یکشنبه، آبان ۰۴، ۱۳۹۳

افشاي توبه و سپاس گويي عسگراولادي و ساير شركاي سياسي از سران رژيم آخوندي


    asgar 9233b
گفت و گو ي منتشر نشده با عسگر اولادي و توبه او در زندان و انتشار توبه نامه او توسط مجاهدين
سايت مشرق نوشت: آن‌چه درپي مي‌آيد گفت و شنودي منتشر نشده با مرحوم استاد «حبيب‌الله عسگراولادي مسلمان» است كه طي آن بخشي مهم از حيات سياسي ايشان يعني "از مقطع برگزاري مراسم سپاس تا حضور در نوفل لوشاتو" مورد بازخواني و روايت قرار گرفته است. نكته مهم در اين گفت وشنود صريح آن است كه برخي نكات مندرج در آن، براي اولين بار بيان مي‌شود.

*در بهمن سال 55 با شرايطي كه بر كل كشور حاكم شد، رژيم طاغوت تصميم گرفت عده‌يي از زندانيان سياسي را در فواصل مختلف آزاد كند. از جمله‌عده‌يي را در نيمه دوم بهمن 55 از زندان بيرون مي‌آورند و به جلسه‌اي مي‌برند. اين برنامه به جشن سپاس معروف شد. ظاهراً از آن فيلمبرداري هم كردند و بخش‌هايي را در تلويزيون هم نشان دادند. در ميان اين گروه برخي از اعضاي مؤتلفه اسلامي هم حضور داشتند. لطفاً در اين زمينه توضيح بفرماييد.

بسم الله الرحمن الرحيم. لا حول و لا قوّه الا بالله العليّ العظيم و له الحمد. با استدعاي صلوات و سلام خدمت حضرت ولي‌عصر (عج) و آباي گرامي و معصومشان (ع)، به‌ويژه پيامبر گرامي اعظم، حضرت محمد مصطفي (ص) و سلام به ارواح پاك شهدا و امام شهدا و درخواست از پروردگار متعال كه مجموعه ما مؤتلفه اسلامي و تمام اصول‌گرايان را به بهترينها هدايت فرمايد. به خدمت شما عرض كنم رژيم طاغوت هرچه سعي كرد شعار فضاي باز سياسي را جا بيندازد، كسي استقبال نكرد. افرادي را به زندان فرستادند تا با آيت‌الله منتظري، آيت‌الله مهدوي كني، آيت‌الله طالقاني، آيت‌الله‌هاشمي رفسنجاني و ساير روحانياني كه در زندان بودند مذاكره كنند. آنها گفتند فضاي باز سياسي يعني چه؟ شما كساني را از سالهاي 43 و 44 به زندان انداخته و به تبعيد فرستاده‌ايد. اين يعني فضاي باز سياسي ؟ و از شهيد عراقي و ما نام بردند كه مدتي در عين حال كه زنداني بوديم، در تبعيد هم بوديم و گفتند شما به اين مي‌گوئيد فضاي باز سياسي ؟
آقاي هاشمي رفسنجاني خيلي در اين مورد محكم صحبت كرد. بنده، آقاي حيدري، آقاي عراقي و آقاي لاجوردي خبر نداشتيم چه گذشته است. من و آقاي عراقي و آقاي حاج حيدري در زندان قصر بوديم و آقاي لاجوردي در قزل‌حصار بود. ما را برگرداندند و 60روزي در زندان انفرادي اوين نگه‌داشتند و هر روز به ما فشار ‌آوردند تا قبل از اين‌كه با آقايان علما روبه‌رو مي‌شويم، بالاخره حرفي، چيزي را از ما در بياورند.
يك روز در زندان اوين در سلولي كه سه متر در سه متر بيشتر نبود قدم مي‌زدم كه يك مرتبه به ذهنم رسيد ما در اين‌جا قرآن، مفاتيح، نهج‌البلاغه و هيچ كتابي نداريم. نكند اين‌جا بپوسيم و ذهنمان از كار بيفتد. در اين فكر بودم كه يك مرتبه در آن سكوت مرگبار شنيدم كسي دارد قرآن مي‌خواند: «إنّ اللّه هو الرّزّاق ذو القوّه المتين»، (1) به خود آمدم و گفتم خدايا! غلط كردم چنين فكري به ذهنم رسيد. رزاق تويي. آن شخص باز هم همان آيه را خواند. در آن‌جا دريافتم رزق فقط غذاي جسم نيست، غذاي روح هم هست. بار سوم كه آن شخص اين آيه را تلاوت كرد، به سجده افتادم و توبه كردم كه چرا بعد از دوازده سيزده سال در زندان بودن، تصور كردم ممكن است آينده تاريكي در انتظار ما باشد.
به آب نياز داشتم. مي‌خواستم نماز بخوانم. چند بار در زدم و كسي آمد و گفت نمي‌شود، اما چند لحظه بعد شايد همان كسي كه قرآن مي‌خواند آمد و به من گفت: «راه بيفت». گفتم: «كجا؟» گفت: «حمام». چشم‌هايم را بست و مرا به طرف حمام برد. وارد حمام كه شدم، با صداي بلند شروع كرد به داد و بيداد و دشنام دادن به من و دوستانم، اما وسط حرفهايش گفت امروز يا فردا تو را براي بازجويي مي‌برند، هر چه پرسيدند همان‌هايي را بگو كه قبلاً گفتي. مواظب باش از تو آتو نگيرند. راجع به زندان مشهد همان‌هايي را بگو كه قبلاً گفتي.
كارم كه در حمام تمام شد، بيرون آمدم و او مرا با فحش و سر و صدا به طرف سلولم برد و مرا داخل سلول هل داد و درب را محكم به هم زد. بعد از مدتي دوباره برگشت و يواشكي گفت: «يادت نرود به تو چه گفتم. هيچ حرفي نزني». گفتم: «چشم». بعد باز هم شروع كرد به داد و فرياد و فحش‌دادن و رفت.
اين‌كه امام فرمود انقلاب را به اشخاص خاصي نسبت ندهيد، چون اين انقلاب متعلق به همه مردم است، همين است. در طول مدت زندان، گاهي حتي از ساواكي‌ها، مأموران ژاندارمري و شهرباني رفتارهاي عجيب و غريبي مي‌ديديم كه متوجه شديم هر كسي كه فهم و شعور داشت در هر لباسي كه بود كمك مي‌كرد.
فردا صبح آمدند و با خشونت چشم‌هايم را بستند و مرا به اتاق بازجويي بردند. بازجويم گفت: «همه مسائل براي ما روشن است. بنشين و بنويس». گفتم: «چه بنويسم؟ من دوازده سال است در زندان هستم. مطلب تازه‌يي ندارم كه بنويسم. از اول هم نداشتم».
گفت: «هر چه را كه در زندان مشهد بوده است بنويس. چه كسي در آن‌جا فعاليت داشت؟»
گفتم: «مثل اين‌كه مرا اشتباهي آورده‌ايد. من حرف تازه‌يي ندارم بزنم».
تهديد كرد كه تو را به صلابه مي‌كشيم و مي‌دهيم دست حسيني. گفتم: «هر كاري مي‌خواهيد بكنيد. من هماني هستم كه دوازده سال پيش بودم».
گفتند: «تكليفت را روشن مي‌كنيم. بلند شو» و مرا همان‌طور با چشم‌هاي بسته به محوطه‌اي بردند كه احساس كردم بايد جاي بزرگي باشد.
حس كردم صداي آشنا مي‌شنوم. دوباره تهديدم كردند كه بنويس و اگر ننويسي چنين و چنان مي‌كنيم و باز گفتم حرفي ندارم بزنم. چشم‌هايم را باز كردند و ديدم آيت‌الله طالقاني، آيت‌الله مهدوي كني، آيت‌الله منتظري و چهارده پانزده نفر ديگر آن طرف نشسته‌اند. از من پرسيدند: «نمي‌خواهي پيش آنها بروي؟»
جواب دادم: «از خدا مي‌خواهم».
گفتند: «زود برو و برگرد». رفتم و كمي با آقايان روبوسي و صحبت كردم و آنان بابت اين‌كه تهديدهايمأموران در من اثر نكرد و حرفي نزدم، بسيار تشويقم كردند. فهميدم كه آنها در بند عمومي اوين هستند. من در بند خصوصي بودم.
اينها دائماً مي‌آمدند و تماس مي‌گرفتند كه خلاصه به هر نحوي كه شده است فضاي باز سياسي ‌شان را اثبات كنند. آيت‌الله منتظري به‌محض اين‌كه اينها مي‌آمدند با عصبانيت از جلسه بلند مي‌شد و به حياط مي‌رفت و در گوشه‌يي مي‌نشست. آيت‌الله طالقاني گاهي همراه آقاي هاشمي بودند. همه معتقد بودند كه آقاي هاشمي زرنگ‌تر از بقيه است و بهتر مي‌تواند از پس مذاكره با آنها برآيد. ايشان انصافاً هم در مذاكره با آنها شهامت، شجاعت و درايت عجيبي داشت و به آنها مي‌گفت اولين كاري كه بايد بكنيد اين است كه با آيت‌الله خميني صحبت كنيد، چون الآن مركز ذهنيت اسلامي كشور ايشان هستند. بعد هم راجع به علما، حوزه علميه، مراجع و مساجد با آنها صحبت كرد و گفت بايد با زندانيان رابطه خوبي داشته باشيد تا بتوانيد ادعا كنيد فضاي باز سياسي ايجاد كرده‌ايد. به هر حال با آقايان روحاني ارتباط داشتيم كه در بازجوييها چه عكس‌العملي نشان بدهيم.
*مجاهدين خلق نامه درخواست عفوي از شما منتشر كردند. اين نامه درست است؟
بله، اما ما اين كار را با مشورت آقايان علما انجام داديم. آنها به ما گفتند الآن در بيرون به وجود شما بيشتر نياز هست. بدون اين‌كه راجع به امام مطلب شبهه‌داري بنويسيد يا به اينها كرنش كنيد، در مورد خودتان چيزهايي بنويسيد و از اينها بخواهيد آزادتان كنند. از طرف ديگر به آقايان توكلي‌بينا و شايد مرحوم شفيق گفتيم اينها چنين چيزي را از ما مي‌خواهند. برويد مشهد خدمت آيت‌الله ميلاني و قضيه را برايشان بگوييد و بپرسيد چه بايد كرد؟ آنها رفتند و آقاي توكلي‌بينا برگشت. ما گفته بوديم به آيت‌الله ميلاني بگوييد ما قصد نداريم قهرمان بميريم، بلكه مي‌خواهيم مسلمان بميريم و لذا اگر بگوييد شما وظيفه داريد بيرون بياييد اين كار را مي‌كنيم.
در نتيجه‌اين مشورت‌ها من، شهيد عراقي و آقاي حاج حيدري را به محوطه‌اي در يك مؤسسه‌آموزشي در زندان قصر بردند. ما قبلاً براي گرفتن امتحان از زنداني‌ها تقاضا داده بوديم. بعد يك كسي از فاصله دور به مأموريني كه در آن‌جا بودند گفتند كه مجلس آماده است. ما را با چشم‌هاي بسته از جايي پايين بردند. وقتي رسيديم چشم‌هايمان را باز كردند و ما ديديم كه توده‌اي‌ها و چپي‌ها هم در آن‌جا هستند. آقايان انواري، كروبي، عليخاني و عده‌يي از جوانان روحاني را هم آورده بودند. از شهيد عراقي پرسيدم: «اين‌جا چه خبر است؟» جواب داد: «به‌مناسبت سالگرد 15بهمن كه در دانشگاه به شاه تيراندازي شد و به او نخورد، جشن گرفته‌اند». پرسيدم: «چرا ما را به اين‌جا آورده‌اند؟» جواب داد: «نمي‌دانم. فقط مي‌دانم بايد دست‌هايمان را جلوي صورتمان بگيريم كه از ما عكس نگيرند. فعلاً كار ديگري از ما بر نمي‌آيد».
جلسه كه شروع شد سه چهار تا از چپي‌ها بلند شدند و درخواست عفو كردند. معلوم شد ما را چرا در آن‌جا جمع كرده‌اند. به آقايان روحانيان قول داده بودند كه آقاي هاشمي را آزاد خواهند كرد و اين آزادي هيچ ربطي هم به اين جلسه سپاس ندارد.
من و شهيد عراقي دستمان را روي صورت گذاشته بوديم كه يك وقت از ما عكس نگيرند، اما در يك لحظه كه من و شهيد عراقي تصور كرديم ديگر كسي نيست كه عكس بگيرد و داشتيم با هم صحبت مي‌كرديم، روزنامه اطلاعات توانست از ما عكس بگيرد. در مجموع مذهبي‌ها اعم از زنداني‌هاي قديم و جديد، هيچ حرفي مبني بر تأييد رژيم نزدند، اما البته روزنامه اطلاعات مطلب را طور ديگري نقل كرد.
*درخواستهاي عفو را جداگانه نوشتيد؟
بله، درخواست بنده همان است كه مجاهدين خلق منتشر كردند. امضا و همه چيز درست است و تقلب نكرده‌اند. به هر حال تا جايي كه يادم هست براي بيرون رفتن از زندان با سه مرجع و شخصيت بزرگ ديني، از جمله آيت‌الله ميلاني مشورت كرديم گفتند به شرط آن‌كه در مورد امام حرفي نزنيد و به اينها هم كرنش نكنيد، بنويسيد و بيرون بياييد.
*دو نفر ديگر چه كساني بودند؟
درست يادم نيست. شايد آيت‌الله گلپايگاني و شهيد مطهري بودند.
*حاج هاشم اماني هم نامه نوشت؟
ايشان سه ماه زودتر از ما از زندان اوين آزاد شد.
*متن شما تحت عنوان عفو ملوكانه نبود، بلكه بيشتر يك متن تربيتي خانوادگي بود.
بله، نوشتم مشكلات شخصي دارم. آنها مي‌خواستند عليه امام، روحانيت و حوزه علميه حرف بزنم كه گفتم ابداً اهل اين‌جور حرفها نيستم و در مورد زندگي و بچه‌هايم مشكلاتي دارم كه بايد بروم و به آنها رسيدگي كنم.
*جنابعالي پس از عزيمت امام به فرانسه و نوفل‌لوشاتو بارها خدمت ايشان رفتيد و پيام‌هايي را برديد. در اين مورد هم توضيحاتي را بفرماييد.
نخستين بار كه در پاريس خدمت امام رسيدم، غير از پيام‌هاي آيت‌الله مطهري، آيت‌الله بهشتي و عده‌يي از روحانيان و مدرسين عالي‌مقام، از طرف بانواني كه در زمينه فرهنگ و نيز بهداشت و درمان آن روز خدمت مي‌كردند، پيام‌هايي را بردم. خانم‌ها در اين پيام‌ها گفته بودند شما براي ملاقات با خانم‌ها تا به‌حال برنامه نگذاشته‌ايد. به ايران هم كه بياييد همين‌طور خواهد بود؟ امام فرمودند: سلام مرا به خانم‌ها برسانيد و بگوييد خير. ان‌شاءالله وقتي به ايران بيايم، هر فرصتي كه در اختيار آقايان باشد، در اختيار خانم‌ها هم خواهد بود.
وقتي امام به ايران هم تشريف آوردند، از جمله نخستين تصميماتي كه گرفتند اين بود كه فرمودند با هم مشورت كنيد و ببينيد زمان و وقت مناسب براي ملاقات خانم‌ها چه وقت است.
بعد از مشورت، چون ماه بهمن بود و آفتاب زود غروب مي‌كرد، قرار شد از سه بعدازظهر تا هنگام اذان مغرب خانم‌ها بيايند و با امام ملاقات كنند. يكي از روزها وقتي در مدرسه علوي را باز كردند، يك مرتبه جمعيت عظيمي از خانم‌ها كه پشت در مدرسه تجمع كرده بودند، با فشار زياد به داخل مدرسه هجوم آوردند و عده‌يي زير دست و پا ماندند و زخمي شدند كه بلافاصله آنها را با برانكارد به قسمت درمان‌هاي فوري و سرپايي مدرسه علوي بردند. يكي از برانكاردها نتوانست به آن سمت برود و با فشار جمعيت جلوي جايگاه آمد. خانمي كه او را از زير دست و پا بيرون كشيده و روي برانكارد گذاشته بودند، با سر و وضعي ژوليده و به هم ريخته و در حالي كه از سر و صورتش خون جاري بود، نيم‌خيز شد و دستش را گره كرد و بالا برد و خطاب به امام شعار جمعيت را تكرار كرد: «ما همه سرباز توئيم خميني/ گوش به فرمان توئيم خميني».
امام نگاهي انداختند و فوق‌العاده متأثر شدند. هنگامي كه نشستند، يكي از آقايان علما عرض كرد بهتر نيست ملاقات خانم‌ها را موقوف كنيد؟ اينها هم به خودشان صدمه مي‌زنند، هم به شوهرها، فرزندان و زندگي‌هايشان. امام با خشم به ايشان نگاه كردند و فرمودند: «خيال مي‌كنيد اعلاميه‌هاي بنده و شما شاه را بيرون كرد؟ شاه را همين زنها بيرون كردند».
اين حرف امام تأثير فوق‌العاده زيادي روي افرادي داشت كه در آن‌جا حضور داشتند. امام پس از چند لحظه كه آرامش پيدا كردند، از جا برخاستند تا بار ديگر به ابراز احساسات جمعيت پاسخ بدهند و به قولي كه به زنان داده بودند كه هيچ فرقي بين آنها و مردان قائل نخواهند شد، عمل كنند.
واقعيت اين است كه در سايه نگاه و توجهات امام خانم‌ها رشد فوق‌العاده‌اي كردند و اگر حضور آنها نبود حقيقتاً نهضت به پيروزي نمي‌رسيد. بانوان ما علاوه بر اين‌كه خود در صحنه‌هاي انقلاب حضور داشتند، موجب دلگرمي‌شوهران و پسران خود نيز بودند.
آيت‌الله انواري مي‌گفتند يك بار از امام سؤال كردم خانم‌ها وقتي مي‌خواهند در راه‌پيمايي شركت كنند، بايد از شوهرانشان يا پدرهايشان اجازه بگيرند و آنها اجازه نمي‌دهند. حكم چيست؟ امام فرموده بودند راه‌پيماييهايي كه توسط علما اعلام مي‌شود، حكم امر به معروف و نهي از منكر را دارد و مثل نماز و روزه واجب است و كسي حق ندارد آن را منع كند. امام با اين فتوا قفل بسته‌اي را گشودند و در راه‌پيماييها مي‌ديديم خانم‌ها با فرزندي در بغل، در حالي كه دست فرزند ديگرشان را گرفته بودند، گاهي حتي پيش‌تر از مردان در راه‌پيماييها شركت مي‌كردند، در حالي كه پيش از آن تظاهرات غالباً بدون حضور بانوان انجام مي‌شدند.
بنده وقتي در ستاد عاشورا بودم، روزي در ميدان توحيد مسئوليت داشتم كه به راه‌پيمايان نظم و آنها را حركت بدهم كه ديدم خانمي يك بچه را به بغل گرفته، يكي هم دستش به دست مادر بود و يكي هم روي شانه پدر و اين خانواده به اين شكل آمده بودند تا عليه نظام فرسوده كفر و شرك اعتراض خود را فرياد بزنند.
امام مشكل مشاركت زن مسلمان در حركتهاي اجتماعي را حل كردند و زنان ميدان گسترده‌يي براي رشد سياسي و اجتماعي پيدا كردند كه نتايج درخشان آن را در عرصه‌هاي مختلف مشاهده مي‌كنيد.
*پيام ديگري كه براي امام برديد، چه بود؟
پيام ديگر در مورد تحزب و تشكل بود. امام زماني كه در عراق بودند فرمودند بايد حزب‌الله تشكيل شود. آقايان پيام داده بودند اين مطلب را باز كنيد. بعد هم اشاره كرده بودند كه به شوراي انقلاب نياز هست و در اين زمينه راهنمايي بفرماييد. امام راجع به حزب‌الله فرمودند به ايران كه آمدم تكليف را روشن خواهم كرد، ولي در مورد شوراي انقلاب و تركيب آن بررسي كنيد و پيشنهادتان را بدهيد.
*ظاهراً امام درباره اعتصابيون هم توصيه‌هايي به شما كرده بودند.
بله، بار اول كه به فرانسه رفتم، امام فرموده بودند بياييد شما را ببينم. خدمتشان رفتم و فرمودند شنيده‌ام اعتصابيون بسيار در سختي به‌سر مي‌برند. سپس چند بسته پول ايراني و ارزهاي مختلف را از قفسه‌اي برداشتند و همراه طلاهايي كه خانم‌ها آورده بودند به بنده دادند و فرمودند اينها را ببريد و براي اعتصابيون خرج كنيد. عرض كردم: «ما همه نگران شما هستيم. شما در اين‌جا هزينه داريد. نمي‌شود كه دستتان را خالي كنيد و همه اين هدايا را بدهيد كه براي اعتصابيون ببرم».
امام فرمودند: «اين چيزها نمي‌تواند پشتوانه‌ام باشد. من بايد در پناه خدا باشم. مي‌دانم كه وضع اعتصابيون خيلي بد است». سپس متأثر شدند و گريه كردند و فرمودند: «زودتر برويد و اينها را به پول تبديل كنيد و به اعتصابيون برسانيد».
اخوي بنده، حاج اسدالله هم كه هميشه وجوهات را به عراق مي‌برد و با امام تسويه‌حساب مي‌كرد، وجوهات زيادي را خدمت امام آورده بود. امام فرمودند ببريد و خرج اعتصابيون كنيد. زندگي من در اين‌جا به پول نياز ندارد. سپس اجازه فرمودند از وجوهات به اعتصابيون كمك شود و گفتند تجار و متمكنين را تشويق كنيد به اعتصابيون كمك كنند.
*با كنترلي كه رژيم شاه روي خطوط مخابراتي داشت، پيام‌هاي امام را چگونه به ايران مي‌رسانديد؟
جوانان مسلمان دو سه خط تلفني را به شكلي كه براي دستگاه قابل كنترل نباشد تعبيه كرده بودند و هر نيم ساعت يك بار اخباري را كه ضرورت داشت، از نوفل‌لوشاتو به ايران مي‌فرستادند. تركيبي از بچه‌هاي صدا و سيما، مخابرات و هوانيروز با حداكثر سرعت پيام‌ها را به سراسر كشور منتقل مي‌كردند.
در نوفل‌لوشاتو چند تن از روحانيان در كنار مرحوم سيد احمد آقا بودند كه پيام‌ها را سريعاً تنظيم مي‌كردند و خدمت امام مي‌دادند و پس از اظهارنظر و تغييرات ايشان، به توشيح نهايي مي‌رساندند و بعد به ايران مي‌فرستادند. برخي از پيام‌ها هم بودند كه صرفاً توسط افراد فوق‌العاده معتمد به امام رسانده مي‌شدند و پاسخ از ايشان دريافت مي‌شد، چون نهايتاً خطوط ارتباطي در معرض شنود قرار داشتند و هر مطلبي را نمي‌شد از طريق آنها منتقل كرد. از جمله همان پيام‌هايي كه بنده مستقيماً رساندم و پاسخ را دريافت كردم.
*از بازگشتتان از فرانسه بگوييد. ظاهراً كساني نمي‌خواستند شما و شهيد عراقي در هواپيماي امام باشيد.
در روز پنجم بهمن به فرودگاه رفتم، اما گفته شد كه فرودگاههاي ايران را بسته‌اند. فكر كردم به يكي از كشورهاي عربي بروم و از مرز زميني به كشور وارد شوم، اما پيش از آن لازم بود از امام اجازه بگيرم.
امام در نوفل‌لوشاتو در ساختمان كوچكي مستقر بودند. در ساعتهايي كه نماز برگزار مي‌شد يا قرار بود مصاحبه‌اي صورت بگيرد، از خيابان عبور مي‌كردند و به باغ آقاي عسگري كه آن درخت معروف سيب در آن‌جا بود تشريف مي‌آوردند. در ساعتي كه قرار بود ايشان تشريف بياورند، من هم در صف استقبال كنندگان زير خيمه داخل زمين چمن باغ ايستادم. ايشان مرا كه ديدند فرمودند: «چطور شد نرفتيد؟» عرض كردم: «فرودگاه تهران را بسته‌اند». فرمودند: «بعد از جلسه بياييد شما را ببينم». جلسه كه تمام شد خدمتشان رفتم و عرض كردم: «مي‌خواستم از يكي از كشورهاي عربي بروم و پيام شما را برسانم، ولي ابتدا بايد از شما اجازه مي‌گرفتم». كمي تأمل كردند و فرمودند: «بمانيد، ان‌شاءالله با هم مي‌رويم». در آن شرايط ان‌شاءالله قوي و مطمئن امام انصافاً شبيه معجزه بود.
ايشان قبلاً فرموده بودند توسط فرزندانم در نيروي هوايي و هوانيروز ان‌شاءالله به ايران باز مي‌گردم. در ايران شرايطي فراهم كردند كه اينها نتوانند بروند و پرواز هواپيماهاي ايراني را از فرودگاه مهرآباد ممنوع كردند، به همين دليل امام پذيرفتند كه با هواپيماي ايرفرانس به ايران برگردند.
امام تصميم گرفته بودند به هر نحو ممكن و هر مشكلي كه پيش بيايد به ايران بازگردند. ايشان مي‌فرمودند خيلي‌ها اصرار دارند كه من برنگردم. همين نشان مي‌دهد كه بازگشت سريعم ضرورت دارد.
در روز دهم بهمن امام تصميم جدي خود مبني بر بازگشت به ايران را اعلام فرمودند. مسئول گرفتن هواپيما آقاي قطب‌زاده بود و او رفت و از ايرفرانس سه هواپيما را اجاره كرد كه همه را با اين سه هواپيما بياورد.
صبح روز يازدهم شهيد عراقي «رضوان الله تعالي عليه» آمد و به من گفت: «خبر داري چه شده است؟» گفتم: «خير. چه خبر شده است؟» گفت: «قطب‌زاده رفته و سه هواپيما كرايه كرده است، ولي امام گفته‌اند يكي بس است. قطب‌زاده گفته جمعيت زياد است، ولي امام گفته‌اند در اين كاروان نبايد افراد زيادي باشند، چون احتمال خطر وجود دارد و من نمي‌توانم مسئوليت جان كسي را به عهده بگيرم. ديگران با هواپيماهاي ديگري بيايند. حالا قطب‌زاده رفته و اسم من و تو را حذف كرده است. من نمي‌توانم آرام بگيرم. اگر شده است روي ركاب هواپيما بايستم، بايد با هواپيماي امام بروم. تو مي‌روي با امام صحبت كني؟» گفتم: «نه، امام قول داده‌اند ما را ببرند و بعيد مي‌دانم از قولشان برگردند». گفت: «امام از قولش برنمي‌گردد، ولي من مثل تو به اينها خوش‌بين نيستم. دارم به تو مي‌گويم من و تو را حذف كرده‌اند. اگر نمي‌روي خودم مي‌روم و با امام حرف مي‌زنم. تو مي‌آيي يا نه؟» گفتم: «نه». او هم در حالي كه اشك در چشمش جمع شده و از دستم عصباني بود، رفت كه با امام صحبت كند و رفت و با ايشان صحبت كرد.
يك ساعت بعد خوشحال و خندان برگشت. پرسيدم: «چه كردي؟» جواب داد: «رفتم و به امام گفتم. امام هم ليست را خواست و گفت اسم هر كسي را كه مي‌خواهيد خط بزنيد، ولي اين دو نفر بايد باشند. جاي من و تو را هم صندلي پشت سر خودش تعيين كرد». گفتم: «مطمئن بودم امام به قولشان وفا مي‌كنند».
*به نظر شما چرا امام به يك هواپيما اكتفا كردند؟
به همان دليلي كه فرمودند كه در اين سفر احتمال خطر هست و نمي‌خواستند جان عده زيادي در معرض خطر قرار بگيرد. واقعيت اين بود كه كسي مطمئن نبود هواپيما مورد اصابت موشكي چيزي قرار نگيرد و احتمال بروز هر حادثه پيش‌بيني نشده‌اي وجود داشت. در آن هواپيما بايد كساني مي‌بودند كه واقعاً خود را براي شهادت آماده كرده بودند. از اين گذشته به خيلي‌ها نمي‌شد اعتماد كرد و امام اين را خيلي خوب مي‌دانستند و با هوشمندي بي‌نظير خود اين خطر را هم دفع كردند.
در هواپيما همه نگران بودند و دغدغه داشتند غير از خود امام. پيامبر (ص) فرموده‌اند: «مؤمن مانند كوهي است كه توفانها حركتش نمي‌دهد». امام مصداق بارز اين تعبير بودند. ايشان با هر كسي هم كه صحبت مي‌كردند، نگراني او هم از بين مي‌رفت. قبل از پرواز خلبان آمد و به امام گفت شما خسته مي‌شويد. برويد و روي تخت من استراحت كنيد. بعضي‌ها اظهارنظر مي‌كردند كه اين كار درست نيست، اما امام بي‌اعتنا به همه اين صحبت‌ها از جا بلند شدند و احمد آقا و شهيد عراقي زير بازويشان را گرفتند و رفتند و روي تخت خلبان خوابيدند. عده‌يي مي‌خواستند همراه ايشان بروند كه امام فرمودند شما همين جا بمانيد. فقط همين دو نفر بيايند.
پس از يك ساعت استراحت، امام وضو گرفتند و به نماز شب ايستادند. ايشان به‌قدري آرام و بي‌دغدغه بودند كه انگار اين يك سفر عادي است و هيچ خطري ما را تهديد نمي‌كند. صداي مناجات و العفو العفو امام بسيار تأثيرگذار بود و همه كساني كه در هواپيما بودند و اين صداي باصلابت و بي‌دغدغه را شنيدند تحت تأثير قرار گرفتند. خلاصه عرض كنم كه در آن جمع فقط يك نفر بود كه ذره‌يي نگراني نداشت و آن هم شخص امام بود. قرآن مي‌فرمايد: «الا بذكر الله تطمئنّ القلوب» (2) آگاه باشيد كه با ذكر خدا دل‌ها آرام مي‌گيرند و امام پيوسته ذكر مي‌گفتند.
پس از نماز صبح خبرنگارها اجازه خواستند كه با امام صحبت كنند. يادم هست خبرنگاري پرسيد: «شما كه داريد در اين شرايط بحراني به‌عنوان قدرتمندترين فرد وارد ايران مي‌شويد، الآن چه احساسي داريد؟» امام در يك كلمه فرمودند: «هيچي!» خبرنگار تصور كرد سؤالي را كه پرسيده است براي امام درست ترجمه نكرده‌اند و دوباره سؤالش را تكرار كرد و پاسخ امام باز هم همان بود.
در روايت هست كه هر كسي كه چهل شبانه‌روز عبادت خدا را بكند، خداوند او را خالص مي‌سازد و «جرّ الله ينابيع الحكمه من قلبه علي لسانه»: خداوند چشمه‌هاي جوشان حكمتش را از قلب بنده مخلصش بر زبانش جاري مي‌كند و امام تجسم ناب آيات قرآن و احاديث بود.
وقتي خبرنگار به تصور اين‌كه امام متوجه سؤال او نشده‌اند، براي بار سوم سؤال كرد، ايشان فرمايش جدشان را تكرار كردند كه هيچي، مگر اين‌كه ورود من اسباب سرنگوني باطل شود: «إلّا أن أقيم حقّاً أو أدفع باطلًا».
حقيقتاً امام در اين سفر كوتاه، آيات و روايات را با كردار خود تسجيل و تثبيت كردند.
*نقش شما در نوفل‌لوشاتو غير از رساندن پيام‌ها به امام و بالعكس چه بود؟
من مهمان بودم و كارها را شهيد عراقي، آقاي توكلي‌بينا، برادران رفيق‌دوست و آقاي اميرحسيني انجام مي‌دادند. در نوفل‌لوشاتو و هواپيما هيچ‌گونه مسئوليتي نداشتم. عراقي با اين‌كه جايش كنار من بود، اما لحظه‌اي آرام و قرار نداشت و دائماً در خدمت امام بود و اين طرف و آن طرف مي‌رفت. من كاره‌اي نبودم».
خبرگزاري فارس 26 اكتبر2014

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر