پنجشنبه، مهر ۱۷، ۱۳۹۳



از سلسه مقالات پرسش حيات از سايت ايران افشاگر
پرستش حيات قسمت پنجم: نيروي بيکران بخش سوم: پولاد گداخته

جسم خاک از عشق بر  افلاک شد      کوه در رقص آمد و چالاک شد
در 30 خرداد 60، آهنگر تاريخ پولاد پيشتاز را در کورهٴ سخت ترين آزمايش دوران نهاد، و بر آتش آن دميد با طوفان و تندباد. روزها سپري مي شد، و جنگ با ديوان و ددان مرتجع حاکم بر ميهنمان شديد تر و وسيع تر مي شد. «کوره» هرچه گدازان تر مي شد، و پولاد در آستانهٴ ذوب شدن، هرچه  سرخ تر و گداخته تر مي شد. آهنگر سخت ترين پولاد را ميخواست، پس با پتک سنگين ابتلائات سهمگين بر پيشتاز کوبيد و کوبيد و کوبيد ... 19 بهمن 60 ... 12 ارديبهشت 61... 19 ارديبهشت... 10 مرداد...
اما فقط دشمن غدار و همپيمانان آشکارش نبودند که مي زدند، «دوستان» دغلکار و فرومايگان «بيکار» نيز از هيچ نيش و کنايه و هزيان و ياوه فروگذار نکردند. اين اصلي است که بر پيشتاز انقلابي وفادار به آرمان خلق حاکم است، همان اصلي که شهيد بنيانگذار سعيد محسن در آخرين ساعات حياتش در پيامي به مسعود رجوي چنين بيان کرد:
« ... تمام تمجیدها نثار ما خواهد شد، چون ما شهید می‌شویم و تمام تهمت ها نثار تو خواهد شد، چون می‌دانم به مبارزه خودت ادامه خواهی داد. »[i]
سه سال را پيشتاز در «گداختگي»  و زير ضرب کوبنده ترين و خرد کننده ترين ابتلائات در آتش و خون سپري کرد. اين همان آتشي بود که حکومت شيطاني خميني به پا کرده بود تا انقلابيون را ذوب و دود کند و انقلاب را خاکستر و نابود کند. اما پيشتاز وفادار حيات خود را در زدن به سينهٴ آن آتش و تبديل آن به آتش جنگ مسلحانهٴ انقلابي و رهائيبخش با کيمياي خونها و جانها و پيکرهاي پاک ترين و آگاه ترين، يعني عاشق ترين فرزندان خلق ميديد.
«الَّذِينَ يُوفُونَ بِعَهْدِ اللّهِ وَلاَ يِنقُضُونَ الْمِيثَاقَ
همانها كه به پيمان خدا وفادارند و عهد او را نمي‏شكنند
وَالَّذِينَ يَصِلُونَ مَا أَمَرَ اللّهُ بِهِ أَن يُوصَلَ وَيَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ وَيَخَافُونَ سُوءَ الحِسَابِ
و آنان كه آنچه را خدا به پيوستنش فرمان داده مي‏پيوندند و از پروردگارشان و از بدي حساب نزد او بيم دارند
وَالَّذِينَ صَبَرُواْ ابْتِغَاء وَجْهِ رَبِّهِمْ وَأَقَامُواْ الصَّلاَةَ وَأَنفَقُواْ مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ سِرًّا وَعَلاَنِيَةً وَيَدْرَؤُونَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ أُوْلَئِكَ لَهُمْ عُقْبَى الدَّارِ
كساني كه براي طلب خشنودي پروردگارشان ايستادگي پيشه كردند و نماز برپا داشتند و از آنچه روزيشان داديم نهان و آشكارا انفاق كردند و بدي را با نيكي مي‏زدايند. ايشان راست فرجام خوش سراي باقي
سَلاَمٌ عَلَيْكُم بِمَا صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ
درود و سلام خدا بر شما باد به آنچه که مقاومت و ستيز کرديد، و براستي آنها چه فرجام نيکويي دارند»[ii]
 به اين ترتيب پيشتاز از هر سو و به هر صورت ممکن و قابل تصور به آزمايش کشيده مي شد، و در سايهٴ بي باکي، صداقت انقلابي و پاکبازي شگفت انگيزي که در اين آزمايشات از خود نشان مي داد، هر آنچه که از «نقاط گسست» در «پولاد» تشکيلاتش پنهان بود و آنرا در جنگ چريک شهري و زندگي مخفي ضربه پذير ميکرد آشکار مي شد، و يک به يک با جديت و دقت بسيار برطرف مي شد تا انطباقي عالي تر با شرايط سخت حاصل شود. اينها نقاط گرهي و تناقضات دروني[iii] بودندکه از عدم انطباق مرحلهٴ تکاملي تشکيلات سازمان پيشتاز و جبههٴ خلق با پيچيدگي و مرحلهٴ رشد تضادهاي بيروني و شرايط مبارزهٴ مسلحانهٴ انقلابي و تعادل قواي نابرابر با دشمن ضد بشري ناشي مي شدند. نقاط گرهي که در کورهٴ گدازان اين دوران سرفصلي در تاريخ ايران و به بهاي خون پاک و سرخ و جوشان انقلابيون ميهنمان، مي بايست آشکار و باز مي شدند و پيشتاز را به مدار عالي تري از يکپارچگي دروني و يگانگي با آرمان خلق و مسير پيروزي ارتقاء مي دادند.
در همين گير و دار بود که حق تعالي به آن همه صدق ورزي و آويختن مجاهدين به ريسمانهاي استوارش پاسخ داد و درهاي فضل و رحمتش را به رويشان گشود و در اوج گداختگي در کورة ابتلائات دوران، نقطهٴ گرهي اصلي تشکيلاتشان را به آنها نشان داد.
ما رَمَيتَ اِذ رَمَيتَ گفت حق                     کار حق بر کارها دارد سبق
زانکه مخلِص در خطر باشد مدام               تا ز خود خالص نگردد او تمام
زانکه در راهست و رهزن بيحد است         آن رهد کاو در امان ايزد است
سازمان در جمعبندي سومين سال مقاومت مسلحانه «با اين سئوال کليدي روبرو شد که چرا در سازمان مجاهدين خلق (به عنوان سازمان محوري مقاومت)، سطح مسئوليت پذيري زنان سه مدار پايين تر از مردان باقي مانده است؟»[iv] اين در حالي بود که زنان مجاهد بصورت گسترده در مبارزه عليه ارتجاع شرکت داشتند و همپاي مردان مجاهد در هر ميداني جنگيده بودند و در رزم رو در رو، در پذيرش رنج زندگي مخفي و جنگ چريک شهري، و در تحمل شکنجه هاي قرون وسطي اي در زندانها و سياهچالهاي رژيم خميني بهاي بسيار سنگيني پرداخته بودند. بهايي که در اوج خود به شهادت اشرف رجوي، «برجسته ترين زن انقلابي تاريخ معاصر ايران»، «مادر کبير عقيدتي و تشکيلاتي» زنان مجاهد[v]، و بالاترين فديهٴ مجاهدين و به تبع آنها خلق در زنجير ايران و زنان ستم ستيز ميهنمان به پاي فرشتهٴ آزادي، اوج گرفت. فديه اي که فرازي نو از ايثار و فداي بي چشمداشت مسعود از جان و جگر و روح و روان و عشق و رابطه هاي پاک و زلال و عميقش را، که از روز شهادت بنيانگذاران تا همين امروز بي وقفه ادامه داشته است، ترسيم کرد، و در قلوب مردممان و لوح جاودان تاريخمان براي هميشه جاي داد و ثبت کرد.
همچو «تخمهاي پاک» ايثار افشاندن بر «زمين حق»
و «زرع جان» در بوستان خلق.
تکثير نور درخشان «تقوايي» حيات بخش از آينهٴ روح زيباي انساني تمام،
در سرزميني که غرق تيرگي
                             در «گلزار» خاطراتش
                                                     تشنهٴ روشنايي بود.
صد نشان باشد درون، ایثار را              صد علامت هست نیکو کار را
در زمین حق زراعت کرد، نی؟           تخمهاي پاك، آنگه دخل، نی؟
گر نگردد زرع جان، یکدانه صد         صحن ارض الله واسع کی بود؟
اطلس تقوي و نور مؤتلف                  آیت حمد است او را بر کتف
وا رهیده از جهان عاریه                      ساکن گلزار و عَینٌ جاريه
بر سریر سِرّ عالی همتش                     مجلس و جا و مقام و رتبتش
مقعد صدقی که صدیقان در او           جمله سر سبزند و شاد و تازه رو
نيروي بالنده
بعد از کشف اين تناقض، بحثهاي مفصل براي يافتن راه رفع آن در درون سازمان آغاز شد. در اين پروسه مجاهدين متوجه شدند که تنها اعتقاد به برابري زن و مرد کافي نبود که استثمار جنسيتي را در تشکيلاتشان ريشه کن کنند، و اکنون که تناقض بارز شده نيز نمي شود تنها در ذهن آن را حل کرد. زيرا اين تناقض ريشه در تفکر و فرهنگ مردسالاري دارد که قدمت تاريخي آن به ظهور جوامع اوليه انسانها بر مي گردد. [vi]در عصر کبير آگاهي نيز، اين نوع استثمار بلا استثناء در همهٴ جوامع کماکان بنحو عميق و گسترده وجود دارد، گرچه بسيار پيچيده تر از قبل عمل ميکند و در هر جا شکل متفاوتي به خود ميگيرد، و به همين دليل بخش اعظم آن پنهان است و نه به چشم مي آيد و نه احساس مي شود.
در يک سازمان يا حزب انقلابي نيز، همانند هر تشکل و جامعهٴ انساني ديگر، رگه هاي همين انديشه و فرهنگ وجود دارد، اما شکل و عملکرد آن بسيار نامحوس تر و ظريف تر است، به نحوي که اذهان روشنفکران انقلابي قادر به تشخيص آن بعنوان يک مسئله و مانع جدي نيست. علت اين است که اعضاي اين سازمانها با اينکه عميقاً به برابري زن و مرد معتقدند و اين اعتقاد جزئي از آرمانشان است، اما هر يک از بطن يک جامعهٴ طبقاتي با مناسبات استثماري برخاسته اند که يا معيارهاي فئودال-ارتجاعي در آن غالب است که زن را مادون انسان ميداند، يا تمايلات بورژوا-ليبرالي بر آن حاکم است که زن را يک کالا براي مصرف يا تجارت و جذب سرمايه و سود مي بيند. هر چقدر هم که اين افراد به برابري و يک ايدئولوژي ضد استثماري معتقد باشند، تا در ميدان جنگ هدفمند، آگاهانه، جمعي و مستمر ايدئولوژيک به موازات عمل انقلابي بر عليه دشمني که، چه از موضع ارتجاعي و چه سرمايه داري، حامي استثمار و تبعيض جنسيتي است با اين ديدگاه نجنگند، قدم به قدم آنرا پس نزنند، و غول ايدئولوژي جنسيت را کمرشکن نکنند، آلودگي به اين ديدگاه اجتناب ناپذير است.
سازمان مجاهدين هم از اين قاعده مستثني نبود، و با اينکه اعضايش از زن و مرد، از نظر اخلاق، رفتار انساني، طهارت ذهن و ضمير، و عزت و پاکيزگي نفس زبانزد آشنايان و اطرافيانشان بودند، اما تا زمانيکه وارد آتش جنگ تمام عيار با ارتجاع حاکم نشده بودند و «پولاد» تشکيلاتشان در گداختگي طولاني به سر نبرده و زير ضرب ابتلائات طاقت فرسا کوبيده نشده بود، اين تناقض دروني بارز و ميدان مبارزه با آن گشوده نشده بود. البته اين قانونمند است، چرا که ارتجاع آخوندي دستگاه انديشهٴ منحط و ضد انساني اش را بر پايهٴ «زن ستيزي» بنا کرده است، و با همين دستگاه است که زنان ايران را به اصلي ترين قربانيان سرکوب و استثمار خود تبديل کرده است. اما خدا وعده داده است:
«و اراده کرديم بر سرکوب شدگان منت نهيم و آنان را پيشوايان (مردم) گردانيم و وارث (زمين) كنيم»[vii]
و بر اساس همين سنت خدشه ناپذير تکامل، زنان ايران نيز از فرداي انقلاب ضد سلطنتي در کسوت مجاهدان و مبارزان راه آزادي در صف مقدم نبرد با اين رژيم مرتجع و خونريز قرار گرفتند و ظلم آنرا به چالش کشيدند.
اي که تو از ظلم چاهي مي کني               از براي خويش دامي مي تني
مر ضعيفان را تو بي خصمي مدان             از نبي اِذ جاء نصر الله بخوان
گر ضعيفي در زمين خواهد امان               غلغل افتد در سپاه آسمان
اينچنين بود که زنان آزادهٴ ايران با جانفشاني و فداکاري بسيار، خود را به جبر بي رحم تاريخ تحميل کردند و مسير رهايي خود را گشودند. نيروي بالنده اي که به مثابه آنتي تز مرتجعين ميرنده، جامعهٴ ما را به حرکت وا داشت و نگذاشت در تاريکي و تباهي ارتجاع آخوندها فرو رود. و حالا در سازمان پيشتاز خلق ايران موضوع برابري زنان در مداري عالي تر از هر زمان ديگر به مسئلهٴ اصلي دروني بدل شده بود.
راه حل انقلابي
مواجهه با واقعيت اين تناقض ريشه اي، مجاهدين را براي اولين بار به وجود و عملکرد رگه هايي از فرهنگ ضدانساني مردسالاري در درون تشکيلاتشان آگاه کرد. براي مجاهدين به مثابه عناصر روشنفکر انقلابي، روبرو شدن با چنين واقعيتي بسيار سخت تر از درگيري رو در رو با دشمن ضدخلقي بود، زيرا اين فرهنگ در چنين سازماني، هر چند در قياس با جامعهٴ طبقاتي بسيار ناچيز و نامحسوس بود، اما در هر حال در تضاد آشکار با روح ايدئولوژي توحيدي بود که هر مجاهدي آگاهانه پذيرفته بود و به آن ايمان آورده بود. ايدئولوژي که يگانگي در همهٴ عرصه ها، منجمله روابط انساني و اجتماعي در بطن آن قرار داشت. اما اگر مواجهه با اين تناقض براي مجاهدين سخت بود، تحمل آن در درون مناسباتشان بعد از آگاه شدن نسبت به وجودش غير ممکن بود. به همين دليل، بعد از پي بردن به اين تناقض دروني در اوج جنگ با دشمن بيروني، مجاهدين ناگزير بودند که يافتن راه ريشه کن کردن آن در سريع ترين زمان را اصلي ترين اولويت خود قرار دهند.
از نظر مبارزاتي، اگر اين تناقض را حل نمي کردند، در مبارزه با رژيم خميني عملاً بر روي يک پا حرکت ميکردند و در تعادل قوا با دشمن در موضع پايين تر قرار مي گرفتند. در صورتيکه حل اين تناقض و وارد کردن فعال و گستردهٴ زنان مجاهد در همهٴ سطوح مبارزه مي توانست مابه ازاء امکانات وسيع و کلان مادي يک کشور که در دست دشمن بود براي مقاومت باشد و تعادل جديدي را با دشمن برقرار کند.
علت ديگر اين بود که در اصول، يک سازمان انقلابي که نافي استثمار است، خود نمي تواند از همان عنصري که ماهيت دشمنش با آن سرشته شده در خود حمل کند. زيرا همين عنصر ضدانقلابي در درون صفوف مقاومت به نفع دشمن عمل ميکند و وقتي جنگ طولاني شود، از آنجا که اين تناقض عميق ترين تناقض جامعهٴ انساني است، تناقضات لايه هاي بعدي را در سطح فرد و جمع بارز و تقويت مي کند و به آنها دامن ميزند، و نهايتاً به تضعيف نيروي انقلابي و باز کردن چسب مناسبات دروني و اضمحلال تدريجي آن منجر ميشود و آنرا به طعمهٴ آساني براي دشمن ضدخلقي تبديل ميکند.
با اين حال، يک دليل عميق تر ايدئولوژيک هم براي درگير شدن تمام عيار با اين مسئله وجود داشت. بسا پايه اي تر از هر بررسي ديگر، صداقت مجاهدين ايجاب ميکرد که با تمام قوا به سينهٴ اين مانع بزنند و مسير پيروزي در جنگ با دشمن ضد بشري را بشکافند و پيشروي کنند. زيرا وقتي به وجود اين تناقض که جبههٴ خلق را به نفع دشمن تضعيف ميکرد آگاه شدند، مسئول شدند که آنرا حل کنند. اين همان رسم وفاست، و مجاهدين در هنگامه هاي رزم در ميان آتش و خون همواره شکرگزار برخورداري از  چنين تواني بوده اند، زيرا غير آن هر چه که هست خيانت است و جفاست.
شکر که ما سوختیم سوختن آموختیم           وز جگر افروختیم شیوه سامندري
تا جگر خون ما تا دل مجنون ما                    تا تب افزون ما بر بگشايد دري[viii]
اما از همان قدمهاي اول سازمان دريافت که اين تناقض در درون تشکيلات ريشه در نظرگاه مشهود کادرها دارد[ix]  و بدليل عميق بودن استثمار زن و فرهنگ مردسالاري نسبت به ديگر صور استثمار و مسائل اجتماعي، فاصلهٴ نفي ذهني آن تا نفي عملي بسيار زياد است. بخصوص در مناسبات تشکيلاتي يک نيروي انقلابي که از پيکرش خون جاري است و سراپا درگير جنگ با وحشي ترين دشمن ضدبشري معاصر است. براي رهبري و مسئولين سازمان نيز روشن بود که چنين تصميم گيري پر ريسکي مي تواند به ضد خود تبديل شود و در نهايت به تضعيف جبههٴ خلق و متلاشي شدن تشکيلات نيروي پيشتاز منجر شود.
«ما به ريسکهاي اين اقدام عميقاً فکر کرده بوديم، مشکلاتش را مي ديديم، تأثيرات اجتماعي اش را مي ديديم، برد و باختش را مي فهميديم. ريسک روي اين مسئلهٴ ايدئولوژيک ، آنهم مسئله اي که برميگردد به يکي از پيچيده ترين و حساس ترين مسائل اجتماعي، يعني مسئلهٴ زن و مرد، يعني تضادي که بعد از حل بسياري مسائل اجتماعي قابل حل است را خوب مي دانستيم.»[x]
کافي است که شدت فشارها و سرعت تحولات در ايران درآن سالها و پراکندگي اعضاي سازمان، که يا در زندانها بودند و اساساٴ ارتباط نداشتند، يا بصورت مخفي در گوشه و کنار ميهنمان پراکنده بودند و ارتباطات بسيار محدودي داشتند، يا در منطقه مرزي بودند و با انبوهي معضلات براي انطباق با شرايط و تداوم مبارزه مسلحانه روبرو بودند، و يا در خارج بودند و بار سنگين مبارزهٴ سياسي و پشتيباني و هدايت مبارزه در داخل را به عهده داشتند را در نظر بگيريم تا قدري ريسکهاي ورود به چنين ميداني را درک کنيم.
از سوي ديگر، همچنانکه در انقلابهاي قبل از ما نيز تجربه شده است، حل مسائل فرهنگي و ايدئولوژيک که ريشه در ظلم و ستم اعمال شده توسط نظامهاي گذشته دارد، بسيار سخت، طاقت فرسا و طولاني است. به همين دليل ورود به چنين مسائلي حتي در دوران بعد از پيروزي انقلاب مردمي مستلزم صداقت، قاطعيت انقلابي، دقت بسيار و برنامه ريزي دقيق از سوي نيروي انقلابي است،[xi] چه رسد به دوران مقاومت و قبل از پيروزي انقلاب که پيشتاز انقلابي زير شديد ترين فشارها و محدوديتها بايد مشعل را روشن نگهدارد و مبارزه را به پيش ببرد.
اما مسائل ايدئولوژيک به همان اندازهٴ صعوبت و ثقلي که دارند و بهاي سنگيني که از پيشتاز مي طلبند، در مسير مبارزه و تکامل اجتماعي اثر گذار و تعيين کننده نيز هستند، زيرا «لحظه اي که تصميم ايدئولوژيک گرفته مي شود، پيروزي ها و شکست ها زائيده مي شود. اگر آنجا درست تصميم بگيريد، هر قدر هم که در تاکتيک چپ و راست بزنيد قابل تصحيح است.»[xii]
بنابراين عبور از دوراهي خطير اين تصميم گيري به خودي خود يک آزمايش بسيار بزرگ و سنگين براي سازمان و قبل از همه مسئول اول آن بود. بخصوص با در نظر گرفتن اين واقعيت که چنين حرکتي تماماً بر ضد منافع سياسي روز بود، و «عقل تاجر پيشه» در سياست که هميشه نان را به نرخ روز مي خورد، به هيچ وجه توان پذيرش پرداخت چنين بهايي را نداشته و نمي تواند داشته باشد. اما «هميشه در داخل يک سازمان انقلابي بخصوص سازماني مثل سازمان ما که در شرايط بسيار پيچيده اي با دشمني مثل خميني مبارزه ميکند، تصميم گيري ها در بسياري موارد در گرو حل صحيح تضاد بين منافع آني و روزمره با منافع طولاني مدت انقلاب است. ... اگر اين بها را با اقدامات مناسب در شرايط مناسب نپردازيم، بعداً توده هاي مردم مجبور مي شوند دهها و صدها برابر آن بها را بپردازند.» [xiii]
عقل بازاري بدید و تاجري آغاز کرد             عشق دیده زان سوي بازار او بازارها
عقل گوید پا منه کاندر فنا جز خار نیست       عشق گوید عقل را کاندر توست آن خارها
پس از ورود به ميدان اين جنگ سهمگين ايدئولوژيک، سئوال اصلي روي ميز آمد: راه حل چيست؟
در بحثهاي طولاني که در سطح مسئولين سازمان بر سر اين موضوع درگرفت، دو روش براي حل اين مسئله پديدار شد. «مسعود، راه حل را از بالا و به صورت شرکت زن در رهبري مي دانست و عده ايي با او هم عقيده بودند. برخي هم، همچنان راه حل را از پايين و در شرکت بيشتر زنان در امور اجرايي مي جستند.» [xiv]از طرف ديگر اين واقعيت هم خود را به سازمان تحميل ميکرد که «بعد از شهادت اشرف که در کنار مسعود بعنوان بالاترين زن سازمان جايگاه خاص خودش را داشت و مسائلي را در سازمان حل ميکرد، سازمان مجاهدين با آن ابعاد نمي توانست چهره و سمبل شاخص و سرشناس زن نداشته باشد؟ ... به چه دليل، به همان دليل که مسعود هست، به همان دليل که هر مبارزه اي بايد چهره ها و سمبل هاي مادي  مشخص خود را داشته باشد، در گذشته و در تجارب  ساير انقلابات نيز چنين بوده است. ... ولي ما نتوانستيم چنين چهره اي را معرفي بکنيم تا رسيديم به جمعبندي (سومين سال مقاومت).»[xv]
در نهايت مشخص شد «راه حلي که در مقابل ما قرار داشت به صورت جهش کيفي از طريق شرکت زن در رهبري بود. بلافاصله اين سئوال مطرح شد که آيا زني که چنين مسئوليتي را به عهده بگيرد وجود دارد يا نه؟»[xvi]
 ادامه دارد
ب. فراهاني از رزمگاه ليبرتي
پانوشتها:


[i]) به نقل از عباس داوري که در آخرین روزهای زندگی بنيانگذار شهید سعید محسن با وي بوده است (از صفحهٴ 41 کتاب ”بنيانگذاران”، انتشارات سازمان مجاهدين خلق ايران، شهريور 1381).
[ii]) آيات 21، 22 و 34 سورهٴ رعد.
[iii])    در اينجا منظور از تناقض، مفهوم متناظر نقطهٴ گرهي و گسست در فولاد و فلزات ديگر است که بطور عام يکپارچگي و انسجام شيئ را کاهش ميدهد و در عوض شکنندگي آنرا افزايش ميدهد. تناقضات يا اين نقاط گسست در انديشهٴ انسان و يا مناسبات بين انسانها نيز از يک طرف عامل تضعيف و آسيب پذيري است، و از طرف ديگر باعث کاهش انطباق پذيري فرد يا جمع با شرايط متحول مي شود. به زبان علم تکامل، ضريب قابليت بقاء يا (fitness factor) پديده را کاهش ميدهد و در نتيجه «شکنندگي» و آسيب پذيري آن در بحرانها و تحت فشارهاي شديد بالا ميرود.
[iv]) سلام، زنان و برابري: گزيدهٴ چهار سخراني مريم رجوي»، بهمن 1384.
[v]) پيام خواهر مجاهد مريم رجوي، مسئول اول سازمان مجاهدين خلق ايران مناسبت سالگرد عاشوراي مجاهدين»، بهمن ماه 1368.
[vi]) از ابتداي پيدايش انسان و جوامع اوليه تا حدود 5-6 هزار سال پيش اثري از تبعيض جنسيتي و استثمار در هيچيک از جوامع انساني ديده نمي شد. شيوهٴ توليد متکي بر شکار و ماهيگيري و جمع آوري گياهان خوراکي بود، و زنان بعنوان نيروي اصلي توليد و طرف اصلي در استمرار نسل از جايگاه بالاتري نسبت به مردها برخوردار بودند. تا اينکه بر اثر تغييرات اقليمي که از انتهاي دوران يخبندان به بعد در آسياي ميانه و اروپا بوجود آمد، مراتع و شکارگاهها از بين رفتند و به مرور دامداري و زراعت به شيوهٴ اصلي توليد تبديل شد. ابزار توليد و مناسبات بين انسانها دگرگون شد، و مردها که به لحاظ فيزيکي بهتر مي توانستند با ابزار جديد کار کنند نيروي غالب توليد شدند. همراه با اين تغييرات، مسئلهٴ مالکيت ابزار و زمين بوجود آمد، و بعد دفاع از املاک، تشکيل نيروي نظامي و جنگ، مديريت و تشکيلات محلي، ... ضروري شد. همهٴ اين عوامل به گسترش و تحکيم پايه هاي هژموني و قدرت مردها و ايجاد فرهنگ «مردسالاري» در جوامع انساني کمک کردند. (رجوع شود به کتاب معروف «فردريش انگلس» تحت عنوان «منشاء خانواده، مالکيت خصوصي و دولت» به سال 1891؛ و همچنين کتاب «صحاراسيا» (Saharasia) نوشتهٴ «جيمز دوميو» به سال 1998.
[vii]) وَنُرِيدُ أَن نَّمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِينَ»، سورهٴ قصص، آيهٴ 5. در ابتداي اين سوره، قرآن با بيان داستان حضرت موسي و رها شدن قوم او از ستم فرعون يک قانون عام در تاريخ را بيان ميکند که در کانون آن همين آيه قرار دارد.
[viii]) مسرع دوم بيت دوم در شعر اصلي مولوي «تا غم افزون ما کسب کند بهتري» است.
[ix]) منظور نويسنده از «نظرگاه مشهود» آن چيزي است که در ذهن فرد (چه بصورت خودآگاه و چه ناخودآگاه) وجود دارد و در تنظيم رابطه هاي وي با افراد يا پديده هاي خارج از خودش فعليت مي يابد و او را هدايت ميکند و از اين طريق «مشهود» يعني قابل مشاهده ميشود. در مقابل نظرگاه مشهود، «نظرگاه مکنون» يا پنهان است که در عمل يک فرد هويدا نيست، بکله تنها در ذهن او و يا در بيانش آشکار ميشود.
[x]) سخنراني برادر مجاهد مهدي ابريشم چي دربارهٴ انقلاب ايدئولوژيک در درون سازمان مجاهدين خلق»، انتشارات طالقاني، آبانماه 1364.
[xi]) در سالهاي بعد از انقلاب اکتبر در روسيه، مانند همهٴ جوامعي که با يک انقلاب مردمي از يوغ قرنها سرکوب و استثمار رها ميشوند، بختک استبداد تزاري و فرهنگ «ستمزدگي» همچنان بر اذهان توده هاي از بند رسته سنگيني مي کرد. انقلابيون روسيه در آن زمان تلاش مي کردند فرهنگ سياسي توده هاي ستمکش و محروم را در جهت پي ريزي يک جامعهٴ دمکراتيک تغيير دهند، اما کار به کندي پيش مي رفت. لنين در جمعبندي اين تلاشها نوشت: «در يک دوران حساس و بحراني، دستيابي به پيروزي سياسي ظرف چند هفته امکانپذير است، دستيابي به پيروزي نظامي ظرف چند ماه نيز امکانپذير است، اما ممکن نيست به يک پيروزي در مبارزهٴ فرهنگي ظرف مدتي کوتاه دست يافت. ... ما بايد خود را با دوره هاي طولاني تر منطبق کنيم، کارهايمان را به تناسب آن برنامه ريزي کنيم، و حداکثر ثبات قدم، پافشاري و روشهاي (درست) را به خدمت بگيريم. بدون اين کيفيتها حتي امکان شروع آموزش سياسي (توده ها) را نيز نخواهيم داشت.» (19 اکتبر 1921، ترجمه از صفحهٴ 79، جلد 33 مجموعه آثار لنين به زبان انگليسي).
[xii])   از سخنراني مهدي ابريشم چي در آبانماه 1364.
[xiii] )   از سخنراني مهدي ابريشم چي در آبانماه 1364.
[xiv]) از کتاب «اسلام، زنان و برابري: گزيدهٴ چهار سخراني مريم رجوي».
[xv]) از سخنراني مهدي ابريشم چي در آبانماه 1364.
[xvi]) از کتاب «اسلام، زنان و برابري: گزيدهٴ چهار سخراني مريم رجوي».

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر