سه‌شنبه، اسفند ۱۲، ۱۳۹۳

تقی بیگی، جلاد اویــن

1393


تقی بیگی، جلاد اویــن
از خاطرات احمد باطبی، زندانی سیاسی سابق
 

یکی از زندانبان‌های بازمانده از کشتارهای دهه شصت در زندان اوین، تقی بیگی نام داشت. زندانیان اما او را «تقی بی‌ناموس» صدا می‌زدند. دلیل اعطای این لقب هم وظیفه ویژه او در کنار شغل زندانبانی بود . تقی بیگی بدون در نظر گرفتن اتهام افراد معمولا با همه خوش برخورد بود . فحش نمی‌داد و امور مربوط به زندانیان را بدون دردسر رفع و رجوع می‌کرد. اما اهمیت او برای زندان‌بان نه این‌ها بلکه وظیفه مخوفی بود که از دست کمتر کسی برمی‌آمد. تقی بیگی وظیفه داشت زندانیان را دار بزند و آن‌قدر از پاهای آن‌ها آویزان شود تا گردن قربانی شکسته و جان از بدنش خارج شود. یک روز پیش از هر اعدام که دستور دار زدن زندانی به تقی بیگی ابلاغ می‌شد٫ او انرژی و طراوت مخصوصی داشت...
یک روز از روزهای سال ۱۳۷۸ خورشیدی٫ زمانی که به دلیل سن کم در بند جوانان اوین «بند ۳۵۰ کنونی» زندانی بودم، همه زندانی‌ها از سوی اجرای احکام به محلی در پشت بند ۲۰۹ منتقل شدند تا در مراسم سنگسار یک زن و مرد شرکت کنند. از بیرون زندان اوین هم چند ده بسیجی در گروه سنی مختلف برای شرکت در اجرای حکم الهی سنگسار دعوت شدند. مسئولین مربوطه پیش از حضور ما دو چاله و میزان چشمگیری سنگ در ابعاد مختلف تدارک دیده بود. هم زمان با رسیدن ما هم چند کارگر زندانی به رهبری تقی بیگی در حال جاسازی دو قربانی در داخل این چاله‌ها بودند. مسئول اجرای احکام زندان قربانی زن را پزشک و قربانی مرد را فاعل زنا معرفی و حکم آن‌ها را طبق پیش‌بینی قانون مجازات اسلامی مرگ به وسیله سنگ اعلام کرد. تنها چند ثانیه از اعلام این حکم نگذشته بود که مدعوین بسیجی به سمت تل سنگ‌ها هجوم بردند. با پرتاب همان دو یا سه سنگ اول چادر سرمه‌ای دور سر زن از خون خیس شد. هیاهو و جولان بسیجی‌ها به دور این دو انسان فضای زندان را مخوف‌تر کرده بود، اما با این حال هنوز هم صدای برخورد سنگ‌ها به هدف، به دیگر صدای‌های محیط قالب بود. تقی بیگی همان‌طور که با دقت عمل منحصر به فرد، جماعت را برای پرتاب سنگ به قسمت گیج‌گاه و مخچه قربانی‌ها راهنمایی می‌کرد، ما را نیز برای محلق شدن به جماعت سنگ‌پران فرا می‌خواند. در همین حین یکی از قربانیان موفق به بازکردن دست‌ها شده و خودش را از داخل چاله بیرون کشید. هرچند هجوم بسیجی‌ها و پارچه خونین دور سرش فرار را برایش سخت‌تر می‌کرد، اما او در نهایت از دایره بازی بیرون آمد و لنگان لنگان سویی را در پیش گرفت. با دویدن تقی بیگی به سمت او همه عقب کشیدند و تقی بدون معطلی با بیل به کمرقربانی از چاله گریخته کوبیده و او را نقش بر زمین کرد. بعد جسم خون آلودش را کشان کشان به بهداری زندان منتقل و دقایقی بعد همان جسم خون آلود، لمس و فاقد حرکتش را دوباره در چاله دفن و سنگسار را تا مرگ او ادامه دادند. زندانیان کارگر بهداری بعدها فاش کردند که قربانی بعد از رفتن به بهداری مورد تزریق آمپول قرار گرفته بود تا ناتوان شده و قدرت گریختن مجدد را نداشته باشد.
در تمام سال‌های زندان هربار که به چهره تقی بیگی نگاه می‌کردم از خودم می پرسیدم؛ چطور انسانیت یک فرد تا این درجه سقوط می‌کند...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر