که از سه دههی گذشته
در ایران با نام سلول انفرادی برای شکنجه و تحت فشار قرار دادن زندانیان
سیاسی از آن بهره میگیرند.
انفرادی به معنای بارز شکنجه است. این
مجازات بیشتر برای زندانیان سیاسی استفاده میشود. مجازاتی که تمامی
زندانیان از آن به عنوان سختترین نوع شکنجه یاد میکنند.
زمانی که زندانی در مرحله تفهیم اتهام قرار
دارد برای تحت فشار قراردادن هر چه بیشتر او و برای گرفتن اعتراف به خصوص
اعترافات اجباری وی را طی هفتهها و ماهها در انفرادی نگه میدارند. به
گفته این ۸ زندانی اتاقهای انفرادی دادسرای نظام شامل دو نوع اتاق بود.
یکی بزرگتر که اندازه آن را ۶ در ۸ عنوان کردهاند و دارای یک سرویس
بهداشتی و روشویی است و دیگری که عذاب آورتر از هر جایی در زندان محسوب
میشود تنها ۲ در ۱.۵ متر است.
فضایی تنگ و نمور با پتویی رنگ و رو رفته،
بوی تعفن و زمینی سیمانی که متهم به زور میتواند حتی در آن بخوابد. اتاقک
هایی قبر مانند که زندانیان را هفتهها و ماهها در آن نگهداری میکنند.
فشاری که زندانی سیاسی در سلول انفرادی
متحمل میشوند آنقدر زیاد است که برخی از زندانیان توان تحملش را نداشته و
اقدام به خودکشی میکنند و آنها که تاب میآورند به واقع بعد از گذشت اندک
زمانی در سلول انفرادی سلامت روان خود را تا حد زیادی از دست میدهند و اگر
این زمان طولانی باشد آثار منفی آن بیشتر و تا ماهها و حتی سالها بعد
روی متهم باقی میماند.
تحمل انفرادی آنقدر سخت است که شاید نتوان
آنطور که خواننده به درستی درک کند در موردش نوشت اما موضوع مهم آنجاست که
زندانیان بسیاری مدتهای طولانی در انفرادی بسر بردهاند و برای هیچ کدام
از آنها این مدت زمان در پروندههایشان به عنوان زمان حبس ثبت نشده است.
تحملش وقتی سختتر میشود که ۲۰ ماه و حتی بیشتر در سلولهای انفرادی باشی و
بعد از انتقال به زندان بگویند حتی یک روز از دوران انفرادی به عنوان حبس
برایت ثبت نشده است. زندانیانی که بعد از گذشت چند سال در زندان اگر مدت
زمان انفرادیشان به حساب آید یا در حال حاضر باید آزاد شده باشند و یا تا
چند ماه آینده حکم آزادیشان را بگیرند اما به دلیل عدم احتساب این مدت زمان
باید چیزی حدود ۲۰ تا ۲۴ ماه و گاهها بیشتر از مدت زمان محکومیتشان زندان
را تحمل کنند.
اگر چه زندانیان بسیاری دارای این وضعیت
هستند اما در گزارش اول انفرادی تنها به ۸ تن از این زندانیان اشاره
کردهایم. تمامی افراد نامبرده هم اکنون در زندان هستند و مدت زمان انفرادی
در پرونده هیچ کدام به عنوان مدت زمان حبس منظور نشده است.
فرید آزموده ۲۰ ماه انفرادی در دادسرای نظام، سلول ۲ در ۱.۵ متر
بهزاد ترحمی ۱۶ ماه انفرادی در دادسرای نظام، سلول ۶ در ۸ متر
علیرضا فرهانی ۲۴ماه انفرادی در دادسرای نظام، سلول ۶ در ۸ متر
حجت حاتمی ۲۴ ماه انفرادی در دادسرای نظام، سلول ۶ در ۸ متر
ایرج حاتمی ۲۴ ماه انفرادی در دادسرای نظام، سلول۶ در ۸ متر
رضا کاهه ۱۷ماه انفرادی در دادسرای نظام، سلول ۶ در ۸ متر
علیرضا ناصری ۴ ماه انفرادی در دادسرای نظام، سلول ۶ در ۸ متر
اسد محمدی ۲۳ ماه انفرادی در دادسرای نظام، سلول ۶ در ۸ متر
در ادامه روایت یکی از زندانیان از انفرادیهای طولانی مدت در دادسرای نظام را میخوانید:
دور تا دورم دیوارهای سیمانی و فشرده بود
میخواستم راه بروم جلوام دیوار بود، میخواستم برگردم پشت سرم دیوار بود و
تنها چیزی که میدیدم دری آهنی بود و دیوارهایی سیمانی. در انفرادی که
باشی دلت میخواهد دیوارها فرو بریزند. روی زمین مینشینی روی همان پتوی
رنگ و رو رفته انتظار میکشی دیوارها بریزند یا دریچه کوچک روی در فلزی باز
شود و بگویند لوازمت را جمع کن اما نه در باز نمیشود و نه دیوارها هوس فرو
ریختن میکنند. گاهی انگار دیوارها لحظه به لحظه به هم نزدیکتر میشوند
انگار میخواهند تو را در تار پودشان دفن کنند. شب و روز را گم میکنی و
لحظه به لحظههایت کابوس میشود. انگار در قبری اما زنده. کابوسها آنقدر
عذاب دهنده هستند که گاهی حس میکنی زنده زنده در قبر گذاشتنت و انتظار مرگ
را میکشی. فضا آنقدر تنگ بود که حتی به سختی میشد نفس کشید.
گاهی دلم میخواست همه چیز خواب باشد چشمانم
را محکم می بستم و باز می کردم که شاید این کابوس تمام شود اما باز همه
چیز سر جایش بود. دیوارها و در آهنی و همان پتوی رنگ و رو رفته و هوا هم که
نبود و هر بار که چشمانم را می بستم و باز می کردم انگار همه چیز بدتر از
قبل میشد و تازه آن زمان عینیت و واقعیتش را بشتر درک میکردم.
برای تحمل شرایط آنجا مجبور بودم روزی بیش
از ۱۰ قرص آرام بخش و اعصاب مصرف کنم که از عذابم کم شود اما قرصها هم بی
تاثیر بودند. هر روز که میگذشت یادآوری کوچکترین مسائل هم برایم سختتر
میشد و هرچه قدر سعی می کردم در خیال و تصوراتم زندگی کنم که قدری از عذاب
انفرادی کم شود اما انگار فراموشی گرفته بودم. انگار نه خاطره ای داشتم و
نه گذشتهای، کم کم احساس میکردم حتی نمیتوانم چهره خودم را به یاد
بیاورم. میترسیدم و ترسها روز به روز بیشتر غالب میشد.
سرم پر شده بود از تصویر تجربههای روی خشت
دیوارها… تصاویری که در انفرادی آیینهها از آن بیخبرند. انفرادی را
نمیتوانستم باور کنم چیزی فرای باورم بود چیزی که دیوانهام میکرد و از
سردرگمیاش گاهی دلم میخواست سرم را به دیوار بکوبم.
مغزم پر شده بود از هجوم فکر و خیال، توهم و
کابوس که سرگردانم میکرد. هر چه بیشتر تلاش میکردم کمتر به رهایی نزدیک
می شدم، هجوم این افکار آنقدر زیاد میشود تا جایی که حس میکنی لحظه مرگت
هر لحظه نزدیک است و باید تسلیم شوی و بدتر آنکه خاطراتت هم دیگر یادت
نمیآید. چیزی شبیه فراموشی مطلق و تنها تصاویری گنگ که می ترسی همانها را
از یاد ببری یا از یاد برده شده باشی. انفرادی به جرات یکی از سختترین و
بدترین شکنجههای دوران حبس من بود. چیزی که بعد از گذشت سالها همچنان
کابوسش را میبینم. چیزی که هر روز دلت میخواست تمام شود اما دوباره تکرار
میشد. انگار در یک روز گیر کرده بودم و زمان به جلو نمیرفت و هر روز
همان روز اول تکرار میشد، ۲ سال تکرار یک روز. اگر در آزادی کامل باشی و
در منزل خودت یک موسیقی را ۱۰ بار گوش بدی خسته میشوی و با عصبانیت صدایش
را قطع میکنی اما اینجا همه چیز تکرار میشد، نه برای ۱۰ بار در یک روز
برای ۲سال لحظه به لحظه و پایانی هم نداشت…
تنها چیزی که میشنیدم ناله بود و صدای خش و
خش کفش زندانبانان و هر روز تکرار این صداها آنقدر عذابم میدادن که برای
رها شدن سرم را بین دو دستانم میگرفتم و شعری را زمزمه میکردم.
تظاهر میکنم که ترسیدهام
تظاهر میکنم به بُنبَست رسیدهام
تظاهر میکنم که پیر، که خسته، که بیحواس
پَرت میروم که عدهای خیال کنند امید ماندنم در سر نیست یا لااقل علاقه به رفتنم را حرفی، چیزی، چراغی
دستم به قلم نمیرود
کلماتم کناره گرفتهاند و سکوت سایهاش سنگین است و خلوتی که گاه یادم میرود خانهی خودِ من است
از اعتمادِ کاملِ پَرده به باد بیزارم
از خیانتِ همهمه به خاموشی
از دیو و از شنیدن، از دیوار
برای من دوست داشتن آخرین دلیلِ داناییست
اما هوا همیشه آفتابی نیست
عشق همیشه علامتِ رستگاری نیست
من گاهی اوقات مجبورم به آرامشِ عمیقِ سنگ حسادت کنم
چقدر خیالش آسوده است
چقدر تحملِ سکوتش طولانیست، چقدر …
نباید کسی بفهمد
دل و دستِ این خستهی خراب از خوابِ زندگی میلرزد
باید تظاهر کنم حالم خوب است
راحتم، راضیام، رها
راهی نیست
مجبورم
باید به اعتمادِ آسودهی سایه به آفتاب برگردم .
آنچه خواندید گزارش اول از سلول انفرادی و
بخش کوتاهی از روایت یکی از زندانیان سیاسی بود که چیزی بیش از دو سال در
سلولهای انفرادی متحمل به حیس و شکنجه شده است. گفت و گویی که به درخواست
ما پذیرفت و صبورانه با وجود آنکه یادآوریش عذاب آور بود جزء به جزءاش را
توضیح داد. ما هم تا حد توان از بزرگ نمایی و یا منظور نکردن موردی آن را
نگاشتیم. این زندانی هم اکنون در زندان به سر میبرد و دارای فرزندی خردسال
است که در زمان بازداشت او تازه متولد شده بو. اگر مدت زمان انفرادیش حساب
شود باید تا شش ماه آینده آزاد شده و درغیر اینصورت ۲۶ ماه دیگر را باید
پشت میلههای زندان سپری کند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر