«دستانم را با درختان گره خواهم زد/
و در انتهای سبز رشد،/
و در انتهای سبز رشد،/
با نور/ در افق/ پیامی خواهم نوشت،/
برای خاطر تو.
در چشمانم هزار ستاره می کارم/
می دانم سبز خواهد شد، /
برای خاطر تو.
بر فراز سِتیغِ (=قلّه) جانهای سوخته/ در هُرم آتش عشق/
معبدی می سازم/ و ماه را به نگهبانی آن خواهم داشت،/
برای خاطر تو.
در آتشدان صبح،/ آتشی از ایثار برمی افروزم/
می دانم پایدار خواهدماند،/
برای خاطر تو.
از شکسته های دل/ گلدانی می سازم/
و خود را، به تمامی، در آن می کارم/
می دانم/ خون خواهم خورد،/ رشد خواهم کرد،/
سبز خواهم شد،/
برای خاطر تو.
از "صمد" خواهم خواست/ همۀ ماهیان قرمز را/
به طغیان در برابر تکرار فراخوانَد،/
برای خاطر تو.
ذرّه ذرّۀ خورشید را/ در شب/ افشان خواهم کرد،/
می دانم که دوستش خواهی داشت،/
برای خاطر تو.
فضا را از صدا پرخواهم کرد،/
می دانم منفجر خواهدشد،/
برای خاطر تو.
پرندگان مهاجر را،/ به مهمانیِ پرواز،/
در آسمان آبی اندیشه های خود فرامی خوانم،/
برای خاطر تو.
آب دریاها را/ به "خوابگه مورچگان" خواهم بست/
و خواب را از دیدگان خفته؛/ ـ خفتگان این قرن مبتلاـ /
خواهم تکاند./ می دانم موج برخواهد خاست/
بیدارخواهدشد،/
برای خاطر تو.
یأس را در مهمانیِ امّید/ به دارخواهم زد؛/
غم را در سالگرد "تولّدی دیگر»/
برای سرو / وداع خواهم گفت/
برای خاطر تو.
امید خواهم داشت/ سرود خواهم خواند،/
شعر خواهم گفت،/
برای خاطر تو.
خود را به دار عشق می آویزم/ و حرف آخرم این است:
دوستت دادم، برای همیشه،/
"آزادی"*.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
*(«برای خاطر تو»، از آخرین شعرهای احمد شاملوست که از نوار پیاده شده است).
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر