یکشنبه، مرداد ۲۶، ۱۳۹۳

برای شنگال

برای شنگال
Saturday 16 8 2014


فرهاد مردَ
ترجمە از کردی: درسیم اورمار



شب بود و آمدند

آمدند پا برهنگان صحرا، با پاشنەهای ترک خوردە

حرامزادگان کثافت حکام

آمدند کثافت خود را بر روی خاک من پاک کنند

آمدند بدزدند، فراری داده و بخورند

و کودکان را در آغوش مادران زهر ترک کنند

همانند خفاشها بە هرمز دست بردند

شبی کە فریاد در گلوها خشکيد

زمانی کە چشمە خود را از جویبارها عقب کشید

شنگال شیرین کجاست؟

آسبابازی کودکان

و دختران نو رسيده؟

نپرسید، نە نپرسید،

ناقوس 73 قتل عام را در آن شب نواختند

شبی بی پایان کە بە فردايى نرسید

چە گناهی کردە بود کە در دام پلیدان مينالد؟

چە گناهی کردە بود کە بە ان پشت کردند؟

بە تنهایی گریست،

تنها تشنە شد

و تنها سوخت

شبی کە مردی نماندە بود،

مردان نماندە بودند کە آستین بالا بزنند

و آن بوف را از شرف الدین در سیب شیخ خدر  فراری دهند

اگر وجدانها سخن بگویند، گمان و سوال بسیار بود

رهایم کنید امروز و بگذارید سیر گریە کنم

سیر فریاد سر دهم و اتش درونم را در اين شعر سرد کنم

اما چە فایدە  گر گریەی کسی از جسد پر باشد؟

و شنگال بە فرزندانش فکر کند

چە فایدە؟

این هفتادو چندمین بار است مادران سیاه میپوشند؟

هفتادو چندبار سکوت؟

بگذارید سنگرهایی کە سر بلند نکردند سخن بگویند،

چند دختر را در تاریکی گم کردید

و چند کودک تشنە بودند؟

و چند هزار پابرهنە؟

مگر شنگال دختر خواندە بود کە در میان گرگها رها شود؟

ای زندگی

از مردانگی کە بگویم؟

بگویم رستم زال بودند و مقاومت کردند؟ دروغ بود...

بگویم رادمرد سوارەها بود و مقاومت کرده و میدان را خالی نکردند ؟ دروغ بود...

چە حقیقتی هست کە دروغ نباشد؟

چە نیک کە کاوەی آهنگر از گور برنخاست و ندید

و چە نیک کە شهدای گرعزیر با مردانگی رفتند و بە باد هتک امروز نیافتادند

مردانگی کە سرزمینم را بە جلاد و قصابها بفروشد، چە حقیقتی میخواهد ای کرد؟

سلاحی کە بە دوش گرفتی برای چە بود؟

آهنگ و سرودهايى کە برایت سرودند برای چە بود؟

و مادرانی کە برايت هلهلە سر میدادند برای چە؟

دخترانی کە با دیدنت خود را میاراستند، هی هی

دخترانی کە با دیدنت خود را میاراستند برای چە؟

تا فرار کنی؟

میشنوی؟

صدایی میاید،

از کجا؟

از شنگال سوختە

کودکان اب میخواهند مادر، آب کجاست؟

مرگ امده مرگ...

و سبیل پیرمردهايى کە در اشکهایشان خفە میشوند.

از حدقە بیرون بزنند چشمهایی کە دیدند و خود را بەکوری زدند

و گوشهایی کە شنیدند و خود را بە کری

و دستان ترسویی کە اسلحە را در اغوش نگرفتند

سرزمینت فدای دار انجیری در کوهستانهاى مقدس

و چە شرم بزرگى در تلویزیونها شو و رکلام کردن

اینها سنتر و کمپانی و هولدینگ نیستند

شنگال است، شرف و ناموس من

مقبر و مزارگاههایمان نمادند،

من منتظر دستور چە کسی خواهم بود؟

منتظر توافق، پیمان و زهر امضای شما؟

روز بخیر

تا کشتی را ساختند آب بند آمد

بنشین برادر بنشین.

رهایم کنید امروز من درویش خواهم شد

میلیونها بيانيه و محکومیت عطش کینەام را نمیشکند

وظیفەی من است در کنار کردی دیوانە سر باشم

اینجا باشم، آنجا باشم. در دشت در کوهستانها

نپرسم، نترسم و فرار نکنم

رهایم کنید تا همانند پسرکی غریب از  قرەچوخ شنگال را فتح کنم

و شعلەهای اتش باباگورگور را طواف کنم

گر امروز من به خون خود مرد نباشم پس کی؟

گر امروز زین اسبم را در لالش نبندم پس کی؟

اگر امروز بە یاری عدولها نشتابم پس کی؟

بودنم برای چیست اگر مخمور و جلولا را سربلند نکنم؟

بودنم برای چیست اگر اشک مادران را پایان نبخشم.

بودنم برای چیست گر چهارشنبەی سرخ را بە اول ماه نیسان بازنگردانم؟

رهایم کنید، از قندیل و قامشلو آمدەام

وظیفەی من است تا درویش باشم

و سر هیچ کسی را خم نکنم،

رهایم کنید...


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر