شنبه، شهریور ۰۷، ۱۳۹۴

#ایران#iran# عشق اسمانی ، عشق برتر حافظ ( بخش سوم)

iran dd591

در مقاله اول و دوم که در ماههای قبل به دوستان ارائه شد، با این پرسش بنیادین آغاز کردیم که واقعا راز جاودانگی حافظ درچیست ؟ حافظ از دست کدام معشوق خود جام ازلی را گرفته و از کدام شراب ابدی نوشیده است که اورا مبدل به یک شخصیت فرازمانی وفرامکانی کرده است. جواب این سوال را در بطن و متن غزلیات دلنشین و روح انگیز خود حافظ یافتیم. خود او راز جاودانگی اش را به شیرین ترین زبان و به واضح ترین بیان برای ما بازگومیکند.
هرگز نمیرد انکه دلش زنده شد به عشق ـ ثبت است بر جریده عالم دوام ما
اگر بعد از قرن های دراز که از خاموشی این عاشق عارف می گذرد، صدای او که از کوچه ی رندان برمی آید،هنوز تمام بزرگی و عظمت انسانیت را منعکس می کند از آن روست که پیام او پیام عشق است،عشقی که در اندیشه ی او تمام انسانیت را خلاصه می کند. بدون تردید عشق و تجربه ی این حس عالی در آن سطح و مداری که حافظ آنرا لمس کرده است از مهم ترین جنبه های فکری و روحی حافظ است و از این طریق است که سایر افکار او با یکدیگر ارتباط می یابد و یک سیستم منسجم ودر عین حال زیبا و دلنشین را ارائه میدهد
از هر منظر که نگاه کنیم راز جاودانگی حافظ رادر عشق صادقانه ، بی ریا ، عمیق و پرگستره او به معشوقش خواهیم یافت. اما در راستای شناخت این عشق با چالشی جدی مواجه هستیم، زیرا که در ابیات حافظ تعریفی یکدست ، منسجم وقابل شناخت وموردقبول همگان از عشق وجود ندارد ، بلکه بیشتر ما باجنبه ها و مضمونهای متفاوتی مواجه هستیم که برای افراد مختلف با دیدگا ههای متضاد ، معانی ومضامین مختلفی را تداعی میکند که این تفاوت برداشتها سرچشمه اختلاف نظرها هم هست. تفاسیر متفاوت و گاهی هم متضاد از حافظ ناشی از پیچیده بودن و بغرنج بودن عشق حافظ است.
برای پیشگیری از تفرق افکار و اختلال ذهن و رسیدن به پاسخی معقول دررابطه با راز جاودانگی حافظ در حد اطلاعات موجود و توانایهای ذهنی خودمان یک دسته بندی کلی را که بیشتر حافظ شناسان و محققین نیز در آن اتفاق نظر دارند را ارائه دادیم. عشق حافظ هر چه که باشد نهایتا دو حوزه را در بر میگیرد. عشق زمینی و عشق آسمانی که برای هر کدام از آنها مصداقهایی هم از خود غزلهای حافظ را ارائه دادیم.
مثالا برای عشق زمینی این ابیات حافظ شاخص هستند
جنت نقد است اینجا عیش و عشرت تازه کن ـ زانکه در جنت خدا بر بنده ننویسد گناه
ویا در جایی دیگر میگوید
من که امروزم بهشت نقد حاصل میشود ـ وعده ی فردای زاهد را چرا باور کنم.
حافظ بر خلاف زاهد که در حرف و بر روی منبر ریاکارانه دنیا گریز است ولی در عمل چنان به مال دنیا چسبیده که حاضر است آخرت خود را برای رسیدن به مادیات این دنیا ، در بازار این جهان به متاعی ناچیزبفروشد.
اما حافظ نه دنیا ستیز است و نه دنیا گریز . او این جهان را اشعه ای از صورت بی صورت آن یار غزل خوان و رخسار آن معشوق ابدی خود میداند و این واقعیت را هم به گونه ای روشن و شیوا عرضه میکند.
به جهان خرم از انم که جهان خرم از اوست ـ عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست
حافظ این جهان خرم و زیبا را دوست میدارد زیرا که این جهان و همه پدیدههای مادی آن ساخته و پرداخته دست خالقی است که دوست دار زیبایی است. حافظ این جهان را دوست میدارد زیرا که خالق آن ، این جهان را دوست میدارد.
« إِنَّ اللَّهَ جَمِیلٌ و یُحِبُّ الْجَمَال : خدا زیباست و زیبایی را دوست می دارد»
حافظ با زیبایی شناسی مخصوص خودش پنجره قلب خود را به روی هر چه نیکی وخوبی در این دنیاست می گشاید زیرا که او در سر طرحی عظیم ازعشقی بزرگ دارد ، بدآن سان كه معجزه‌ای شايسته زندگی میافريند.
معجزه دوست داشتن و دوست داشته شدن

عشق آسمانی
اما سوخته دلی چون حافظ در عین حال که در بیرون خودش با جهان پیرامون ارتباطی عاشقانه دارد ، وبا یک چشم به جلوه و سیمای یار زمینی خود نگاه میکند با چشمی دیگرهم به جمال خداوندی و در سیمای معشوق آسمانی نظر میافکند. بر اساس این باور ، عشق مجازی و زمینی او پلی است برای رسیدن به عشقی آسمانی و الهی. حافظ پژوهان معتقدند اگرچه کامجویی جسمانی به هیچ وجه از حافظ دور نیست ولی او با روح بزرگی که دارد پایبند دنیای جسمانی نمی ماند، و از قالبها و محدودیتهایی که انسانهای معمولی را محاصره کرده اند بیرون میرود، پرواز می کند و اوج می گیرد. زیبایی شناسی عاشقانه او و عشق بازی های عارفانه او دو بالی هستند که به او امکان پرواز در فضای لایتنهاهی روحی را میدهد و از طریق این دو واسطه راههای وصول به کمال انسانی میسر میگردد.
او در راستای عشق آسمانی اش و نشان دادن آن از خود اشاراتی را هم بجای گذاشته است.
درد عشقی کشیده ام که مپرس ـ زهر هجری چشیده ام که مپرس
گشته ام در جهان و آخر کار ـ دلبری برگزیده ام که مپرس
و در جایی دیگر میگوید.
یارب این شمع دل افروز ز کاشانه ی کیست؟ ـ جان ما سوخت بگویید که جانانه ی کیست؟
عشق حافظ به معشوق آسمانی سابقه ای دیرین دارد و بازمی گردد به آغاز خلقت انسان ، آن گاه که محبوب آسمانی بار امانت عشقش را بر ساکنان آسمان و مقیمان زمین عرضه کرد و آن ها تاب تحملش را نداشتند و از پذیرفتن آن ابا کردند پس آن را بر انسان خاکی عرضه داشت:
جلوه ای کرد رخت دید ملک عشق نداشت ـ عین آتش شد از آن غیرت و بر آدم زد.
آسمان بار امانت نتوانست کشید ـ قرعه ی کار به نام من دیوانه زدند
و سرانجام انسان کشیدن بار امانت الهی را به جان پذیرفت و طربنامه ی عشق خداوندی را به قیمت خط کشیدن بر سر اسباب دل خرم ، پذیرا گشت.
حافظ آن روز طربنامه ی عشق تو نوشت ـ که قلم بر سر اسباب دل خرم زد
حافظ خوب میداند که هر دو نوع عشق ، یعنی هم از جنس زمینی اش و هم سرنمون آسمانی اش راهنمای او به مداری بالاتر برای رسیدن به عشقی یگانه و جاودانه است.
عاشقی گر زین سر و گر زان سر است ـ عاقبت ما را بدان سر رهبر است
اما برگردیم به سوال اصلی که انرا طرح کردیم. براستی درکدام عشق حافظ راز جاودانگی وی نهفته است؟. در عشق زمینی یا عشق آسمانی حافظ؟ در مقالات قبل به این پرسش پاسخ دادیم. که راز جاودانگی حافظ را باید در عشق آسمانی او جستجو کرد، زیرا که عشق زمینی نه میتواند موجب ماندگاری شود و نه ظرفیت فرازمانی را در خود حمل میکند. دلیلش هم ساده است زیرا همه ما در طول زندگی عاشق میشویم ، بعضی ها یکبار و بعضی ها هم چند بار ، ولی هیچکدام از ما حافظ نمیشویم. بعضی ها البته میگویند که حافظ از کلام شیوا و زبانی پر نفوذ برخوردار است که جاودانه مانده است. این نکته را میتوان مد نظر داشت و بعنوان یک نظر در مورد فرازمانی بودن حافظ انرا پذیرفت ، ولی پاسخ نهایی به راز جاودانگی حافظ نمیباشد. زیرا خیلیها شاعر میشوند واز نفوذ کلامی بالایی هم برخوردارند ولی همه این شاعران حافظ نمیشوند. زیرا حافظ چیزی بیشتر از یک زبان شیوا و سخنی دلنشین دارد. پس باید راز را در زوایای پنهان عشق آسمانی او جستجو کرد.
انسان تنها مخلوقی است که دارای این ظرفیت خارق العاده است که میتواند در عرصه عشق آسمانی و در خلوتگه راز ، اگر از ریا و دورویی زاهدانه دوری گزیند و پاکی و یگانگی رندی را پیشه خود نماید ، از روی صدق با معشوق ازلی خود که خدا است راز و نیاز کند و در عشق او که یک معرفت با ویژگیهای هست شناسی ویک خوداگاهی با مشخصه انسان شناسی است غوطه ور شود و در مداری بالاتر از هر انچه که ما میشناسیم قرار گیرد.
امامشکل این است که عشق آسمانی انچنان ساده و کوچک نیست که در تله فکری ما و در دام احساسی ما بیفتد زیرا که این عشق ، عشقی رازآلود ، پیچیده و در خیلی از زوایای خود مجهول و غیر قابل شناخت است . چرا ؟ چون این عشق بار سنگینی از ویژگیهای مجرد ، معنوی ، ماورایی و در خیلی موارد متافیزیکی را در خود حمل میکند و ما با ابزارهای کلاسیک نظری وعملی موجود قادر به شناخت آن نیستیم و بعضا توان تشریحی آن را هم نداریم. از اینروست که مولانا همین موضوع را در رابطه با عشق آسمانی چنین با شفافیت و صراحت بیان میکند.
هر چه گویم عشق را شرح و بیان ـ چون به عشق ایم خجل مانم از آن
چون قلم اندر نوشتن می شتافت ـ چون به عشق آمد، قلم بر خود شکافت

چرا زبان از بازگویی رمز عشق عاجز ، قلم در تحریر آن ناقص ، فکر در درک آن ناتوان و احساس در بدست آوردن آن ضعیف است . زیرا که :
علت عاشق ز علتها جداست ـ عشق اسطرلاب اسرار خداست
از این نقطه به بعد است که ما در یک کلاف سر در گم گیر میکنیم. اول به این واقعیت پی بردیم که راز جاودانگی در عشق نهفته است ، در قدم بعد به این اگاهی دست یافتیم که عشق زمینی نمیتواند منشاء جاودانگی شود وباید در یک عشق ماورایی بدنبال آن گشت ، حالا که میخواهیم این عشق آسمانی را دریابیم از فهم آن عاجز و از شناخت آن ناتوانیم .
عقل در شرحش چو خر در گل بخفت ـ شرح عشق و عاشقی هم عشق گفت
اما اگر این عشق آسمانی تا این حد پیچیده ، مبهم ، بغرنج و غیر قابل فهم است . بهتر نیست که صادقانه در وجود چنین عشقی شک کنیم. شاید اساسا چنین عشقی وجود خارجی ندارد . شاید ما اصلا خودمان را درگیر یک بازی بیهوده ویک سرگرمی بی نتیجه با کلمات در قالب شعر کرده ایم. شاید این تقلای مستمر برای رسیدن به جلوه هایی از یک عشق ماواریی ناشی از یک کمبود روحی انسانی است که قابل برطرف کردن هم نمیباشد.
بگذارید بی پرده سخن بگوییم که این تمنا ناشی ازیک توهم مذهبی است که دنبال دنیایی دیگر در خارج ازاین جهان مادی و یک عشق قدسی میگردیم.
اگریکقدم جلوتر برویم میتوانیم مدعی شویم که این یک فانتزی علمی است که بیشتر بدرد ساختن فیلمهای ساینس فیکشن میخورد تا به درد انسان قرن بیست ویکم و مشکلات وچالشهایی که روی میز خود دارد. واگر اینهم نباشد میدانید چیست. یک رمانتیزم شاعرانه ـ هنری است که زیر دل آدمهای شکم سیر میزند و آنها رو قلقک داده که به چیزی موهوم بنام عشق آسمانی فکر کنند و دستمایه ای برای دلخوشی های رویاءگونه آنها شود. همه اینها بیانگر یک واقعیت بیشتر نیست و آن این که این عشق آسمانی ـ قدسی بر بستر یک احساس کور انسانی استوار است که هیچ مبنای منطقی و ساختار عقلانی برای آن نمیتوان متصور بود و تنها نمایانگر نیازمندی روحی «انسان ناقصی» است که در تلاطم و طغیان توهمات فکری ـ احساسی خودش گیر کرده وبی وقفه و مستمر بدون اراده خودش در غرق آبی بی جهت و بی هدف درکش و قوسی هولناک به این سو و آنسوی دنیای احساس پرتاب میشود.
بیایید با هم یکقدم دیگر به جلو برداریم و بگوییم که اصلا چه کسی گفته است که خارج از این جهان مادی جهانی دیگری آنهم با ویژگیهای فرا مادی وجود دارد. که ما بر اساس آن بدنبال یک پدیده موهومی بنام عشق آسمانی بگردیم. اثبات این موضوع چگونه ممکن است.
به نظر من اما عشق آسمانی هم وجود دارد وهم میتوان بر اساس ظرفیتهای روحی هر فرد ، تا حدی نیز انرا شناخت. زیرا که این احساس درونی ما به ما دروغ نمیگوید. گرایش خستگی ناپذیر، تمایل درونی و مستمر ما به یک عشق ازلی نه ناشی از توهمات مذهبی است ، نه نشات گرفته ازفانتزی علمی و نه برخواسته از رمانتیزم شعری ـ هنری است. بلکه تراوش حقیقت و انعکاس واقعیتی تردید ناپذیراست که سرچشمه آن ضمیر نا خود اگاه اما بیدار انسانی ماست که علائم خود را در ضمیر آگاه ما به منصه ظهور میرساند. از همین روست که حافظ میگوید.
دراندرون من خسته دل ندانم کیست ـ که من خموشم و او در فغان و درغوغاست
از همین روست که در درون همه ما به مقداری که درد انسانیت را درک میکنیم و تلخی هبوط زمینی را حس میکنیم امواجی از فغان و غوغا در ماست. اما ادعای شخصی بر مبنای اینکه یک عشق آسمانی میتواند وجود داشته باشد بدون ارائه دلایل کافی ومنطقی که در چهارچوب تجربه علمی بگنجد و قابل نقد نیز باشد ، باید اذعان کنم که بیشتر شبیه به یک شوخی است تا یک موضوع جدی و قابل طرح و بررسی. بیانی است بدون پشتوانه علمی و منطقی . اما برای اینکه در محدوده این شوخی نمانیم و درجا نزنیم از شما دعوت میکنم که با من به یک سفر کوتاه علمی بیایید تا سری به دنیای علوم مدرن بخصوص فیزیک بزنیم تا ببینیم که علم راز طول عمر پدیده ها را در چه میبیند.
دانش امروزی و محققین علوم مختلف دیرگاهیست که در کنکاشی مستمر، جدی و خستگی ناپذیربدنبال پاسخی در خور به یک سوال مهم هستند و آن این است که طول عمر سیستمهای دینامیکی و پدیده های مادی به چه عوامل و فاکتورهایی بستگی دارد و قانونمندیهای حاکم بر آنها چیست.
علم فیزیک در چهارچوب اصول ترمودینامیک قانع کننده ترین پاسخ را در رابطه با عوامل افرایش طول عمر پدیده های مادی به ما میدهد.
اصل دوم ترمودینامیک یاری دهنده ما در راستای رازگشایی ویژگی فرازمانی حافظ است. اما این اصل چیست و چه میگوید.
از ديدگاه سيستم شناسانه، اعتقاد به يک حالت يا قانون کلى در فرآيند تغيير و تحول در سيستم‌ها وجود دارد. بدين معنى که در کليه سيستم‌ها (اعم از سيستم‌هاى فيزيکي-مکانيکى ، سيستم‌هاى زيستى و يا سيستم‌هاى اجتماعي)، اجزاء، عناصر، مواد و انرژى تدريجاً تغييرشکل و تغيير حالت مى‌دهند و با تمايل به بى‌نظمی، از هم‌پاشيدگى و بى‌تعادلی، به‌سوى تلاشى و نابودى حرکت مى‌کنند. اين خصلت عام و قانون کلى در سيستم‌ها را «آنتروپی» مى‌گويند. پس انتروپی درحالت عام خود قانون تغییر و تحول ماده ودر حالت خاص خود فرمی از نابودی پدیده های مادی است.

طبق اصل دوم ترموديناميک کلاسيک، يک سيستم بسته که با محيط پيرامون هيچ‌گونه ارتباطى ندارد، در اثر آنتروپى (يعنى قانون رکود و تلاشي) کم‌کم به بى‌‌نظمي، بى‌تعادلى و کهولت عناصر متشکله درونى خود دچار شده و به‌دليل عدم ارتباط با محيط پيرامون براى تجديد مواد و تأمين انرژي به سمت تلاشى و نابودى سير مى‌کند.
ليکن سيستم‌هاى باز که با محيط اطراف داراى ارتباط متقابل (داد وستد ماده و انرژي) هستند، کاهش انرژى درونى خود را از محيط اخذ مى‌نمايند و بدين طريق از فروپاشى سيستم‌هاى باز جلوگيرى مى‌گردد.

در حقيقت سيستم‌هاى باز در جهت عکس قانون آنتروپى حرکت مى‌کنند و به اصطلاح آنتروپى منفى به‌دست مى‌آورند و به حيات خود ادامه مى‌دهند.
در فرآيند داد و ستد ماده و انرژى در سيستم‌هاى باز و محيط اطراف، هر قدر مقدار انرژى داده شده به محيط کمتر از مقدار انرژى باشد که از محيط به‌دست مى‌آورند، با ميزان آنتروپى منفى بيشتر، مى‌توانند زمان بيشترى ادمه حيات دهند. اين نسبت به استحکام ساختارى سيستم يعنى روابط پايدار بين عناصر سيستم از يک سو و کارکرد سيستم از سوى ديگر ارتباط پيدا مى‌کند.
پس بر اساس این اصل قانونمندی طول عمر را میتوان اینگونه بیان کرد: رابطه ای مستقیم وجود دارد بین طول عمر پدیده ها با توانایی های درونی خودشان برای ارتباط برقرار کردن با بیرون خودشان و همچنین گستره و ظرفیتهای محیط بیرونی پدیده(باز بودن سیستم). بر این مبنا میتوان بصورت کلی دو اصل زیررا دلیل طول عمر پدیده ها دانست :
1ـ تواناییها و ظرفیتهای درونی یک پدیده
2ـ گستره و باز بودن بیرونی یک پدیده
با توجه به اینکه موضوع این نوشتار راز جاودانگی حافظ از منظر علمی است باید دو اصل بالا را در رابطه با تواناییهای درونی حافظ و گستره بیرونی حافظ مورد بررسی قرار داد. زیرا این دو عنصر هستند که ابدی بودن یک انسان را(بعنوان یک سیستم دینامیکی) تضمین میکنند. از این دیدگاه انسانی مانند حافظ اولا باید از ظرفیتهای درونی بالایی برخوردار باشد و ثانیا در گستره وسیعتری در پیرامون خود قرار گرفته باشد تا بتواند با بیرون خود ارتباط برقرار کرده و کنش و واکنش داشته باشد. خود حافظ کاملا از ظرفیتهای درونی خودش اگاهی دارد وآنها را این گونه به رشته سخن در میاورد:
من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب ـ مستحق بودم و این‌ها به زکاتم دادند
او میگوید که استحقاق این را داشته که این تواناییها را بعنوان زکات به او داده اند. اگر کسی این استحقاق که شاخص زمینه دار بودن است را نداشته باشد نمیتواند اززکاتی که به او داده اند برخوردار شود.
یا در مورد اگاهی ، شناخت ومعرفت خود در مورد جهان اینگونه میگوید
گفتم این جام جهان بین به تو کی داد حکیم ـ گفت آنروز که این گنبد مینا میکرد
اشاره به گنبد مینا اشاره به زمان اولیه خلقت دارد و حاوی این پیام است که انسان بر خلاف دیگر مخلوقات در آن زمان دارای ظرفیتهای شگرفی بوده که میتوانسته از داشتن جام جهان بین که به معنی داشتن اگاهی خاص و دانشی فراگیراست برخوردار شود. تا حدی که بار امانت الهی را بر عهد بگیرد.
آسمان بار امانت نتوانست کشید ـ قرعه ی کار به نام من دیوانه زدند
با این فاکتها میتوان این نتیجه را گرفت که حافظ به ظرفیتهای درونی خودش برای ارتباط گسترده تربیرونی واقف بوده و میدانسته که چگونه از این داراییها به طریق اولی برای ارتباط با معشوق ازلی خود استفاده بهینه بکند.
و اما بخش دوم قانونی که در بالا به آن اشاره شد ، مربوط به پیرامون پدیده ایست که میتواند ایجاد کننده صحنه و زمینه کنشگری برای انسانی که ظرفیتهای کافی دارد باشد. بخش دوم تکمیل کننده بخش اول است. بدین صورت که اگر قسمت اول باشد ولی قسمت دوم عمل نکند تمامی کوششها به بیهودگی منتهی میشود.
تا که از جانب معشوق نباشد کششی ـ کوشش عاشق بیچاره به جایی نرسد
اما وقتی از کلمه «پیرامون» صحبت میکنیم دقیقا از چه چیزی حرف میزنیم و منظورمان چیست. از دیدگاه تجربی و علمی ما معمولا دربیرون از خودمان با سه حوزه یا محدوده مواجه هستیم .
1ـ حوزه عینی
2ـ حوزه ذهنی یا مجرد
3ـ حوزه متافیزیکی و یا ماواریی
حوزه عینی اشاره به تمامی پدیده ها و سیستمهای دینامیکی دارد که در طبیعت وجود دارند. مانند سنگ ، کوه ، دریا ، گیاهان و حیوانات. شاخص اصلی این پدیده ها این است که اولا خارج از ذهن ما و بدون وابستگی به فکرما وجود دارند ودوما وجود آنها در قالب و چهار چوب سه بعد زمان(گذشته ، حال و آینده) وسه بعد مکان(طول ، عرض و ارتفاع) میباشد.
پیرامون مجرد ذهنی معطوف به پدیده هایی میباشد که در خارج از ذهن ما نمیباشند و تابع سه بعد زمانی و مکانی نیز نیستند. برای مثال وقتی ما یک پدیده عینی مانند گل را میبینیم ، میتوانیم به آن یک خصوصیتی بنام زیبایی بدهیم. زیبایی ویژگی است که متعلق به گل نیست بلکه ذهن ما انرا به گل اطلاق میکند. این ویژگی در خارج از ذهن ما وجود ندارد بلکه حوزه زیستی آن مختص ذهن ، فکر و برداشتهای درونی ماست.
اما پدیده های متافیزیکی مواردی هستند که نه در طبیعت ونه در ذهن میگنجند و نه در قالب سه بعد زمانی و سه بعد مکانی که ما میشناسیم میباشند. برای مثال ما میتوانیم از خدا ، بهشت ، جهنم ، فرشته ، شیطان ، جن ، پری و دنیای غیب نام ببریم. اما این موارد به هیچ وجه در طبیعت قابل روئیت نیستند و امکانی که بتوان از طریق حواس پنجگانه آنها را درک و دریافت کرد وجود ندارد. حال با این اشارات به این سوال باید پاسخ دهیم که ایا پدیده های متافیزیکی وجود واقعی میتوانند داشته باشند ویا فقط زاده رویاها وتخیلات ما میباشند.پاسخ به این مهم با توجه به پیشرفتهای عظیم علمی زیاد پیچیده نیست. علم امروزی در قالب تئوریهای پیشرفته ای مانند تئوری بی نظمی و یا تئوری ریسمانها اشارات دقیقی به وجود یک دنیای موازی دارد که علائم آن را ما در جهان مادی میبینیم. مثلا ما در تئوری بی نظمی با پدیده هایی مواجه هستیم که ابعاد متعارف شناخته شده (یک بعدی ، دو بعدی و یا سه بعدی)را ندارند بلکه ابعاد آنها شکسته است ، «ابعادی مانند 1.5 یا 2.5 بعدی دارند». در تئوری ریسمانها هم ما با ابعاد اضافی مواجه هستیم ابعادی که تا یازده بعد هم میرسند. ابعاد اضافی و ابعاد شکسته اگر چه از طریق فرمول بدست میایند ولی اشاره دقیقی دارند به جهانی که وراء این جهان میتواند وجود داشته باشد، ولی در حال حاضر از چشم و نظر ما پنهان میباشند. عالمی که به آن عالم غیب میگویند.
بر پایه این اطلاعات و داده های علمی پاسخ به این سوال که راز جاودانگی حافظ در عشق زمینی یا اسمانی او نهفته است تقریبا ساده میگردد.زیرا طبق این قانون برای بقاء فرا مادی باید گستره بیرونی را از حوزه مادی به حوزه مجرد و ازحوزه مجرد به حوزه متافیزیک کشاند تا از زیر ضرب انتروپی جهان مادی بیرون امد.
مولوی این قانون و راز را در عالیترین سطح خودش اینگونه بیان مینماید.
کهنه گر است این زمان عمر ابد مجو در آن ـ مرتع عمر خلد را خارج این زمانه کن
کهنه گر است این زمان اشاره ای است به اصل انتروپی که عمر ابد دراین جهان غیر ممکن است زیرا قانونی اشیاء را به سمت فرسودگی میراند و فرسایندگی اصل عام حاکم بر ماده است . مرتع عمر خلد را خارج این زمانه کن اشاره به گستره پیرامون متافیزیکی دارد که در خارج از ابعاد زمانی و مکانی است. اشاره به جهانهای موازی با ابعاد شکسته و ابعاد اضافه است. (خلد : کلانسال گردیدن و موی سپیده نشده ، همیشه ماندن . منتهی الارب )
حافظ هم در این زمینه بی پرده از ارتباطات متافیزکی خودش سخن میگوید. اشاراتی مانند سروش عالم غیب ، پیر مغان ، معشوق ازلی ، پیر طریقت و ... همه کنش گری حافظ با دنیای ماوراء را نشان میدهد.
حافظ حتی یک مرحله بالاتر میرود ودست روی ارتباطات پیامبران هم میگذارد و میگوید اگر ارتباط ما با عالم غیب برقرار شود انچه حضرت مسیح میکرد ما نیز میتوانیم آنها را انجام دهیم.
فیض روح القدس ار باز مدد فرماید ـ دگران هم بکنند آنچه مسیحا میکرد
اشاره به روح القدس اشاره به پدیده متافیزیکی است که ارتباط انسان با منشاء هستی را برقرار میکند و طبق قانون انتروپی گستره بیرونی را از حوزه صرف مادی عبور میدهد و انرا تا بی نهایت بسیط میکند. در این شرایط است که انسان به منبع لایزال انرژی هوشمند و هستی بخش وصل میشود و توانایی های خارق العاده حضرت مسیح را بدست میاورد. مثلا مرده را زنده کردن. این عمل یعنی از فنا به هستی ، از نبود به بود و از لاوجود به وجود آوردن چیزی است یعنی حیات بخشی است. حیات بخشی که مرگ را به رسمیت نمیشناسد و جاودانگی کمترین ارمغان آن است.
از این منظر راز جاودانگی حافظ را هم میتوان به یقین در ارتباط او با معشوق ازلی دانست که هر شام وسحرگه به گوش دل او سخنی میرساند.
من آن مرغم که هر شام و سحرگه ـ زبام عرش می آید صفیرم
چو حافظ گنج او در سینه دارم ـ اگر چه مدعی بیند حقیرم
زیرا که حافظ هم ظرفیت درونی شنیدن این صفیر را دارد و هم گستره بیرونی آنرا که تا اعماق عرش بسط داده شده و این امکان را میابد تا با داد و ستد انرژی هوشمند با جهان هستی بقاء فرامادی خودش را تضمین کند. اگر اینگونه نمیبود به او صفت لسان الغیب نمیدادند و او خود اینگونه و با اینهمه ایمان و ایقان در مورد آینده فرامکانی و فرازمانی خودش نمیسرایید.
بر سر تربت ما چون گذری همت خواه ـ که زیارتگه رندان جهان خواهد بود
حافظ سخن بگوی که بر صفحه جهان ـ این نقش ماند از قلمت یادگار عمر
فصل سوم(پایانی)
پرویز مصباحی


آلمان 27.08.2015


برای هرگونه پیشنهادی و یا دریافت این متن به صورت پی دی اف میتوانید با این ایمیل تماس بگیرید
mesbahi@gmx.de


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر