به کسانی که در جایگاه قاضی القضات
عادلِ عالَم علی ابن ابیطالب تکیه بر مقام قضاوت زده اند و قلم به دست،
جوهر را بر صفحه ی رای به رقص در می آورند و حُکم می دهند و حاکم ابدی و
ازلی را همیشه ناظر بر احوال خود می بینند و مو از ماست کشیده تا مو از
ماست اعمالشان کشیده نشود و قضاوتشان بر رُخسارها ، نَم نَنشانند به راستی
که قضاوت چه کار سخت و ناشدنی ست آنجا که یک ترازو باشد و یک طرف جنس اصل و
در طرف دیگر جنسی مشابه به آن و اما تقلبی و نتوانی بدانی و خوب و بد را
در شناختن حق، معیارش را زور و زر و زندان و سلاح و صلاح بدانی و نتوانی
بگذری از زر و زور و زینت های آغشته به نجاست دنیا و چشمهایت برق فریبنده
را تاب نیاورد و جوهر در قلمدان بخشکد و رای صادر نکند و همه منتظر رای ،
دست به سوی فقط خداوند دراز کنند و رای را به حُکم خداوند بسپارند و قاضیان
و حاکمان را هم به خدا …گفتند رای را صادر کرده اند و حُکم اعدام را نقض
کرده اند و اما ادامه دارد این پرونده که دست به دست می چرخد و تکلیف را
یکسره نمی کند و نمی گوید این مرد را گناهش چیست که همچنان در اسارت است و
نفسش را ستانده اند و روحش را به توهین و افتراهای ناجوانمردانه، زیر مشت و
لگد گرفته اند و چقدر صبوری کرده ایم تا ببینیم این پندار پنهانِ حیله را
کِی رسوا می کند بازتاب هستی؟ آه امان از اینهمه انتظار … برای التیام
دردهایمان به کجا پناهنده شویم که از هر سو گُرزی برای خاموشیمان، در دست
یهوداست تا نگوییم و نگویند آنچه هست و آنچه در این سالها بر این بزرگمرد
روا داشتند و اینک رای صادر شد … نمی توانیم خوشحال باشیم و آب خوش از
گلومان پایین نمی رود می ترسیم خوابمان ببرد و در خواب خرگوشی ، پرونده را
باز و حکم را صادر و تا ما بیدار شویم کار از کار گذشته باشد … نمی توانیم
خوشحال باشیم و ساز و دُهُل بنوازیم و شادباش گوییم از واقعه ایی که واقعه
ایست تا کنون تکرار نشده که به سوی وکیل می رویم چشمانش را می بندد تا
نبیند به سمت خانواده اش می رویم تا بگویند اما نمی گویند و حرف در دهانشان
ماسیده از بس که تهدیدشان می کنند به سوی دوستان می رویم که هر کس در
کُنجی خزیده و لحاف عافیت را تا بیخ گوشهایشان بلکه تا روی چشمانشان
پوشانده اند تا نه بینند و نه بشنوند و اگر کسی به زور مجبور به دیدنشان
کرد بگویند تنمان بیمار و روحمان علیل بود و ای وای از بزرگان کوفه که نامه
دادند و درها بستند و تو توبیخشان می کردی در هر سالی که عَلَم و کُتَلِ
عاشورا میداندار زاریهامان بود و اشک می ریختیم و می نالیدیم از بی وفایی
سران و بزرگان و قوم و قوام فرزند علی ابن ابیطالب … آفرین بر همه ی
عزاداران شورستان حسین ابن علی که انگار فقط حکایت قیمه است و دهه ایی برای
خالی کردن اَنبانِ اشکهای نهفته از داغهای دینار و دیگر هیچ …کاش نباشد آن
روزی که نسل آینده ام بخاطر همه ی بی وفایی هایم مواخذه ام کند و بگوید تو
می دانستی … زهرا شفیعی دهاقانی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر