پنجشنبه، مهر ۰۲، ۱۳۹۴

#ایران#iran# طلسم جنگ (۲) - تاریخچه شکل‌گیری جنگ




قسمت دوم - تاریخچه شکل‌گیری جنگ (کرونولوژی و آمار ضایعات)
1. زمینه‌سازی تا شروع جنگ
دهه شصتی‌ها وقایع مربوط به جنگ را خیلی خوب به یاد دارند. هر روز بهشت زهرا، هر روز جنازه، همه جا صدای شیون و عزاداری! آنها این وقایع را که بخشی از تاریخچه زندگیشان را تشکیل می‌دهد، هیچ‌گاه فراموش نمی‌کنند. آن زمان، حتی در دورترین شهرها هم کسی از بلای جنگ و بمباران در امان نبود.

در بررسی چگونگی شکل‌گیری جنگ، تلفات و ضایعات آن و وقتی به شروع این جنگ نگاه می‌کنیم، اولین واقعیت انکارناپذیر، حمله گسترده عراق به ایران است. اما آیا این، همه واقعیت است؟ آیا آن حمله آخر شهریور، واقعه‌ای بود بدون هیچ زمینه و پیشینه‌ای؟! یا نقطه آغازینی پیش از خود داشت؟ اینها سوالهایی هستند که سران رژیم، از روز اول مطرح کردن آنها را تابو کردند تا نقش خودشان در شکل‌گیری آن جنگ ویرانگر را مخفی کنند.

از همان ابتدای جنگ 8ساله تا این تاریخ، تقریباً تمامی سران رژیم به‌طور نوبه‌ای، سالیانه و گاه ماهیانه و هفتگی روی منابر سنتی یا در تریبونهای رسمی و غیررسمی به صحنه می‌آیند و هر یک، بسته به نیاز روز و شرایط سیاسی داخلی و بین‌المللی، برای شروع جنگ علتی می‌تراشند.
اما بالاخره، حساب آن جنگ خونین را باید پای چه کسی نوشت؟

واقعیت این است که خمینی از سالها قبل به‌دنبال راه‌انداختن یک خلافت یا به قول خودش یک حکومت اسلامی بود؛ یک خلافت سراسری برای تمام مسلمانها.
او درکتاب کشف الاسرار، با صراحت می‌نویسد:
”این دیوارها که دور دنیا کشیدند و به نام کشور و وطن خواندند، از فکر محدود بشر پیدا شده! دنیا وطن توده بشر است! “



کتاب کشف الاسرار، که خمینی آن را در فضای باز سیاسی بعد از رفتن رضا شاه نوشته، تماماً روی همین حکومت خلیفه‌گری آخوندی سوار است!
البته آرزویی که تنها بخشی از مسأله است! خمینی این آرزوی ارتجاعی را وقتی که به قدرت رسید و با خواسته‌های مردم انقلاب کرده روبه‌رو شد، فعال کرد! خواسته‌هایی که قول آن را به مردم داده بود، اما نه می‌خواست و نه می‌توانست آنها را محقق کند! به همین علت هم، جنگ را راه انداخت تا با یک تیر دو نشان بزند! هم کشورگشایی‌اش را شروع کند، و هم به بهانه جنگ، بتواند جنبشهای اعتراضی مردم را در نطفه خفه کند.

نگاهی به روزنامه‌ها و آرشیوهای تلویزیون رژیم، همچنین خاطرات اطرافیان خمینی که پس از سالها برای اولین بار منتشر می‌شوند، روشن می‌کند که خمینی چه چیزی در سر داشت:
ابراهیم یزدی. وزیرخارجه دولت بازرگان و مشاور خمینی:
«محور پنجم سیاست ما علیه عراق و سایر اعراب، خصوصاً در رابطه با مردم عراق، اجرای برنامه‌های تبلیغاتی به زبان عربی بوده است».

7اسفند 1357 خمینی در ملاقات با هیأتی از شیعیان کویت گفت:
«یک دولت بزرگ اسلامی باید بر همه دنیا غلبه کند».
اسفند 57روزنامه الرأی العام چاپ کویت نوشت: «تهران می‌خواهد به نام اسلام، یک امپراتوری ایجاد کند!»

31فروردین 1359 به‌دعوت رسمی فرمانده سپاه پاسداران، شورای انقلاب جزیره العرب (عربستان سعودی، یمن، قطر، عمان، امارات متحده عربی) وارد تهران شدند.

منتظری بعداً درکتاب خاطراتش نوشت: «وقتی انقلاب پیروز شد یک غرور مخصوص، هم بیت امام، هم ما و هم دیگران را فرا گرفت. می گفتیم… ایران و عربستان ندارد؛ انقلاب اسلامی است و امام هم رهبر جهان اسلام است.

به نظر من اگر (خمینی) یک مقدار تفاهم می‌کردند، شاید بهانه به دست آنها نمی‌آمد، بالاخره این زمینه [یعنی حمله نظامی به ایران] برای آنها فراهم شد»....

این سریال تحریک و آتش‌افروزی، با صحبتهای خمینی در فروردین 59 به اوج خود رسید:
«صدام حسین بر اثر حکم شرعی کافر است. او طرفدار کفار است. این جرثومه فساد را از بین ببرید. ما هم کمک شما هستیم. این فاسد را از بین ببرید. من به آنها سفارش می‌کنم، به ارتش عراق، قیام کنند (و) این آدم را از بین ببرند».


مجری تلویزیون رژیم در برنامه تلویزیونی ”سطرهای ناخوانده“ تابستان 93 در مصاحبه با پاسدار شمخانی می‌گوید: «کاری که سفیر ما دعایی در عراق می‌کند کاری نیست که یک سفیر می‌کند! یک جور ارتباطی با اپوزیسیون عراق».

سوال مجری تلویزیون رژیم از دعایی: «آیا ا‌رتباطی که شما با مبارزان عراقی داشتید نمی‌توانست یک نگاه منفی در طرف مقابل به‌وجود بیاورد؟»

پاسخ دعایی: «امام مایل بودند که اطلاعات دقیق و میدانی و روشنی از وضعیت شیعیان و حوزه علمیه نجف و حوزه عراق داشته باشند».

مفهوم اطلاعات میدانی وقتی روشن می‌شود که خبر ترور برخی مقامات عراقی منتشر می‌شود.

اما همان‌طور که گفته شد، آن جنگی که خمینی با این‌همه جدیت و پشتکار، دنبال آن بود، فواید دیگری هم برای او دارد. موسوی، نخست‌وزیر خمینی، مهمترین فایده جنگ را چند سال بعد خیلی مختصر و مفید تئوریزه کرد:
«شعار مرگ بر آمریکا، مهمترین ابزار برای مقابله با گروه‌های کمونیستی، مائوئیستی و منافقین بود. شعار مرگ بر آمریکا بیش از دستگاههای اطلاعاتی در از بین بردن این گروهها نقش داشته است». (جمهوری اسلامی- 12شهریور 67)

در گفتگوی چند مجری و کارشناس تلویزیون رژیم با پاسدار شمخانی درباره جنگ ایران و عراق در تابستان 93، پاسدار شمخانی به نکته مهمی اشاره می‌کند که در درک علت راه‌اندازی جنگ، مهم است:
شمخانی: «ما یک جریانی در داخل کشور داشتیم، به اسم تظاهرات دیپلمه‌های بیکار در استانها، تظاهرات زنان علیه حجاب، سرازیر شدن سلاح به ایران، گرفتن منبع، اینها به پروسه‌یی می‌رسید. شاید اگر تعطیل نمی‌شد، آن پروسه‌ها قبل از جنگ به نتیجه می‌رسید».

شمخانی فقط تا همینجا توضیح می‌دهد و از باز کردن بیشتر هویت آن جریانی که در داخل کشور وجود داشت -و اگر جلویش گرفته نمی‌شد، به نتیجه! می‌رسید- خودداری می‌کند.
او همچنین توضیح نمی‌دهد که منظورش از ”نتیجه“ چیست؟

البته یک پاسدار دیگر و همکار شمخانی به اسم سعید قاسمی، که اینک به‌عنوان فرمانده نیروهای لباس‌شخصی رژیم شناخته می‌شود، بیشتر و بهتر توضیح می‌دهد.
 

پاسدار سعید قاسمی: «... (مسعود رجوی)... وقتی در شمال بالای سر میرزا کوچک خان سخنرانی کرد، دویست هزار نفر دانشجو و جوان آمده بودند. وقتی صحبت می‌کرد آنها غش می‌کردند! چنین کاریزمایی! بلد بود حرف بزند! آن‌قدر هم خاطرخواه داشت!»

طبعاً اگر پاسدار قاسمی هم توضیح نمی‌داد، دهه شصتی‌ها می‌دانستند و می‌توانستند حدس بزنند. چرا که به اعتراف سران رژیم، هیچ ایرانی‌ای نیست که در دهه 60 زیسته باشد و از اعتبار مجاهدین و نقش آنها در ایستادگی در مقابل ارتجاع خمینی بی‌خبر باشد؛ یا در یکی از میتینگهای مجاهدین شرکت نکرده یا یک شماره نشریه آنها را نخوانده باشد!


مسعود رجوی در میتینگ رشت سال 58: «حالا این شمائید، شمائید که اگر بخواهید، اگر برخیزید، اگر هوشیار باشید، آینده را تعیین خواهید نمود. آینده را خواهید نوشت؛ از اول هم همین‌طور بوده، تا آخر هم همین‌طور خواهد بود. امروز دیوارهای زمان فقط از این طریق شکسته می‌شود. سلام بر خلق سلام بر آزادی».


آری، با توضیحات آن پاسدار، حرف این یکی پاسدار هم رمز گشایی شد و اینک دیگر می‌توان گفت: حرف شمخانی خیلی روشن است! و اصلاً نیاز به تفسیر ندارد!
حالا برگردان همین حرف را از دهان خود خمینی می‌بینیم! البته قبل از آن، نگاهی به توجیهات و تئؤریهای فاشیستی مجری تلویزیون رژیم در همان برنامه هم قابل‌توجه است:
گوینده تلویزیون رژیم: «آغاز جنگ روشن است که در هر کشوری با حذف آزادیهای حتی مشروع همراه است، چه رسد به آزادیهایی که امنیت و دفاع و کیان ملت را به مخاطره می‌افکند».

اما... حرفهای خود خمینی: «اگر چنان‌چه اشخاصی در این برهه (از) زمان که ما ابتلاء داریم، به جنگ ابتلاء داریم و باید آرامش محفوظ بشود در اطراف کشور سخنرانی کنند و سخنرانی آنها اسباب تشنج بشود، آن شخص هر کس که می‌خواهد باشد، هر مقامی که می‌خواهد باشد، من او را سرجایش می‌نشانم».

سرجمع حرفهای خمینی و مقلدش شمخانی و مجری تلویزیون رژیم را در دو سه جمله! به این صورت می‌توان خلاصه کرد:
پس از پیروزی انقلاب 57، مردم با تظاهرات مسالمت‌آمیز دیپلمه‌های بیکار و زنان و غیره- نه فقط در تهران بلکه حتی در شهرستانها- جریانی را شروع کرده بودندکه اگر آن جریان، به هر شکلی تعطیل نمی‌شد، به نتیجه! یعنی به سرنگونی رژیم می‌رسید! جنگ آمد و آزادیها- یا به قول مجری تلویزیون رژیم، آزادیهای مشروع- را حذف کرد!

ضمناً، پروژه خلافت و خلیفه‌گری خمینی هم کلید خورد! به همین سادگی!
از این نقطه به بعد، حوادث سرعت بیشتری می‌گیرد. نگاهی به سیر خبرها در روزنامه‌های آن موقع، به درک بهتر ماجرا کمک می‌کند:
19فروردین 1359: فراخوان خمینی به ارتش عراق برای سرنگون کردن رژیم صدام حسین!
 


فروردین 59: وزیر خارجه عراق طارق عزیز، مورد یک سوقصد نافرجام قرار گرفت.

اردیبهشت 1359: بر تعداد زد و خوردهای مرزی و دامنه آن از هر دو سو، افزوده شد.

13شهریور 1359: رژیم شهرهای خانقین و مندلی را در عراق مورد حمله قرار داد.

31شهریور 59: آغاز جنگ گسترده ایران‌ـ‌ عراق با بمباران فرودگاه مهراباد توسط عراق!
 
 http://www.mojahedin.org/
24.9.2015

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر