چهارشنبه، بهمن ۰۹، ۱۳۹۲

چهارشنبه ۹ بهمن ۱۳۹۲ - 29 ژانویه 2014

نهم بهمن ماه سالگرد اعدام ددمنشانه زهرا بهرامی


نهم بهمن ماه ۱۳۹۲ سومین سالگرد اعدام ددمنشانه زهرا بهرامی که در تاریخ شنبه نه بهمن ۱۳۸۹ در ۴۵ سالگی به دار آویخته شد - ..... به خودم قول داده ام نشكنم از درد روزگار اما مگر می شود كه تو بالای چوبه دار ایستاده باشی و من خرد نشوم؟ لحظه آخر كه داشتی می رفتی به سمت طناب دار خیلی دلم می خواهد در آن لحظه ها صدای خنده هایت گوش مأموران را كر كرده باشد، خیلی دلم می خواهد آنجا هم به همه گفته باشی قوی بمانند، خیلی دلم می خواهد پایت نلرزیده باشد روی آخرین پله .....

بخش یک - نهم بهمن ماه سالروز اعدام زهرا بهرامی به دست رژیم دژخیمان ستمگر
رژیم ولایت فقیه با روش های زمان برده داری و آئین های زمان شترچرانی آن هم در سده بیست و یکم! کشورداری می کند و به سختی دچار ضعف منطق است، از این روی یکی از ابزارهائی را که برای فرمانروائی به کار می برد ترساندن مردم تیره روز ایران با کشتن دشمنانش می باشد، زهرا بهرامی یکی از کسانی است که روز شنبه نهم بهمن ماه ۱۳۸۹ به گناه ناسازگاری با رژیم ولایت فقیه پس از شکنجه های فراوان در سیاهچال های سگ های هار و گوش به فرمان رژیم اهریمنان دوزخی به دار آویخته شد، دریغا که از سرگذشت و زندگینامه زهرا بهرامی آگاهی فراوانی در دست نیست، همین اندازه می دانیم که سراسر زندگی زهرا پر از رنج و درد و آشفتگی و ناکامی بود، زهرا فرزند علی در سال ۱۳۴۴ زاده شد، نام خانوادگی او در آغاز "محرابی" بود، ازدواج کرد و دارای دو دختر و یک پسر شد، بدبختانه زهرا گرفتار اختلافات خانوادگی شد و زندگی زناشوئی او با شوهرش دچار تنش و کشاکش بود، سرانجام شوهرش او را از خود راند و او پس از جدائی از شوهرش در سال ۱۳۷۳ به همراه پسرش به هلند رفت و درخواست پناهندگی کرد.
زهرا برای گرفتن شناسنامه و گذرنامه هلندی ناچار شد نام خانوادگیش را از "محرابی" به "بهرامی" دگرش دهد، خودش و پسرش نخست در اردوگاه پناهندگان بودند و سپس به شهر روتردام هلند رفتند، زهرا در یکی از آموزشگاه های هنری در هلند به آموختن کار با سازهای موسیقی پرداخت و هزینه زندگی خودش و پسرش را نیز از راه کارهای هنری به ویژه آواز و موسیقی فراهم می کرد، چند سال بر این روال گذشت تا این که در سال ۱۳۷۹ یکی از دختران زهرا در ایران به دلائلی که هنوز روشن نشده اند خودکشی کرد، چندی نگذشت که خبر رسید برادر زهرا نیز در ایران اعدام شد، در این هنگام چون زهرا نتوانست در اثر آشفتگی ها و گرفتاری های فراوان به خوبی به پسرش رسیدگی کند پسرش به مواد مخدر روی آورد و چندی زندانی شد، خود زهرا نیز چون نگران تنها دخترش در ایران بود لغزش بزرگی کرد و به قاچاق کوکائین پرداخت تا با پول آن به دخترش که در ایران مانده بود یاری کند اما در همان بار نخست دستگیر شد و چندی در زندان هلند ماند، البته کوکائین ماده مخدر نیست و ماده ای روانگردان و چیزی مانند آمفتامین است، زهرا بهرامی پس از آزادی از زندان کوشش فراوانی کرد که تنها دخترش به نام بنفشه را از ایران به هلند بیاورد اما همه کوشش هایش نافرجام ماندند و او نتوانست کاری بکند.
زهرا بهرامی که ریشه تیره روزی های خودش، خانواده اش و همه ایرانیان را رژیم ولایت فقیه می دانست به کسانی پیوست که می خواستند با نابودی رژیم گدایان مفت خور که ایران را ویران کرده بود به رنج های بی پایان ایرانیان پایان دهند، از این روی زهرا همه کار و زندگیش را رها کرد و در فرامرز به تبلیغ بر ضد رژیم دژخیمان ستمگر و آگاه کردن مردم جهان از جنایات بی شمار این رژیم دوزخی پرداخت، زهرا گاهی نوشتارهائی درباره ستم های رژیم می نوشت و به روزنامه ها می داد و گاهی گزارش ها و مصاحبه هائی را بر ضد رژیم آماده می کرد و به رسانه های فرامرزی می فرستاد، زهرا به چندین کشور رفت و درباره جنایات و ستم های رژیم سخنرانی و افشاگری کرد و کوتاه سخن آن که زهرا سر تا پا یک سیاسی کار ضد رژیم شد، در این میان خبرچین های خودفروخته رژیم در فرامرز بی کار ننشستند و درباره زهرا و کوشش های فراوان او ده ها گزارش به کانون های اطلاعاتی رژیم فرستادند و پرونده ای چند صد برگی درباره زهرا بهرامی و کارهایش در وزارت اطلاعات رژیم شب پرستان جمهوری اسلامی درست شد!
سال ۱۳۸۸ از راه رسید و میلیون ها ایرانی به جان آمده از هزاران بیداد و ستم رژیم سر تا پا لجن جمهوری اسلامی از زن و مرد به خیابان های شهرهای ایران ریختند و با فریادهایشان همه جا را به لرزه درآوردند، زنان و مردان ایران زمین تنها یک چیز می خواستند و آن هم نابودی رژیم ستمگرانی بود که از ایران چنان دوزخی ساخته بودند که در جهان همتائی نداشت، زهرا بهرامی می توانست همانند بسیاری از ایرانیانی که از دوزخ رژیم ولایت فقیه به فرامرز گریخته بودند زندگی آسوده ای در کشورهای دیگر داشته باشد اما زهرا به جای ماندن در فرامرز و خوشگذرانی به ایران آمد تا به ستمدیدگان در دادخواهی و حق طلبی یاری کند، کار زهرا فرستادن گزارش از خیزش های مردم ایران به رسانه های همگانی در فرامرز بود، با گزارش های کسانی مانند زهرا بود که مردم سرتاسر جهان از جنایات بی مانند رژیم آگاه شدند و اگر فداکاری ها و از خودگذشتگی های کسانی مانند زهرا نبود چگونه جهانیان از جنایات رژیم گندیده و پوسیده ولایت فقیه درباره کسانی مانند: ندا آقاسلطان ، ترانه موسوی، فاطمه سمسارپور، مریم سودبر اتباتان، شبنم سهرابی و ..... می توانستند آگاه شوند؟
روز ششم دی ماه ۱۳۸۸ برابر با روز عاشورا هم از راه رسید و پندار رژیم ولایت فقیه که با نام دین و مراسم دینی می خواست مردم فریبی کند وارونه از آب درآمد! میلیون ها تن از مردم ستمدیده به خیابان ها ریختند و با سر دادن شعارهای کوبنده تار و پود رژیم را به لرزه درآوردند، با کشتارها و خونریزی ها و بگیر و ببندهائی که مزدوران رژیم آن هم در روز عاشورا به راه انداختند آبروی نداشته رژیم بی آبرو حتی در میان دینداران نیز به باد رفت! همه بیمارستان ها پر از زخمی و همه زندان ها و بازداشتگاه ها پر از زندانیان ضد رژیم شدند، در آن روز زهرا بهرامی نیز بی کار ننشست و با گزارش ها و فیلم ها و عکس هائی که به رسانه های گوناگون در سرتاسر جهان می فرستاد جهانیان را از کشتارها و خونریزی های سگ های هار و گوش به فرمان رژیم دزدان سر گردنه آگاه می کرد، بدبختانه در روز عاشورا خبرچینان و جاسوسان خودفروخته، کانون های اطلاعاتی رژیم را از بودن زهرا در ایران و کوشش های او بر ضد رژیم آگاه کردند و مزدوران گوش به فرمان که می دانستند زهرا یکی از پرکارترین کوشندگان ضد رژیم است چندین گشت ویژه را برای دستگیری او به خیابان های تهران فرستادند! این گشت های ویژه عکس های گوناگونی از زهرا را برای شناسائیش در دست داشتند و به جاهای گوناگونی سر می زدند و به هر کس می رسیدند از او می پرسیدند: "آیا این خانم را می شناسی؟" و یا "می دانی کجاست؟"
پس از سه روز کوشش شبانه روزی سرانجام زهرا بهرامی در حالی که در یک تاکسی با چند سرنشین دیگر نشسته بود در خیابان شادمان تهران شناسائی و دستگیر شد، دستگیری زهرا همراه با کتک کاری بود، روسری زهرا به زمین افتاد و مزدوران رژیم حجاب و عفاف! موهای سر زهرا را گرفتند و در حالی که بدن زهرا به روی زمین کشیده می شد او را با عربده کشی و دشنام و ناسزا و داد و فریاد و مشت و لگد کشان، کشان سوار خودروی خودشان کردند، به دستان زهرا از پشت دستبند زدند و پس از زدن چشمبند به چشمانش یک کیسه سیاه رنگ پارچه ای نیز روی سرش کشیدند و او را به بند ۲۰۹ زندان اوین بردند، زهرا چون پرونده کلفتی در وزارت اطلاعات داشت و شکنجه گران و پرونده سازان می دانستند که زهرا یک بار در هلند برای داشتن کوکائین زندانی شده است نخست در رسانه های دروغ پرداز رژیم گفتند که زهرا قاچاقچی کوکائین است و از خانه زهرا کوکائین کشف کرده اند! دروغ بافان رژیم روشن نکردند که به چه دلیل باید کسی از اروپا به ایران کوکائین بیاورد؟ همه می دانند که در ایران کوکائین کالای شناخته شده ای نیست و خریدار ندارد و در اروپا به آسانی می توان آن را فروخت! دروغ بافان سپس گفتند که زهرا قاچاقچی تریاک است و از خانه زهرا تریاک کشف کرده اند! باز هم دروغ بافان و پرونده سازان روشن نکردند که به چه دلیل باید کسی از اروپا به ایران تریاک بیاورد؟ در حالی که همه می دانند که در ایران تریاک بسیار ارزانتر از اروپا است و قاچاقچیان تریاک همواره تریاک را از ایران به اروپا می برند نه از اروپا به ایران!
پرونده سازان رژیم ولایت فقیه سپس گفتند که از خانه زهرا هم کوکائین پیدا کرده اند و هم تریاک! پس از این دروغ های شاخدار دروغگویان گفتند که زهرا از اعضای انجمن پادشاهی که یکی از گروه های ضد رژیم است می باشد، انجمن پادشاهی هم در فرامرز بی درنگ اعلام کرد که هرگز کسی به نام زهرا بهرامی از اعضای انجمن پادشاهی نبوده و نیست و چنین سخنی صد در صد دروغ است! سپس پرونده سازان گفتند که زهرا از اعضای سازمان مجاهدین خلق است! انجمن پادشاهی کجا و سازمان مجاهدین خلق کجا؟ نخست کوکائین! سپس تریاک! پس از آن هم کوکائین و هم تریاک! و پس از همه اینها عضویت در انجمن پادشاهی! و سرانجام عضویت در سازمان مجاهدین خلق! دروغ پشت دروغ درباره زهرا بهرامی و آن هم دروغ هائی خنده دار که هیچکس آنها را به اندازه نوک سوزن باور نمی کرد! این شیوه نوین رژیم ولایت فقیه در پرونده های سیاسی است که برای متهمان پرونده های سیاسی و امنیتی اتهامات غیر سیاسی تراشیده شوند تا آبرویشان از میان برود! روشن است که دفاع از چنین متهمانی نیز سخت تر خواهد شد، دفاع از یک مبارز سیاسی کجا و دفاع از یک قاچاقچی مواد مخدر کجا؟ چون زهرا زن بود برایش اتهامات غیر اخلاقی نیز تراشیده شد! مانند روابط آن چنانی با مردان در اروپا و تهمت های بی سر و ته دیگری از این دست!
پس از همه این دروغ بافی های خنده دار و چرندی که هیچکس حتی هواداران رژیم نیز آنها را باور نمی کردند بازجویان و شکنجه گران رژیم بر آن شدند که زهرا بهرامی را وادار به اعتراف در برابر دوربین تلویزیون کنند تا با ترفند کهنه شده و از مد افتاده و نخ نمای "خودش اعتراف کرد!" مردم فریبی کنند! پس زهرا را شکنجه کردند تا به زور مشت و سیلی و تازیانه او را وادار به اعتراف بر علیه خودش کنند اما زهرا دیرگاهی پایداری کرد، درباره زهرا گفته شده است که دژخیمان رژیم حجاب و عفاف! چندین بار او را لخت مادرزاد کردند و بدنش را دستمالی کردند و بالاخره چند بار به او تجاوز کردند تا او را وادار به اعتراف کنند، سپس بی شرف ها و بی ناموس های رژیم ولایت فقیه او را تهدید کردند و گفتند: "دیدی که تجاوز کردن برای ما مثل آب خوردن است؟ پس یا باید به هر آنچه که ما می گوئیم اعتراف کنی و یا دخترت بنفشه را هم به اینجا می آوریم و در برابر تو دسته جمعی به او هم تجاوز می کنیم!" زهرا سرانجام در هم شکست و تعادل روانیش را از دست داد و در برابر دوربین تلویزیون رژیم سر تا پا لجن جمهوری اسلامی به آنچه که شکنجه گران به او دیکته کرده بودند اعتراف کرد! البته این اعترافات دیکته شده و زورکی را نه تنها کسی باور نکرد بلکه نفرت همگانی از رژیم و گردانندگان آن بیشتر شد و پندارهای رژیم درباره این نمایش ها و اعتراف گرفتن ها وارونه از آب درآمدند!
زهرا بهرامی پس از ده ماه بازجوئی و شکنجه و پرونده سازی در سلول های انفرادی بند ۲۰۹ زندان اوین در حالی که شکسته و خرد شده بود و تعادل روانی و روحیه اش را از دست داده و به سختی دچار افسردگی شده بود در تاریخ سه شنبه چهار آبان ۱۳۸۹ به بند عمومی زنان در زندان اوین فرستاده شد، چهره او در اثر ضربات پیاپی مشت و سیلی ورم کرده بود و جوش های عفونی و زخم های فراوانی در چهره اش دیده می شدند، زهرا همچنين از بیماری ريوی رنج می برد و پیاپی سرفه می کرد، از هنگامی که زهرا بهرامی بازداشت شد بنفشه دختر زهرا خودش را به آب و آتش می زد و هر کوششی را می کرد تا مادرش را یاری کند، بنفشه از نسرین ستوده که وکیل پرتوانی بود یاری خواست، نسرین در بررسی سطحی و در همان نگاه اول به موضوع دریافت که ماجرای زهرا چیزی جز پرونده سازی بر علیه یک زندانی سیاسی ضد رژیم نیست و داستان کوکائین و تریاک و انجمن پادشاهی و مجاهدین خلق نیز ساخته و پرداخته دروغ بافان رژیم است، نسرین و بنفشه به سفارت و دولت هلند و سازمان های جهانی درباره ستم هائی که بر زهرا رفته بود پیاپی گزارش و نامه فرستادند و با کوشش های نسرین و بنفشه ماجرای زهرا رسانه ای و جهانی شد و وزارت امور خارجه هلند پیگیر ماجرا شد.
اما در این میان خود نسرین ستوده به اتهام تبلیغ علیه نظام! و در اصل به اتهام پذیرش وکالت دشمنان زندانی شده نظام بازداشت شد و برنامه پرونده سازی بر علیه خود او آغاز شد! از دیگر سو وزارت اطلاعات رژیم که از رسانه ای و جهانی شدن ماجرای زهرا سر در گم و دستپاچه شده بود بنفشه را هم چندی بازداشت کرد و هشدار داد که از پیگیری پرونده مادرش خودداری کند و گر نه همان بلائی به سرش خواهد آمد که بر سر مادرش آمد! پرونده اتهامی زهرا بهرامی به شعبه پانزده بیدادگاه انقلاب اسلامی تهران فرستاده شد، دادگاه؟ دادرسی؟ دفاعیات؟ وکیل مدافع؟ تجدید نظر؟ قانون؟ چه جوک های خنده داری! سخن گفتن از داد در بیدادگاه های رژیمی که حتی قانون های زمان برده داری و شترچرانی خود رژیم را هنگامی که به زیانش بیانجامند زیر پا می گذارد آیا جز جوک خنده دار مگر چیز دیگری نیز می تواند باشد؟ رژیمی که وکلائی مانند نسرین ستوده را به جرم دفاع از موکل، آن هم بر پایه قانون های چرند خود رژیم زندانی می کند چگونه پایبند واژگانی مانند دادرسی و دادگاه و دفاعیات و ابلاغیه و فرجام خواهی و ادله اثبات دعوی و جز آن می تواند باشد؟
در شعبه پانزدهم بیدادگاه انقلاب اسلامی تهران عروسک کوکی رژیم یعنی ابوالقاسم صلواتی که هر فرمانی را که وزارت اطلاعات رژیم ولایت فقیه برایش دیکته می کند رونویسی کرده و نام آن را دادنامه! می گذارد در تاریخ سه شنبه شانزده آذرماه ۱۳۸۹ زهرا بهرامی را به اعدام محکوم کرد! چون نسرین ستوده وکیل زهرا بهرامی زندانی شده بود رأی بیدادگاه انقلاب اسلامی به وکیل نوین زهرا بهرامی یعنی ژینوس شریف رازی در تاریخ یکشنبه دوازده دی ماه ۱۳۸۹ ابلاغ شد و کمتر از یک ماه پس از ابلاغ رأی، زهرا بهرامی در تاریخ شنبه نه بهمن ۱۳۸۹ در ۴۵ سالگی به دار آویخته شد! آن هم حتی بدون به جای آوردن تشریفات دادرسی خود رژیم مانند فرجام خواهی از رأی صادره در بخش های گوناگون تجدید نظرخواهی قوه قضائیه و ابلاغ اجرای حکم به وکیل و جز آن! عصر روز یکشنبه هفده بهمن ماه ۱۳۸۹ مأموران وزارت اطلاعات از سمنان به بنفشه زنگ می زنند و به او می گویند که جسد مادرش در سمنان دفن خواهد شد، سپس جسد زهرا در گورستانی بی نام و نشان در سمنان دفن می شود!
سگ های هار و گوش به فرمان رژیم تهدید کردند که هیچکس حق برگزاری مراسم بزرگداشت و حتی برگزاری مراسم دینی بر پایه فرهنگ مرده پرستانه رژیم ولایت فقیه در جاهائی مانند مسجد و حسینیه برای شهید راه آزادی، زهرا بهرامی را ندارد! دژخیمان رژیم همچنین تهدید کردند که نباید خانواده زهرا سفارت هلند را از خاکسپاری پنهانی زهرا و ندادن اجازه برگزاری مراسم بزرگداشت زهرا آگاه کنند! البته پس از اعدام زهرا هزاران تن از ایرانیانی که از دوزخ ولایت فقیه به فرامرز گریخته بودند در هلند و کشورهای دیگر در واکنش به اعدام زهرا همایش ها و تظاهرات بزرگی را برپا کردند، ایرانیان در این گردهمائی ها پلاکاردهای بزرگی از عکس‌ اعدام شدگان ایرانی را به همراه داشتند و با سخنرانی و پخش اعلامیه جهانیان را از جنایات بی شمار رژیم اهریمنان دوزخی آگاه می کردند، دولت هلند همه روابط دیپلماتیک خود با رژیم ایران را مدت ها به حالت تعلیق درآورد و رژیم گندیده و پوسیده ولایت فقیه نه تنها با پرونده سازی درباره زهرا و اعدام وی سودی نبرد بلکه کوبنده ترین زیان ها را دید! و سرانجام داستان زهرا و زهراها در دوزخ ولایت فقیه همچنان دنباله دارد .....
***** خطاب به دژخیمان *****
گیرم که در باورتان به خاک نشسته ام!
و ساقه های جوانم از ضربه های تبرها‌تان زخم دار است،
با ریشه چه می کنيد؟
گیرم که بر سر اين باغ بنشسته در کمین پرنده ايد،
پرواز را علامت ممنوع می زنيد،
با جوجه های نشسته در آشيان چه می کنید؟
گیرم که می کشید،
گیرم که می بُرید،
گیرم که می زنید،
با رویش ناگزیر جوانه چه می کنید؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر