حمید مصدق بهمن ۱۳۱۸ در شهرضا متولد شد.![iran 896b7](http://www.iran-spring.com/images/2014/11/iran_896b7.jpg)
چند سال بعد به همراه خانوادهاش به اصفهان رفت و تحصیلات خود را در آنجا ادامه داد. او در دوران دبیرستان با منوچهر بدیعی، هوشنگ گلشیری، محمد حقوقی و بهرام صادقی هم مدرسه بود و با آنان دوستی و آشنایی داشت.
![iran 896b7](http://www.iran-spring.com/images/2014/11/iran_896b7.jpg)
چند سال بعد به همراه خانوادهاش به اصفهان رفت و تحصیلات خود را در آنجا ادامه داد. او در دوران دبیرستان با منوچهر بدیعی، هوشنگ گلشیری، محمد حقوقی و بهرام صادقی هم مدرسه بود و با آنان دوستی و آشنایی داشت.
حمید مصدق از شاعرانی است که تغزل و جامعه گرایی را به موازات هم پاس داشته است . شعر او پرنده ای است با دوبال ، یکی از جنس آب و دیگری از جنس آتش .
با من اکنون چه نشستنها، خاموشیها
با تو اکنون چه فراموشیهاست
چه کسی میخواهد
من و تو ما نشویم
خانهاش ویران باد
من اگر ما نشوم، تنهایم
تو اگر ما نشوی،
خویشتنی
از کجا که من و تو
شور یکپارچگی را در شرق
باز برپا نکنیم
از کجا که من و تو
مشت رسوایان را وانکنیم
من اگر برخیزم
تو اگر برخیزی
همه بر میخیزند
من اگر بنشینم
تو اگر بنشینی
چه کسی برخیزد؟
![iran 82860](http://www.iran-spring.com/images/2014/11/iran_82860.jpg)
چه کسی
پنجه در پنجهی هر دشمن دون
آویزد
دشتها نام تو را میگویند
کوهها شعر مرا میخوانند
کوه باید شد و ماند،
رود باید شد و رفت،
دشت باید شد و خواند
در من این جلوهی اندوه زچیست؟
در تو این قصهی پرهیز که چه؟
در من این شعلهی عصیان نیاز،
در تو دمسردی پاییز - که چه؟
حرف را باید زد!
درد را باید گفت!
سخن از مهر من و جور تو نیست
سخنی از
متلاشی شدن دوستی است،
و بحث بودن پندار سرور آور مهر
آشنایی با شور؟
و جدایی با درد؟
و نشستن در بهت فراموشی ـ
ـ یا غرق غرور؟!
سینهام آینهای است
با غباری از غم
تو به لبخندی از این آینه بزدای غبار
آشیان تهی دست مرا،
مرغ دستان تو پر میسازد
آه مگذار، که دستان من آن
اعتمادی که به دستان تو دارد به فراموشیها بسپارد
آه مگذار که مرغان سپید دستت
دست پرمهر مرا سرو تهی بگذارد
من چه میگویم، آه...
با تو اکنون چه فراموشیها؛
با من اکنون چه نشستنها، خاموشیهاست
تو مپندار که خاموشی من،
هست برهان فراموشی من
من اگر برخیزم
تو اگر برخیزی
همه بر میخیزند»
او در ابتدا در منظومه کاوه که بعد ها با نام درفش کاویان شناخته شد سبک حماسی را برگزید ولی بعد در منظومه در رهگذر باد به جمله شاعران شعر تازه پیوست و شعری ممزوج از احساسات عاشقانه و عواطف اجتماعی گرا یید .
درفش کاویان
ستمها بر تن و بر جان او رفته
دلش چون آهني در كوره بيداد ها تفته
از آن رو كان سيه كردار
گجسته اژدهاك پير دژ رفتار
آن خونخوار
هماره خون گلگون جوانان وطن مي خورد
روان كاوه زاين
اندوه مي آزرد
اگرچه پيكرش را حسرتي جانكاه مي كاهيد
درون سينه اش دل ؟
نه
كه خورشيد محبت گرم مي تابيد
به قلبش گرچه اندوه فراوان بود
هنوزش با شكست از گشت سال و ماه
فروغ روشني بخش اميد و شوق
در چشمش نمايان بود
در آن ميدان
كنار
كارگاه كاوه جنگجو جانباز
فزوني مي گرفت آن جمع را هر چند
در آنجا كاوه بر آن جمع جانبازان جنگاور
نگاهي مهربان افكند
اگر چه بيمناك افكند
اگر چه بيمناك از جان ياران بود
همه ياران او بودند
همه ياران با ايمان او بودند
همه در انتظار لحظه فرمان او
بودند
و كاوه
مرد آزاده
مصدق در ۱۳۳۹ وارد دانشکده حقوق شد و در رشته بازرگانی درس خواند. از سال ۱۳۴۳ در رشته حقوق قضایی تحصیل کرد و بعد هم مدرک کارشناسی ارشد اقتصاد گرفت. در ۱۳۵۰ در رشته فوق لیسانس حقوق اداری از دانشگاه ملی دانشآموخته شد و در دانشکده علوم ارتباطات تهران و دانشگاه کرمان به تدریس پرداخت.
وی پس ار دریافت پروانه وکالت از کانون وکلا در دورههای بعدی زندگی همواره به وکالت اشتغال داشت و کار تدریس در دانشگاههای اصفهان، بیرجند و بهشتی را پی میگرفت.
در ۱۳۴۵ برای ادامه تحصیل به انگلیس رفت و در زمینه روش تحقیق به تحصیل و تحقیق پرداخت. تا سال ۱۳۵۸ بیشتر به تدریس روش تحقیق اشتغال داشت و از ۱۳۶۰ تدریس حقوق خصوصی به خصوص حقوق تعاون . مصدق تا پایان عمر عضو هیات علمی دانشگاه علامه طباطبایی بود و مدتی نیز سردبیری مجله کانون وکلا را به عهده داشت.
حمید مصدق در هشتم آذرماه ۱۳۷۷ بر اثر بیماری قلبی در تهران درگذشت.
چون قايق شكسته ز توفانم
ساحل مرا به خويش نمي خواند
امواج مي خروشند
امواج سهمگين
آيا
كدام موج
اينك مرا چو طعمه به گرداب مي دهد ؟
گرداب مي ربايدم از اوج موجها
در كام خود گرفته مرا تاب مي دهد
فرياد مي كشم
آيا كدام دست
برپاي اين نهنگ گران بند مي زند ؟
ساحل مرا به وحشت گرداب ديده است
لبخند مي زند
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر