پنجشنبه، مهر ۱۷، ۱۳۹۳

اعدام‌های ۶۷؛ اجبار به گفتن، ناممکن روایت


"این تو نیستی که صحبت خواهی کرد؛ اجازه بده فاجعه درون تو سخن بگوید، حتی اگر از طریق فراموشی یا سکوت تو این کار را می‌کند."
موریس بلانشو، نوشتن فاجعه







 

مقدمه‌ای بر تاریخ خشونت

نوشته پیش‌ رو، از خلال "تبار‌شناسی سکوت" در جریان کشتار بیش از چهار هزار زندانی سیاسی در تابستان ۱۳۶۷، پرسشی خواهد بود از مسئو‌لیت جامعه در مواجهه با تاریخ خود.
از این منظر، ضرورت پرداختن به اعدام‌های گسترده سیاسی تابستان ۶۷، همچون مقدمه‌ای است تا "تاریخ خشونت" در ایران بنیان تفکر و تجربه قرار گیرد.
بدین واسطه نسبت جامعه ایران با این گذشته خشونت‌بار معاصر نیز مورد پرسش است. گذشته‌ای که هنوز لحظه حال را متأثر می‌کند و هر از گاهی در مناسبات اجتماعی حاضر می‌شود.
موضوعی که تاکنون جز از منظر موضع‌گیری‌های سیاسی، کمتر مضمون تجربه‌ای هنری، ادبی و فلسفی بوده است.
با این همه پاسخ به سؤال، ما را گرفتار وضعیتی متناقض‌نما خواهد کرد.

پارادوکس یک: پرسش از سکوت

پیش‌فرض این متن به بن‌بست خوردن طرح پرسش عمومی درباره کشتار سال ۶۷ است. مسئله‌ای که در غیاب صدای قربانیان به سکوتی ممتد در عرصه عمومی ختم شده. آنچه مسئله این نوشته است: "تبارشناسی سکوت".
در این‌جا بنا را بر این می‌گذارم که اعدام‌های‌ دسته‌جمعی و برنامه‌ریزی‌شده بیش از چهار هزار زندانی سیاسی در تابستان سال ۱۳۶۷، صرفاً یک "اشتباه" در عملکرد سیستم سیاسی حاکم بر ایران نبوده است.
به یک معنا، اگر این اشتباه را صرفاً معادل عمل جنایتکارانه حاکمان وقت بدانیم، باز هم توضیح جامع و مانعی برای "سکوت" پیش و پس از آن نخواهد بود.
این سکوت همان سرنخی است که پرسش درباره چرایی این فاجعه را به منظر حقیقت نزدیک‌تر می‌کند: "پرسش از سکوت."
اگرچه پیشاپیش طرح پرسش از سکوت، خطر ورود به "خلاء" را به همراه دارد؛ به مثابه فضایی انباشته از سکوت یا عدم پاسخگویی یا انکار یا نبودن یا نیستی یا بی‌پاسخ ماندن.
از طرفی سکوت حتی اگر نشانه‌ای از انفعال باشد همچنان در نسبت با انتخاب‌های دیگر، می‌تواند عملی ایجابی نیز قلمداد شود.
همزمان سکوت می‌تواند به عنوان گزینه‌ای از سوی حاکم و قانون پیش رو گذاشته شود: می‌توانید هیچ نگویید، چرا که هر آنچه بر زبان آورید یقیناً علیه شما استفاده خواهد شد.
صحبت از دورانی است که آنچه به گوش رسید، سکوت بود و آنچه شنیده نشد دادخواهی قربانیان از بی‌داد.
از درون حکومت آیت‌الله منتظری یگانه صدایی بود که به گوش رسید، اگرچه از آن پس تا پایان عمر عزل و برای همیشه طرد شد.
حکومتی که تا پیش از تابستان ۶۷، ابایی از خواندن نام اعدامیان از رادیو و تلویزیون نداشت، دزدانه زندانیان را پس از دادگاه‌های چند دقیقه‌ای به گور‌های دسته‌جمعی و بی‌نام سپرد.
سکوت حاکمیت را اما تالی دیگری هم تکمیل می‌کرد: عدم مقاومت در برابر خشونت.
حتی هنوز با گذشت ۲۶ سال از کشتار گسترده زندانیانی از طیف‌های مختلف مخالف حکومت، این فاجعه همچنان بازنمودی قابل عرض، درخور و فراگیری در پی نداشته است. بازنمودی که می‌توانست در ساحت تجربه‌ای ادبی، هنری، فلسفی و یا حتی سیاسی ظاهر شود.

پارادوکس دوم: ضرورت بیان حین ناتوانی

بر این اساس مابه ازای تبار‌شناسی سکوت در جامعه جنگ‌زده، مرگ‌اندیش و مرگ‌هراس دهه شصت ایران، مواجهه‌ای است با تاریخ خشونت در دهه‌های اخیر این کشور.
نور افکندن بر این لحظه از تاریخ معاصر هم نگاهی به دهه پیش از خود دارد و هم آینده‌ای که از "کهریزک" سر در می‌آورد.
بدین واسطه، پرسش از سکوت درباره مسئله ۶۷، پرسشی است از تمام تاریخ، فرهنگ و اجتماع در این جغرافیای سیاسی.
مسئله‌ای که خطابی همگانی و عمومی دارد.
چیزی شبیه همان "سکون و آرامشِ حزن و ماتم" که از پی هر فاجعه‌ای سر می‌رسد، اما سپری نمی‌شود؛ تهدیدی نامتناهی که خلوت هر تفکری را بر هم می‌زند.
از دلالت‌‌های سکوتی که سایه خود را بر موضوع کشتار‌ها ۶۷ در ایران گسترانده، غیاب صدا است. صدای فریاد قربانیان که در انبوه رویه‌های معمول "دادخواهی" کمتر به گوش می‌رسد.
زبان حماسی به کار نمی‌آید و شهیدسازی با ادبیات رسمی حاکمیت همپوشانی پیدا می‌کند. خط قرمز حاکمیت حائلی دیگر برای صحبت‌کردن از این اعدام‌ها شده.
تغییر گفتار مبارزه از اشکال سنتی حزبی و سازمانی به حرکت‌های جنبشی نیز همدلی با قربانیان اعدام‌های ۶۷ را دچار مشکل کرده.
حتی گاهی پرداختن به موضوع اعدام‌ها دست‌مایه‌ای شده برای حمله موضعی به حکومت، رتوریک(فن اقناع مخاطب) و حتی اثبات حقانیت به میانجی قربانی‌سازی از خود.
سر آخر، گفتارهایی که ذیل کلان‌گفتارهای حقوق بشری رایج نیز سامان یافته‌اند، اگر این موضوع را شامل مرور زمان ندانند، دست کم از منظری صورت‌بندی می‌کنند که کشته‌شدگان ۶۷ را به قربانیانی منفعل فرو می‌کاهند. در این روایت نام مبارز، تکینگی او ــ اینکه چه می‌گفت و چه کردــ با صرف این واقعیت بازخوانی می‌شود که او جزئی است از آمار قربانیان اعدامی.
هنوز اما آنچه به گوش نمی‌رسد صدای کشتگان است.
پس چه راهی برای روایت حقیقت باقی می‌ماند؟
اگر سخن گفتن یا نوشتن فاجعه کشتار تابستان سال ۶۷ ممکن باشد، این به معنای دست‌یافتن به آن دانشی است که خود با فاجعه یکی شده. این نکته ناظر به همان تفکری است که اطمینان یافته بازنمایی فاجعه تا چه حد ناممکن و دست نیافتنی است.

پارادوکس سوم: امربازنمود ناپذیر و بازنمایی غیاب

شدت خشونت سازمان یافته از امری به غایت غیرعقلانی حکایت دارد. این امر غیرعقلانی همچون حفره‌ای است که بیرون کشیدن هر معنایی را دشوار و ناممکن می‌کند.
سخن گفتن از فاجعه دچار همان تناقضی شده که ادبیات مدرن: اجبار به روایت امر فاجعه‌بار، ضمن ناتوانی از روایت آن؛ ضرورت بیان، ضمن ناممکن بودن آن.
چطور می‌توان نشان داد که مردگان دیگر از آن حقیقت با ما سخن نخواهند گفت؟ چه کسی می‌تواند لحظه‌ای از رنجی را نشان دهد که برای کشته‌گان و بازماندگانش اندوهی ابدی است؟
اعتراف به این موضوع که فاجعه به سختی می‌‌تواند بنیان تأمل‌پذیری قرار بگیرد، بازخوانی آن را دشوارتر می‌کند.
پس اگر بازنمایی فاجعه آنگونه که می‌خواهد عمق رنج قربانیان و اندوه بازماندگان پس از آن را نشان دهد ممکن نیست، آیا «بازنمایی غیاب» ممکن است؟ آنچه در حکم یک فضای خالی عمل می‌کند. آنچه در میان تمامیت‌خواهی کلان‌روایت‌ها برای خود جایی باز می‌کند. اگر فاجعه بازنمودناپذیر است شاید اعتراف به این ناتوانی خود نوعی از بیان باشد.

پارادوکس چهارم: خاوران؛ جغرافیای نیستی

چه بسا این بازنمایی غیاب، جهت گشودن یک فضای خالی چیزی است شبیه جایگاه خاوران، به مثابه طرحی از مغاک تاریخ معاصر ایران؛ جغرافیای نیستی.
گورستان بی‌نامی که یک زمین خاکی بود، اکنون معانی بسیاری به خود گرفته‌است. این زمین خالی به واسطه عمل تکرارپذیر بازماندگان فاجعه (خانواده‌های کشته‌شدگان) معنایی نمادین گرفت. آنها به طور سنتی جمعه اول هر شهریور و جمعه آخر هر سال به گورستان رفتند. همزمان اجبار به سکوت از سوی حاکمیت ادامه یافت. بازماندگان اما سنت خود را تکرار کردند. این در حالی بود که هیچ یک از آنان حتی مطمئن نبودند که مردگانشان در این گورستان جمعی‌اند.
آنها حامل اخبار تلخی از گذشته‌ای مسکوت بودند. خاطرات تکه‌پاره، عکس‌های خانوادگی و مراسم‌های خانگی‌شان روایتی ساخت از تاریخ بی‌صدایان.
نام خاوران و بدین اعتبار کشتارهای تابستان ۶۷ بر سر زبان‌ها افتاد.
آنها تاریخ شفاهی فاجعه را نوشتند، فاجعه‌ای که روایت بی‌لکنت و منسجم آن ناممکن بود. حضور و سرکوب این خانواده‌ها هم نشانه‌ای بوده از ادامه مقاومت و خشونت سیستماتیک بر ضد آنها و هم علامتی بر تهدید نامتناهی فاجعه در آینده.

فقر تجربه نظری و ویرانی تجربه عملی‌

با وجود روشن شدن بخشی از تاریخ کشتار ۶۷ اما به نظر می‌رسد این سکوت هنوز شکسته نشده است.
اهمیت این موضوع از آن جهت است که اگر زمانی صدای اعتراض آیت‌الله منتظری موجب توقف برخی از اعدام‌ها در زندان اصفهان شد، امروز نیز شکستن این سکوت واجد اهمیتی سیاسی است.
چرا که اگر پرسش از فاجعه تابستان ۶۷، یعنی به چالش کشیدن سیاست، اخلاق و مناسبات اجتماعی برای نوشتن تاریخ خشونت، حتی امروز نیز پرداختن به این مسئله دیر هنگام است.
تأخیری که یکبار دیگر در نام "کهریزک" ظاهر می‌شود؛ در فاصله زمانی‌ای که به‌ا‌صطلاح "اراذل و اوباش" را در آن جا دادند تا اعتراضی که تازه پس از مرگ زندانیان سیاسی به زبان آمد.
اکنون در فقر تجربه نظری و ویرانی تجربه عملی‌ ناشی از فاجعه، تنها صدای جمعی‌‌ای که پژواکی در آینده یافته، پافشاری بازماندگان و خانواده‌هایی بود که آن را زیستند. با این حال این تجربه زیسته هنوز میانجی‌ای برای ورود به عرصه عمومی پیدا نکرده.
تجربه زیسته این خانواده‌ها نیاز به عنصری تازه دارد تا در رفت و آمدی با تجربه‌‌های هنری، فلسفی، تاریخی و ادبی قرار گیرد. بدین واسطه ۶۷ بخت آن را خواهد داشت تا از شکل بی‌واسطه تجربه‌ای احساسی و فردی به بنیان اندیشه‌ای‌ تاریخی بدل شود.
درغیر این صورت تجربه و روایت بازماندگان نیز سرنوشت دیگری جز دفن در گورستانی جمعی به نام "آرشیو" نخواهد داشت.
اگر چه امید آن است تا با قرار گرفتن این مسئله در بنیان تفکر تاریخی، امکان تحلیل سیستم، تبارشناسی خشونت و بازیابی مسئولیت تاریخی و اجتماعی گشوده شود. امری که شاید به احتراز از تکرار فاجعه‌ای مشابه راه ببرد. ­­
 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر