فروغ
فرخزاد در پانزدهم دی ماه 1313 در یک خانواده متوسط با هفت بچه به دنیا
آمد، پدرش یک افسر مستبد ارتش رضاخانی بود که در کودتای رضا خان نقش داشت
وی بر خلاف اخلاق ارتشی اش و مستبد بودنش علاقه خاصی به شعر داشت در سال 1331 نخستین مجموعه شعر خود را به نام اسیر و در سال 1335 دومین مجموعه را با نام دیوار منتشر کرد. سومین مجموعه اشعار را با نام عصیان در بیست و دو سالگی به دست چاپ سپرد. فروغ بعد ها این سه آثار خودرا ارزش و احساسات سطحی یک دختر جوان دانست.
در سال 1337 سینما توجه فروغ را جلب می کند. و در این مسیر با ابراهیم گلستان آشنا می شود و این آشنایی مسیر زندگی فروغ را تغییر می دهد. و چهار سال بعد یعنی در سال 1341 فیلم (خانه سیاه است) را در آسایشگاه جذامیان تبریز می سازند. و در سال 1342 در نمایشنامه شش شخصیت در جیستجوی نویسنده بازی چشمگیری از خود نشان می دهد. در زمستان همان سال خبر می رسد که فیلم خانه سیاه است برنده جایزه اول فستیوال « اوبر هاوزن » شده و باز در همان سال مجموعه تولدی دیگر را با تیتراژ بالای سه هزار نسخه توسط انتشارات مروارید منتشر کرد.در سال 1343 به آلمان و ایتالیا و فرانسه سفر می کند. سال بعد در دومین فستیوال سینمای مولف در پزارو شرکت می کند که تهیه کنندگان سوئدی ساختن چند فیلم را به او پیشنهاد می دهند و ناشران اروپایی مشتاق نشر آثارش می شوند.
روز 24 بهمن 1345 آخرین برگ از دفتر زندگی این شاعر برجسته ورق خورد. فروغ در این روز بر اثر تصادف رانندگی در جاده دروس-قلهک جان باخت. خود فروغ مدتی قبل از مرگش در جایی نوشته بود می ترسم قبل از آنچه فکر می کنم بمیرم و کارهایم نا تمام بماند و این درد بزرگیست.
جسم بی جان فروغ را روز چهارشنبه 26 بهمن ماه با مراسم تشیعی با شکوه توسط نویسندگان و همکارانش در گورستان ظهیر الدوله به خاک سپردند.
با اینکه در حال حاضر فروغ در کنار ما نیست ولی احساس می شود، فروغ با آثارش زنده است و در میان ماست شاید پر رنگ تر از زمانی که جسمش پیش ما بود. احمد شاملو : خاک
در خاموشی فروغ فرخزاد
به جست و جوی تو
بر درگاه کوه می گریم ،
در آستانۀ دریا و علف.
به جست و جوی تو
در معبر بادها می گریم
در چار راه فصول ،
در چار چوبِ شکستۀ پنجره یی
که آسمان ابر آلوده را
قابی کهنه می گیرد
. . . . . . . . . . . . . .
به انتظار تصویر تو
این دفتر خالی
تا چند
تا چند
ور ق خواهد خورد ؟
جریان باد را پذیرفتن
و عشق را
که خواهر مرگ است .
و جاودانگی
رازش را
با تو در میان نهاد .
پس به هییت گنجی در آمدی
بایسته و آزانگیز
گنجی از آن دست
که تملک خاک را و دیاران را
از این سان
دلپذیر کرده است !
نامت سپیده دمی ست که بر پیشانی آسمان می گذرد
- متبرک باد نام تو ! -
و ما همچنان
دوره می کنیم
شب را و روز را
هنوز را . . . .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر