شنبه، آبان ۰۳، ۱۳۹۳

یادداشت مادر ریحانه جباری



12:19:52 PM 1393/8/3
ریحانه و مادرش
ریحانه و مادرش


تازه به خانه برگشته‌ام. خسته و پریشان. به ملاقات ریحانه رفتیم. من و پدرش، دو خواهر، پدربزرگ و مادربزرگش و خواهرم. ملاقات در دفتر آقای یوسفی رئیس زندان شهرری انجام شد. با حضور چندین نفر از مسئولان. ریحانه تب داشت. ولی آرام بود. تا اواسط ملاقات همه‌مان خودمان را کنترل کردیم اما بالاخره بغضها ترکید و اشکها جاری شد. هر چه اصرار کردیم که مسئولان بگویند او را به کجا می‌برند و کی، جواب ندادند. محرمانه بود. یکی از دلایل گریه‌ام در ملاقات این بود که وقتی از خانه‌ام رفت، پشت سرش آب نریختم. سفرش هفت سال و نیم طول کشید. این بار اما، شیشه آب معدنی دم دستم بود. وقتی سرو چمان من می‌رفت به سوی سرنوشتش، آب ریختم پشت سرش.
راستش با این‌که چندین و چندبار بوسیدمش اما عطشم هنوز سیراب نشده. دلم خیلی تنگ شده برایش، با این‌که چند ساعت قبل دیدمش. آغوشم سرد اما پر‌تلاطم است. و قلبم بلند می‌کوبد و فریاد ریحان سر می‌دهد.
تا یک ساعت دیگر به تلاشم برای خبر موثقی درباره زندانی که منتقلش کرده‌اند ادامه می‌دهم. در صورتی که نفهمم به کجا منتقل شده، زندانی را انتخاب می‌کنم و تا صبح جلوی آن به انتظار مینشینم. ریحانه هر کجای عالم باشد، عطرش در سرم و جانش در جانم است. نفسم با اوست. تفسش با من است. عشقم بدرقه راهش و اشکهایم زینت قدم هایش.




هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر