5.8.2017
زهره دهقان یکی از همکلاسی ها و دوستان ملیحه اقوامی (که هنگام کشتار زندانیان سیاسی در سال ۱۳۶۷ به دار آویخته شد) در تاریخ سه شنبه سیزدهم مردادماه سال ۱۳۹٤ این چنین نوشته است:
.....
سال پیش بود که در فیسبوک دنبال اسم همکلاسی هایم می گشتم، اول اسم کسانی
را که از همان روزهای دبیرستان یادم می آمد که نسبت به مسائل اطراف خود بی
تفاوت نبودند جستجو می کردم تا بدانم بر آنها چه رفته است و اکنون چه می
کنند، ملیحه یکی از آنها بود، خواهرش را پیدا کردم و از او حال و احوالش را
پرسیدم، منتظر بودم که بشنوم لابد بچه های بزرگی دارد و در گوشه ای از این
جهان زندگی می کند و یا مثلا در اشرف، پاریس، آلبانی و یا هر نقطه دیگری
دارد راه همان روزهای خود را ادامه می دهد، ملیحه همان همکلاس خندان و ریزه
میزه من که آخرین باری که دیدمش پشت همان نیمکت مدرسه تازه به مسائل روز
علاقمند شده بود و کنار همفکرانش می ایستاد و سرود می خواند و گاه از
برابری و عدالت و جامعه بی طبقه توحیدی حرف می زد.
اما
جواب خواهرش به من خیلی آرام و کوتاه و با تأنی سه عکس بود و سه جمله! این
عکس ملیحه است، همان روزها، این نامه آخرین دستخط ملیحه است، یک نفر که
آزاد شده بود همان روزها برای مادرم آورده بود، این عکس سومی مشخصات ملیحه
است که یک پسر خیلی جوان بسیجی در سال ۶۷ برای مادرم آورده بود و گفته بود:
"من داماد شما بودم و این جعبه شیرینی و این پانصد تومنی هم مهریه دخترتان بوده است!"
دامادی که آدرس قبر عروسش را برای مادر عروس آورده بود! پدر، مادر و
خواهران بزرگتر ملیحه هنوز مرگش را باور ندارند و دردناکتر است وقتی که می
گویند: "شاید نمرده باشد، شاید یک روز، یک دفعه بیاید!" .....
★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★
با
این روال پس از گذشت سال ها روشن می شود که دژخیمان آخوندیسم پیش از اعدام
ملیحه اقوامی به او تجاوز هم کرده بودند! البته روشن نیست که این دژخیمان
هنگام کشتار زندانیان سیاسی در سال ۱۳۶۷ به دختران دیگری مانند فضیلت علامه حائری و یا محبوبه حاجعلی و ..... هم پیش از اعدام آنها تجاوز کرده بودند یا نه؟
مینا انتظاری
که هفت سال در زندان ها و شکنجه گاه های رژیم ولایت فقیه زندانی بود و
اندکی پیش از آغاز کشتار زندانیان سیاسی در سال ۱۳۶۷ از زندان آزاد شده و
بی درنگ هست و نیستش را در دوزخی به نام ایران رها کرده و با سختی های
فراوان به فرامرز گریخت درباره ملیحه اقوامی این چنین نوشته است:
.....
در ادامه جابجائی ها حوالی تابستان سال ۱۳۶۶ برای مدتی در بند ۳۲۵ اوین
بودیم که حیاط کوچک و امکانات خیلی محدودی هم داشت، کاپیتان محبوبمان فروزان عبدی، عضو تیم ملی والیبال زنان ایران
هر روز صبح زود با برپائی ورزش جمعی و یک ساعتی هم تمرین والیبال و عصر هم
با به راه انداختن مسابقه والیبال هلهله و جنب و جوش خاصی در بند ایجاد می
کرد، از بچه های ثابت بازی هایمان علاوه بر فروزان تا آنجا که به یاد می
آورم ملیحه اقوامی، میترا اسکندری، فضیلت علامه، سهیلا فتاحیان، سیمین کیانی، مهین حیدریان، مهناز یوسفی، اشرف موسوی، زهرا شب زنده دار، فرزانه ضیاء میرزایی، محبوبه صفایی و مهناز فتحی بودند.
توی
تیمبندی های بازی والیبال که معمولا توسط فروزان تعیین می شدند مرا بیشتر
اوقات در قسمت عقب زمین و پشت خودش می گذاشت و به شوخی می گفت: "تو مثل
بازیکنان تیم کره جنوبی توپ های جاخالی یا ضربات آبشار را خوب جمع می کنی!"
از طرف دیگر مهناز فتحی که قد بلند و ضربات آبشار سنگینی داشت معمولا در
تیم مقابل بازی می کرد و به خاطر صمیمیتی که باهم داشتیم بیشتر مواقع حین
بازی با شیطنت مرا نشان می کرد و آبشارش را روی من آوار می کرد و خدا می
داند چقدر با آن یاران دلاور و عزیزان همبند صفا می کردیم.
یکی
دیگر از بازیکنان زبل تیم والیبال همبند عزیزم ملیحه اقوامی بود، البته او
در پینگ پنگ هم تبحر خاصی داشت و در دوران زودگذر رفرم زندان (سال ۱۳۶٤ در
قزلحصار) هنگام هواخوری و در مدت کوتاه نوبت بازی که در بند چهار داشتیم
از خجالت هم در برد و باخت درمی آمدیم! ضمن این که از شعرخوانی ها و بذله
گوئی هایش همیشه و در هر شرایطی بهره می بردیم.
ملیحه
از بچه های مجاهد شاهرود بود که یک بار در سال شصت دستگیر می شود و به
همراه تعداد دیگری از زندانیان مقاوم شاهرودی برای فشار بیشتر به زندان
قزلحصار کرج تبعید می شوند، فکر می کنم اولین بار تابستان سال ۱۳۶۱ بود که
او را در بند عمومی چهار می دیدم ولی چون همان ایام برای تنبیه به بند هشت
قزلحصار منتقل شدم دیگر او را ندیدم و بعدا شنیدم که در سال ۱۳۶۲ آزاد شده
است، تابستان سال ۱۳۶۳ که با تعطیلی موقت بندهای تنبیهی به بند عمومی منتقل
شدیم دوباره با تعجب ملیحه را دیدم! بعدها وقتی رابطه صمیمانه تر و خیلی
نزدیکتری بین ما برقرار شد برایم تعریف کرد که به فاصله کوتاهی پس از
آزادیش از زندان با وجود امکانات خوب زندگی و حتی پیشنهاد ازدواج و تشکیل
خانواده مستقل که برایش فراهم بود تصمیم می گیرد برای ادامه مبارزه با
فاشیسم خمینی به نیروهای رزمی و پیشمرگه های مجاهد خلق در نوار مرزی
بپیوندد و در همین راستا تلاش می کند که از طریق مرز سیستان و بلوچستان از
کشور خارج شود ولی متأسفانه شناسائی و دستگیر می شود و دوباره به اوین و
قزلحصار منتقل می گردد!
وقتی
ماجرای دستگیریش را برایم تعریف می کرد از آنجائی که بسیار شوخ طبع بود با
حسرت و حالت کمدی خاصی می گفت: "نمیدونی چقدر لباس بلوچی بهم میومد ولی
بخشکه شانس که لو رفتیم و خلاصه دوباره سر از اینجا درآوردیم!" از آن پس با
ملیحه مهربان که حالا یک حکم سنگین پانزده ساله را هم یدک می کشید همدل و
همراز و همراه بودم و در سخت ترین شرایط در قزلحصار و اوین و تا روز آخر
زندانم یاران جدا نشدنی شدیم.
ملیحه
نازنین طبع لطیف شعر و حافظه قوی هم داشت و اشعار زیادی از شاملو و مولوی و
شفیعی کدکنی و ..... را حفظ بود و بیشتر اوقات محاوره او با شعر شروع می
شد، به خصوص با همبند عزیزمان مهری محمدرحیمی
که او نیز استعداد خاصی در این زمینه داشت همیشه هماوردی می کرد و گاها
باهم به مشاعره می پرداختند، بیشتر مواقع وقتی که می خواستیم داخل بند یا
در هواخوری باهم قدم بزنیم اولش ملیحه با لحن دوست داشتنی و خیلی شیرینی
این شعر مولانا را برایم می خواند:
نگفتمت
مرو آنجا که آشنات منم؟ / در این سراب فنا چشمه حیات منم؟ / و گر به خشم
روی صد هزار سال ز من / به عاقبت به من آیی که منتهات منم!
خودش
خوب می دانست که من چقدر از دوستی و مصاحبت با او و از شخصیت و صمیمیت و
محبت بی کران او لذت می بردم، این روزها که در فقدان آن یاران حال و هوایم
بدجوری ابری و بارانی است تکیه کلام دل انگیز او در گوشم می پیچد: نگفتمت
مرو آنجا که آشنات منم؟ نگفتمت؟! .....
★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★
درباره دختر ستمدیده، ملیحه اقوامی گفته شده است که وی دانش آموزی شاهرودی و مانند فضیلت علامه حائری
از شهروندان استان سمنان بود، ملیحه که در سال ۱۳٤۱ زاده شده بود پیش از
آغاز جنگ مسلحانه سازمان مجاهدین خلق ایران با رژیم آخوندی و پیش از سی
خرداد سال ۱۳۶۰ در شاهرود دستگیر و به زندان های این رژیم دوزخی در تهران
فرستاده می شود، ملیحه که تا سال ۱۳۶۲ در زندان های رژیم ولایت فقیه (مانند
زندان قزلحصار) زندانی بود چون پیش از سی خرداد سال ۱۳۶۰ دستگیر شده بود و
پرونده سنگینی نداشت در سال ۱۳۶۲ از زندان آزاد می شود، ملیحه که اعدام ها
و شکنجه های رژیم ولایت فقیه را از نزدیک دیده بود پس از آزادی از زندان
بر آن می شود که از استان سیستان و بلوچستان و از مرز پاکستان به فرامرز
رفته و با رژیم دژخیمان و شکنجه گران پیکار کند اما دیری نمی پاید که
شناسائی و دستگیر شده و از نو به زندان ها و شکنجه گاه های رژیم ولایت فقیه
در تهران فرستاده می شود! این بار ملیحه در بیدادگاه انقلاب اسلامی به
پانزده سال زندان محکوم می شود و از سال ۱۳۶۲ تا سال ۱۳۶۷ ملیحه اقوامی در
زندان ها و شکنجه گاه های رژیم ولایت فقیه به زنجیر کشیده می شود!
گفته
شده است که اندکی پیش از آغاز کشتار زندانیان سیاسی در سال ۱۳۶۷ یکی از
زندانبان های رژیم به درون بندی که ملیحه در آن بود می آید و به زنان و
دختران زندانی با رکیک ترین و زشت ترین واژه ها توهین می کند، ملیحه نیز
خشمگین شده و یک لیوان چای به چهره آن زندانبان می پاشد! زندانبان که
انتظار چنین پاسخی را نداشت زبان به تهدید گشوده و می گوید که به زودی به
شما نشان خواهیم داد! سرانجام ملیحه در تاریخ سیزدهم مردادماه سال ۱۳۶۷ به
بیدادگاه انقلاب اسلامی برده می شود، کسی از آن چه در بیدادگاه انقلاب
اسلامی بر ملیحه گذشته است چیزی نمی داند اما ملیحه در یادداشتی در همان
روز این چنین نوشته است: "سیزده
مرداد ۶۷ - من، ملیحه اقوامی ساعت سه بعد از ظهر دادگاه رفته و حکم اعدام
به من ابلاغ شد! الان ساعت هفت بعد از ظهر است که برای اعدام می روم! حدیث
مرد مؤمن با تو گویم / که چون مرگش رسد خندان بمیرد!" و سرانجام پس از سال ها روشن شده است که دژخیمان رژیم آخوندی به ملیحه اقوامی پیش از به دار آویختنش تجاوز هم کرده بودند!
بر
روی سنگ گور ملیحه اقوامی تاریخ درگذشت او پانزدهم مهرماه سال ۱۳۶۷ نوشته
شده است که نادرست است و باید تاریخ سیزدهم مردادماه سال ۱۳۶۷ نوشته می شد!
خود ملیحه هنگامی که می نویسد در تاریخ سیزدهم مردادماه ۱۳۶۷ در ساعت سه
بعد از ظهر به بیدادگاه رفته و در ساعت هفت همان روز برای اعدام می رود
روشن است که در تاریخ پانزدهم مهرماه آن سال اعدام نشده است و تاریخ
پانزدهم مهرماه سال ۱۳۶۷ بر روی تکه کاغذی که دژخیم تجاوز کننده آورده بود
نوشته شده است! (افسوس که خانواده و خویشان و آشنایان ملیحه اقوامی آن
دژخیم تجاوز کننده را که پیام اعدام و تجاوز ملیحه را آورده بود همان جا از
چنگک قصابی آویزان نکرده و تکه تکه نکرده اند!) پس آیا باید سخن ملیحه را
درباره تاریخ اعدامش باور کرد و یا سخن آن دژخیم را؟ اما بدبختانه حتی
بسیاری از تارنماهای ضد رژیم نیز تاریخ اعدام ملیحه اقوامی را به نادرست
پانزدهم مهرماه سال ۱۳۶۷ نوشته اند!
همچنین نگارش درست چامه ای از اقبال لاهوری، سراینده پاکستانی که سروده های فراوانی را به زبان فارسی سروده است این چنین است: "نشان مرد حق دیگر چه گویم / چو مرگ آید تبسم بر لب اوست" اما این چامه دگرگون شده و در بسیاری از نوشته ها این چنین آمده است: "نشان مرد مؤمن با تو گویم / که چون مرگش رسد خندان بمیرد" ملیحه اقوامی نیز با آن که دختر بود این چامه را که درباره مردها سروده شده است این چنین نوشته است: "حدیث مرد مؤمن با تو گویم / که چون مرگش رسد خندان بمیرد" که بر روی سنگ گور ملیحه اقوامی نیز این چامه با همان نگارشی که ملیحه نوشته است کنده کاری شده است!
★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر