سه‌شنبه، مهر ۱۵، ۱۳۹۳

آخرين ملاقات: يك ساعت قبل از اعدام

سه شنبه, 15 مهر 1393 08:21
محسن امیراصلانی
كانون حمايت از خانواده جان باختگان و بازداشتي ها 15 مهر 93: مجید امیراصلانی، برادر محسن امیراصلانی زندانی عقیدتی که چندی پیش به اتهام «تفسیر انحرافی از قرآن» به اعدام محکوم شد، روایتی از آخرین ملاقات خود با برادرش را یک ساعت پیش از اعدام در صفحه فیس بوکش، منتشر کرد. وی نوشته است:

غمی ناگفتنی غمناک. بی‌گناهی اعدام شد که گروه خونی‌ مان یکی بود. از تولد تا کودکی در بزرگ شدنش شریک مادر به جهت دریافت جایزه برای رفتارخوب‌ مان می‌شدیم. اولین خاطره شیرینم از او، ‌آهنگی بود از سرودهای‌انقلابی که می‌گفت سحر می‌شه سحر می‌شه سیاهی ها به‌در می‌شه، که محسن مي خواند سحر سوسو.
بعدها در زندگی آن‌قدر بدبختی کشیدیم که خیلی از خاطرات زیبای دنیا را فراموش کردیم.
همیشه پرانرژی بود، 9 سال در زندان‌ها... هر جا كه زنداني بود، همه عاشق اش مي شدند.
... وقتي زنگ زدند به خانه كه بياييد، خانه مادرم با مهران بودم. همراه همسرم و خانم سعيد. با نگاهي دوخته شده به راي ديوان عالي، عين يك بچه گريه مي كردم.
در ماشين با خانم سعيد و همسرم رسيديم به دم درب. فرزندش اميرطاها داشت در چمن هاي جلوي زندان بازي مي كرد. خيلي زمان نبرد اما براي من يك عمر بود.
داخل كه براي ملاقات رفتيم، كمي بچه اش را بغل كرد. اميرطاها، فهميده بود، از صبح تب 40درجه داشت.
محسن به ما گفت، مي خواهند اعدامم كنند در اين ماه... به مامان گفت، جسمم سبك است ولي خونم سنگين. مامان، ببخش و حلالم كن. بعد بلند شد، تك تك مان را بغل كرد، گفت ببخشيد و حلالم كنيد.
زدم تخت سينه اش و گفتم، محسن، بهت افتخار مي كنم.
وقتي كه داشتيم كارت هايمان را پس مي گرفتيم، افسر نگهبان گفت ساعت 5 اعدام مي شود.
تا ساعت 5صبح، 50هزار بار اعدام شدم...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر